eitaa logo
داستان های آموزنده
67.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 🩷 -عجب ببین منم که میخوام آدم باشم خودتون نمیزارید . _خیله خب آدم بیا سریع حاضر شو بریم +نرم حموم ؟؟ _نه دیگه الان وقت حموم رفتن که نیست … +خیله خب پس بزار از تو کمد یه لباسی چیزی بردارم بپوشم بریم . از جلوی در کمد کنار رفتم و نرگس لباسش و‌ برداشت و جمع و جور کرد و از اتاق بیرون رفتیم . _مامان بریم ؟؟ مادرم نگاهی به جفتمون کرد و گفت ماشالا چه دخترایی دارم خانم سر به راه بریم مادر بریم . از حرفهای مامانم خنده امون گرفته بود سر به راه … نرگس با خنده گفت به نظرت اگه مامان بفهمه با دوست پسرت رفتیم شمال باز بهمون میگه سر به راه . در حالیکه به زور جلوی خنده ام و میگرفتم گفتم هییییس دیوونه میشنوه ها . نرگس یه کم دیگه چرت و پرت گفت و بعد از خونه زدیم بیرون . سر راه مادرم از شیرینی فروشی شیرینی گرفت و آژانس گرفتیم سمت خونه دایی. تا خونه داییم نرگس که هنذفری تو گوشش بود و مادرمم مدام ذکر میگفت و منم در حال چت کردن با فرزین بودم . خیابونا خلوت بود و خیلی تو راه نبودیم و زود رسیدیم . •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
10 رفتاری که شمارو کاریزماتیک نشان میدهد: 1. از ارتباط چشمی نهراسید. 2. همیشه لبخند طبیعی به لب داشته باشید 3. قبل از حرف زدن خوب فکر کنید 4. صاف بایستید و قوز نکنید 5. خود را مشتاق شنیدن نشان دهید 6. از نشان دادن خودِ واقعیتان هیچ ترسی نداشته باشید 7. اکتِ اضطراب و استرس نداشته باشید (مثل پا تکان دادن) 8. در هنگام صحبت کردن از دست‌های خود کمک بگیرید. 9. هیچ وقت خود را برتر ندانید و مسخره نکنید. 10. خشم خود را با نفس عمیق کنترل کنید. ‌ 🤍🌱| •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔸دنیا به آخر نرسیده فقط دیروز نتوانستی به آن‌چه که می‌خواستی برسی هنوز فرصت داری... نگذار با سهل‌انگاری، امروزت هم رنگِ حسرتِ دیروز را بگیرد زمان هنوز مانده تا امروزت رنگی دیگر به خود بگیرد: 📌رنگِ اُمید، رنگِ تلاش، رنگِ رضایت 🔰امروز همان روزی‌ست که بعد از شکست دیروز منتظرِ آمدنش بودی تا جبران کنی  تعلل نکن، حرکت کن هنوز وقت باقی است ♥️ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 🩷 بر عکس همیشه وقتی رسیدیم از خونه دایی اینا چنان بوی غذایی میومد که آدم ضعفه میگرفت . ما خیلی کم میومدیم اینجا یعنی خیلی کم دعوت میکردن و سالی یه بار عید به عید بود و اونم همیشه غذا از بیرون سفارش میدادن و من خودم یادم نمیاد دستپخت زندایی و خورده باشم . بعد سلام احوالپرسی رو به زندایی گفتم زندایی چیکار کردی چه بوی غذایی میاد گشنه ام شد . زنداییم با لبخند گفت اتفاقا غذا حاضره تا شما لباسهاتون و عوض کنید غذا رو کشیدم . همراه مادرم رفتیم تو اتاق و مادرم با خنده گفت دست داداشم درد نکنه با این پیشنهاد عالی که داد ببینید یه ساعت چیکار که نمیکنه بعد صد سال زن داداشم دعوتم کرده خونه اش اونم چی خودش غذا درست کرده . _مامان از این به بعد شده پول رو هم بزاریم بیا واسه زندایی یه کادو بخر خیلی تاثیر داره . با مامانم و نرگس کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم … از اتاق که بیرون رفتیم چشمم افتاد به میز ناهار خوری که کامل چیده شده بود . _زندایی میزاشتی میومدیم کمک . +خوشگلم از عصری میز و من چیدم . مادرم که چشم از رو میز برنمیداشت گفت زن داداش خیلی زحمت افتادی . •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
رفیق، زندگی را بدانگونه که مردمان به تو عرضه می‌دارند مپذیر. پیوسته به خود بقبولان که زندگی، زندگی تو یا دیگران، می‌تواند زیباتر از این باشد. به هیچ روی آن زندگی دیگر را مپذیر؛ آن زندگی آینده را که شاید تسلی‌بخشمان باشد و یاریمان دهد تا آسان‌تر به رنج‌های این یک گردن نهیم. از روزی که رفته‌رفته دریابی که مسئول بیشتر رنج‌های زندگی نه خدا بلکه بشر است، دیگر بدان‌ها تن در نخواهی داد.⁣ ⁣⁣ 📕مائده های زمینی ✍🏽 آندره_ژید •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
👇 ✍پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت : او چه می گوید؟ وزیر گفت : به جان شما دعا می کند. 🔸شاه اسیر را بخشید وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت : ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد پادشاه گفت : تو راست می گویی اما، دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود. 📚«» جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 📝... 🔹مرده شور ترکیبش را ببرد. ✍گویند ؛ روزی مطربی نزد که از علمای عهد فتحعلی شاه بود آمد و حکم شرع را در مورد پرسید. کرباسی با عصبانیت جواب داد: عملی است مذموم و فعلی است حرام. 🔸مطرب پرسید : حضرت آقا، اگر من دست راستم را بجنبانم حرام است؟ مرحوم کرباسی گفت: خیر! مطرب پرسید : اگر دست چپم را بجنبانم؟! 🔹مرحوم کرباسی گفت: خیر! سپس مطرب از حکم شرعی در مورد تکان دادن پای راست و چپ پرسید. و هر بار مرحوم کرباسی گفتند : خیر ایرادی ندارد. اصولا دست و پا برای جنبانده شدن خلق گشته اند. 🔸مطرب که منتظر این فرصت بود از جای خود بلند شد و در مقابل دیدگان بهت زده مرحوم کرباسی و حاضران مجلس شروع به رقصیدن کرد و گفت: حضرت آقا، رقص همان تکان دادن دست ها و پاهاست که فرمودید حرام نیست. مرحوم کرباسی در جواب گفت: مفرداتش خوب است... 🔹ولی "مرده شوی ترکیبش را ببرد" به این معنی که تک تک امور به تنهایی خوب هستند اما مجموعشان فعل حرام است و به درد نمی خورد. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌼🌼🌼 هر لحظه بايد برای تو پر از شگفتی باشد ... "اگر با چشمان يك كودك به دنيا بنگری ، همه دنيا را سرشار از خدا مي بيني ، اگر چون يك كودك قلبت سرشار از شگفتي باشد ، دنيا سرشار از خدا می شود" ... اما اگر قلبت حسابگر و حيله باز باشد ، خدا از دنيا نيست و ناپديد می شود ... آنگاه در دنيايی بی خدا به سر خواهي برد و زندگي در دنياي بی خدا بی ارزش است ... زندگي همه اهميتش را از دست مي دهد. كاملا مادي و خاكي مي شود "و اين زشت ترين اتفاقی است كه می تواند برای انسان بيفتند" ... موضوع اثبات كردن خدا ، طرح مسايل فلسفي در مورد او و يا دانش خداشناسي مطرح نيست ... واژه عشق معنای رهروی را دقيقا می رساند ... و قلبی كه سرشار از عشق است طبيعتا سرشار از شعر است با شعر زيستن يک رهرو بودن است ... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می کنم برای تو برای خودم برای همه مان کسی چه می داند شاید خدا دسته جمعی نگاهمان کرد دعا می کنم برای دل هایمان برای چشم هایمان برای گریه و خنده هایمان دعا می کنم مهربان خدای من!!! می دانم که تا آسمان راهی نیست ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است این دست های خالی به سوی تو بلند می شود ما بی سلیقه ایم طلب آب و نان می کنیم تو خود ای خزآنه دار بخشش ها بهترین ها را برایمان مقدر کن… •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
‌ 📚 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح"  کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي.... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴اثرات عجیب دعا و نفرین! وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست. این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش میکند در حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار میگیرند که خود شما آن را تولید کردید. اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما میبارد و سپس در ضمیرتان رسوب میکند. با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین میکند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب میکند. همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد برای همدیگر دعای خیر و برکت کنیم 🙏🏻 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh