eitaa logo
داستان آیه‌ها
429 دنبال‌کننده
293 عکس
4 ویدیو
0 فایل
هر آیه، یک داستان داره؛ یک حقیقت ناب که باید کشف بشه. اینجا، ما #داستان_آیه_ها رو برات روایت می‌کنیم، تا با هم به عمق معنا سفر و اون رو زندگی کنیم. باهامون همراه باش.. تأسیس کانال: نیمه‌ی شعبان ۱۴۰۳ خورشیدی مؤسس: کانون فرهنگی نسیم غدیر @NasimeQadir
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. 🏆 مسابقه 🔹 روز ۱۳ | داستان ۱۳ | مسابقه‌ی ۱۳ 🔸 عنوان: "گاهی بزرگ‌ترین نعمت‌ها، همان چیزهایی‌اند که به آن‌ها بی‌توجه‌ایم." داستان از اینجا شروع میشه. کلیک کن °°° @Dastane_Ayeha .
۲. 🔹 | بخش اول 🖋 نویسنده: کانون نسیم غدیر °°° بازنگری مسیر شهاب و سهیل در راه مدرسه بودند. خیابان‌های نیمروز، مثل همیشه نیمه‌روشن و نیمه‌تاریک بود. شهاب دست‌هایش را در جیب فرو برده بود و فکر می‌کرد. دوازده روز گذشته بود. دوازده روز از زمانی که فهمیده بود نیمروز چیزی فراتر از یک شهر عادی است، جایی که نور و سایه فقط در خیابان‌ها نبود، بلکه در دل مردم هم جریان داشت. سهیل گفت: "فکر می‌کنی تا الان چی یاد گرفتیم؟" شهاب لبخندی زد. "یاد گرفتیم که دشمن، فقط اونایی نیستن که مستقیم باهات بد رفتار می‌کنن. گاهی اونایی که سعی می‌کنن تو رو شبیه خودشون کنن، خطرناک‌ترن." سهیل سر تکان داد. "و اینکه اتحاد چقدر مهمه... بدونِ بقیه، هیچ کاری نمی‌تونیم بکنیم." °°° @Dastane_Ayeha .
۳. 🔹 | بخش دوم °°° تردید و شک سهیل آهسته گفت: "راستی، مطمئنی که گروهی که پیدا کردیم، همونایی هستن که باید باهاشون باشیم؟" شهاب اخم کرد. "یعنی چی؟" سهیل شانه بالا انداخت. "نمی‌دونم... فقط بعضی وقتا فکر می‌کنم که نکنه اینا هم از آدمای سایه‌سالاران باشن؟ اگه فقط وانمود کنن که دنبال نورن چی؟" شهاب لحظه‌ای سکوت کرد. حقیقت این بود که خودش هم کمی تردید داشت. آیا این گروه همان چیزی بود که نیمروز نیاز داشت؟ °°° @Dastane_Ayeha .
۴. 🔹 | بخش سوم °°° آزمونِ نعمت‌ها ناگهان، صدای کسی که نام شهاب را صدا می‌زد، توجهشان را جلب کرد. حاج کریم، یکی از پیرمردهای شهر که مغازه‌ی کوچکی در بازار داشت، لبخندزنان به سمتشان آمد. "پسرم، دیشب یکی از دوستات اومد و گفت که تو دنبال آدمایی مثل خودتی، کسایی که بخوان نیمروز رو نجات بدن." شهاب و سهیل به هم نگاه کردند. حاج کریم ادامه داد: "میدونی... یه چیزی هست که همیشه حاج نورالدین می‌گفت. می‌گفت: اگر یه فرصت خوب رو دیدی، محکم بگیرش. خدا به کسایی که فرصت‌ها رو نادیده بگیرن، فرصت‌های بیشتری نمیده." شهاب به فکر فرو رفت. فرصت‌ها… چقدر تا الان به فرصت‌ها و نعمت‌هایی که داشت، فکر کرده بود؟ چقدر لحظاتی که می‌توانست از آن‌ها استفاده کند، از دست داده بود؟ °°° @Dastane_Ayeha .
۵. 🔹 | بخش پایانی °°° انتخابِ مسیر حاج کریم لبخند زد و ادامه داد: "شهاب، خدا به هر کسی فرصت نمیده. اما وقتی یه فرصت رو بهت داد، یا باید بگیریش، یا برای همیشه از دستش بدی. آدمایی که منتظر فرصت‌های بعدی‌ان، معمولاً هیچ فرصتی نصیبشون نمی‌شه." و شاید آشنایی با آن گروه که ملاقاتشان کرده بود، همان فرصتی بود که خدا جلوی پای شهاب و سهیل قرار داده. شاید این آشنایی، نعمتی بوده از سوی پروردگار. نعمتِ اتحاد، نعمتِ با هم بودن. آیا شهاب این فرصت را قدر دانسته یا این‌که آن را با شک و تردید، از دست خواهد داد؟ °°° @Dastane_Ayeha .