🌷 داستان مهمان ایران 🌷
🌷 قسمت اول 🌷
🌹 آقا علی که متولد شد ،
🌹 دو دست خود را بر زمین گذاشت .
🌹 و سرش را به سوی آسمان بلند كرد .
🌹 و لبهای مباركش را تكان داد .
🌹 انگار داشت با خدای خودش ،
🌹 حرف می زد .
🌹 مامانش نجمه خاتون ،
🌹 از این کارش تعجب کرد .
🌹 پدرش ، امام كاظم علیه السّلام نیز ،
🌹 او را از زمین برداشت و در آغوش گرفت .
🌹 و به نجمه خاتون گفت :
🇮🇷 ای نجمه جان !
🇮🇷 این كرامت الهی ، بر تو مبارک باشه .
🌹 سپس امام ، در گوش راست علی ، اذان ،
🌹 و در گوش چپش ، اقامه گفت .
🌹 کمی از آب فرات ، در دهانش گذاشت .
🌹 و او را به مادرش برگرداند .
🌹 آقا علی ، مثل سایر ائمه طاهرین ،
🌹 از همان دوران كودكی ،
🌹 رشد و كمال عقلی فوق العاده ای داشت .
🌹 و از نظر اخلاقی ،
🌹 خیلی خوش اخلاق بود .
🌹 هیچ وقت عصبانی نمی شد .
🌹 و سر هیچ کس داد نمی زد .
🌹 امام کاظم نیز ،
🌹 در همه جا ، نسبت به علی ،
🌹 علاقه و اشتیاق فراوانی ، نشان می داد .
🌹 هر جا می رفت ، علی را با خودش می برد
🌹 و او را به شیعیانش ، معرفی می کرد .
🌹 همه علوم و معارف و اسرار امامت را ،
🌹 به علی ، آموخت .
🌹 و در تربیت او ، كوشید .
🌹 امام كاظم ،
🌹 برای آنكه شیعیان ، پس از شهادتش ،
🌹 سرگردان و حیران نشوند ؛
🌹 مقام امامت فرزندش علی را ،
🌹 به یاران و اصحاب نزدیکش ،
🌹 و به شیعیان مورد اعتمادش ،
🌹 گوشزد می فرمود .
🕌 ادامه دارد ... 🕌
📙 @dastan_o_roman
#داستان #امام_رضا