#بخونید قشنگه🦋🌷
قبل از شروع یک جلسه مهم برای عقد قراردادی سودآور بر اثر بی احتیاطی راننده ای دیگر به کما رفت.
وقتی به هوش آمد همکارش را دید که بالای سرش ایستاده، با تعجب پرسید: «من چند وقته اینجام؟»
دوستش گفت: «۳روز توی کما بودی!»، «پس قرارداد با اون شرکت خارجی چی شد؟»
«اون ها گفتن بدون حضور تو حاضر به عقد قرارداد نیستن، تا دیروز صبر کردن، وقتی به هوش نیومدی برگشتن کشورشون!»
«وای خدا، چرا بین این همه آدم این اتفاق باید برای من بیفته؟ اونم حالا؟ قبل از یک قرارداد مهم»
«عجله نکن بذار یک چیزی بهت بگم!»، «نه نمی خواد هیچی نگو!» در بین این مکالمات دکتر وارد اتاق شد...
«سلام، خوشحالم به هوش اومدین، باید خوشحال باشین، خیلی شانس آوردین! خدا دوستتون داره!»
«دوستم داره! شانس آوردم؟ این شانسه که الان باید به خاطر بی احتیاطی یکی دیگه روی تخت بیمارستان باشم؟»
«دیروز جواب آزمایش هاتون اومد، تصادف ضربه ای به مغز وارد نکرده، اما توی تصاویر سرتون یک تومور دیدیم، اگر دیرتر عمل می شد می تونست شمارو به کشتن بده، شاید هم برای همیشه فلج می شدین! حالا فهمیدین چرا خدا دوستتون داره!»
همکارش هم از فرصت استفاده کرد و گفت: «تازه نگذاشتی من بگم، بعد از رفتن اون خارجیا به عجله شون شک کردیم، از نمایندگی هامبورگ استعلام کردیم معلوم شد اونا یک عده کلاهبردار بودن!»
🍃🌺..موضوع👆🏻🙄🌺🍃
#داستان
#قسمت
#حکمت_خدا
#به_خدا_اعتماد_داشته_باش
🍃🌷| تُوبِهحُرّ |🌷🍃
در سختی ها به خدا توکل کن
جریان آب بازماندههای یک کشتی شکسته را به ساحل جزیرهی دور افتادهای برد. مردی که در آن کشتی بود به درگاه خدا دعا کرد تا او را نجات دهد.
ساعتها به اقیانوس چشم دوخت تا شاید نشانی از کمک بیاید اما کمکی نبود. بالاخره ناامید شد و تصمیم گرفت کلبهای کوچک بسازد.
روزی هنگام بازگشتن به کلبه، پس از جست و جوی غذا کلبهی کوچک خود را در آتش یافت. دود زیادی به آسمان بلند شده بود. بسیار اندوهگین شد، خدایا... چرا؟
صبح روز بعد او با صدای بوق کشتی از خواب بیدار شد. کشتی آمده بود تا او را نجات دهد. مرد با تعجب پرسید: چه طور متوجه من شدید؟
آنها جواب دادند: علامت دودی که فرستادی دیدیم.
#قدرت_خدا
#به_خدا_اعتماد_داشته_باش