eitaa logo
داستان های آموزنده
68هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا شما شخصیتی بسیار حساس دارید؟ ۱.خلق و خوی دیگران عمیقا روی شما اثر میگذارد ۲.تلاش میکنید هیچ خطایی نکنید و از این موضوع اطمینان پیدا میکنید ۳.به راحتی متاثر می شوید(نور خیلی زیاد،صدای بلند یا بوی شدید شمارو عصبی می کنه) ۴.به راحتی وحشت زده می شوید ۵.خودتون رو فرد با وجدانی میدونید (به شدت مسئولیت پذیر هستید) ۶.وقتی چند اتفاق باهم درحال رخ دادن هست،دستپاچه و درمانده می شوید ۷.هر محتوای خشونت آمیز شدیدأ شما را آشفته خواهد کرد ۸.تصمیم گیری براتون سخته ۹.نمیتونید به راحتی تغییرات زندگیتون رو بپذیرید و نیاز به زمان زیادی دارید اگر دچار چنین حالاتی هستید حتما با مشاور صحبت کنید •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌊 علت این‌که رود راه خود را در دل صخره ها می‌شکافد قدرت نیست، بلکه پافشاری و مداومت است. ✨ در کار خود مداومت داشته باشید و با اولین ناکامی مأیوس نشوید! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 💫🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟💫 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 جنازه ای را بر راهی می بردند. درویشی با پسر برسر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید کـه بابا در این جا چیست؟ گفت: آدمی گفت کجایش میبرند؟ گفت: بـه جایی کـه نه خوردنی و نه پوشیدنی. نه نان و نه آب. نه هیزم . نه آتش. نه زر. نه سیم. نه بوریا . نه گلیم. گفت: بابا مگر بـه خانه ما می برندش؟!! 🍃 🌺🍃 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍چه زیبا میگوید نلسون ماندلا..... ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟ "ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ "ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ" ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ؛ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ... ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ...! ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ "ﺧﻮﺩ ﻭﺍقعی من" ﻫﺴﺘﻨﺪ... به کسی که دوستش داری ""دلبسته"" باش نه وابسته ! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گران باش.... بگذار بهایت را پرداخت کنند... آدم ها چیزهای مفت را مفت از دست میدهند.. زندگیتو فدای حرف مردم نکن 👈برخی مردم کتاب رایگان نمی‌خوانند چون رایگان است! 👈کتاب پولی هم نمی‌خوانند چون گران است! 👈فقط حرف می‌زنند چون مفت است!! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍یه بزرگی می گفت: آدما فقط، متوجه تغییر رفتارمون باهاشون میشن ولی هیچ وقت متوجه رفتارشون نمیشن که باعث تغییر ما شده ...! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
یک قانونی هست که می گوید تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر🕊 خواستی بترس فکر کن شک کن دو دل شو پشیمان شو... اما وقتی که پریدی اگر وسط راه پشیمان شدی، بازی را باختی🕊 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
کتاب زندگی ات را 📚 تنها برای شمار اندکی از مردم باز کن... چرا که در این جهان انگشت شمارند ....🌸🍃 کسانیکه فصلهای کتابت را درک کنند ... دیگران تنها کنجکاوند که بدانند...🌸🍃 ‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 🩷 فرزین : یعنی چی میخوام برگردم تهران ؟؟ نرگس : از اولشم اشتباه کردم اومدم نباید میومدم باید میزاشتم خودتون دو تا بیاید . فرزین نگاهی به من کرد و با نگاهش بهم فهموند که به چیزی بگو حرفی بزن … ولی من سکوت کرده بودم و چیزی نمیگفتم راستش اصلا بدم نمیومد نرگس برگرده تا همینجاش انقد اعصابم و خورد کرده بود که اگه برمیگشت واقعا خوشحال میشدم . فرزین که دید من حرفی نمیزنم گفت نرگس این چه حرفیه میزنی اصلا من هیچی به خاطر خواهرت بمون . نرگس : خواهرم خودش بدش نمیاد من برم . بابا بیخیال دیگه تازه روز اوله سفره بچه ها حالا هر دقیقه تو خونه با هم میگید میخندیدا رو به من کرد و گفت نیره تو مگه نمیگفتی من میمیرم برای خواهرم خب دیگه الان چرا با هم اینجوری شدید . من که تا اون لحظه ساکت بودم گفتم من کاری ندارم خودش میگه میخوام برم . نرگس سریع پرید وسط حرفم و گفت تو اگه جای من بودی نمیرفتی ؟؟ پوزخندی زدم و گفتم من اگه جای تو بودم اینطوری رفتار نمیکردم . نرگس با بغض گفت مگه من چطوری رفتار میکنم ؟؟ برگشتم سمتش و همین که تو چشمش نگاه کردم با دو تا چشمهای خیس از اشک رو به رو شدم . با دیدن اشکهاش بند دلم پاره شد . با پشیمونی گفتم گریه میکنی نرگس ؟؟ با بغض گفت من نمیمونم دیگه میخوام برگردم من و ببرید بزارید ترمینال لطفا . فرزین : بابا شما با هم خواهرید بعدا پشیمون میشیدا دیگه مامانتم نمیره چند روز مسافرت بتونیم اینجوری بیایم مسافرت ها . •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
‍ 📚حکایت توپ رنگی! با چشمانی تار که اشک جلوی آنها را گرفته بود، به اطراف نگاه می ‏کرد. از وقتی که به هوای گرفتن توپ رنگی به دنبال دوستش به راه افتاده بود پدرش را گم کرده بود. نمی ‏دانست چه کار کند؛گیج و سرگردان به شلوغی پارک که نگاه می ‏کرد. صدای همهمه و جیغ بچه ‏ها وحشت او را بیشتر می ‏کرد. انگار، دل کوچکش در این مدتِ کم برای پدرش به اندازه ‏ی یک دنیا تنگ شده بود. به خودش قول داده بود که اگر پدرش را پیدا کند، دیگر دستش را رها نکند و به هوای توپ رنگی از او جدا نشود. پیرمرد مهربانی او را پریشان و ناراحت دید. به او نزدیک شد و دست نوازش بر روی سرش کشید و از او پرسید: پدر و مادرت کجا هستند؟ هنگامی که با سکوت او مواجه شد، فهمید که پسرک گم شده است. دستش را گرفت و به سوی نگهبان پارک برد. مردی کنار نگهبان ایستاده بود. ناگهان پسرک دست پیرمرد را رها کرد و به سمت پدرش دوید. بوی خوش امنیت، محبت و از همه زیباتر بوی خوش پدر را حس کرد. 🌹یا صاحب الزمان! از وقتی به هوای توپ ‏های رنگی دنیا شما را گم کرده ‏ایم، گیج و سرگردان و وحشت زده ‏ایم! دل کوچک مان در این مدت به اندازه ‏ی یک دنیا برای شما تنگ شده! اگر شما را پیدا کنیم، قول می ‏دهیم دستمان را از دامن شما جدا نکنیم! یا صاحب الزمان! این روزهای تلخ غیبت و غربت و یتیمی، در میان مردم چشم چشم می ‏کنیم تا شما را بیابیم! منتظریم تا یکی بیاید و دستمان را بگیرد و بگذارد توی دست شما، تا بوی خوش امنیت و محبت و از همه زیباتر، بوی خوش پدریِ شما را حس کنیم! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
اسب سواری... مرد چلاقی را سرراه خود دید که از او کمک می خواست مردِ سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد دهنه ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم و با اسب گریخت. اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی* را هم بردی. اسب مال تو؛اما گوش کن ببین چه می گویم مرد چلاق اسب را نگه داشت مردِ سوار گفت:هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh