5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گران باش....
بگذار بهایت را پرداخت کنند...
آدم ها چیزهای مفت را مفت از دست میدهند..
زندگیتو فدای حرف مردم نکن
👈برخی
مردم کتاب رایگان نمیخوانند
چون رایگان است!
👈کتاب پولی هم نمیخوانند
چون گران است!
👈فقط حرف میزنند
چون مفت است!!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍یه بزرگی می گفت:
آدما فقط،
متوجه تغییر رفتارمون باهاشون میشن
ولی هیچ وقت متوجه رفتارشون نمیشن
که باعث تغییر ما شده ...!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
یک قانونی هست که می گوید
تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر🕊 خواستی
بترس
فکر کن
شک کن
دو دل شو
پشیمان شو...
اما وقتی که پریدی اگر وسط
راه پشیمان شدی، بازی را باختی🕊
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
کتاب زندگی ات را 📚
تنها برای شمار اندکی
از مردم باز کن...
چرا که در این جهان
انگشت شمارند ....🌸🍃
کسانیکه فصلهای کتابت را
درک کنند ...
دیگران تنها کنجکاوند که بدانند...🌸🍃
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت47
فرزین : یعنی چی میخوام برگردم تهران ؟؟
نرگس : از اولشم اشتباه کردم اومدم نباید میومدم باید میزاشتم خودتون دو تا بیاید .
فرزین نگاهی به من کرد و با نگاهش بهم فهموند که به چیزی بگو حرفی بزن …
ولی من سکوت کرده بودم و چیزی نمیگفتم راستش اصلا بدم نمیومد نرگس برگرده تا همینجاش انقد اعصابم و خورد کرده بود که اگه برمیگشت واقعا خوشحال میشدم .
فرزین که دید من حرفی نمیزنم گفت نرگس این چه حرفیه میزنی اصلا من هیچی به خاطر خواهرت بمون .
نرگس : خواهرم خودش بدش نمیاد من برم .
بابا بیخیال دیگه تازه روز اوله سفره بچه ها حالا هر دقیقه تو خونه با هم میگید میخندیدا رو به من کرد و گفت نیره تو مگه نمیگفتی من میمیرم برای خواهرم خب دیگه الان چرا با هم اینجوری شدید .
من که تا اون لحظه ساکت بودم گفتم من کاری ندارم خودش میگه میخوام برم .
نرگس سریع پرید وسط حرفم و گفت تو اگه جای من بودی نمیرفتی ؟؟
پوزخندی زدم و گفتم من اگه جای تو بودم اینطوری رفتار نمیکردم .
نرگس با بغض گفت مگه من چطوری رفتار میکنم ؟؟
برگشتم سمتش و همین که تو چشمش نگاه کردم با دو تا چشمهای خیس از اشک رو به رو شدم .
با دیدن اشکهاش بند دلم پاره شد .
با پشیمونی گفتم گریه میکنی نرگس ؟؟
با بغض گفت من نمیمونم دیگه میخوام برگردم من و ببرید بزارید ترمینال لطفا .
فرزین : بابا شما با هم خواهرید بعدا پشیمون میشیدا دیگه مامانتم نمیره چند روز مسافرت بتونیم اینجوری بیایم مسافرت ها .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚حکایت
توپ رنگی!
با چشمانی تار که اشک جلوی آنها را گرفته بود، به اطراف نگاه می کرد. از وقتی که به هوای گرفتن توپ رنگی به دنبال دوستش به راه افتاده بود پدرش را گم کرده بود. نمی دانست چه کار کند؛گیج و سرگردان به شلوغی پارک که نگاه می کرد. صدای همهمه و جیغ بچه ها وحشت او را بیشتر می کرد. انگار، دل کوچکش در این مدتِ کم برای پدرش به اندازه ی یک دنیا تنگ شده بود. به خودش قول داده بود که اگر پدرش را پیدا کند، دیگر دستش را رها نکند و به هوای توپ رنگی از او جدا نشود.
پیرمرد مهربانی او را پریشان و ناراحت دید. به او نزدیک شد و دست نوازش بر روی سرش کشید و از او پرسید: پدر و مادرت کجا هستند؟
هنگامی که با سکوت او مواجه شد، فهمید که پسرک گم شده است. دستش را گرفت و به سوی نگهبان پارک برد. مردی کنار نگهبان ایستاده بود. ناگهان پسرک دست پیرمرد را رها کرد و به سمت پدرش دوید. بوی خوش امنیت، محبت و از همه زیباتر بوی خوش پدر را حس کرد.
🌹یا صاحب الزمان!
از وقتی به هوای توپ های رنگی دنیا شما را گم کرده ایم، گیج و سرگردان و وحشت زده ایم!
دل کوچک مان در این مدت به اندازه ی یک دنیا برای شما تنگ شده!
اگر شما را پیدا کنیم، قول می دهیم دستمان را از دامن شما جدا نکنیم!
یا صاحب الزمان!
این روزهای تلخ غیبت و غربت و یتیمی، در میان مردم چشم چشم می کنیم تا شما را بیابیم!
منتظریم تا یکی بیاید و دستمان را بگیرد و بگذارد توی دست شما،
تا بوی خوش امنیت و محبت و از همه زیباتر، بوی خوش پدریِ شما را حس کنیم!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
اسب سواری...
مرد چلاقی را سرراه خود دید که
از او کمک می خواست مردِ سوار
دلش به حال او سوخت
از اسب پیاده شد و
او را از جا بلند کرد و
روی اسب گذاشت تا او را به
مقصد برساند
مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد
دهنه ی اسب را کشید و گفت:
اسب را بردم و با اسب گریخت.
اما پیش از آنکه
دور شود صاحب اسب داد زد
تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی*
را هم بردی.
اسب مال تو؛اما گوش کن ببین
چه می گویم
مرد چلاق اسب را نگه داشت
مردِ سوار گفت:هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛
زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری
به پیاده ای رحم نکند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت48
فرزین راست میگفت حتی اگه الان تو سر و کله هم بزنیم دوروز دیگه با هم آشتی میکنیم و بعد اون موقع پشیمون میشم که چرا بیشتر بهمون خوش نگذشت و چرا سر چیزای چرت و پرت با هم قهر کردیم .
نفسم و بیرون دادم و رو به نرگس گفتم بیخیال بابا فرزین راست میگه بیا با هم خوش بگذرونیم حیفه دیگه عمرا شرایطش باشه با هم اینجوری بیایم مسافرت .
نرگس آروم گفت من اگه تو بخوای میمونم ولی وقتی میبینم بودنم داره اذیتت میکنه ترجیح میدم برم تا بزارم مسافرت بهت خوش بگذره .
نگاهی به فرزین انداختم و گفتم میشه یه لحظه اینجا نگه داری .
فرزین : چرا چی شده ؟؟
_میخوام با نرگس یه چند دقیقه دو تایی حرف بزنیم ببخشید البته ها .
فرزین ماشین و یه کم جلوتر نگه داشت و قبل اینکه ما پیاده بشیم گفت بچه ها شما راحت باشید من پیاده میشم یه سیگارم میکشم .
فرزین پیاده شد و من و نرگس تو ماشین تنها موندیم .
برگشتم سمت نرگس …
_نرگس ؟؟
-بله ؟؟
_تو متوجه رفتارات هستی یا نه ؟؟
-کدوم رفتارام ؟؟
_همه رفتارات از لباس پوشیدنت جلوی فرزین تا همین حرفی که از قایق پیاده شدیم زدی .
مگه چی گفتم نیره گفتم من اگه دوست پسرم پیشم بود نمیترسیدم تو که بدترش و گفتی تو هر دقیقه با یه نفری و همچین احساسی و تجربه نمیکنی و …
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
بسم الله
#حدیث
🔸 *دستورالعمل روش دعا با اسم اعظم از مولا امیرالمومنین علی (علیه السلام)*
🔸
▫️١
🔸مرحوم علامه حسنزاده آملی در کتاب «نورٌ علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور» این #دستورالعمل را با این مقدمه نقل میفرمایند که: *«دستورى بسيار بسيار گرانقدر و ارزشمند به رسم بهترين تحفه و عطيه به حضور گوهر شناس قدردان تقديم بدارم»* 👇
🔸فقام البراء بن عازب و قال: یا أمیرالمؤمنین؛ أسألک بالله و رسوله إلاّ خصصتنی بأفضل ما خصّک به رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله)، مما اختصه به جبریل، مما بعث به إلیه الرّحمن - عزّ و جلّ -.
فضحک أمیر المؤمنین (علیه السّلام) ثم قال:
🔻لو لا ما سألت ما نشرت ذکر ما أرید أن أستره حتّی أضمّن لحدی.
🔻یا براء؛ إذا أردت أن تدعو الله (عزّ و جلّ) *باسمه الأعظم* :
💥 فاقرأ من *أوّل سوره الحدید إلی آخر ستّ آیات منها*، إلی «علیم بذات الصدور»، و *آخر أربع آیات من سوره الحشر*؛
⚡ ثم ارفع یدیک فقل:
💥 *یا مَن هُوَ هٰکَذا و لَیسَ شَیءٌ هٰکَذا غیرُهُ، أَسأَلُکَ بِحَقِّ هذِهِ الأَسماءِ أَن تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأَن تَفعَلَ بی* (کذا و کذا ممّا ترید)
🔻 فو الّذی لا إله غیره لتقبلنّ حاجتک. و لو دعوت علی شقیٍّ لسعد.
🔻 فقال البراء: فو اللّه لا أدعو بها لدنیا أبدا.
🔻 فقال (علیه السلام):
أصبت. کذا أوصانی رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله). غیر أنّه أمرنی أن أدعو بها فی الأمور الفادحه.
🔸
✅ *ترجمه* :
🔸جناب بَراء بن عازب ایستاد و به مولا علی (علیه السلام) گفت:
ای امیرالمؤمنین! به حقّ خدا و رسولش از تو درخواست می کنم که برترین چیزی را که پیامبر خدا فقط به تو مخصوصا عطا کرد، و جبرئیل آن را از جانب خدای رحمن بعنوان عطایی اختصاصی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) عطا نموده باشد، میخواهم از آن عطای مخصوص به من هم عطا بفرمایی (و مرا هم مخصوص بداری).
🔻مولا علی (علیه السلام) خندید و سپس فرمود:
⚡«ای براء! اگر نبود این درخواست تو، این دستورالعمل را تا زمان مرگم که من را در لحد قراردهند، منتشر نمیکردم.
⚡هرگاه خواستی خداوند را به اسم اعظمش بخوانی، از اوّل سوره حدید تا آخر آیه ششم آن، یعنی تا «علیم بذات الصدور»، و چهار آیه آخر سوره حشر را بخوان. آنگاه دستانت را [به دعا] بلند کن و بگو:
💥 *یا مَن هُوَ هٰکَذا و لَیسَ شَیءٌ هٰکَذا غیرُهُ، أَسأَلُکَ بِحَقِّ هذِهِ الأَسماءِ أَن تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ ، وأَن تَفعَلَ بی* (اینجا دعا و حاجت خاصت را از خدا بخواه).
🔻ای خدایی که چنین هستی، به حقّ این نام هایت از تو درخواست می کنم که بر محمّد و خاندان محمّد، درود فرستی و برایم چنین و چنان کنی.
🔻آنچه را میخواهی، بگو.
🔻سپس امیرالمومنین قسم جلاله می خورند: قَسَم به خدا که معبودی جز او نیست، به خواست خداوند، به حاجتت می رسی. و حتی اگر برای هدایت انسانی شقی دعا کنی، او سعادتمند خواهدشد و از شقاوت خارج میشود»
🔻سپس براء بن عازب به مولا گفت: بخدا قسم که با این دعا هرگز برای دنیا درخواست نمیکنم.
🔻حضرت فرمودند: درست است این را برای دنیایت نخواه. همانا پیامبر (ص) هم همینطور من را وصیت کرد. منتها پیامبر (ص) سفارش نمودند که در امور سخت و خیلی مهم دنیا هم این دستوری که به تو دادم را انجام بده.
📚علامه حسنزاده در کتاب «نور علی نور، ص٢٩و٣٠»، نقل از کتاب «دستور معالم الحكم و مأثور مكارم الشيم من كلام اميرالمؤمنين (عليه السلام)»
📚کتاب «تمام نهج البلاغه، ج٣ ص۴٩١ و ۴٩٢» کتاب «کنز العمال، ج٢ ص٢۵٠ حدیث ٣٩۴۵ ذیل فصل في الإسم الأعظم» و «تفسیر الدر المنثور (سیوطی) ج۸ ص١٢٢» و...، همه به نقل از کتاب «فوائد عبدالرحمن أبي علي بن فضالة، ص٢٢ حدیث ٢١»
ادامه👇تکمیل این دستور با حدیثی دیگر 👇
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💠 به نام آنکه نفوذ کند در هر چیز
🇮🇷امروز سه شنبه
03/ مهر/1403
20/ ربیع الاول/1446
24/سپتامبر/2024
☀️صبح است و هوا
🌸هوای لطف است و صفا
☀️صبح است و نوا
🌸نوای مهر است و وفا
☀️صبح است و دلا
🌸هر آنچه می خواهی هست
☀️بر سفرۀ گستردۀ
🌸 الطافِ خدا
❤️💫سـلام و صـد سـلام
⚪️💫صبح زیبا تون بخیر
❤️💫روزتون پر از سلامتی
💠 ذکر امروز " یا ارحم الراحمین "
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
❤️و َمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا
❤️اما آنها كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بودند در آنجا نيز نابينا هستند و گمراه تر!
👈🏼 سوره " اسراء آیه ۷۲ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
💐التماس دعا💐
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💞✨💞✨💞✨
انگیزشی
وقتی "عزت نفس" داری کینه نمیورزی،
همه را به یک اندازه دوست داری،
خجالت نمیکشی،
خود را باور داری،
خشمگین نمیشوی،
و همیشه مهربان هستی...
"انسان صاحب عزت نفس" حرص نمیخورد،
همه چیز را کافی میداند،
حسد نمیورزد،
و خود را لایق میداند ...
کسی که " عزت نفس" دارد،
نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد،
زیرا شادکامی را در درون خویش میجوید و مییابد...
"عزت نفس" باعث می شود،
برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید،
زیرا خوب میدانید هر انسان تحفه الهی است...
" انسان صاحب عزت نفس" همه را دوست خواهد داشت و به همه مهر خواهد ورزید...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌹♥️🕊
یک عده را باید نگه داشت.
نباید رها کرد به امانِ خدا تا ببینی قسمتت هستند یا نه!
گاهی قسمت، دست گذاشته زیرِ چانه اش
که ببیند آدم چه میکند، تا کجا پیش میرود...
سر به سرِ آدم میگذارد، دور میکند.
قایم میکند پشتش و میگوید : باد برد ..
تا ببیند چقدر دنبالش میروی. چقدر پی اش را میگیری
که داشته باشی اش، که نگذاری بی هوا برود ...
هر چیزی را نباید رها کرد به امیدِ قسمت!
خودِ قسمت هم گاهی امیدش به آدم هاست ..
و زیرِ لب میگوید : چه بر سرِ بودنِ هم میآورید ..
حواس پرتی ها و رها کردن هایمان را گردنِ قسمت نیندازیم ...
_مریم_قهرمانلو
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh