سلام صبحگاهی
سلام بر آل یاسین
سلام به تو ای دعوت کننده مردم به سوی خدا
سلام به تو ای درگاه (برای رسیدن به)خدا
و حافظ دین او
سلام به تو ای حجت خدا و راهنمای بندگان به مقاصد"
چرا من بنویسم وقتی خودت سلام را یادمان دادی...
زیباتر از "آل یاسین" کم پیدا میشود...
#اَللهُمَ_لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
خـــــ❣️ــــــدایا
دنیاے محدودم را با حضور خودت
وسعــت ببخش ؛
تا بدانم وقتے پا به پاے تو قدم برمے دارم ؛
به آرامـــــــــــش خواهم رسید🕊
امیدوارم امروز آغازی باشد
برای زیاد شدن
خیر و برکت سفرههاتون
زیاد شدن موفقیت هاتون
زیاد شدن خنده هاتون
زیاد شدن احساس خوشبختی
در لحظه لحظه زندگیتون🌼🍃
خدایا....
دریچه شادی بی پایان
خوشبختی، سلامتی
و روزی پر برکت را
به روی همگان بازکن.
#سلام
روزتون پر از شادی و نشاط
✅ڪانال برتــر ⏬⏬
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
┅┄🍃┄💕
🕊🌷🕊
بـسم رب الـشـهدا والـصدیـقین
سـردار شـــღــید
#سید_حمید_میر_افضلی🌹
🍃ولادت: 1335/11/17
🍂#شهادت: 1362/12/22
🍁مسـئولیت: فـرمانده اطلاعات وعملیات قـرارگاه کـربلا
#مکان_شهادت منـطقه سردشت
#آرامگاه گلزار شهدای رفـسنجان کرمان
سید پا برهنه
طبق معمول موقع عملیات کفش هایش را در آورده بود و با پای برهنه توی منطقه راه می رفت.
ازش پرسیدم:چرا با پای برهنه راه می ری سید...؟
گفت برای پس گرفته شدن این زمین خون داده شده.این زمین احترام داره و خون بچه ها رویش ریخته شده،آدم باید با
پای برهنه روش راه بره.
#سـالروز_شـهادت
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 55 🌷"من یک دخترِ مسلمانم..." 🔹سکوتِ عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چ
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 56
"دزدهای انگلیسی"🇬🇧
🌷وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجودِ خسته و شکسته ... اصلاً نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا...
💢 خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... امّا اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اوّل شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور...
🔹توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد...
–دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاقِ رئیس تیم جراحی عمومی...
❇️ در زدم و وارد شدم ... با دیدنِ من، لبخندِ معناداری زد ... از پشتِ میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی...
–شما با وجودِ سن تون ... واقعاً شخصیتِ خاصی دارید...
🔶–مطمئناً توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید...
📌 خنده اش گرفت...
–دانشگاه همچنان هزینه تحصیلِ شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید...
* ناخودآگاه خنده ام گرفت...
⭕️–اوّل با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ...
- امّا حالا که حاضر نیستم به درخواستِ زور و اشتباه تون جوابِ مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم...⚠️
✅ چند لحظه مکث کردم...
–لطف کنید از طرفِ من به ریاستِ دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلاً دزدهای زرنگی نیستن...
🔸و از جا بلند شدم....
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅 السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ...
🌱سلام بر تو آن هنگام که بر کبریایی پروردگار تکبیر می گویی!
🌱و سلام بر شهادت گفتن تو بر وحدانیت او که تمام بُت ها را سرنگون می کند!
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#امام_زمان
#اَللهُمَ_لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#گنجینه_داستان_معبر_شهدا⇩
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌷#خاطرات_شهدا
|سردار شهید عبدالحسین برونسی|
🌟 سهم خانواده من ...
📍همسر شهید: يك روز با دوتا از همرزماش آمده بود خانه. آنوقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آبيخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بندهخدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
🌹 #شهید_عبدالحسین_برونسی
🌹 #سالروز_شهادت
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🎑 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 56 "دزدهای انگلیسی"🇬🇧 🌷وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجودِ خست
🎆 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 57
"تقصیرِ پدرم بود..."
🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ...
⭕️ با صدای بلند خندید... 😄
–دزد؟ ... از نظر شما رئیسِ دانشگاه دزده؟...
❇️ –کسی که با فریفتنِ یه نفر، اون رو از ملّتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم...
💢 از جاش بلند شد...
–تا الان با شخصی به استقامتِ شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه...
🔸 نفسِ عمیقی کشیدم...
–چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبارِ پدرم...
و از اتاق خارج شدم...
🏡 برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگِ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها... 😞
از ترسّ اینکه مادرم بفهمه این مدّت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... امّا بعد باز هم عذاب وجدان میگرفتم ...
به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم ...😓
❣از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه...
⚠️حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ...
➖رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم...
🔷 –بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیرِ سخت نمی ترسم ...💪🏼
امّا ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... 😔
می ترسم از پس این همه آزمونِ سخت برنیام ...
🌷_کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم توی مسیرِ حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...✌️🏼
🔶 همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطراتِ اشک از چشمم سرازیر می شد...😢
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
#سلام_امام_زمانم
موجـیم و طلوعے از ظفر مےخواهيم
آن نور هميشہ مُستقر مےخواهيم
ما اهل زمينِ خستہ از ظلمتـــ جور
خورشيد نگاه مُنتظَـر مےخواهيم
العجلمولایغریبم
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
💌 #دعاهای_قشنگ
گاهی فکر میکنم به روزهایی که
ازت دور شده بودم اما میونِ
سختیها دستم رو گرفتی
چه لحظههایی که
فکر کردم دیگه کار از کار گذشته
اما پناهم شدی 🌸 اما دوباره
لبخند رو به لبهام نشوندی
گاهی... نه! همیشه
چقــدر با همهی بدیهام
❤️ دوستم داشتی... دوستم داری ...
#الهی_فقد_کبر_فی_جنب_رجائک_املی
خدای خوبم
من خودم خوب میدونم
دعاهایی که میخونم، نمازهام
🔆 کارهای خوبم، در برابرِ
مهربونی تو خیلی کمه...
اما
مهربونی تو
خیـــلی زیاده، پس
من رو، به آرزوهام برسون . . . 💜
📗 #مناجات_شعبانیه
#کپی_با_ذکر_صلوات 🌸
ڪلیڪ ڪنید 👇 📥
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👈 دوستانت رو هم به جمع مون دعوت کن ... 🌸🌸
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 57 "تقصیرِ پدرم بود..." 🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ... ⭕️ با صدای
🌃 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 58
"حس دوم"
📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی شد میخوام برگردم ایران... هر چند، حق داشتن ...
🔹 نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ...گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد ...
👿 اونقدر قوی که تهِ دلم می لرزید...⚡️
🇮🇷 زنگ زدم ایران و به زبانِ بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ...📞
اوّل که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد ...😍
امّا وقتی فهمید برای همیشه است ... حالتِ صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود...
–چرا مادر؟ ... اتفاقی افتاده؟...
🔷–اتفاق که نمیشه گفت ... امّا شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... "خدا برای من، شیرین تر از خرماست..."
–امّا علی که گفت....
🔸پریدم وسطِ حرفش ... بغض گلوم رو گرفت...
–من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ...😔
گریه ام گرفت ...
- مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... لِه شدم... 😭
⭕️ توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دلِ یه مادر که دور از بچه اش، اون سرِ دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکارِ دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
😓 چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم...
–چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمکِ خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟...‼️
💭 غرق در افکارِ مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ☎️
👨⚕دکتر دایسون ... رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بود ... خودش شخصاً تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده...
✌️🏼برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد ... 😌
🔹امّا یه چیزی تهِ دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه....
و حق، با حس دوم بود.......
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
•°🌱
#سلام_امام_زمانم
🏝سلامی از قلبی گرفته
به آسمان دلخوشی ...
سلامی از چشمی به راه مانده
به مسافری عزیز ...
سلامی از جانی ملتهب
به اقیانوس آرامش ...
سلامی از نهایت تنهایی
به پناهگاه عالم ...
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..🌱
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🌿💚﷽ 💚🌿
🍃🕊💜سلاااام به🤚😊 دوستانِ جان.
🍃🕊☀️💜خدایا امروز آرامشے از جنس
فرشته هایت نصیب همه دلها بفرما
🍃🕊☀️💜و روزی بی دغدغه ؛آرام وبے نظیر
قسمت عزیزانمون بگردان
🍃🕊☀️💜به امید آینده وروزهایی عالیتر
🍃🕊❄️☀️روزتون بخیر
وپر از احساس خوبِ زندگی💜
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
باران خیلی تندی می آمد⛈
با لندکروز شهرداری🚙 راهافتاد سمت حلبی آباد.
در آنجا آب و گل زیادی جمع شده بود و آب سرازیر شده بود به خانه یک پیر مرد🏠،
در زدیم که کمکش کنیم وقتی ما را دید شروع کرد به بد گفتن در مورد شهردار
اما آقا مهدی«هیچی به او نگفت»
وتا صبحمشغول باز کردن راهآب بود.
#شهید_مهدی_باکری
#شهردار_ارومیه
💠🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹
💐الـلَّـهــُمَّ صــَلِّ عَـلَـى مُـحَمَــّـدٍ و آلِ مُـحَـمــَّدٍ و عَـجِّـلْ فَرَجَــهم💐
─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
گنجینه داستان معبر شهدا
🌃 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 58 "حس دوم" 📑 درخواستِ تحویلِ مدارکم رو به دانشگاه دادم ... باورشون نمی
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 59
"هوای دلپذیر"
⭕️ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ...
🚷 فشار درس و کار به شدت شدید شده بود ... گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترسِ واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد...😴
🌙سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل... 🌡💉
🔹انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... امّا مبارزه و سرسختی توی ژن و خونِ من بود...😌 💪🏼✌️🏼
🔸از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدتِ خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ...
⛲️ رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... 🙂
❇️ توی حالِ خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد...
–امشب هم شیفت هستید؟
–بله...
–واقعاً هوای دلپذیری شده...
🔷 با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و تهِ دلم التماس می کردم به جای گفتنِ این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلاً حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سرِ چنین موضوعاتی...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ...
🔸 اومدم برم که دوباره صدام کرد...❗️
–خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم❤️
و اگر از نظرِ شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم.......
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهارِ من !
سرِسال است فقط کربوبلا میخواهم..
#دلتنگ_کربلا💔
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🍀 غروب جمعه آخرسال است و همه در تکاپوی تازه شدن و تمیز شدن اند زمین،خاک ، خورشید، ابر، درخت، گل، شکوفه.. همه در راهند تا بیایند و دلنوازی کنند...
🍀اما من عزیزی را چشم در راهم... سال هاست، سفره هفت سین دلم، برایش پهن است، تا بیاید...۱۴۰۱ بهار هم بیاید و برود بی او اینها به هیچ نمی ارزند...
🍀بهار من! جان من! بی توجه به ایام سال... بی قرار آمدنت می مانم اما... آقا جان ندیدنت جانکاه است..
🍀انتظار کوتاه کن مولای من بیقرارآمدنت میمانم، بیا مولای من!
💓اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج💓
#امام_زمان
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_یار
#رهبر_انقلاب : وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرمودهاند: ما را دعا کنید، ما هم شما را دعا میکنیم؛ وقتی دعا برای فرج آن بزرگوار میکنید، در واقع دارید زمینه را برای دعای آن بزرگوار به خودتان و برای خودتان فراهم میکنید؛ اینجوری است.
#امام_زمان
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
گنجینه داستان معبر شهدا
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 59 "هوای دلپذیر" ⭕️ برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من،
🎑 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 60
"خانواده"
❇️ برای چند لحظه واقعاً بریدم...
–خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟...
🔸 توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ...
🔹 از طرفی هم، ارشدِ من ... و رئیسِ تیمِ جراحی عمومی بیمارستان بود ...
و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابلِ تصور قرار بده...
👨⚕–دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهادِ من و پاسخِ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائلِ کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفاً به عنوان یک مَرده ... نه رئیسِ تیمِ جراحی...
🔵 چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه...
–دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراحِ حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابطِ کاریه...
✔️ _ امّا این رو در نظر داشته باشید که من یه "مسلمانم" ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ...
🔞 _ اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیرِ یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ❌
✅🌺 _ ولی بین مردمِ من، نه ... ما برای خانواده "حرمت" قائلیم ... و نسبت بهم احساسِ مسئولیت می کنیم...
_ با کمالِ احترامی که برای شما قائلم ... پاسخِ من منفیه......
ادامه دارد...
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖سلام بر مهدی عج💖
❤️هر روز را با سلام بر تو آغاز میکنیم
🌷سلام بر تو... که صاحباختیار مایی
#سلام_به_امام_زمان
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
.
🌿💚﷽ 💚🌿
🍃🌸☀️سلاااام دوستان عزیز🤚😊
🍃🌸☀️روزتون بخیر و شادی
🍃🌸☀️در این روزهای پایانی سال الهی که دلتون سرشار از شور و شوقِ زندگی
🍃🌸☀️الهی تنتون سلامت
🍃🌸☀️الهی درکنار عزیزاتون بهترینها نصیبتون بشه.
🍃🌸🕊☀️ روزی پر از موفقیت براتون ارزو میکنیم
🍃💐🤲آمین...
🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
https://eitaa.com/dastanemabareshohada