eitaa logo
داستان های آموزنده
67.8هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🪁⛱ 🪁 عنوان داستان 🪶قسمت یازدهم حالا دیگه هرکی سرش به زندگی خودش گرم بود و باهم رفت و آمد هم نمی‌کردیم یه جورایی دیگه آروم شده بود تازه داشتم از تنهایی خودم لذت میبردم و احساس آرامش میکردم شوهرم یکی از فامیلای خیلی نزدیکش رو تو تصادف از دست داد و اون‌ اقا یه دختر نوجوان هم‌ داشت و کسی نبود که ازش مراقبت کنه حتی مادرشم ترکش کرد😳سبحان الله اون دختر دیگه از من بدبخت تر بود که هیچکس قبول نمیکرد ازش نگهداری کنه واقعیتش کسی رو هم نداشت نه عمویی و نه دایی شوهرم بهم گفت که میارتش پیش من و باید ازش نگه داری کنم منم حرفی نداشتم قبول کردم دختره ۱۸سالش بود🥺 . وقتی آوردش بهم پول داد تا براش وسایل بخرم منم براش کردم و دیگه بامن زندگی میکرد ولی خوب بود از در اومدم ولی تازه که این اصلا درست و درمونی داره .😒 اوایل برام خیلی سخت می‌گذشت با خودم میگفتم چه غلطی کردم که قبولش کردم😱 نمیتونم از پس این بر بیام اصن آدم بشو نبود تا اینکه یک گذشت که کم کم اخلاق های بدش از سرش افتاد و یه جورایی مثل خودم شده بود همه میگفتن این همون دختره بدحجابه 😳خدا خیرت بده واقعا تغییر کرده ولی این خواست خدا بود که اون بیاد اینجا پیش ما و به راه راست هدایت بشه😍مادرمم همیشه میکرد بعضی وقتا هنوزم سر و می جنبه ولی من همیشه امیدوارم همون طور که من شدم اونم هدایت بشه و دیگه راه اشتباه نره. یه روزی یکی از فامیلا شوهرم زنگ زد بهم و گفت که شوهرت طلاق داده 😳گفتم نه بابا کی گفته گفت بخدا راست میگم باهم دعوا کردن سر یه موضوعی که الله اعلم شوهرم گفته که باهاش زندگی نمیکنه و بردتش خونه پدرش منم اصلا ازش که واقعیت داره یانه خودشم چیزی نمی‌گفت تا اینکه فهمیدم🥲 بله واقعیت داره و طلاقش داده همه به من زنگ میزدن😒 و میگفتن راحت شدی اما من تو دلم حال نبودم چون دلم برا بچه می‌سوخت که این وسط اون چی میشه ..کارای رو انجام داده بودن و باهم به تفاهم رسیدن که اش بده و بچه رو بیاره شوهرم گفت بچه رو میاره پیش من😳منم گفتم حرفی ندارم تا اینکه آوردش بعد ۳ماه که پیش مادرش بود وقتی آوردش خیلی گریه میکرد واقعا براش سخت بود همش بهونه میاورد منم دیگه گریه ام میگرفت باهاش گریه میکردم واقعا دلم می‌سوخت میگفتم حالا که باهاش ازدواج کرد چرا داد اما دلیلش خودشون بهتر می‌دونن منم هیچ وقت نفهمیدم که چرا داد اصلا دوست نداشتم در این مورد چیزی بپرسم سکوت کرده بودم و هیچ وقتم نپرسیدم چی بینتون پیش اومده دیگه زندگیم یه جورایی سخت تر شد همه چشم ها به من بود که شدم نامادری خیلی سخت بود بچه نگه داشتن هرجا میرفتم یه جور دیگه نگاه میکردن که انگار مقصر منم😭واقعا از خودم بدم میومد اما میگفتم الله کاراش بهتر می‌دونه ...کسی که یه روزی بهم طعنه میزد بچه نداری برو به خدات امیدوار باش. خدای من چطور بچه شو ازش گرفت و نصیب من کرد🥺❤️ من شدم صاحب اون بچه و اونم تنها شد بدون بچه اش... خدا همیشه جای حق نشسته اگه از ته قلبت غم و سختی های زندگیت به الله جان بسپاری شک نکن دیر یا زود نتیجه اش رو میبینی رفتیم روستا دیدم همه در مورد من صحبت میکنن که این کرده که شوهرش زن دومش داده استغفرالله چرا مردم همیشه منتظر یه سوژه هستن که حرف درست کنن وقتی نه دیدن و نه شنیدن چطور میکنن آیا از الله نمیترسن😔 حتی نزدیکترین آدم های زندگیم که به من و شوهرم نزدیک بودن همینو میگفتن ولی من امیدم به خدا بود و میگفتم یا الله خودت میدونی که من همچین کاری نکردم و نقشی در این طلاق ندارم.اون شاید تقاص غرورشو پس داد . شایدم قسمتش همین بود ولی همینو می‌دونم ک من از طلاق خوش حال نشدم و جادویی نکردم .. چون زندگی خودم سخت تر شد با بچه و وجود اون دختر ۱۸ساله که ازشون باید مراقبت میکردم احساس مسئولیت میکردم و دلم پر آشوب بود. حرف های مردم همیشه پشت سر آدم است هرکار کنی باز هم مردم حرف در میارند دیگه برام مهم نبود هر از گاهی کسایی با زبانشون دل آدم رو میشکنند ولی باید ساکت بود و به خدا واگذرشون کرد. دیگه ما شدیم 4نفر با اون دوتا .منم دیگه این بچه ها بودم و الان شده بودم یه جورایی مادرشون.......😌 شوهرمم دیگه کتک زدن از سرش افتاده بود. افتاده بود داشتیم زندگیمون میکردیم ک یه روز گوشی شوهرم برداشتم دیدم ام که دیگه طلاقش داده بود براش پیام گذاشته که زنت جادو کرده که تو طلاقم دادی و ازین حرفا شوهرم جوابش نداده بود به منم چیزی نگفته بود که پیام داده ...منم از یه شماره دیگه بهش پیام دادم گفتم بس کن تورا خدا از الله بترس چرا میزنی😡 🪶..... 🪁 🪁⛱ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh