eitaa logo
دفترچه یادداشت داستانا
82 دنبال‌کننده
44 عکس
3 ویدیو
0 فایل
این کانال جهت نشر نوشته‌های هنرجویان مجموعه داستانا و علاقه‌مندان نویسندگی شکل گرفته است. شما هم می‌توانید یادداشت های ادبی خود را با نشان #دفترچه_یادداشت_ داستانا به آیدی @Dastana_admin ارسال کنید تا در این کانال منتشر شود. #داستانا_داستان_نویسی_آسان
مشاهده در ایتا
دانلود
برای از مردم مظلوم با ابابیل و فاتح و سجّیل می‌شود تارومار لشکر فیل روی سجیل‌هایمان شده حک مرگ بر صهیونیسم و اسرائیل نقشه‌هاتان شده ست نقش برآب گنبد آهنین تان تعطیل کورخواندید اگر گمان کردید دولت نحستان شود تشکیل ای شیاطین دیو‌سیرت رذل به کدامین خطا کدام دلیل، می‌چکد از ستارهٔ داوود خون هر بی‌گناه چون هابیل؟ زیر پا می‌نهیم حیفا را و تل‌آویو و کل اسقاطیل تا چو کفتارهای رم کرده بشتابید سوی عزرائیل و به زیتون و تین قسم درقدس آیه‌ها یک به یک شود تأویل «دست بالای دست بسیار است» کیدتان تا همیشه فی تضلیل می‌رسد عاقبت تبر بر دوش وارثی از تبار اسماعیل سَنُصلیّ مع الوَلی فی‌القدس سُنة الله لا لَها تبدیل شاعر: سرکار خانم جعفرنیا . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم هر قلمی که سوگواره ای را ثبت کرده در دل عالم، یا چشمهای معشوق را دیده یا اشک های اورا و یا چشم و اشک قهرمانی را دیده ویا انسان آزاده ای را ... من اما چشم های تو را نمیبینم، خواهر، مادر؛ هرکه هستی، من حتی صورتت را نمیبینم اما باور کن، اما بدان عظمت تو را می‌بینم، اما روح بلندت را می‌بینم، اما صبرت را می‌بینم. برای یک لحظه هم که باشد تو مرا بیدار کردی، این جهان شیشه ای و یخ زده را بیدار کردی تمام فریاد های عالم در بغل تو جمع می‌شود، تمام سکوت های گرم و داغدار عالم در بغل تو جمع می‌شود، این سکوت تو، این فرو رفتن تو در آغوش پسرت یا نمیدانم برادرت. آری این سکوت فریاد می‌شود و این فریاد طوفان می‌شود و این طوفان ظالم را در میانه درختان زیتون می‌اندازد. آری، در آن زمان این طوفان و این درخت و این خاک و این آتش خشم تو و مردمانت می‌دانند که با ظالم چه کنند . نویسنده: جناب آقای امین گنجی پور . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم بابا برای روز تولدم کفش های سفید قشنگی را که عاشقش بودم بالاخره برایم خرید...🥰 خیلی آن ها را دوست دارم و همیشه از آنها مراقبت می کنم تا هیچوقت کثیف نشوند...👟 اما بابا ببخشید که امشب کفش هایم خونی شده اند تقصیر من نیست...🥲 آدم بدا پاهایم را زخمی کرده اند و مامان هر چه تلاش کرد نتوانست زخم پایم را ببندد...🥺 مامان می گوید پاهایم زود خوب میشود ولی بابا برایم دعا کن خیلی درد می کند...😔 راستی بابا جانم حالا که تو از پیش ما رفتی و جایت در آسمان ها است چه کسی امسال برایم کادو تولد بگیرد...😭 نویسنده: جناب آقای ابوالفضل شادیان . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم 🔻صبح پیروزی نزدیک است... دور هم جمع شده‌اند. می‌خواهند شهید بازی کنند! فاضل بلند و قاطع می‌گوید: _ امروز نوبت منه شهید بشم. شادی در چهره‌اش موج می‌زند. بر روی تخته چوبی می‌خوابد، چشمانش را می‌بندد و می‌خندد. بچه‌ها پرچم را بر قامت کوچک او می‌کشند. بر روی دست‌ و شانه‌های ضعیف اما مردانه بلندش می‌کنند. می‌چرخند و فریاد القدس آزادی سر می‌دهند. حیثیت مرگ را به بازی می‌گیرند!!!! حالا قد کشیده‌‌اند؛ با همین تفکر و اندیشه. شاید دل‌شان زخم خورده و چشمانشان بارانی‌ست اما؛ آواز سلام فرمانده در قلب‌هایشان جاریست. رو می‌کنند سمت عکس "قاسم سلیمانی" پا می‌کوبند و سلام نظامی می‌دهند یک صدا می‌خوانند: گفته‌اند....رفته‌ای ...پرواز کرده ای...؟! این چه نبودنیست که هر روز هویدا تری؟! گفته‌اند ...کشته‌اند تو را! پس چرا زنده‌ای و طوفان به‌پا کرده‌ای؟! قسم به مکتب و اندیشه‌ات سردار که سوت موشک ‌هایمان خواهد گرفت خواب را ز چشمان دشمن. به آسمان قدس نگاه کن ! ابر ها را ببین! با رد تیر‌هایمان چهره‌ی تو را نقاشی کرده‌ایم ! نویسنده: سرکار خانم قائینی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم نگاهت بر روی پیکر نیمه جان برادرکوچکت سرگردان بود، به یاد خاطره دیروز که افتادی اشک درچشمان دریایی‌ات جمع شد وقتی در کوچه‌های نداشته‌ی شهر ،بر روی تپه‌هایی از ویرانی خانه‌هایمان بازی می‌کردیم برادرجان وقتی تو به زمین خوردی دلواپس خراش‌های سطحی روی پایت شدم،خاک لباست را تکاندم تا بغض و دردت تبدیل به اشک نشود چرا که تحمل دیدن اشکهایت را نداشتم. من حامی و پشتوانه‌ی تو بودم اما چه دردناک است که الان هیچ کاری نمی‌توانم برایت بکنم ناگاه ندایی از آموزه‌های مادرم بی‌اختیار زبانم را گشود و از میان این دو لب خشک و لرزان ذکری پرنور شنیده شد که چهار گوشه‌ی قلب هر انسان صاحب قلبی را به لرزه می‌انداخت: برادر... بگو... می‌شنوی ...بگو "اشهدان لا اله الا الله" زبانم قاصر است از وصف نمایش استقامت تو ، تنها از یک شیرزن چنین شیری متولد می‌شود در دلم به بزرگی نگاه مادرت غبطه می‌خورم و آرزو می‌کنم که ای کاش می‌توانستم او را ببینم و به او بگویم"دستمریزاد به توی مادر که دیکته شب فرزندت را واژگان سختی چون جهاد ،استقامت،مقاومت،غیرت،آزادگی برگزیدی. آفرررین بر تو پسر بابت سربلندیت در امتحانت بوسه‌ای از روی بغض و ماتم بر بدن برادر زدی آن هنگام که پلک چشمش روی هم افتاد و بخواب ابدی زیبایش رفت از این پس این مرد کوچک برادرشهید است و با این مدال افتخار خاک از لباس وطنش بر‌می‌گیرد... اوخار چشم دشمنش است... نویسنده: سرکار خانم جوانبخت . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم اولین باری که در آغوش گرفتمش آن‌قدر سبک و نحیف بود، ترسیدم از دستم لیز بخورد. مثل غنچه‌ای خوش‌بو و لطیف عطرش بر جانم نشست؛ اما امروز آخرین باری است، در آغوشم سنگین شده و باز هم می‌ترسم از دستم بیفتد. جوانه‌ای که زیر پا لگدمال و خاک‌آلود شد. فرزندم بهاری را پشت سر نگذاشت که با آرامش و خوشحالی به همراه هم‌بازی‌هایش کودکی کند. هرچه گذشت، پاییز و برگ‌ریزان آرزوها و امیدهایش بود. آن‌ها را در مشت فشرد و با بغض به طرف تاریکی‌ها پرت کرد. امروز این بارِ امانت را به زمین هدیه می‌دهم تا ریشه بدواند و درخت تنومندی پرورش دهد. نویسنده: سرکار خانم کریمی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم "آب...آب!" چه فرقی می‌کند زیر قطره‌های باران باشیم یا زیر آتش خمپاره و بمب؟! دیگر چه فرقی می‌کند تشنه باشیم یا نباشیم؟! شرف و غیرت که باشد، تمام وطن یکپارچه سرود پیروزی سرمی‌دهد. تصویرگر: محسن فرجی نویسنده: سرکار خانم ملک ثابت . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
فقط ده ضربه تا خیمه‌ی ابن ابی‌سفیان. فقط ده موشک تا قلب تل‌آویو. تکرارِ تاریخِ تلخ، خیلی تلخ‌تر و زهرناک‌ترست. خیلی گران تمام می‌شود. آن که با قرآن سر نیزه، جنگ باخته را برد، خیلی قبل‌ترش قرآن را شدیداً لگدمال کرده بود. قرآن بالای نیزه فقط فریب نمایشی و جنگ رسانه‌ای بود. و حالا چطور شده که رژیم کودک‌کشِ باخته و سقوط کرده‌ی اسراییلی متوجه شده زن و کودک مظلومند، البته فقط از نوع اسراییلیش؟ این همان فریب نمایشی و جنگ رسانه‌ایست. آن نیزه‌ها که قرآن بر بالایشان رفت، همین رسانه و فضای مجازند. اسراییل، میدان جنگ عملی و علنی را از دست داده. اثباتش این که با زدن بیمارستان، دارد هوار میکشد:«آهای ملت های دنیا! من دیگر چیزی برایم نمانده که نگران از دست دادنش باشم.» و اما بعد. پرسیدی:« چرا با اسراییل بجنگیم؟ به ما چه؟» اگر تا الان به دشمنی عمیق اسراییل با ایران شک داشتی امیدوارم هرچه زودتر درمان بشوی، اما بدان: اول آنکه نخست‌وزیرِ ملعونِ رژیمِ منحوسِ صهیونیستی خودش اظهار کرد:«سر مار،ایرانه.» دوم، این همه تحریم علیه ایران را از سر دوستی انجام میدهند؟ سوم، ترور دانشمندان ایرانی را برای ابراز محبت اجرا می‌کنند؟ چهارم، جشنی که هرسال می‌گیرند به مناسبت قتل عام هشتاد هزار ایرانی توسط یهودیان، آن هم جهت نشان دادن علاقه‌ست؟ و پنجم و ششم و ... برای اینکه عمیقاً متوجه عمق قضیه بشویم بهترست به این سخن شهید صدر دقیق توجه کنیم. «اگر اسرائیل و شیطان با یکدیگر بجنگند، ما در کنار شیطان می‌ایستیم» خط قرمز امام موسی صدر، رژیم غاصب اسرائیل بود و این رژیم را شر مطلق می‌دانست. نویسنده: سرکار خانم علی پور . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم عزیز دلم ، ثمره عمرم بیا بیا سر کوچک و زیبایت را بگذار روی قلبم تا آرام شوی مثل آن هنگام که به دنیایی قدم گذاشتی که برایت غریب بود و تنها صدای قلب مادر را آشنا یافتی. بیا عزیزترین موجود عالم برای مادر، بیا و سر بگذار بر قلبی که به عشق تو می تپید ... تا آن هنگام که گفتند یا تو باید بمانی یا فرشته کوچکت. به فرشته مامور گفتم که تو باید بمانی. آرام باش و قوی. می دانم سخت است برایت ولی جان مادر باید یاد بگیری که بایستی، بمانی، زندگی کنی . تو بازمانده خاندانی هستی که قوم ظالمین می خواستند که نباشد ولی اراده خداوند آن است که بمانی ... پس محکم باش و حسرت نابودی ما را بر دل این ستمگران بگذار. بزودی دوباره به هم خواهیم پیوست. تا آن روز بمان چون کوه استوار. نویسنده: سرکار خانم کاشانی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم تن زخمی کودکم را میان آتش و دود سپردم به امن ترین جای شهر صبح پسرم، و اهل بیمارستان را ملائک تا بهشت بدرقه کرده بودند. نویسنده: سرکار خانم باغستانی میبدی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم 🏴🏴 بند نافم را هنوز نبریده‌اند که از بند این دنیا رها می‌شوم. رهاتر از پَر! پَرپَرزنان برمی‌گردم به سمت خدا. عجب سفر کوتاه و آسانی! نویسنده: سرکار خانم ملک ثابت . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم صدای نفس زدنت را می شنوم و از جا بر می خیزم. نگران هستم تب کرده باشی وقتی می بینم تب نداری خیالم راحت می شود. صدای نفست قوت قلبی برایم می شود و نگاهم بر رخسارت میخکوب می شود. دلم می خواهد بغلت کنم و نوازشت کنم. خواب هستی دلم نمی آید تکانت دهم. از خواب ناز بیدارت کنم. هنگامی که کنارت هستم و چشمانت از خواب گشوده می شود، دستانم صورت زیبایت را نوازش می کند. دلم می خواهد در آغوشت بگیرم و بر سر و صورتت بوسه زنم. الان چه کنم خدا!!! صدای نفست را نمی شنوم!! قلبم به شماره افتاده، نمی توانم باور کنم ترا بی جان در بغل دارم. عزیز دلم چشمان خواب آلودت را از من پنهان کرده‌ای؟ نمی خواهی در آغوشت بگیرم؟!!! نویسنده: سرکار خانم امامی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم یا اُماه... یا اَبَتاه... یا أخی... یا اُختی... یا... تازه زبان باز کرده بود! هربار یا اُماه می‌گفت دل زنی قنج می‌رفت. هربار یا ابتاه می‌گفت صدای دست زدن مردی می‌آمد. زبانی شیرین داشت و با نمک اما اینبار تلخ بود و رنجور تلخ بود و غمبار دیگر قنج دل مادرش رو حس نمی‌کرد! تنها دل لرزان و گریان بینندگان رسانه‌ها همراهش بود! دیگر صدای دست زدن پدر را نمی‌شنید! تنها صدای صوت خمپاره و ترکیدن بمب را می‌شنید! گریه می‌کرد و جیغ میزد یک دم می‌گفت یا اُماه، یا أبتاه اما باز هم....😭😭😭 دوروبرش را نگاه می‌کرد شاید کوه استوار پدر را ببیند، شاید آغوش مادر را حس کند اما دریغ دریغ دریغ 😭😭😭 هیچ کس دوروبرش نبود لرزان و تنها خواست خم شود و ضجه بزند که چشمش افتاد به پستانکی که مادر با نوار دور گردنش انداخته بود. چاره‌ای نبود پناه برد به پستانک 😭 گرد و غبار رویش نشسته بود اما بوی دستان پر مهر پدر و مادر را میداد😭 گذاشت در دهانش، گریه نکرد، انگار پدر و مادر کنارش بودند، پشت و پناه خوبی یافته بود، رد پایی بود از آنان که دیگر نبودند😭😭😭 نویسنده: سرکار خانم حسینی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
بی شک باید تو را مادرانه در آغوش کشید طفلک معصوم بی پناه تو چگونه زیر آوار این هجم عظیم از مصیب دوام خواهی آورد. اگر آغوش گرم مادری پناه تو بود، یا سایه ی پدری بالای تن بی جانت، اینگونه به جانمان آتش نمیزدی عزیزکم. فرزند فلسطین پایدار و تنومند، در کالبد خود قوی بمان، با غیرت مردان مقاومت، به دعای ما و ظهور حجت تو پیروز خواهی شد. ما با تمام وجود در انتظار لحظه ی ظهور هستیم. تا رنگ خوشبختی را به تو هدیه دهیم. آرام بخواب و برخیز به وقت صبح امید. نویسنده: سرکار خانم محمدی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم دخترم آن روز که دست خواهر کوچکت را در دست خود گرفته بودی ونوازشش می کردی ودلداریش می دادی با اینکه خودت یازده سال بیشتر از عمر را تجربه نکرده بودی، ولی مادرانه خواهر کوچکت رادر بغل گرفته بودی در حالیکه اوعروسکش را در اغوش داشت وقطره های خونی را که از سرخودش روی صورت عروسکی که در بغل داشت، می ریخت می دیدی. تو خواهر زخمی ات را با گریه و مهربانی دلداری می دادی، واشک از چشمانش پاک می کردی، می گفتی، نگران نباش بزودی به بیمارستان میرویم ومادر را می بینیم و حال مادر مان زود زود خوب خواهد شد. وباز در کنار هم زندگی خوبی خواهیم داشت. غافل از اینکه آدمک های چوبی بیرحم صهیونیست بمبهایشان را روی سقف بیمارستان خالی می کنند. وهمه چیز را نابود می کنند. حتی مادر را. ولی بدان دخترم هم اکنون صهیونیست کودک کش تا کمر در گرداب اشک و خون انسان های بی‌گناه گرفتار است وراه فراری ندارد وچیزی نمانده که به کلی نیست و نابود شود. این آدمک های چوبی بی قلب و روح. آدمک های خیمه شب بازی هستند که نخ‌هایشان نازک و پوسیده است.روزی می رسد که به خواست خدا و بزودی نخ‌های پوسیده شان بریده شود و از حرکت باز بمانند. نویسنده: سرکار خانم دعوتی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم سنگ کاغذ قیچی ... سنگ تنها سلاح... اینجا سنگ ها هم قصه دارند اینجا سنگ ها هم حرفی برای گفتن دارند راست میگفت "نزارقبانی" " به زودی کودکان سنگ ویران تان خواهند کرد " چه کسی فکر میکرد روزی سنگ هم بشود آرایه تکرار اشعار و متون؟ چه کسی فکر میکرد روزی یا حتی شبانگاهی سنگ بشود ۵۰۰۰ موشک؟ چه کسی فکر میکرد وقتی که درختان زیتون بارور شوند ، کودکان غزه بار دیگر دستانشان را مشت میکنند؟ از قول خودم نه بلکه از قول "نزار" می نویسم آری ... "دنیا را خیره کردید با آنکه در دستانتان جز سنگ نبود" و شما ای کودکان غزه که همچو ستارگان فروزان فروغی دیگر در آسمان قدس رقم زدید تاریخ ایستادگی تان را گواه است و وعده خدا حق است 《وَ کانَ وَعْدًا مَفْعُولا》 (اسراء،۵) نویسنده: سرکار خانم نجاتی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم دود همه جا را فرا گرفت؛ گوش هایم سوت می کشید!‌... بعد از کشته شدن پدر و مادرم، خواهران و برادرانم،از دنیا سیر شده ام. تنها من از طایفه مان در غزه زنده مانده ام؛ از میان خاک هایی که سگ های یهود به وجود آورده بودند! مردی عرب با لباس خونی نمایان شد! کودکی در بغل داشت. هنوز موج انفجار از من خارج نشده بود که با دیدن صحنه ای دلخراش بیهوش شدم! مردی که کودک را در بغل گرفته‌ بود بچه را بالای سرش گرفت و داد میزد! خوب که دقت کردم دیدم بچه سر ندارد!همه کسانی که آنجا بودند با دیدن حال و روز کودک دست هایشان را به سر گرفتند و ناله زدند! به یاد شش ماه ای افتادم که در بغل پدرش گلویش گوش تا گوش دريده شد! سگ های یهود، تمام خانواده مرا گرفتند! کودکان ما را کشتند. زنان ما را به کام مرگ کشاندند؛ خانه هایمان را ویران کردند؛ هر پنج دقیقه یک نفر از همشهریان من شهید می شود! نمی دانم مردم این رژیم دلشان از جنس چه سنگی است! نویسنده: جناب آقای محمد مهدی پیری . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم هیس.....! ضجه نزنید. وجدان حقوق بشر خواب است نویسنده: سرکار خانم باغستانی میبدی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم تریبون را همین جا بگذارید، میان این گل های پرپر، آخر حالا دیگر اینجا مرکز دنیا است، میدان آزمایش همه ابنا بشر! آخر همه گزینه های ما همین جاست دور تا دور این تریبون، از کودک شش ماهه تا ... همه سرمایه ما همین جاست همه امید و آرزوی ما همه حال و آینده ما همه شادی ها و اضطراب های ما همه آنچه روزی برایش می ترسیدیم و شاید به خاطرش دندان به جگر می گذاشتیم. همه اینجاست لا به لای کفن ها! حالا دیگر همه را یک جا روی میز گذاشته ایم و همه را یکجا به میدان آورده ایم. از این لحظه به بعد اینجا مرکز دنیا است؛ برای ما که دیگر هیچ چیزی برای ترسیدن نداریم! و برای همه دنیا که ثمره صلح با نمرود و فرعون و یزید را به چشم می بیند! تریبون سازمان ملل حالا دیگر اینجاست، اینجا میان فرشی از خون های گرم کودکان و بدن های قطعه قطعه مادران! وسط سند خونین ترس صهیونیسم از مردان این سرزمین! اینجا مرکز دنیا است؛ تریبون را همین جا بگذارید تا به دنیا گزارش سکوتشان را بدهیم. و برای آخرین بار فریاد بزنیم دنیا باید یک گزینه را انتخاب کند، حق یا باطل! نویسنده: سرکار خانم خلیلی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم آخ نمیدانم چه بگویم؟؟ احساس میکنم قلم حقیر تر از آنست که بتواند درد و رنج هایی که در این شب های پر از ترس و وا همه به سر میبرید را به تصویر بکشد یا حتی بتواند حق یک قطره ی خون ناحق را شما بیان کند متاسفیم که فقط از دور به تماشای این بازی خونین و پر از درد هستیم که قلب هر سنگی را به آتش میکشد... نویسنده: سرکار خانم قاسمی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم با رنگِ خون‌هایتان شعاری که از بچه‌گی در ذهن‌َم حک شده است را، روی صفحه‌ی قلب‌َم پررنگ‌تر از قبل می‌نویسم «مرگ بر اسرائیل» نویسنده: سرکار خانم طاهری . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم زمان قیام پانزده خرداد سال۴۲ امام خمینی (ره)را دستگیر و تبعید کردند. ایشان فرمود سربازان من در گهواره هستند. و درست نزدیک به بیست سال بعد همان شیرخوارگان در گهواره در ۸سال دفاع مقدس جوانان و نوجوانانی بودند که چنان جنگ را با دست خالی اداره کردند که ژنرال‌های بزرگ دنیا هنوز نتوانسته‌اند، نبرد دلاورمردانه‌ آنها را در اتاق‌های فکرشان تحلیل کنند. ای دلیر مرد کوچک تو را که می‌بینم یاد سخن امام خامنه‌ای می‌افتم که چندین سال پیش فرمود: اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید و تو همان سرباز کوچکی هستی که در آینده‌ای نزدیک در خدمت قدس عزیز و فلسطین آزاد شده از چنگال صهیون خواهی بود، در آن روز شجاعانه در کوچه و خیابان‌های فلسطین قدم خواهی زد و حافظ جان و مال مردمت خواهی بود. ای سرباز کوچک تو با این شجاعتت پشت سربازان اشغالگر و خون آشام صهیون را به لرزه درآورده‌ای! تو مرد میدانی! نویسنده: سرکار خانم زارعی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم سرمای شب را همه در آغوش هم لرزیدیم و گذراندیم، صبح طاقت دوری و جدایی نبود .. همه در یک قبر خوابیدیم. نویسنده: سرکار خانم قاسمی . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
برای از مردم مظلوم ای خاک پاره تنم را به تو میسپارم با او مهربان باش... تا زمانیکه آفتاب بتابد و جوانه بزند و دوباره از خاک بیرون بیاید... ای خاک از سکوتت و صبرت در حیرتم... چطور اینهمه تن نازک تر گل را در خود جای دادی؟!! حتما تو هم مثل منتظر آفتابی تا بذرهای در خاک خفته خود را وادار به جوانه زدن کنی... اما مانده ام اگه همه این بذرها جوانه زنند و درخت شوند دیگر جای خالی نمی ماند... بیخ در بیخ هم درخت می روید اما نه درختان سبز که درختان سرخ... درختانی که بذرش تن نازکتر از گل کودکان است و آبش خون قلب این گلها. اما اگر همه ی این بذرها درخت شوند دیگر نیاز به بمب و موشک نیست چرا که ریشه این درختها آنقدر عمیق و وسیع هست تا همهء سربازان تخریبگر را ببلعد. نویسنده: سرکار خانم کارگر . داستانا|داستان نویسی آسان✍️ https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67