eitaa logo
داستان های آموزنده
67.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
"اجازه ندهید" کلمات دیگران باعث "دردتان" شوند. "سخنان" دیگران باعث "رنجش تان" شوند. اعمال دیگران زنجیرهایی برای "زندانی کردن" تان شوند. اجازه دهید کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود الهام بخش شان باشد و مسیرشان را "روشن" کند. اعمال تان زنجیر های دیگران را باز کند. و در پایان اجازه دهید "محبت" شما نمایشی از "محبت خدا" باشد...... ‌ ‌ ‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 ستاره‌ داوود نشان جریان الیمانی ستاره منحوس صهیونیستی موسوم به داوود است. ستاره داوود یا همان ستاره شش‌ضلعی در همه نامه‌ها کنار امضای گاطعی که خود را «احمد الحسن الیمانی» می‌نامد درج می‌شود. ستاره شش‌ضلعی به‌عنوان سمبل قدرت همواره مورداستفاده فرق مختلفی ازجمله کابالا، شیطان‌پرستان و صهیونیست‌ها بوده است. این نشان زیر نامه‌های این فرقه مورداستفاده بوده ولی اخیراً کمتر از آن استفاده می‌کنند. بعد از ایراد فشار گسترده نسبت به استفاده از نشان ستاره داوود، گاطعی همانند همیشه دست به مغالطه برده و سلسله‌ای از روایات در خصوص خاتم سلیمان را منتشر کرد. وی با نشان دادن عکس اسکن شده‌ای از کتابی غیر موثق که نویسنده‌اش را از علما معرفی کرده دست به ترفند تازه‌ای زد. در عکس چندین نشان ازجمله ستاره داوود وجود دارد و توضیحات کتاب می‌گوید برخی احتمال داده‌اند یکی از نشان‌ها مربوط به خاتم سلیمان باشد. فرقه یمانی با استناد به همین کتاب غیر موثق، تمام روایات مربوط به خاتم سلیمان را به ستاره منحوس داوود منسوب می‌کند تا به‌ نوعی اشتباه خود را توجیه کرده و ستاره منحوسی را که هیچ ارتباطی با حضرت داود نبی(ع) نداشته و منبعث از جادوئی باستانی است، نمادی از خاتم سلیمان معرفی کند. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
‌ 📚داستان کوتاه 🔸 گرگی با مادر خود از راهی می‌گذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان می‌انداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد. 🔸 فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی. 🔸 گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان می‌اندازد، اگر او نمی‌ترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمی‌کرد، چون مطمئن است من نمی‌توانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان می‌اندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف می‌کند. 👈 گاهی ما را احترام می‌کنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود می‌بینند. مانند: سکوت و احترام عروسی در برابر بدخلقی‌های مادرشوهری بداخلاق، و یا سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم!!! 🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوض‌ترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴حکایتی زیبا و تاثیر گذار از شیخ حسین انصاریان 🔸روزی حضرت موسی (ع) روبه درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بارالها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم ندا آمد که صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است. حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت، پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند. حضرت موسی گفت: این بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس از خدا به خاطر اجابت خواسته اش عرضه داشت: بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم. ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است. هنگام شب موسی(ع) به در ورودی شهر رفت و دید آخرین نفر همان پدر با فرزندش است! رو به درگاه خدا کرد و گفت: خداوندا چگونه ممکن است بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد؟! ندا آمد ای موسی این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود، اما هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید: پدر! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمانها. فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم گناهان پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است. فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدرکه دیگر طاقتش تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید و گفت : عزیزم مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است. ‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✍جوانی به مغازۀ عمده فروشی لباس رفت و با پول کمی که داشت تعدادی پیراهن خرید تا آن‌ها را در کنار خیابان بساط کرده و بفروشد. ⬅️چون کنار خیابان بساط کرد یکی از پیراهن‌ها را در دست مشتری معیوب یافت، آن را کنار گذاشت تا پس بدهد. سر شب همۀ پیراهن‌ها را فروخت و پول در جیب روانۀ منزل شد. 📎در راه سارقی پول‌های او را ربود و فقط پیراهن معیوب از آن تجارت بر او باقی ماند. چون به خانه رسید جوانی را دید که به او یکی از پیراهن‌های سالم نو را فروخته بود. جوان به او گفت: می‌بینم خدا را شکر که همۀ پیراهن‌ها را فروختی. بگو بدانم چه سود کردی؟! 🔍فروشنده گفت: سود من همین یک پیراهن معیوب بود که آن هم از دست تو برگشت. تو از مال من بیشتر از من سود بردی. کاش آن پیراهنی را هم که به تو فروختم، آن را نفروخته بودم‌ و تاکنون آن هم برای من بود. 🚫آری! گاهی انسان غذایی را می‌خرد که منزل بیاورد آن چنان اهل منزل از قسمت‌های خوب آن می‌خورند که او خودش از آن محروم می‌شود. گاهی مالی را که یک فرد جمع می‌کند و فرزندان و عروس و دامادها از آن بهره می‌برند بیش از بهرۀ خود صاحب و زحمتکش آن مال می‌شود. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
«دیوان و دیوانه» ✨یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد ✨من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست درد آن بود که از پا درمان من بیفتد ✨یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست دردانه‌ام ز چشم گریان من بیفتد ✨ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد ✨از گوهر مرادم چشم امید بسته است این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد ✨من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان گردون کجا به فکر سامان من بیفتد ✨خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد 🌹 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔹 به نام صاحب آسمان‌های بلند 🇮🇷امروز سه شنبه 23 / آبان / 1402 29/ ربیع الثانی / 1445 14/ نوامبر / 2023 🤲 خداوندا 💕 تو را عاشقانه دوست دارم 🍃 کمکم کن تا در این عشق و دلدادگی 💕و دوستی با تو 🍃پا برجا و ثابت قدم بمانم. 💞یاران همراه سلام 💫 سه شنبه تون سراسر زیبایی 💞روزتون لبریز از شادی و آرامش 💠ذکر امروز " یا ارحم الراحمین" اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ . ❤️مَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ ۖ وَمَنْ كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ ❤️کسی که زراعت آخرت را بخواهد، بر زراعتش می افزاییم و کسی که زراعت دنیا را بخواهد، اندکی از آن را به او می دهیم، ولی او را در آخرت هیچ بهره و نصیبی نیست. 👈"سوره شوری آیه ۲۰" 🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن 🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن 💫 التماس دعا💫 شیراز •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔻 اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، 🍃 باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای … ▫️"پس نیکی را بکار، ▫️بالای هر زمینی… ▫️و زیر هر آسمانی…. ▫️برای هر کسی... " 🔻تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!! 🍃 که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند … ▫️اثر زیبا باقی می ماند، ▫️حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد. 🌹 گلهایی که در انتهای جنگل می رویند .... 🍃 عطر خودشان را منتشر میکنند، ▫️چه کسی آنجا باشد تا از آنها قدردانی کند، ▫️چه نباشد ▫️چه کسی از کنارشان بگذرد .... ▫️چه نگذرد 🔻 معطر بودن ذات و طبیعت گلهاست 🍃 درست مثل آدمهایی که وجودشان سراسر عشق و محبت است 😊 آنهایی که بی هیچ توقعی لبخند می زنند و مهربانند... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌹👌 ارزشمندترین دارایی‌ شما زمان شماست با وقتتان همانند پول برخورد کنید اما یادتان باشد : تفاوت زمان با پول این است که نمیشود آن را پس انداز کرد... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
کودکی را گذراندیم تا به جوانی برسیم به امید رسیدن به آرزوهای دست نیافتنی،. اما ندانستیم که کودکی خود آرزوی بزرگ ما در این دوران است. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💕جوانی با دوچرخه اش به پیرزنی برخورد کرد، به جای عذرخواهی و کمک کردن به پیرزن شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن، سپس راهش را ادامه داد و رفت، پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است، جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود، پیرزن به او گفت: مروت و مردانگی ات به زمین افتاد، هرگز آن را نخواهی یافت! "زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد" زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا می کنی و می شنوی، پس به نیکی صدا کن تا به نیکی به تو پاسخ دهد ...👌🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🪁⛱ 🪁 عنوان داستان 🪶 قسمت دهم سبحان الله😟 وقتی پیامش باز کردم حالم بد شد مسخرم کرد منم براش پیام فرستادم که به الله امیدوارم و صبر دارم حقمو ازت میگیره ..برای شوهرم زنگ زده بود شوهرم دوباره باهام دعوا کرد و یه سیلی بهم زد😞 گوشیمو ازم گرفت و زد به دیوار گوشیم شکست گفت چرا براش پیام فرستادی گفتم اول گوشیو نگا کن چی پیام دادم بعد بزن .ولی اون فقط به حرف خودش بود تا اینکه چند روز بعد از فوت فامیلمون برگشتیم خونه.... رسیدیم خونه شب بود شوهرم رفت پیش اون زنش ،با منم قهر بود که چرا برای زنش پیام فرستادم .صبحش اومد پیشم گفت اون دست به قرآن گذاشته که در موردت حرفی نزده😳 و منم شلوغ کردم، به همسرم گفتم ولش کن حالا گفته یا نگفته من خوردم و گوشی من شکسته ول کن تورا خدا دیگه حوصله ندارم😒 ولی مطمعن هستم که در موردم گفته بود حرفای دروغ .نزدیک ظهر بود که من از خونه رفتم بیرون میخاستم برم خونه یکی از دوستام رفتم و بعد چند برگشتم. هووم موقع رفتن منو دید ولی موقعی که من اومدم دوباره تو خونه حضور من نشد من تو هال بودم و اونم تو اتاق خواب،داشت با گوشیش با یکی صحبت میکرد در اتاقشم باز بود منم طبق معمول رفتم تو آشپزخونه که یه چیزی بردارم ناخودآگاه صدای هووم شنیدم که میگفت دیشب اومده بود پیشم منم جلوش گریه کردم و ازین حرفا قسم به هم که خوردم ...باخنده میگفت شوهرم حرفامو باور کرده. باحالت ناراحت داشتم میرفتم بیرون که هنوز دم در بودم گفت این بچه نداره برا همین زورش میاد حسودی میکنه بمن ... وقتی این حرفو شنیدم دنیا انگار رو سرم آوار شد😳 دیگه نا نداشتم همون دم در دست و پام سست شد و افتادم و کردم به گریه کردن 😭نفس نفس میزدم گریه ام بند نمیومد خیلی این حرفش برام بود بعد چند دقیقه دیگه همون جور رفتم پیش رفیقم اونم بهم گفت چته چرا گریه می‌کنی گریه ام بند نمیومد اونم طفلی مونده بود من چرا اینجور شدم ...آخرش که دیگه آروم شدم گفت چته گفتم هیچی بیا که هووم اینجور گفته ...گفت ولش کن به خاطر حرف اون ...گفتم نگو برام واقعا سخته که اومده تو زندگیم شوهرم و همه چیو ازم گرفته حالا چرا میزنه من که کاریش ندارم آخه این بحث و دعوا چه ربطی به بچه داشت که اسم بچه رو میاره وسط خلاصه اونروز خیلی برام سخت گذشت اون از اون که گفت برو به خدات امیدوار باش اینم ازین حرفش 🥺..دیگه واقعا از ته دلم به الله گفتم یا الله جان به خودت میکنم 🤲اگه تو بخوایی به کسی اولاد بدی میدی بخایی ام ازش میگیری اینا همه دست تو است خدا جان این بنده ای که اینقد داره آیا صدای نمی‌شنوی😞 دیگه باز هم روز ها و شب ها تکراری دلم میخواست برا پسرعمه ام زنگ بزنم باهاش دوباره حرف بزنم ولی باز میگفتم ولش کن ..ولی همش با خودم میگفتم اگه به اون می‌رسیدم این همه بلا سرم ازون ور درد جدایی اون ازین ورم درد زندگیم ...روز ب روز و ضعیف تر میشدم همه میگفتن نکنه شدی چی میزنی...هیچ کس از دلم خبر نداشت که چه غم سنگینی داشتم تو این مدت اینقد درگیر زندگی پر مشقتم بودم که از خواهرم غافل میشدم. خواهر کوچولوم دیگه واس خودش بزرگ شده بود😘اونم سختی هایی کشید مثل من حسرت داشتن کیف کفش لباس قشنگ هزار تا آرزو به دل مونده😢 خواهرم درسش خیلی خوب بود اول کلاس بود و همینطور تو استان همیشه اول میشد😍 مدارس ‌‌‌دیگه کشوری داده بودن ک بره یه شهر دیگه اونجا با بچه های دیگه امتحان کشوری بده ولی چون شرایطش خوب نبود کسی حمایتش نمیکرد و نداشتن پول و امکانات کافی باعث افت پیشرفتش شد😔و شرکت نمیکرد در مسابقات... منم اون موقع ها به درد های خودم بود اصن یادم رفته بود خواهرم چقدر درد می‌کشه وقتی نداشته باشی باید از خیلی خوشی ها و آرزوهات بگذری 😞همون طور که من گذشتم خواهر طفلیم هم سوم راهنمایی که تموم کرد مثل من ترک تحصیل کرد... و همه انگیزه برای پیشرفت رو از دست داد خیلی بود همون سر کلاس همه چیو حفظ میکرد ...ولی خب همه اینارو از دست داد .. با اینکه سنش کم بود براش اومد آخر یکیو قبول کردن و براش مراسم گرفتن و بعد از یک هم برگزار شد الحمدلله خواهرم شوهرش آدمی خوبی بود و خودشم به این عقد راضی بود همسرش دوست داشت زندگیش آروم بود و صاحب یه فرزند شدن ... منم که سختی های داری داشتم تحمل میکردم و روز به روز ضعیف تر میشدم یه جورایی احساس میکنم دیگه زندگی همینه باید تحمل کنی و تسلیم باشی به این تقدیر تلخ💔 بعد چند مدت شوهرم برا اون زنش هم یه خونه اجاره کرد و اونم رفت دیگه سر خونه زندگی خودش من نفس راحت کشیدم.... 🪶..... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh