📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت41
فرزین فشار آرومی به دستم وارد کرد و با صدایی که قلب من و میلرزوند گفت من الان بهترین حال جهان رو دارم …
لبخندی زدم و نگاهی بهش انداختم و گفتم بهترین حال جهان رو دارم با تو پیدا و نهان را داررررم …
فرزین هم شروع کرد با من به خوندن این آهنگ عاشقانه .
داشتیم دو تایی با هم لذت میبردیم که نرگس یه دفعه پرید جلومون و گفت بسه تنهایی دیگه عه انگار نه انگار منم با اینا اومدم مسافرت بیتربیتاااااا
خندیدم و گفتم نرگس تو آدم نمیشی …
-نه آدم نمیشم میگم بیاید بریم سوار قایق موتوری بشیم …
فرزین : باشه سوار بشیم .
_نه بابا چی و سوار بشیم من فوبیا دارم نرگس تو که میدونی .
-نیره بیا دیگه فوبیا دارم چیه بیا بریم خوش میگذره .
فرزین : راست میگه بیا بریم نیره خوش میگذره …
_نه فرزین من نمیتونم واقعا میترسم اصلا نمیتونم سوار قایق بشم …
فرزین : از چی میترسی آخه ؟؟
_از آب فوبیا دارم بیفتم تو دریا .
فرزین خندید و گفت مگه من بوقم که بزارم تو بیفتی .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#رویا
#پارت41
#سرگذشت_رویا
فربد با دیدنم با اون عجله شوکه شد
اما به روی خودش نیاورد و سلام زیر لبی داد و رفت سمت خونش تا در و باز کنه
+فربد؟
بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
-بله؟
+میشه باهم حرف بزنیم؟
-راجب چی!
+بیا داخل تا بگم
-تو بیا رویا ، من باید یه دوش بگیرم
بدون هیچ حرفی در خونه خودم و بستم و با فربد وارد خونش شدم
ی حسه خاصی داشتم وقتی کنارش بودم
اما الان دیگه اون حسو ازش دریافت نمیکردم
-ببخشید اینجا یکم بهم ریختس
چندوقته حوصله هیچیو ندارم
بشین من سریع دوش میگیرم و میام
فربد رفت داخل اتاق و منم نگاهی به خونش انداختم
همه جای خونه بوی عطر فربد بود
دوستداشتم این بوی خوبو
همیشه خیلی مرتب و تمیز بود اما الان کلی ظرف غذا و و لباس پخش بود داخل
پذیرایی و اشپزخونه یه عالم ظرف چیشده شده بود.
ادامه دارد......
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh