eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
105 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی: وقتی مادرم مرا می فرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم ، بعضی وقت ها می دیدم پدر به خاطر خستگی ، در حال مطالعه خوابش برده است . دلم نمی آمد ایشان را بیدار کنم .‌ همان طور که پایش دراز بود، صورتم را کف پای پدر می مالیدم تا از خواب بیدار شود . در این حال که بیدار می شد ، برایم دعا می کرد و طلب عاقبت به خیری می نمود . من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم . ‌‌ فهرست موضوعی الفبائی داستان ها ✳️ https://eitaa.com/dastan_latifeh
فهرست🍎🌹🌺 مقدمه 🔰ادامه مقدمه https://eitaa.com/dastan_latifeh/13 ◀️آدرس حرف الف: https://eitaa.com/dastan_latifeh/161 ◀️آدرس حرف ب : https://eitaa.com/dastan_latifeh/179 ◀️آدرس حرف پ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/185 ◀️آدرس حرف ت : https://eitaa.com/dastan_latifeh/187 ◀️آدرس حرف ث : https://eitaa.com/dastan_latifeh/189 ◀️آدرس حرف ج : https://eitaa.com/dastan_latifeh/189 ◀️آدرس حرف چ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/189 ◀️آدرس حرف ح : https://eitaa.com/dastan_latifeh/191 ◀️آدرس حرف خ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/195 ◀️آدرس حرف د : https://eitaa.com/dastan_latifeh/205 ◀️آدرس حرف ذ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/205 ◀️آدرس حرف ر : https://eitaa.com/dastan_latifeh/213 ◀️آدرس حرف ز : https://eitaa.com/dastan_latifeh/218 ◀️آدرس حرف س : https://eitaa.com/dastan_latifeh/222 ◀️آدرس حرف ش : https://eitaa.com/dastan_latifeh/226 ◀️آدرس حرف ص : https://eitaa.com/dastan_latifeh/228 ◀️آدرس حرف ض : https://eitaa.com/dastan_latifeh/230 ◀️آدرس حرف ط : https://eitaa.com/dastan_latifeh/230 ◀️آدرس حرف ظ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/230 ◀️آدرس حرف ع : https://eitaa.com/dastan_latifeh/232 ◀️آدرس حرف غ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/240 ◀️آدرس حرف ف : https://eitaa.com/dastan_latifeh/246 ◀️آدرس حرف ق : https://eitaa.com/dastan_latifeh/250 ◀️آدرس حرف ک : https://eitaa.com/dastan_latifeh/254 ◀️آدرس حرف گ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/260 ◀️آدرس حرف ل : https://eitaa.com/dastan_latifeh/262 ◀️آدرس حرف م : https://eitaa.com/dastan_latifeh/264 ◀️آدرس حرف ن : https://eitaa.com/dastan_latifeh/270 ◀️آدرس حرف و : https://eitaa.com/dastan_latifeh/282 ◀️آدرس حرف ه : https://eitaa.com/dastan_latifeh/290 ◀️آدرس حرف ی : https://eitaa.com/dastan_latifeh/290 🌷سند بعضی از داستان ها کانال رمان های مذهبی دختر شيبا گرفته شده . 👈گفتنی است از اينکه آدرس کانال های داستانی و ... در ذيل هر حکايت آورده شود بخاطر سياست آموزشی هدفدار خود معذوريم، از اين جهت از اين عزيزان پوزش می طلبيم. https://eitaa.com/dastan_latifeh
❤️نمونه کارهنری روی داستان ها ✅بخش ها ❇️منبع داستان ها 📙حرف م ❌موضوع : مرگ ✍️شخصی از پیامبر گرامی (ص) پرسید چرا از مرگ می‌ترسیم؟رسول خدا (صل الله) فرمود: آیا مال داری؟ گفت بله فرمودند: آیا در راه خدا داده ای؟ گفت: نه، فرمود: به همین خاطر می‌ترسی. نظیر همین سؤال را شخص دیگری از امام حسن (علیه السلام) کرد؛ امام جواب داد: شما تمام کوشش خودتان را صرف آبادی دنیا کرده‌اید و برای آخرت کار نیکی ندارید و به همین خاطر از مرگ می‌ترسید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید. 📚بحارالانوار جلد ۶ صفحه ۱۲۹ ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣️ @https://eitaa.com/dastan_latifeh❣️ ╚══════. ♡♡♡.═╝
❤️نمونه کارهنری روی داستان های همراه با شعر ✅بخش ها 📙حرف ح ❌موضوع : حکمت های الهی 📓یکی از داستان‌های زیبای پروین اعتصامی: ✍️پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی می‌گذراند و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم می‌ساخت. 🔹از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود دهقان مقداری گندم در دامن لباسش ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و به سوی خانه دويد. در همان حال با پروردگار از مشکلات خود سخن می‌گفت : 🔹و برای گشایش آنها فرج می‌طلبید و تکرار می‌کرد: ای گشاینده گره‌های ناگشوده، عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای 🔸پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره‌ای از گره‌های لباسش باز شد و تمامی گندم‌ها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت : 🔹من تورا کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود 🔸پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندم‌ها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند. ✍️پروین اعتصامی : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح را ... ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
❤️نمونه کارهنری روی خاطرات بزرگان ✅بخش 📙حرف ش ❌موضوع : شکر نعمت ها 🔴 نعمت‌های خداوند را یاد کنیم و شاکر باشیم آیت الله مجتهدی تهرانی: قدیم در کتابی این داستان را خواندم که: سعدی شاعر معروف یه وقتی کفش نداشت، عصبانی بود که من شاعری این مملکت، باشم آن وقت کفش ندارم. مدتی از خدا ناراضی بود که: خدایا، این چه زندگی است که ما کفش نداریم بخریم. شاعر هم هستیم! تا اینکه یک روز جلوی مسجد می‌گذشت، یک نفر را توی مسجد دید که از زانوها به پایین پا نداشت، تا او را دید، سرش را بلند کرد و گفت: «خدایا شکرت که اگر من کفش ندارم، پا دارم».تا دیروز از خدا ناراضی بود، اما امروز که دید این شخص پا ندارد، خوشحال شدو گفت: « الحمدالله، اگر من پا نداشتم، چیکار میکردم؟» خدا می داند واقعا اگر ما پا نداشتیم چیکار میکردیم؟! گاهی نعمت های خدا را یاد کنید. پا نداشتیم، دست نداشتیم، چشم نداشتیم، گوش نداشتیم، چیکار میکردیم؟ 📚ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۲۴ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانی(ره) ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/ahlebet1📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🌷نمونه کاربرد قصه ها و داستان ها ❤️بخش تعلیم و تربیت ♻️ضرورت قصه گوئی ❤️قصه گویی روشی ارزشمند در اختیار والدین نمی توانیم به کودکان فرصت دهیم تا موقعیت های مختلف را تجربه کنند تا به پختگی برسند !!!! در زمینه رفتارهای مثبت هم نمی توان تذکر مکرر داد چون دلزدگی از شنیدن حرف های بزرگ ترها را به دنبال خواهد داشت . قصه گویی به فریاد تربیت می‌رسد و برای کودک زمینۀ تجربه و پختگی را فراهم می‌کند. برای نوجوانان می توان از خاطرات و سرگذشت ها استفاده کرد . تعریف کردن و داستان گفتن توسط والدین تاثیر بیشتری نسبت به مطالعه فردی دارد . ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈❤️
🌷نمونه مستند سازی و کاربردی کردن داستان ها 📙حرف ق 💠موضوع : قضاوت 👈قضاوت جاهلانه خانم جوانی در سالن فرودگاه منتظر نوبت پروازش بود. از آن جايی كه بايد ساعات بسياری را در انتظار می ماند، كتابی خريد. البته بسته‌ای كلوچه هم با خود آورده بود. او روی صندلی دسته‌داری در قسمت ويژه فرودگاه نشست تا در آرامش استراحت و مطالعه كند. در كنار او بسته‌ای كلوچه بود، مردی نيز نشسته بود كه مجله‌اش را باز كرد و مشغول خواندن شد. وقتی او اولين كلوچه‌اش را برداشت، مرد نيز يك كلوچه برداشت. در اين هنگام احساس خشمی به او دست داد، اما هيچ چيز نگفت. فقط با خود فكر كرد: "عجب رويی داره! اگر امروز از روی دنده چپ بلند شده بودم چنان نشانش می دادم كه ديگه همچين جراتی به خودش نده!" هر بار كه او كلوچه‌ای بر می داشت مرد نيز با كلوچه‌ای ديگر از خود پذيرايی مي‌كرد. اين عمل او را عصبانی تر می كرد، اما نمی خواست از خود واكنشی نشان دهد. وقتی كه فقط يك كلوچه باقی مانده بود، با خود فكر كرد: "حالا اين مردك چه خواهد كرد؟" سپس، مرد آخرين كلوچه را نصف كرد و نيمه آن را به او داد. "بله؟! ديگه خيلی رويش را زياد كرده بود." تحمل او هم به سر آمده بود. بنابراين، كيف و كتابش را برداشت و به سمت سالن رفت. وقتي كه در صندلی هواپيما قرار گرفت، در كيفش را باز كرد تا عينكش را بردارد، و در نهايت تعجب ديد كه بسته كلوچه‌اش، دست نخورده، آن جاست. تازه يادش آمد كه اصلا بسته كلوچه‌اش را از كيفش درنياورده بود. خيلی از خودش خجالت كشيد!! متوجه شد كه كار زشت در واقع از جانب خود او سر زده است. مرد بسته كلوچه‌اش را بدون آن كه خشمگين، عصبانی يا ديوانه شود با او تقسيم كرده بود... حدیثی از حضرت علی علیه السلام نیز در مورد قضاوت در مورد دیگران داریم که می‌فرمایند: «لَیسَ مِنَ العَدلِ القَضَاءُ عَلَی الثَّقَهِ بِالظَّنِّ.». قضاوتی که با تکیه به ظن و گمان باشد، عادلانه نیست. «نهج البلاغه، حکمت ۲۲۰» ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌ 📚https://eitaa.com/dastan_latifeh📚 ┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈