eitaa logo
داستان های آموزنده
67.1هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
💥‌🤍 ✫ از اعضای کانال داستان ✦ عنوان داستان: 💥قسمت: ولی تمام نشد روز به روز بیشتر هم میشد سال ۸۳بایک دست لباس وچادر مشکی سرم راهی خانه شوهر شدم.. خانواده حاضر نشدن جهزیه بدن تا وقتی شوهرم نزدیک خانه انها وبالاشهر خانه نگیره هیچ حقی ندارم ... با چشمی اشک بار سال ۸۳زندگی دونفره را در یک مهمانپذیر شروع کردم وهم انجا کار میکردم ودر گاراژ ان مهمانپذیر زندگی میکردم یادم میاد یک بالشت ویک پتو بیشتر نداشتیم یک قابلمه کمی ظرف صاحب مهمانپذیر داد زندگی را میگذراندم هم کار میکردم وهم زندگی خانواده شوهرم هوام داشتن وواقعا بهم محبت میکردن که مبادا کمبود خانواده ام اذیتم کنه... شش ماه در مهمانپذیر بودیم که با تلاش وکار شوهر تونست نزدیک خانه خواهر وبردار بزرگش خانه ایی اجاره کنیم هر چند ان خانه هم حتی گچ سفید نبود وتا خانه بشه کلی کار داشت ولی ما زندگی میکردیم وکم کم برای خودمان وسایل دست ودوم تهیه کردیم وتقریبا نصف وسایل یک زندگی را داشتم اما مشکلات واختلاف باشوهرم تمام نمیشد شوهرم یک کاشی کار بیشتر نبود ولی برای اینکه به خانواده من خیلی چیزها را ثابت کنه متوجه شدم زده به کار خلاف وکنار شغل اصلیش خلاف هم میکرد تا اینکه تو ماه رجب یک شب، دو روز خانه نیامد وخبر امد که دستگیر شده خانواده اش کنارم بودن وگفتن همه کار میکنیم تا ازاد بشه برگرده ..برادر کوچکش موتورش را فروخت وکمک کرد شوهرم ازادشد... تا بالاخره سال ۸۴پدر شوهرم به خانواده ام پیغام داد تا کی لجبازی بیاین مجلس بگیریم دختر تون دختر بیوه نبوده که این شکلی بیاد خانه پسر ما اگر شما نمیاین ما برای انها تدارک جشن دیدم وحتی وسایل نو هم براشون تهیه میکنیم میدیم دخترتون ارزشش برای ما خیلی بالا تر از این هاست خلاصه ۱۷شهریور سال ۸۴مصادف با تولد امام حسین مجلس گرفته شده ساده بود اما لباس عروس تنم کردن که ارزو به دل نمانم .. بعد از یکماه از شروع واقعی زندگی مشترکم باوجودی که اصلا تمایل به بچه دار شدن نداشتیم من باردار شدم... مشکلات چند برابر شد شوهرم بیکار وخودم تازه در مهد کودک مشغول به کار شده بودم تصمیم گرفتم به کسی نگم باردارم تا بتونم کارم ادامه بدم خلاصه بارداری سختی را داشتم کارم میکردم ولی انقدر پول برای خورد وخوراک نداشتیم وروزهای خیلی سختی را داشتم..پدر ومادرم حاضر نبودن کمکی به من بکنن در حالی که شوهر وازدواجم به اصرار خودشان اخلاق های بد همسرم هم بیشتر ازارم میداد دوست دختر داشت واین روابط دختر وپسر را بد نمیدونست کفتر بازی ورفیق بازی هم بیشتر میشد کمتر نمیشد... دخترم خرداد ۸۵به دنیا امد واسمش گذاشتیم سارا وپا به دنیایی گذاشت که مرتب باید شاهد دعواهای مامان وباباش ابان ماه ۹۳دیگه در زندگیم به بن بست رسیدیم ودر حالی که سارا کلاس سوم دبستان بودیم ما از هم جدا شدیم وبازهم خانواده ام حمایتم نکردن ومن مهریه وهمه چیزم را بخشیدم وحضانت دخترم به عهده گرفتم وزندگی پر از مشکل من شروع شد وابتدا زندگی وبرای کسب در امد بیشتر به پرستاری یک خانم مسن را عهده دار شدم تا سال ۹۴که شوهرم ابراز پشیمانی کرد وخانواده اش هم خواستن بهم فرصتی دوباره بدیم ولی باز سال ۹۵به بن بست رسیدیم ودباره جدا شدیم .... این بار باباش سارا را ازمن گرفت سه ماه از دیدن دخترم محروم شدم واین بار من التماسش میکردم که هر چی بگه به حرف میکنم فقط اجازه بده دخترم را داشته باشم وان گفت من تعیین میکنم کجا زندگی کنی وباید سارا را بتونم هرروز وساعت که بخوام ببینم خلاصه در خانه ایی که خودش در نظر گرفته بود زندگیم شروع کردم بازهم متاسفانه خلاف را از چند سال قبل کم وبیش ادامه داده بود وهمچنان دوست دختر هم داشت وسال ۹۵با یک زن شوهر دار دوست شد وکمکش کرد طلاق بگیره وباهم ازدواج کردن.... تا سال ۹۸بود که دخترم درگیر امتحان های خردادکلاس هفتم بود که باباش به مشکل خوردم واین بار منو از خانه ایی که خودش بهم داده بود من را بیرون کرد 💥 ... •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
‌ 📚 فردی به خاطر قوزی كه بر پشتش بود خیلی ناراحت بود . شبی از خواب بیدار شد خیال كرد سحر شده، برخاست و به حمام رفت . از سر آتشدان حمام كه رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. توجه نكرد و داخل شد . سر بینه كه داشت لخت می‌شد حمامی را خوب نگاه نكرد و متوجه نشد كه سر بینه نشسته. وارد گرمخانه كه شد دید گروهی بزن و بكوب دارند و گویا عروسی دارند و می‌رقصند. او نیز همراهشان آواز خواند و رقصید و شادی کرد . درضمن اینكه می‌رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید كه آنها از ما بهتران هستند. به روی خود نیاورد و خونسردی اش را حفظ کرد. از ما بهتران هم كه داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند فهمیدند كه او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا در همان شهر مرد بدجنسی كه او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چه کردی كردی كه قوزت برداشته شد؟ او هم داستان آن شب را تعریف كرد. چند شب بعد مرد بدجنس به حمام رفت و دید باز « از ما بهتران ها ، آنجا گرد هم آمده اند .گمان كرد كه همین كه برقصد از ما بهتران خوششان می‌آید. وقتی كه او شروع كرد به رقصیدن و آواز خواندن و شادی كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند آزرده شدند. قوز مرد اولی را آوردند گذاشتند بالـای قوز او ، آن وقت بود كه پی برد اشتباه کرده است . ولی پشیمانی سودی نداشت . مردم با دیدن او و شنیدن داستان گفتند : قوز با قوز شد. حالـا همین داستان با زبان شعر که هیچ کس سراینده اش را نمی شناسد. شبی گوژپشتی به حمام شد عروسی جن دید و گلفام شد برقصید و خندید و خنداندشان به شادی به نام نكو خواندشان ورا جنیان دوست پنداشتند زپشت وی آن گوژ برداشتند دگر گوژپشتی چو این را شنید شبی سوی حمام جنی دوید در آن شب عزیزی زجن مرده بود كه هریك ز اهلش دل افسرده بود در آن بزم ماتم كه بد جای غم نهاد آن نگون بخت شادان قدم ندانسته رقصید دارای قوز نهادند قوزیش بالـای قوز خردمند هر كار برجا كند خر است آنكه هر كار هر جا كند •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚 🔹 روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد، زيبايي انسان در چيست؟ استاد دو کاسه آورد و گفت: به اين دو کاسه نگاه کنيد 👇 اولی از درست شده و درونش زهر است و دومي کاسه اي است و درونش آب گواراست، شما کدام را مي خوريد؟ 🔹 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است، آنچه که آدمی را زيبا می کند، درونش و اخلاقش است. در کنار صورتمان بايد سيرتمان را زيبا کنيم. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✨﷽✨ ✨ 🌸براےشاد بودن کافیست 🍀کمتر فکر کنید بیشتراحساس کنید 🌸کمتر اخم کنید بیشتر لبخند بزنید 🍀کمتر قضاوت کنید بیشتر بپذیرید 🌸کمتر گلایه کنید بیشتر سپاسگزار باشید ‌‌‌‎‌‌‌‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔻گدا و صندوقچه جواهرات 💎💎💎💎💎 گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست. یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد. گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت : بده در راه خدا غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟ آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام . غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟ گدا جواب داد: نه ! برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد . غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز . گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز. نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش} صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند. 💎💎💎💎💎 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔻خروس اگر خروس باشه توی راه هم مي خونه يكي خونه يه روستايي مهمان بود خروس چاق و چله ميزبان چشمشو گرفت بود نصفه هاي شب دور از چشم همه بلند شد خروس را گرفت و به راه افتاد صاحبخانه از خواب بيدار شد و گفت :حالا كه زوده داري ميري بمون تا خروس بخونه بعد برو مهمان دزد در جوابش گفت:خروس اگر خروس باشه توي راه هم مي خونه دزد رفت و صاحبخونه از همه جا بي خبر خوابيد... صبح وقتي رفت سر لونه خروس تازه فهميد ديشب مهمون بي معرفتش چه گفته😐 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🦋این متن بسیـار زیــبا ارزش هزار بار خواندن رو داره 🌺🍃 🦋خداوند نمی‌پرسد چه ماشینی سوار می شدید بلکه می‌پرسد چند پیاده را سوار کردید؟ 🦋خداوند نمی‌پرسد مساحت منزلتان چقدر بوده بلکه می‌پرسد .در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید 🦋خداوند نمی‌پرسد .در کمد خود چه لباسهایی داشتید بلکه میپرسد به چند نفر لباس پوشاندید . 🦋خداوند نمی‌پرسد .بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است، بلکه می‌پرسد برای بدست آوردن آن چقدرشخصیت خود را کنترل دادید . 🦋خداوند نمی‌پرسد .عنوان شغلی شما چه بود ، بلکه می پرسد چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان بهترین کار را انجام دهید . 🦋خداوند نمی‌پرسد .که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید، بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید . 🦋خداوند نمی‌پرسد .چند دوست داشتید، بلکه می‌پرسد با دوستانتان چگونه رفتار کردید . در مورد رنگ پوستتان نمی‌پرسد ، بلکه از شخصیت شما سئوال می کند 🌺🍃 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚وقتی صحنه زیبایی را می بینی و از دیدن آن لذت می بری، به خودت تبریک بگو! 💚چرا که غیر از آن صحنه زیبا، چشمانی زیبابین و دلی زیباشناس نیز در این میان حضور داشته است که متعلق به توست💚 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 از حرف تا عمل ✍روزی مردی، دانایی را در کوچه‌ای دید. پس از احوالپرسی از او پرسید: دوست من! ما همکلاس و هم‌مکتب بودیم؛ هر آنچه تو خواندی من هم خواندم ... استادمان نیز یکی بود؛ حال تو چگونه به این مقام رسیدی؟ و من چرا مثل تو نشدم؟ مرد دانا گفت: تو هر چه شنیدی؛ اندوختی و من هر چه خواندم؛ عمل کردم. به عمل کار برآید؛ به سخندانی نیست. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔸 عذاب قبر به خاطر عاق والدين در روايت آمده:روزي حضرت رسول (ص) در مسجد نشسته بودند. ناگهان جبرئيل(ع) نازل شد و گفت: (السلام عليك يا رسول الله) به بقيع قدم نِهتا قدمت به آن غريبان و محبوسان زندان تنگ و تاريك رسد و نسيم رحمت تو بر ايشان بوزد. حضرت برخواسته با ياراني چند رو به گورستان نهاده مي رفتند كه اميرالمؤمنين(ع) به ايشان رسيده و عرض كردند: كجا تشريف مي بريد؟ حضرت فرمودند: به بقيع. چون به ميان قبرستان رسيدند آواز شخصي به گوش آن حضرت رسيد كه مي گفت: الامان يت رسول الله. حضرت گوش به قبر نهاده فرمودند:مرا از كيفر خود خبر دهو علّت آن را بگو؟ صدا آمد اي شفيع عاصيان و اي پيشواي اهل ايمان نفرين مادر مرا به اين كيفر مبتلا كرده كه او را آزرده ام الامان يا رسول الله. آن حضرت فرمودند: بلال در مدينه ندا كند. بلال به صداي بلند ندا كرد: اي مردم به امر رسول خدا (ص) بر سر قبر هاي پدران و مادران و نزديكان خود بياييد. صداي بلند بلال به گوش اهل مدينه رسيد شهر به جوش و خروش آمد و مردم در قبرستان بقيع حاضر شدندو پير زني پشت خميده كه به عصا تكيه نموده آمده در برابر آن قبر ايستاد و بر آن حضرت سلام نمود و خاك پاي آن حضرت را بوسيد و عرض كرد: يا رسول الله فرمان چيست؟ حضرت فرمودند: اي پير زن اين فرزند تو است؟ پير زن گفت: بلي يا رسول الله. حضرت فرمودند: فرزند تو در ميان بلا و گرفتاري است او را حلال كن. پير زن گفت: يا رسول الله حلال نمي كنم. حضرت فرمودند: چرا؟ پير زن عرض كرد: او را با شيره جان پروردم و خون جگر خوردم تا روزي پشت و پناه من باشد و بر من احسان كند. ولي چون بزرگ شد به آزارم پرداخت. حضرت دست به دعا برداشته گفت: الهي به حرمت پنج تن آل عبا صداي اين فرزند را به گوش مادرش برسان تا شايد دلش بسوزد و بر فرزندش رحم كند. سپس به پير زن فرمود: گوش بر قبر بگذار تا ناله فرزندت را بشنوي. پير زن چون گوش بر قبر نهاد ناله جان سوزي شنيد بي اختيار گريست و شنيدكه مي گويد: بالاي سرم آتش است پايين پايم آتش است از طرف راستم آتش است از طرف چپم آتش است از پشت سرم آتش است امان بده امان بده. اي مادر از من در گذر وگرنه تا قيامت اين چنين در بلا خواهم ماند و بي شك در دوزخ مخلد خواهم بود. پير زن به حال پسرش رقت كرد و گفت: خداوندا از تقصير فرزندم گذشتم. در همان حال خداوند لباس رحمت بر وي پوشانيد و او را بخشيد و فرزند ندا داد مادر اي مادر خداي تعالي از تو راضي باشد كه از من راضي شدي وبخشيدي.(منبع: حقوق الوالدين ص315- از كتاب داستان هاي شگفت انگيزص197 ) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✨﷽✨ 🌻💛 ✍️ دارکوب‌ها را از درخت زندگی‌تان دور کنید! 🔹به دارکوب‌ها نگاه کنید. آن‌ها اَره‌برقی ندارند. مته همراهشان نیست اما تنه سخت‌ترین درخت‌ها را سوراخ می‌کنند و در دلشان لانه خودشان را می‌سازند. 🔸دارکوب‌ها با ضربه‌های سریع، کوتاه اما پشت‌سرهم درخت‌ها را سوراخ می‌کنند. آن‌ها سردرد نمی‌گیرند، خسته نمی‌شوند، تا لحظه‌ای که موفق نشوند دست از کار نمی‌کشند، نه ناامید می‌شوند و نه پشیمان. دارکوب‌ها به خودشان ایمان دارند. 🔹در زندگی هر کدام از ما دارکوب‌هایی هست که با نوک‌زدن‌های مکرر، با سماجت و بدون آنکه خسته شوند، به درونمان نفوذ می‌کنند و لانه‌شان را می‌سازند. 🔸این دارکوب‌ها خسته نمی‌شوند، به کارشان ایمان دارند و تا وقتی که پیروز نشوند، دست از آن نوک‌زدن‌های مکرر برنمی‌دارند. سردرد نمی‌گیرند، کلافه نمی‌شوند اما ما را کلافه می‌کنند. 🔹دارکوب‌های طبیعت اگر لانه می‌سازند و زندگی تازه‌ای خلق می‌کنند، دارکوب‌های زندگی فقط یک حفره سیاه خلق می‌کنند، توی دل آدم را خالی می‌کنند و بعد می‌روند سراغ درخت زندگی یک نفر دیگر و خلق یک حفره دیگر. 💢به روان آدم‌های دیگر نوک نزنیم، نیش نزنیم، ما دارکوب نیستیم، انسانیم. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❣﷽❣ 🔻 🔻 هر چیزی خالصش خوبه. 👈 مثل گلاب... 👈 مثل عسل... 👈 حتّی، مثل آب... ✅️ آبی که توی یخچال میذاریم، بعد از یک مدّت، بوی طالبی و گوشت و ماست و... می‌گیره.. ❌این آب دیگه گوارا نیست.❌ ✔ آبی گواراست که طعمِ آب داشته باشه.. ✔ بوی آب داشته باشه.. ✔ رنگ آب داشته باشه.. ✔ خالص باشه😊 ✅️ هم همین طور.. عبادتی خوبه که باشه..❤️ لذا قرآن کریم می‌فرماید: 🕋 أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ، ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ، وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (یوسف/۴۰) 💢 خداوند امر کرده است که، کسی غیر از او را نپرستید! 💢 این دینِ قیّم، و آیین محکم و پابرجاست. 💢 ولی بیشتر مردم نمی‌دانند! ⚠ جز ، هیچ کس رو نکنیم.. یعنی خودمون رو کنیم.👌 متاسفانه ماها بوی چیزهای دیگه رو به خودش گرفته...😔💔 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh