هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
🏴🏴
بند نافم را هنوز نبریدهاند که از بند این دنیا رها میشوم. رهاتر از پَر! پَرپَرزنان برمیگردم به سمت خدا. عجب سفر کوتاه و آسانی!
نویسنده: سرکار خانم ملک ثابت
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
صدای نفس زدنت را می شنوم و از جا بر می خیزم. نگران هستم تب کرده باشی
وقتی می بینم تب نداری خیالم راحت می شود. صدای نفست قوت قلبی برایم می شود و نگاهم بر رخسارت میخکوب می شود.
دلم می خواهد بغلت کنم و نوازشت کنم. خواب هستی دلم نمی آید تکانت دهم. از خواب ناز بیدارت کنم.
هنگامی که کنارت هستم و چشمانت از خواب گشوده می شود، دستانم صورت زیبایت را نوازش می کند. دلم می خواهد در آغوشت بگیرم و بر سر و صورتت بوسه زنم.
الان چه کنم خدا!!! صدای نفست را نمی شنوم!! قلبم به شماره افتاده، نمی توانم باور کنم ترا بی جان در بغل دارم.
عزیز دلم چشمان خواب آلودت را از من پنهان کردهای؟ نمی خواهی در آغوشت بگیرم؟!!!
نویسنده: سرکار خانم امامی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌برای این ویدئو چند خطی بنویسید...
@Dastana_admin
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
یا اُماه...
یا اَبَتاه...
یا أخی...
یا اُختی...
یا...
تازه زبان باز کرده بود!
هربار یا اُماه میگفت دل زنی قنج میرفت.
هربار یا ابتاه میگفت صدای دست زدن مردی میآمد.
زبانی شیرین داشت و با نمک
اما اینبار تلخ بود و رنجور
تلخ بود و غمبار
دیگر قنج دل مادرش رو حس نمیکرد!
تنها دل لرزان و گریان بینندگان رسانهها همراهش بود!
دیگر صدای دست زدن پدر را نمیشنید!
تنها صدای صوت خمپاره و ترکیدن بمب را میشنید!
گریه میکرد و جیغ میزد
یک دم میگفت یا اُماه، یا أبتاه
اما باز هم....😭😭😭
دوروبرش را نگاه میکرد شاید کوه استوار پدر را ببیند، شاید آغوش مادر را حس کند اما دریغ دریغ دریغ 😭😭😭
هیچ کس دوروبرش نبود
لرزان و تنها خواست خم شود و ضجه بزند که چشمش افتاد به پستانکی که مادر با نوار دور گردنش انداخته بود.
چارهای نبود پناه برد به پستانک 😭
گرد و غبار رویش نشسته بود اما بوی دستان پر مهر پدر و مادر را میداد😭
گذاشت در دهانش، گریه نکرد، انگار پدر و مادر کنارش بودند، پشت و پناه خوبی یافته بود، رد پایی بود از آنان که دیگر نبودند😭😭😭
نویسنده: سرکار خانم حسینی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
بی شک باید تو را مادرانه در آغوش کشید
طفلک معصوم بی پناه
تو چگونه زیر آوار این هجم عظیم از مصیب دوام خواهی آورد.
اگر آغوش گرم مادری پناه تو بود، یا سایه ی پدری بالای تن بی جانت، اینگونه به جانمان آتش نمیزدی عزیزکم.
فرزند فلسطین پایدار و تنومند، در کالبد خود قوی بمان، با غیرت مردان مقاومت، به دعای ما و ظهور حجت تو پیروز خواهی شد.
ما با تمام وجود در انتظار لحظه ی ظهور هستیم.
تا رنگ خوشبختی را به تو هدیه دهیم.
آرام بخواب و برخیز به وقت صبح امید.
نویسنده: سرکار خانم محمدی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
دخترم آن روز که دست خواهر کوچکت را در دست خود گرفته بودی ونوازشش می کردی ودلداریش می دادی با اینکه خودت یازده سال بیشتر از عمر را تجربه نکرده بودی، ولی مادرانه خواهر کوچکت رادر بغل گرفته بودی در حالیکه اوعروسکش را در اغوش داشت وقطره های خونی را که از سرخودش روی صورت عروسکی که در بغل داشت، می ریخت می دیدی. تو خواهر زخمی ات را با گریه و مهربانی دلداری می دادی، واشک از چشمانش پاک می کردی، می گفتی، نگران نباش بزودی به بیمارستان میرویم ومادر را می بینیم و حال مادر مان زود زود خوب خواهد شد. وباز در کنار هم زندگی خوبی خواهیم داشت. غافل از اینکه آدمک های چوبی بیرحم صهیونیست بمبهایشان را روی سقف بیمارستان خالی می کنند. وهمه چیز را نابود می کنند. حتی مادر را. ولی بدان دخترم هم اکنون صهیونیست کودک کش تا کمر در گرداب اشک و خون انسان های بیگناه گرفتار است وراه فراری ندارد وچیزی نمانده که به کلی نیست و نابود شود. این آدمک های چوبی بی قلب و روح. آدمک های خیمه شب بازی هستند که نخهایشان نازک و پوسیده است.روزی می رسد که به خواست خدا و بزودی نخهای پوسیده شان بریده شود و از حرکت باز بمانند.
نویسنده: سرکار خانم دعوتی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
سنگ کاغذ قیچی ...
سنگ تنها سلاح...
اینجا سنگ ها هم قصه دارند
اینجا سنگ ها هم حرفی برای گفتن دارند
راست میگفت "نزارقبانی"
" به زودی کودکان سنگ ویران تان خواهند کرد "
چه کسی فکر میکرد روزی سنگ هم بشود آرایه تکرار اشعار و متون؟
چه کسی فکر میکرد روزی یا حتی شبانگاهی سنگ بشود ۵۰۰۰ موشک؟
چه کسی فکر میکرد وقتی که درختان زیتون بارور شوند ، کودکان غزه بار دیگر دستانشان را مشت میکنند؟
از قول خودم نه بلکه از قول "نزار" می نویسم
آری ...
"دنیا را خیره کردید با آنکه در دستانتان جز سنگ نبود"
و شما ای کودکان غزه که همچو ستارگان فروزان
فروغی دیگر در آسمان قدس رقم زدید
تاریخ ایستادگی تان را گواه است
و وعده خدا حق است
《وَ کانَ وَعْدًا مَفْعُولا》 (اسراء،۵)
نویسنده: سرکار خانم نجاتی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
دود همه جا را فرا گرفت؛ گوش هایم سوت می کشید!...
بعد از کشته شدن پدر و مادرم، خواهران و برادرانم،از دنیا سیر شده ام. تنها من از طایفه مان در غزه زنده مانده ام؛
از میان خاک هایی که سگ های یهود به وجود آورده بودند!
مردی عرب با لباس خونی نمایان شد! کودکی در بغل داشت.
هنوز موج انفجار از من خارج نشده بود که با دیدن صحنه ای دلخراش بیهوش شدم!
مردی که کودک را در بغل گرفته بود بچه را بالای سرش گرفت و داد میزد!
خوب که دقت کردم دیدم بچه سر ندارد!همه کسانی که آنجا بودند با دیدن حال و روز کودک دست هایشان را به سر گرفتند و ناله زدند!
به یاد شش ماه ای افتادم که در بغل پدرش گلویش گوش تا گوش دريده شد!
سگ های یهود، تمام خانواده مرا گرفتند! کودکان ما را کشتند.
زنان ما را به کام مرگ کشاندند؛ خانه هایمان را ویران کردند؛
هر پنج دقیقه یک نفر از همشهریان من شهید می شود!
نمی دانم مردم این رژیم دلشان از جنس چه سنگی است!
نویسنده: جناب آقای محمد مهدی پیری
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
هیس.....!
ضجه نزنید.
وجدان حقوق بشر خواب است
نویسنده: سرکار خانم باغستانی میبدی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
تریبون را همین جا بگذارید، میان این گل های پرپر، آخر حالا دیگر اینجا مرکز دنیا است، میدان آزمایش همه ابنا بشر!
آخر همه گزینه های ما همین جاست دور تا دور این تریبون،
از کودک شش ماهه تا ...
همه سرمایه ما همین جاست
همه امید و آرزوی ما
همه حال و آینده ما
همه شادی ها و اضطراب های ما
همه آنچه روزی برایش می ترسیدیم و شاید به خاطرش دندان به جگر می گذاشتیم.
همه اینجاست لا به لای کفن ها!
حالا دیگر همه را یک جا روی میز گذاشته ایم و همه را یکجا به میدان آورده ایم.
از این لحظه به بعد اینجا مرکز دنیا است؛ برای ما که دیگر هیچ چیزی برای ترسیدن نداریم!
و برای همه دنیا که ثمره صلح با نمرود و فرعون و یزید را به چشم می بیند!
تریبون سازمان ملل حالا دیگر اینجاست،
اینجا میان فرشی از خون های گرم کودکان و بدن های قطعه قطعه مادران!
وسط سند خونین ترس صهیونیسم از مردان این سرزمین!
اینجا مرکز دنیا است؛ تریبون را همین جا بگذارید تا به دنیا گزارش سکوتشان را بدهیم.
و برای آخرین بار فریاد بزنیم
دنیا باید یک گزینه را انتخاب کند،
حق یا باطل!
نویسنده: سرکار خانم خلیلی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
آخ نمیدانم چه بگویم؟؟
احساس میکنم قلم حقیر تر از آنست که بتواند درد و رنج هایی که در این شب های پر از ترس و وا همه به سر میبرید را به تصویر بکشد یا حتی بتواند حق یک قطره ی خون ناحق را شما بیان کند متاسفیم که فقط از دور به تماشای این بازی خونین و پر از درد هستیم که قلب هر سنگی را به آتش میکشد...
نویسنده: سرکار خانم قاسمی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
با رنگِ خونهایتان شعاری که از بچهگی در ذهنَم حک شده است را، روی صفحهی قلبَم پررنگتر از قبل مینویسم «مرگ بر اسرائیل»
نویسنده: سرکار خانم طاهری
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
زمان قیام پانزده خرداد سال۴۲ امام خمینی (ره)را دستگیر و تبعید کردند.
ایشان فرمود سربازان من در گهواره هستند.
و درست نزدیک به بیست سال بعد همان شیرخوارگان در گهواره در ۸سال دفاع مقدس جوانان و نوجوانانی بودند که چنان جنگ را با دست خالی اداره کردند که ژنرالهای بزرگ دنیا هنوز نتوانستهاند، نبرد دلاورمردانه آنها را در اتاقهای فکرشان تحلیل کنند.
ای دلیر مرد کوچک تو را که میبینم یاد سخن امام خامنهای میافتم که چندین سال پیش فرمود: اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید و تو همان سرباز کوچکی هستی که در آیندهای نزدیک در خدمت قدس عزیز و فلسطین آزاد شده از چنگال صهیون خواهی بود، در آن روز شجاعانه در کوچه و خیابانهای فلسطین قدم خواهی زد و حافظ جان و مال مردمت خواهی بود.
ای سرباز کوچک تو با این شجاعتت پشت سربازان اشغالگر و خون آشام صهیون را به لرزه درآوردهای!
تو مرد میدانی!
نویسنده: سرکار خانم زارعی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
سرمای شب را همه در آغوش هم لرزیدیم و گذراندیم،
صبح طاقت دوری و جدایی نبود .. همه در یک قبر خوابیدیم.
نویسنده: سرکار خانم قاسمی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
ای خاک پاره تنم را به تو میسپارم با او مهربان باش...
تا زمانیکه آفتاب بتابد و جوانه بزند و دوباره از خاک بیرون بیاید...
ای خاک از سکوتت و صبرت در حیرتم...
چطور اینهمه تن نازک تر گل را در خود جای دادی؟!!
حتما تو هم مثل منتظر آفتابی تا بذرهای در خاک خفته خود را وادار به جوانه زدن کنی...
اما مانده ام اگه همه این بذرها جوانه زنند و درخت شوند دیگر جای خالی نمی ماند...
بیخ در بیخ هم درخت می روید اما نه درختان سبز که درختان سرخ...
درختانی که بذرش تن نازکتر از گل کودکان است و آبش خون قلب این گلها. اما اگر همه ی این بذرها درخت شوند دیگر نیاز به بمب و موشک نیست چرا که ریشه این درختها آنقدر عمیق و وسیع هست تا همهء سربازان تخریبگر را ببلعد.
نویسنده: سرکار خانم کارگر
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
بابا چرا اسممو رو دستم می نویسی؟!
_برا این که، خدا همین رو توقلب من نوشته!
صدایی در وجودش فریاد می کشد.
"فقط خدا کنه تکه های موشک دستت رو ندزدن، اون وقت بدن خون آلودت رو. چطور بشناسم."
نویسنده: سرکار خانم باغستانی میبدی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
سروده بود، آخرین برگ سفر نامه باران این است، که زمین چرکین است.
و من زمینی را میشناسم که خونین است. خون کودک و مادر.
زمینی که غرق در خونِ اغشته به اشک و شرف است.
زمینی که هیچ وقت شوره زار نمیگردد و هر سال جوانانی غیورتر به بار میآورد.
کودکانش با خون خود، مشق ظهور را تمام میکنند.
مینویسند که خدایا زمینت و زمانت پر شد از آن ظلمی که گفته بودی.
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
ماشین را میآورند...
همه بچهها قهقهه زنان به سمت آن میدوند...
تنها من بر روی بتنی رها شده نشستهام. دلم میخواهد مثل آنها بخندم اما تا میآیم لبخندی کم رنگ به صورتم بیاورم تصویر دوستانم جلوی چشم هایم نقش می بندد.
همان زمین خاکی و همان بتن.
یادم نمیرود با دوستانم، با خواهران و برادرانم چه کردند.
صدای شلیک گلوله هنوز توی گوشم میپیچَد.
هنوز رد خون برادرم بر روی زمین خاکی جلوه میکند.
من می توانم ببخشم؟!
می توانم بخندم؟!
روسری خواهر سه سالهام را که از سر خونینش باز کردم، هنوز به مچ دستم بستهام.
هر روز نگاهش میکنم تا یادم نرود چه کردند. تا یادم نرود که چه کسی را از من گرفتند. تا یادم نرود که را باید زیر پاهایم له کنم تا آرام بگیرم؛ اما مگر من میتوانم آرام بگیرم؟!
وقتی دوست عزیز تر از جانم را که تمام بچگیام را با او گذراندهبودم، مثل یک کیسه زباله بر روی زمین ها کشیدند و بردند را لحظه به لحظه یادم است...
صدایش را هنوز میشنوم که طلب کمک میکند.
امروز اما ورق برگشته و روزی رسیده که میتوانم انتقام روزهای رفتهام، قلب تکه تکه شدهام، خون ریخته شده عزیزانم، صدای ناله های رفیقانم را بگیرم.
آتش خشم است که در رگ هایم میجوشد.
من می توانم بخندم؟!
میتوانم ببخشم؟!
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
🔹کودکان غزه اکنون نامشان را روی بدن خود مینویسند تا در صورت کشتهشدن توسط نامشان شناخته شوند.
💓 # استاد_طاهرزاده :
🖌آیا این حکایت امیدواری ما نسبت به آینده نابودی استکبار نیست که در غزه به ظهور آمده است؟ وقتی نوجوانان به جای فرار از مرگ در اندیشه گم نشدن بدن مبارکشان هستند؟!!! یاد دست حاج قاسم بخیر.😔☘️
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
سلام و درود فراوان بر شما و قلم پر توان شما! معصوم فرمود: رستگار است کسی که بداند در هر لحظه و در هر واقعه تکلیفش چیست! 🌹🌹🌹
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
تکه ای از جهان با خون پوشیده شده، عدهای از مردمانت، عدهای از بندگانت در گوشه ای از این جهان با خون وضو میگیرند.. بی گناهان بی صدا به کام مرگ کشانده میشوند و فریادها و بغض هایشان در گلو ها دفن میشوند.
این روزها دائماً فریاد میشنویم هرکس گمشده ای دارد ....یا امّی....یا حبیبی.....یا ولدی....یا اخی....
یا اخی! یا اخی! ....چه فریاد آشنایی کجا این را شنیده بودم؟؟؟
کربلا نبود؟ قصهی ظلم گویا تمامی ندارد...؟!
آنچه بر غزه مظلوم میبارد آتش نیست.....ستم است
آنچه کودک و پیر و جوان را به قتل میرساند گلوله نیست...ستم است
آنچه که بیداد میکند....ستم است
آنچه که ویران میکند....ستم است
کفتارهای گرسنه دل های برادران و خواهرانمان را به تاراج میبرند. به راستی جگرهامان از این غم، پاره پاره است. با چشمانی پر اشک و دلی مجروح خط و نشان میکشیم ، با تمام وجود پروردگارمان را صدا میزنیم
ما از این جنایت نمیگذریم حتی اگر دنیا فراموشش کند ما هرگز از یاد نخواهیم برد....
با مشتی از سنگ به جنگ خواهیم رفت و دیو صفتان را به زنجیر خواهیم کشید.
آری ما خواهیم رفت....
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
صبح پیروزی
دلم آشوب است.
نمیتوانم ببینم، بدانم و بیتفاوت باشم.
هر صبح گویا چشمانم هم دوست دارند در تاریکی مطلق بمانند و باز نشوند.
صدایم نشاط و قدرت همیشگی را ندارد، فریادِ از ترس بندآمدهی فرشتگان معصوم، چنبره زده روی تارهای صوتیام و نای سخن گفتن را از من گرفته؛ فریادی که روزی خواب عمیق تک تک حیوانات انساننما را درهم خواهد شکست.
تا زمانی که بوی دود، خاکستر، خاک، خون و آتش تمام فضای مشامم را پر کرده، جایی برای بوییدن حتی بهترین عطرهای دنیا هم نمیماند.
ولی خواهد آمد روزی که این غنچههای پنهان بشکفند و عطرشان فضای آلودهی دنیا را پر کند و با خون پاکشان نجاست این سگهای هار را بشویند و پاک کنند.
با کمال میل دوست دارم که گرسنه و تشنه بمانم، هیچ غذایی دلچسب نیست.
کاش میشد چون کبوتران پر گشوده و از خوان رحمت امام رئوف برای آن زندان سراسر آزادی و مقاومت ببرم تا شاید گرسنگی و تشنگی برای همیشه محو شود.
سکوت و امنیت خانه برایم بی تابی و ترس را تداعی میکند. اصلا چرا باید همه چی آرام باشد؟ درون مغزم هم جنگی تمام عیار برپاست.
اما کودکانم...
دخترچهام وقتی با آن چشمان گرد وعسلیاش به من زل میزند و به سمتم چون عروسکی کوکی میآید، دوست دارم زمان بایستد و ساعتها در آغوشم ببویمش.
در تاریکی شب، آن هنگام که تنها صدای موجود، صدای نفسهای پاکشان است تک تکشان را نوازش میکنم و برایشان قصهی شجاعت و پایداری با طعم اشک میگویم.
ولی همچنان دلم آشوب است...
تنها وقتی یاد نگاه پر صلابت و مطمئن آقای مهربانم میافتم قلبم قوت میگیرد برای ادامه دادن.
میاندیشم که حتی اگر همهی کودکان شیر شجاعت خوردهی آن سرزمین را آسمانی کنند؛ می رسد روزی که موسای قوم، کاخ شیطانی کفتار صفتان اسرائیلی را بر سرشان خراب کند
و در تاریخ همه از او بگویند.
کودک آزاد قدس...
نویسنده: سرکار خانم ابراهیمخانی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
هدایت شده از داستانا | داستان نویسی آسان✍️
#دلنوشته_هایی برای #حمایت از مردم مظلوم #فلسطین
بعضی شهرها یک طبقهاند.
بعضی دو طبقه و برخی چند طبقه.
بعضی شهرها یک طبقه بودند و برخی دو طبقه.
و ناگهان...
ناگهان ساکنانش تصمیم گرفتند که از شهر زمینیشان به آسمان نقل مکان کنند و در آنجا شهری دیگر بنا کنند شهری که آن را هیچ بمبی خراب نخواهد کرد!!
و آنان که در شهر زمینی ماندهاند هم، در پناه اهالی آسمانی آن شهر سالهای سال با سرافرازی زندگی خواهند کرد.
و غزه شهری است که بخشی از آن روی زمین و بخشی از آن در آسمان بنا شده است. شهدا ساکنان شهر آسمانیاند و مقاومان منتظر شهادت، همسایگان زمینی ایشان.
پس سلام بر غزه...
سلام بر فلسطین...
و سلام بر شهدا...
#نویسنده: جناب آقای محسن رجایی
#غزه_تنها_نیست.
داستانا|داستان نویسی آسان✍️
https://eitaa.com/joinchat/2253455521Cfdb4b19f67
#یادداشت_روز_جمعه
نجوای او
آن روز که دیدمت از نگاهت نور چکه میکرد
سبز بودی و گرمای وجودت کنایه ای بود بر تن طلا کوب خورشید ...
برق نگاهت مرا در تلاطم امواج چشمانت به رسوایی کشاند و من همچون ماهی کوچکی دور از دریا غرق حسرت شدم ...
گاهی شک میکنم به شهریور
مگر ماه تکاپو نیست؟ پس چرا شب که میشود نقاب پاییز بر چهره دارد؟
آخر امشب جان میدهد برای قدم زدن در میان خیابانی که از گریه ابر ها غرق آب است و تيره رو. در آخرین عکسمان آنقدر دوستم داری که باورم نمیشود رفتهای. اصلا دلت آمد دخترکی را منتظر دیدار بگذاری؟
گفتنِ ‹ ولی تو قول داده بودی › خیلی دردناک است، اما جدی باید بگویم که به من قول داده بودی تنهایم نمیگذاری؟!
سکوت گاهی مرهم و گاهی درد است، مثل حالا که بر بالای این خاک سرد صدایت را از تو طلب کارم .
یک جایی خواندم: (و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی...) راست نبود چون سخت گذشت اما به سرانجام رسید و پس از آن هم صبح دمی بود.
صبح دمی پس از رفتنت،
همیشه که ورق بر نمیگردد
بعضی وقت ها کتاب بسته میشود، کتاب بسته میشود و این ما هستیم که داستان دیگری را بر دفتری دیگر نقش میزنیم .
سر انجام داستان اینکه اولین بار که دیدمت شب را در زندگانی ام کنار زدی و صبحی روشن به من بخشیدی... و من یقین یافتم که تو گونهی انسانی ماه هستی ...
آری ماه زیبای زندگانی من متشکرم که کنارم بودی و بزرگ شدن را یاد من دادی و سپاس گذارم که تلاش هایت برای بزرگ شدنم را هرگز توقف نبخشیدی .
نویسنده: حنانه احمدی
#دفترچه_یادداشت_داستانا📚
https://eitaa.com/dastana_yadashtha
در این روزها حیران و سرگردان نشسته ام.
گاهی خیال خویش در آینده نامعلوم و پر از واهمه که سرانجام خویش چه شود.
آیا سوسوی نوری در این دل تاریکی هست!
گاهی هم این خیال واهی؛ در گذشته ی نه چندان خوشنود غرق خویش میشود که چه آه هایی بر دلم گذاشت و رفت.
این همه گله را از دست خویش کرد؛ که چرا کمر همت به این روزگار نبستم، یا از دست تقدیر، که همیشه بی رحمانه بر من تازید یا از خالق خویش، که احساس دارم این روزها مرا به کلی فراموش کرده است.
#دلنوشته
#ط.قاسمی
https://eitaa.com/dastana_yadashtha