قضاوتپیرقبیله
🔸 در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .به همین دلیل بزرگان قبیله گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.
🔸پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد .بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .
🔸پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد .
⁉️بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟
🔸پیر قبیله پاسخ داد :
گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم. بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.عیبمردم فاشکردن بدترینعیبهاست عیبگو اولکند بیپرده عیب خویش را
📚حکایتهای معنوی
*عبرتی شگفت انگیز از گردش روزگار*
✍ گویا یکی از معشوقه های صدام در خاطرات خود آورده است که: در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *برزان تکریتی* سپرده بود.
یکی از دستگیر شدگان این حزب، *میاده* زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند.
*میاده* نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی مینمود که قبل از اعدام نامهای برای *برزان تکریتی* برادر صدام مینویسد، و از او در خواست میکند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند.
*برزان* قبول نکرد و در جواب نامهی *میاده* نوشت:
جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد ....
*میاده* که روزهای آخر بارداری را طی میکرد، در روز موعود به پای چوبهی دار رفت و التماسهای او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت.
خانم *میاده* در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد.
*رضیه* زنِ زندانبان، با اشارهی رییس زندان، طفل را در لباسهای مادرش پیچیده و به گوشهای منتقل کرد!!!
آقای *برزان* برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم *میاده* و جنینش را جویا شد و گزارش خواست.
رییس زندان نیز در گزارش نوشت:
جنین با مادر در چوبهی دار ماند تا مُرد ...
رییس و پزشک زندان و *رضیه* زنِ زندانبان، با هم، همقسم شدند که همدیگر را به *برزان تکریتی* نفروشند و توافق کردند که *رضیه* نوزاد را به خانهاش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد.
از آن پس، همه نوزاد را *ولید* میخواندند.
سالها گذشت و *ولید* بزرگ شد.
برادر خانم *میاده* (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی میکرد و سالها پیشتر، خبرهایی دربارهی خواهرزادهاش *ولید* از *رضیه* زنِ زندانبان دریافت کرده بود.
او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش *میاده* را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانیهایی که *رضیه* داده بود او را یافت.
*ولید* قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت:
*رضیه* مثل مادرم هست، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من کشیده، هرگز تنهایش نمیگذارم.
این اتفاق زمانی بود که *رضیه* بازنشسته شده بود.
خانم *رضیه* با خواهش از مسوولین، *ولید* را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام میکند.
ملت عراق ، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر میکردند، از جمله دستگیر شدگان *برزان تکریتی* برادر ناتنی صدام بود.
از قضای الهی، *ولید* پسر خانم *میاده* ، مسئول مستقیم سلول *برزان تکریتی* شد و همانجا بود که قصهی مادر و فرزند درون شکمش را برای *برزان* تعریف کرد و گفت: حال آن فرزند من هستم!.
آقای *برزان* با شنیدن این داستان از زبان *ولید* ، از خود بیخود شد و به زمین افتاد ...
پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ *برزان* ، *ولید* به عنوان زندانبان، مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود *طناب دار* را بر گردن *برزان* انداخت.
بدینسان دست حق و عدالت، ستمگر بیرحم را از جایی که گمان نمیکرد، به سزای اعمالش رساند.
برگرفته از نوشتههای *پاریسولا لامپوس* معشوقهی صدام حسین رئیس جمهور معدوم عراق.
*آنقدر گرم است بازارِ مکافات عمل*
*چشم اگر بینا بود، هرروز، روز محشر است*
((صائب تبریزی))
فاضل بزرگوار سيد جعفر مزارعى
روايت كرده:
يكى از طلبههاى حوزه نجف از نظر معيشت در تنگنا و دشوارى غير قابل تحملى بود.روزى از روى شكايت و فشار روحى
كنار ضريح مطهر حضرت علی علیهالسلام.عرضه میدارد:
شما اين لوسترهاى قيمتى و قنديل هاى بیبديل را به چه سبب در حرم خود گذاردهايد
در حالیكه من براى اداره امور معيشتم در تنگناى شديدى هستم؟!شب اميرالمؤمنين عليهالسلام را در خواب
میبيند كه آن حضرت به او میفرمايد:اگر میخواهى در نجف مجاور من باشى.اينجا همين نان و ماست و فيجيل و فرش طلبگى است و اگر زندگى مادى قابل توجهى میخواهى بايد به هندوستان در شهر حيدر آباد دكن
به خانه فلان كس مراجعه كنى
چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز كرد به او بگو:
به آسمان رود و كار آفتاب كند
پس از اين خواب دوباره به حرم مطهر مشرف میشود و عرضه میدارد:زندگى من اينجا پريشان و نابسامان است .شما مرا به هندوستان حواله میدهيد؟!
بار ديگر حضرت را خواب میبيند كه میفرمايد: سخن همان است كه گفتم.اگر در جوار ما با اين اوضاع میتوانى استقامت ورزى اقامت كن.اگر نمیتوانى بايد به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگيرى
و به او بگويى: به آسمان رود و كار آفتاب كند.پس از بيدار شدن و شب را به صبح رساندن
كتابها و لوازم مختصرى كه داشته به فروش میرساند
و اهل خير هم با او مساعدت میكنندتا خود را به هندوستان میرساند و در شهر حيدر آباد سراغ خانه آن راجه را میگيرد مردم از اينكه طلبهاى فقير با چنان مردى
ثروتمند و متمكن قصد ملاقات دارد تعجب میكنند.وقتى به در خانه آن راجه میرسد در میزند
چون در را باز میكنند میبيند شخصى از پلههاى عمارت به زير آمد طلبه وقتى با او روبرو میشود میگويد:به آسمان رود و كار آفتاب كند
فوراً راجه پيش خدمتهایش را صدا میزند و میگوید: اين طلبه را به داخل عمارت راهنمايى كنيد و پس از پذيرايى از او تا رفع خستگیاش وى را به حمام ببريد
و او را با لباسهاى فاخر و گران قيمت بپوشانيد
مراسم به صورتى نيكو انجام میگيرد و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذيرايى میشود
فردای آن روز طلبه ديد محترمين شهر از طبقات مختلف چون اعيان و تجار و علما وارد شدند و هر كدام در آن سالن پر زينت در جاى
مخصوص به خود قرار گرفتند
از شخصى كه كنار دستش بود پرسيد:اینجا چه خبر است؟
گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است، پيش خود گفت: وقتى به اين خانواده
وارد شدم كه وسايل عيش براى آنان آماده است.
هنگامى كه مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد همه به احترامش از جاى برخاستند
و او نيز پس از احترام به مهمانان
در جاى ويژه خود نشست.
آنگاه رو به اهل مجلس كرد و گفت:آقايان من نصف ثروت خود را كه بالغ بر فلان مبلغ میشود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثيه به اين طلبه كه تازه
از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه كردم.
و همه میدانيد كه اولاد من منحصر به دو دختر است، يكى از آنها را هم كه از ديگری زيباتر است براى او عقد میبندم و شما اى عالمان دين هم اكنون صيغه عقد
را جارى كنيد
چون صيغه جارى شد طلبه كه در دريايى از شگفتى و حيرت فرو رفته بود.پرسيد: شرح اين داستان چيست؟
راجه گفت: من چند سال قبل قصد كردم در مدح اميرالمؤمنين عليهالسلام شعرى بگويم
یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع ديگر را بگويم، به شعراى فارسى زبان هندوستان
مراجعه كردم مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود
به شعراى ايران مراجعه كردم
مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمیزد پيش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر كيميا اثر اميرالمؤمنين علیهالسلام قرار
نگرفته است.
لذا با خود نذر كردم اگر كسى پيدا شود و مصراع دوم اين شعر را به صورتى مطلوب بگويد، نصف دارايى ام را به او ببخشم و دختر زيباتر خود را به عقد او درآورم
شما آمديد و مصراع دوم را گفتيد
ديدم از هر جهت اين مصراع شما درست و كامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم.به ذرّه گر نظر لطف بوتراب كند. طلبه گفت: مصراع دوم از من نيست،بلكه لطف خود اميرالمؤمنين عليهالسلام است. راجه سجده شكر كرد و خواند:
به ذره گر نظر لطف بوتراب كند
به آسمان رود و كار آفتاب كند
علت حرمت تمسخر قیافه وچهره دیگران:
اگر باور داشتیم که تصویرگری و طراحی شکل و قیافه انسانها، کار خداست،
🔹 اینهمه ظاهر دیگران را به تمسخر نمیگرفتیم!
👈 تمسخر ظاهر و قیافه آدمها، یعنی تمسخر طراحی و خلقت خداوند! چه جسارت عظیمی!
📖 سوره آل عمران آیه۶:
💥هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ💥
⬅️ترجمه:
او كسى است كه شما را آنگونه كه مىخواهد در رحمها صورتگرى مىكند.
استادی در شروع کلاس درس، ليوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد، از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند ۵۰ گرم. استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمیدانم دقيقا وزنش چقدراست، اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همينطور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هيچ اتفاقی نمیافتد. استاد پرسيد: خوب، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقی میافتد؟ يکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد میگيرد.
حق با توست، حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد ديگری جسارتا گفت : دستتان بیحس میشود، عضلات به شدت تحت فشار قرار میگيرند و فلج میشوند و مطمئنا کارتان به بيمارستان خواهد کشيد و همه شاگردان خنديدند.
استاد گفت: خيلی خوب است، ولی آيا در اين مدت، وزن ليوان تغيير کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه؛ پس چه چيز باعث درد و فشار روی عضلات میشود؟ در عوض من چه بايد بکنم؟
شاگردان گيج شدند. يکي از آنها گفت: ليوان را زمين بگذاريد. استاد گفت: دقيقا مشکلات زندگی هم مثل همين است، اگر آنها را چند دقيقه در ذهنتان نگه داريد، اشکالی ندارد. اگر مدت طولانیتری به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد، اگر بيشتر از آن، نگهشان داريد، فلجتان میکنند و ديگر قادر به انجام کاری نخواهيد بود.
عارفی که کلاه سر دنیا میگذاشت!
یک عارفی بود کار میکرد زحمت میکشید پول خوب در میآورد غذای سادهای می خورد و پولش را صدقه میداد، برای فقرا غذای خوب میگرفت. گفتند چه کار میکنی؟ گفت کلاه سر دنیا میگذارم! از دنیا جمع میکنم برای #آخرت خرج میکنم. از خودش که جمع میکنم توقع دارد در خودش خرج کنم، از خودش پیدا میکنم ولی برای جای دیگر خرج میکنم. کلاه سر دنیا میگذارم.
تاثیر صدقه وخیر:
عروسی که قرار بود شب عروسیاش با نیش مار از دنیا برود!!!
🔸حضرت عیسی (علیه السلام) از خانه ای که در آن عروسی بود عبور نموده. در این موقع به همراهان خود فرمود: «امشب عروس میمیرد و عیش آن ها به عزا تبـدیل میگردد.» فردا، حضرت از آن محل عبور فرمود، اثری از عزادیده نشد، در این مورد پرسش نمود، در جواب گفتند که عروس سالم است. بنابراین از صاحب خانه، اجازه گرفت و داخل شد و فرمود: «رختخواب عروس را بردارید.» رختخواب را برداشتند، دیدند مار بزرگی خوابیده است. حضرت فرمود: این مار مأمور بود که شب گذشته عروس را بکشد، اینک از عروس بپرسید، دیشب چه کرده است؟ عروس گفت: فقیری، پشت در خانه صدا میزد که غذایی به من بدهید، امـا کسی جـوابـش را نـمـیداد، تـا ایـنـکـه خودم، خوراکم را بـرداشتـه و به او دادم. حضرت فرمود: بـا ایـن کـار، مرگ را از خود دور ساختی.
📗کتاب داستان های شهید دستغیب (معاد و قیامت)
فضیلت حدیث_کساء
حدیث شریف کسا در بیان شأن نزول آیه تطهیر است؛آیهای که یکی از مهمترین براهین شیعه برای اثبات عصمت اهلبیت علیهمالسلام است؛ چراکه در کتب شیعه و سنی بیان شده که مقصود از اهلبیت در آیه ۳۳ سوره احزاب : إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا.همین پنج وجود مقدس هستند.معجزات حدیث کساء ✧
معجزات حدیث کسا آن قدر زیاد است که باید برای آنها، دهها جلد کتاب نوشت. در اینجا فقط به یک نمونه کوچک اکتفا می شود:
داماد مرحوم آیت الله خوانساری نقل میکند:یکی از ارمنیهای تهران، به مشکل بزرگی برخورده بود که به هیچ وجه حل نمیشد. سرانجام با مراجعه به یکی از مسلمانان، تصمیم گرفت در منزلش حدیث کسا خوانده شود. چند روز بعد دوباره سراغ همان شخص رفت و گفت: میخواهم مسلمان شوم!حدیث کساء آنچنان معجزهوار گره از کارش باز کرده بود که تصمیم گرفته بود مسلمان شود.آن ارمنی به دست آیت الله خوانساری مسلمان شد و آیت الله خوانساری فرمودند: اینها همه از برکات حدیث کسا است.
📚حدیث کسا و آثار شگفت ص109
عاقبت دو مَردی که باهم وارد مسجد شدند
...عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي دَاوُدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
«دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّيقٌ وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ يُدِلُّ بِهَا فَتَكُونُ فِكْرَتُهُ فِي ذَلِكَ وَ تَكُونُ فِكْرَةُ الْفَاسِقِ فِي التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ وَ يَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ.»
از امام باقر یا امام صادق (علیهماالسلام) نقل شده است:
«دو مرد وارد مسجد شدند؛ یکیشان عابد و دیگری فاسق بود. اما در حالی از مسجد خارج شدند که مرد فاسق، صِدّیق (مؤمنی راستین) و مرد عابد، فاسق گشته بود! دلیلش این است که مرد عابد در حالی وارد مسجد میشود که به عبادتش مینازد، پس در همین فکر است.اما مرد فاسق در فکر پشیمانی از گناهانش است و از خداوند (عزّوجلّ) میخواهد گناهانی را که مرتکب شده را بیامرزد.»
📚الكافي، ج۲، ص۳۱۴
داستان خدمتکاری شیطان برای مومنان:
زن فقیری با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد. مرد بیایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش میداد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد.
آدرس او را به دست آورد و به منشیاش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت: «وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است.»
وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و مشغول بردن خوراکیها به داخل خانه کوچکش شد.
منشی از او پرسید: نمیخواهی بدانی چه کسی این خوراکیها را فرستاده؟ زن جواب داد: نه، مهم نیست. وقتی خدا امر کند، حتی شیطان هم فرمان میبرد.
پرفسور حسابی نقل می کند:
در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گدراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند،
ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید ونفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره…
به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست…
در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است…
من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره…
به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد وگفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد…
دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم…
یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر میکنیم…
من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟
تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم…
با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، واز او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟
پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود…
پسرم هروقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد
و با زبان محلی صحبت میکند…
من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم هیچکس را دست کم نگیرم!
و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم...
عشق را بیمعرفت ' معنا مکن
زر نداری ' مشت خودرا وا مکن
گر نداری ' دانش ترکیب رنگ
بین گلها ' زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن ' شرط انسان بودن است
عیب را در این وآن ' پیدا مکن
دل شود روشن ' زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای ' حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل ' آگهی
هیچ کس را ' هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ' ابلهیست
اشک را ' نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید ' یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن ....
دیدار_عزرائیل_با_ایت_الله_خوانساری
یکی از علمای تهران، درباره حضرت آیت الله سیداحمدخوانساری#نقل می کرد که در اواخر عمر ایشان که دچار کسالت بودند به عیادتشان رفتم. ایشان به من فرمود :در یکی از روزها شخص ناشناسی پیش من آمد و گفت: من #عزرائیل هستم.
گفتم: برای قبض روح آمدهای؟ گفت :نه. برای عیادت آمده ام و اگر مشکلی داری بگو تا#حل کنم. گفتم :قسمتی از پایم#درد می کند. آن شخص دستش را بر پایم کشید و درد برطرف شد.
موقع خداحافظی گفت:
۱۰روزدیگربرای قبض روح می آیم. 10روزبعدایت الله خوانساری ازدنیا رحلت فرمود.
وفات:۳۰دی ۱۳۶۳شمسی
مرقد:حرم حضرت فاطمه معصومه
صفت کرامت الهی:
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»
درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیان خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»