هدایت شده از HAJFATHI
❗️❓در کدام صف قرار داری؟
اتفاقات اخیر در کشورمان، دو نوع صف بندی را نشان داد:
🔻یک صف مربوط به کسانی که به دنبال نابود کردن ایران به خاطر نظام اسلامیی که دارد هست. این صف را جریان #استکبار و #کفر و #نفاق با اعضای آمریکایی، اسرائیلی، انگلیسی، سعودی و اروپایی و منافقین، تجزیه طلب ها، سلطنت طلبان، همجنسگرایان، بی دین ها، بی غیرت ها ، بی ناموس ها و .... تشکیل می دهند.
🔻صف دیگر به دنبال بسط #عدالت، ایجاد #جامعه_توحیدی و #تمدناسلامی و #حکومتجهانی موعود و #منجی امتها #حضرتمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است که در راس این صف جمهوری اسلامی ایران، #مستضعفین عالم، بسیاری از مردم ایران اسلامی، برخی ملت های اسلامی و آزادیخواهان مومن عالم قرار دارند که پایبندی به #قوانین_الهی، رعایت #تقوا، #پاکدامنی، #حیا و #عفت و #غیرت و #شجاعت و #مجاهدت در راه خدا و #ایثار و #خیرخواهی، #آزادگی و .... در دستور کار قرار دارد.
❗️اینکه من بدانم الآن در کدام صف قرار دارم مهم است.
❗️اینکه بدانم اقدامات زبانی، نوشتاری و عمل و حتی نیت من در کدام صف قرار دارد مهم است.
در این روایت تامل کنیم:
رسول خدا صلي الله عليه و آله:
▪️يا اَيُّهَا النّاسُ اِنَّما هُوَ اللّه ُ وَ الشَّيْطانُ وَ الْحَقُّ وَ الْباطِلُ وَالْهُدى وَالضَّلالَةُ وَ الرُّشْدُ وَ الْغَىُّ وَ الْعاجِلَةُ وَ الآجِلَةُ وَ الْعاقِبَةُ وَ الْحَسَناتُ وَ السَّيِّئاتُ فَما كانَمِنْ حَسَناتٍ فَلِلّهِ وَ ما كانَ مِنْ سَيِّئاتٍ فَلِلشَّيْطانِ لَعَنَهُ اللّه ُ؛
▪️اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است وضلالت، رشد است و گمراهى، دنياست و آخرت، خوبى هاست و بدى ها. هر چه خوبىاست از آنِ خداست و هر چه بدى است از آنِ شيطان ملعون است.
📚كافى، ج ۲، ص ۱۶، ح ۲
اکنون ببین در کدام یک از این صف ها قراری داری؟
✍ محمد علی فتحی
#نشر_حداکثری
#رسانهحاجفتحی 👇
➕@hajfathi_ir ➕
💰پانصد مثقال طلا
🔺 روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد...
🧐قاضی از زن پرسید: آیا بر گفتهی خود شاهدی داری⁉️
زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند.
قاضی از از آن دونفر پرسید: گواهی دهید زنی که در مقابل شماست پانصد مثقال طلا از شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است.
🤨آن دو شاهد گفتند: سزاست که این زن #نقاب از چهره بردارد تا ما لحظهای او را درست ببینیم و بگوییم همان زن است یا نه...
😡 شوهر آن زن فریاد برآورد: شما چه گفتید؟ برای پانصد مثقال طلا ، همسرم #چهرهاش را به شما نشان دهد؟! هرگز... من این مقدار طلا را به او میدهم و #رضایت نمیدهم چهرهی همسرم را نامحرمان ببینند. چون آن زن ، جوانمردی و #غیرت شوهرش را دید از شکایتِ خود صرفهنظر کرد...».
📚 منبع : کتاب"راز یک فریب" نوشته استاد یوسف غلامی ، صفحه 141
✍️پ.ن: این کتاب ، نتیجه ۱۸ سال تحقیق درباره رفتارهای اجتماعی دختران و زنان و گفتگوی رودررو با زنان بی حجاب غربی است. برنده لوح سپاس در زمینه حجاب و برترین کتاب حجاب از نظر بسیاری از مجامع علمی. ارسال به ۲۵ کشور جهان
👈یافته های ساندویچی از غرب در @taaboot_soorati
#غیرت▪️
🌸پیامبـراڪرم(صلیاللهعلیهوآله ):
خداوند هفت نفر را لعنت
کرده یکی از آنها مردی است که
نسبت به پوشش وعفت همسرش بیتوجه است.!
📚مستدرکالوسایل ج۱۴ ص۲۹۱
دستان آسمانی
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺 ✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#قسمت_سوم
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
هدایت شده از • لبیکیامھدــے .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 شیخ حسین انصاریان همان کسی است که یک روزی این حرفها رو زد و بهش حمله کردند و گفتند داری سیاه نمایی میکنی...
اون زمان اگر مسئولین این حرفشو میشنیدن، امروز کار به اینجا نمیرسید.
الهی هر دستی که این کلیپ رو به اشترک میذاره به ضریح امام حسین (علیه سلام ) بخوره🤲
#حجاب
#غیرت
@labik_yamahdi_313
هدایت شده از گلچین نکته های ناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 علاقه #امام_زمان به شیعیان
❇️اگر میخوای بدانی شیعه هستی ببین این سه خصلت را که امام زمان برای شیعه ذکر می کند را داری؟
#غیرت
#شجاعت
#سخاوت
🎙 #علامه_امینی
#امام_زمان
🌤#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌤
🌴💎🕯💎🌴