📚 #حڪایت
حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.
نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد؟ چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش چهره و معصوم را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. نقاش به جاهای بسیاری می رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هرچند اشتباهی نمودہ بودند.
سالہا گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شہر یافت. از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد. از او علت آن را پرسید؟
گفت:من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی! امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت40
💜💜
لب دریا سه چهار تا ماشین بود و ما هم با فاصله ماشین و پارک کردیم و از ماشین پیاده شدیم .
فرزین اومد کنارم وایساد و دستام و گرفت و رو به نرگس گفت بچه ها بیاید بریم اون سمت خلوته بهتره …
صدای موج دریا واقعا آرام بخش بود …
نزدیک ساحل که شدیم خم شدم و شلوارم و تا زیر زانوم بالا دادم و صندل هام و درآوردم و روی شن های ساحل قدم میزدم …
گرمای ماسه ها به خاطر آفتابی که تابیده بود حس خوبی ایجاد میکرد .
من و فرزین دو تایی جلو جلو میرفتیم و نرگس هم با فاصله پشت سرمون میومد .
تو بهترین زمان ممکن بودم دلم میخواست زمان از حرکت بایسته …
کنار کسی که عاشقش بودم دست تو دست هم کنار ساحل دریا روی ماسه های گرم دو تایی قدم میزدیم و لذت میبردیم .
♡♡
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
#شاگرد_خیاط_و_کوزه_عسل
روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت. یک روز میخواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که میدانست استادش دروغ میگوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیدهای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهنها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
آموخته ام
زندگی همیشه
عالی و کامل نیست،
اما همیشه همانی ست
که تو میسازی...
پس آن را به یادماندنی بساز
و هرگز اجازه نده کسی
خوشبختی تو را از تو بگیرد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
انسان های هم فرکانس، همدیگر را پیدا میکنند.. .🌱
حتی از فاصله های دور…🌱
از انتهای افقهای دور و نزدیک...🌱
انگار جایی نوشته بود که اینها باید در یک مدار باشند...🌱
یک روزی ...
یک جایی است که باید، با هم برخورد کنند…🌱
آنوقت…
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق...🌱
اصلا میشوند هم شکل…🌱
مهرشان آکنده از همه…. 🌱
حرفهایشان میشود آرامش…🌱
خنده هایشان، کلامشان مینشیند روی طاقچه دلتان... 🌱
نباشند دلتنگشان میشوی.. .🌱
هی همدیگر را مرور میکنند..🌱
ازهم خاطره می سازند…🌱
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند...🌱
و یادمان باشد...🌱
حضور هیچکس اتفاقی نیست در لحظه هایمان...🌱
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 به نام آنکه زنده ای مانندش نیست
🇮🇷امروز یکشنبه
01/ مهر/1403
18/ ربیع الاول /1446
22/ سپتامبر/2024
💞صبح، لبخند زیبای خدا
🍃به روی بندگانش است
💞مبادا به لبخند خدا
🍃اخم کنیم!
🌹سـلام
🌱صبح زیبا تون بخیر
🌺با آرزوی روزی زیبـا
💠 ذکر امروز " یا ذالجلال و الاکرام "
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
❤️أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ و َلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ
❤️آيا گمان كرديد داخل بهشت ميشويد، بيآنكه حوادثي همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتاريها و ناراحتيها به آنها رسيد، و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادي كه ايمان آورده بودند گفتند: پس ياري خدا كي خواهد آمد؟! (در اين هنگام، تقاضاي ياري از او كردند، و به آنها گفته شد:) آگاه باشيد، ياري خدا نزديك است!
👈🏼 " سوره بقره آیه ۲۱۴ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
✨ التماس دعا✨
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
اطرافتان را با آدمهای مثبت پُر کنید.
دکتر نیکولاس کریستاکیس و جیمز فولر، محققان دانشگاه هاروارد و دانشگاه سندیهگو، دریافتند هر یک دوست شاد و سرحال، امکان شاد شدن فرد را تا ۹ درصد افزایش میدهد.
اگر احساس کسل بودن میکنید با یکی از دوستانتان ارتباط بگیرید، کسی که از شما خوش بینتر باشد.
مغز ما نرونهای آینهواری دارد که چیزی را که دیگران ابراز میکنند تقلید مینماید، بنابراین هروقت نیاز به کمی القا مثبت داشتید، با کسانی که این امکان را به شما میدهند ارتباط برقرار کنید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ...
یاریمان کن بتوانیم از افکار
پریشان خود را رهایی بخشیم
و دلمان را مالامال از نور تو گردانیم
همچنان که تنهایمان نگذاشتهای
مرحم دل غمگینمان باش
به ما بیاموز آنگاه
خوشبخت خواهیم بودکه
در خوشبخت کردن دیگران سهیم باشیم
🌱🦢
🌟همیشه فکر میکردم
چرا یک نفر پیدا نمیشه
کاری برای من بکنه
⚠️بعد فهمیدم
خـــــودم همون یه نفـــــر هستم
خودت شروع کن
خودت رو تغییر بده
ازدیگران انتظاری نیست
#انگیزه
#هدف
#تلاش
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#انگیزشی
🔸اگر یک تخممرغ با نیروی خارجی بشکند، یک زندگی تمام میشود، ولی اگر از داخل شکسته شود، یک زندگی شروع میشود.
چیزهای بزرگ همیشه از درون سرچشمه میگیرند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت41
فرزین فشار آرومی به دستم وارد کرد و با صدایی که قلب من و میلرزوند گفت من الان بهترین حال جهان رو دارم …
لبخندی زدم و نگاهی بهش انداختم و گفتم بهترین حال جهان رو دارم با تو پیدا و نهان را داررررم …
فرزین هم شروع کرد با من به خوندن این آهنگ عاشقانه .
داشتیم دو تایی با هم لذت میبردیم که نرگس یه دفعه پرید جلومون و گفت بسه تنهایی دیگه عه انگار نه انگار منم با اینا اومدم مسافرت بیتربیتاااااا
خندیدم و گفتم نرگس تو آدم نمیشی …
-نه آدم نمیشم میگم بیاید بریم سوار قایق موتوری بشیم …
فرزین : باشه سوار بشیم .
_نه بابا چی و سوار بشیم من فوبیا دارم نرگس تو که میدونی .
-نیره بیا دیگه فوبیا دارم چیه بیا بریم خوش میگذره .
فرزین : راست میگه بیا بریم نیره خوش میگذره …
_نه فرزین من نمیتونم واقعا میترسم اصلا نمیتونم سوار قایق بشم …
فرزین : از چی میترسی آخه ؟؟
_از آب فوبیا دارم بیفتم تو دریا .
فرزین خندید و گفت مگه من بوقم که بزارم تو بیفتی .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴مهم نیست چی داری ...
مهم اینه که از داشتههات
بیشترین بهره را ببری.
‼️هیچوقت خودت رو دست کم نگیر!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh