eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
503 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✅عزرائیل چگونه جان میگیرد؟ ✍️مردی وحشت زده سمت حضرت سلیمان(علیه السلام ) رفت. حضرت‌ سليمان‌ ديد از شدّت‌ ترس‌ رويش‌ زرد و لبانش‌ كبود گشته‌، سؤال‌ كرد: ای‌ مرد مؤمن‌! چرا چنين‌ شدی؟ سبب‌ ترس‌ تو چيست؟ مرد گفت‌: عزرائيل‌ بر من‌ از روی‌ كينه‌ و غضب‌ نظری‌ كرده‌ و مرا چنانكه‌ می ‌بينی دچار دهشت‌ ساخته‌ است‌. حضرت‌ سليمان‌ فرمود: حالا بگو حاجتت‌ چيست‌؟ عرض‌ كرد: يا نبیّ الله‌! باد در فرمان‌ شماست‌؛ به‌ او امر فرمائيد مرا از اينجا به‌ هندوستان‌ ببرد، شايد در آنجا از چنگ‌ عزرائيل‌ رهائی‌ يابم‌! حضرت‌ سليمان‌ به‌ باد امر فرمود تا او را شتابان‌ بسمت‌ كشور هندوستان‌ ببرد. روز ديگر كه‌ حضرت‌ سليمان‌ در مجلس‌ ملاقات‌ نشست‌ و عزرائيل‌ برای‌ ديدار آمده‌ بود گفت‌: ای عزرائيل‌ برای‌ چه‌ سببی‌ در بندۀ مؤمن‌ از روی كينه‌ و غضب‌ نظر كردی‌ تا آن‌ مرد مسكين‌، وحشت‌ زده‌ دست‌ از خانه‌ و لانۀ خود كشيده‌ و به‌ ديار غربت‌ فراری‌ شد؟ عزرائيل‌ عرض‌ كرد: من‌ از روی‌ غضب‌ به‌ او نگاه‌ نكردم‌؛ او چنين‌ گمان‌ بدی‌ دربارۀ من‌ برد. داستان‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ به‌ من‌ امر فرمود تا در فلان‌ ساعت‌ جان‌ او را در هندوستان‌ قبض‌ كنم‌. قريب‌ به‌ آن‌ ساعت‌ او را اينجا يافتم‌، و در يك‌ دنيا از تعجّب‌ و شگفت‌ فرو رفتم‌ و حيران‌ و سرگردان‌ شدم‌؛ او از اين‌ حالت‌ حيرت‌ من‌ ترسيد و چنين‌ فهميد كه‌ من‌ بر او نظر سوئی‌ دارم‌ در حاليكه‌ چنين‌ نبود، اضطراب‌ از ناحيۀ خود من‌ بود. باری‌ با خود می ‌گفتم‌ اگر او صدپر داشته‌ باشد در اين‌ زمان‌ كوتاه‌ نمی ‌تواند به‌ هندوستان‌ برود، من‌ چگونه‌ اين‌ مأموريّت‌ خدا را انجام‌ دهم‌؟ 💥ليكن‌ با خود گفتم‌ من‌ بسراغ‌ مأموريّت‌ خود می ‌روم‌، بر عهدۀ من‌ چيز دگری‌ نيست‌. به‌ امر حقّ به‌ هندوستان‌ رفتم‌ ناگهان‌ آن‌ مرد را در آنجا يافتم‌ و جانش‌ را قبض‌ كردم‌. 📚معاد شناسی، جلد اول، علامه طهرانی. .دفتر اوّل‌ «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، ص‌ 26 ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
💌 • نمی‌خواستم ناراحتش کنم، بعدا دیدم چقد از حرفم دلش شکسته... 💔 • همون لحظه فکر می‌کردم این بهترین کاره، اما بعدا پشیمون شدم ⛅️ • می‌دونم بخاطر رفتار من، خیلی سختی کشید و چیزی نگفت... 🌙 یه وقتایی ☔️ خواسته یا حتی ناخواسته، باعث میشیم به کسی آزاری برسه، یا دل کسی بشکنه، 🍃 یا حقی از کسی ضایع بشه... امام سجاد (علیه السلام ) همیشه اینطور دعا می‌کردند که: یعنی خدای مهربونم 🍁 هر بنده‌ای که از طرف من بهش آسیبی رسیده، یا از طرف من حقی ازش ضایع شده قلب او رو از من راضی کن و کمک کن حقش به طور کامل ادا بشه . . . 💚💜 🌸 اللهم أَرْضِهِ عَنّی مِنْ وُجْدِکَ، وَ أَوْفِهِ حَقّهُ مِن عِندِک 📗 صحیفه سجادیه. دعای سی و نه. در طلب آمرزش و رحمت╭─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 نه اینکه وقتای دیگه نباشه نه اینکه موقت و ناگهانی باشه، آرزوی کربلایی شدن هر روز، هر ساعت، هر لحظه توی قلبمون جاری‌ه، اما شب‌های جمعه، یه عطر سیب، ما رو برای این آرزو بیقرارتر، بیتاب‌تر می‌کنه ... 💕 امشب پرواز بده سمت بین‌الحرمین، 🕊 این سلام عاشقانه رو : 🌸🍃 ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃🌺 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
🔴 مداد سیاه! ✏️ از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم. 🔻مرد اول میگفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!» 🔻مرد دوم می‌گفت: «دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردی بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم مي‌شود می‌دهم و بعد از پایان درس پس می‌گیرم. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
مداحی_آنلاین_برا_فاطمیه_چیکار_کنیم.mp3
994.9K
♨️برا چیکار کنیم؟ بسیار شنیدنی👌👆 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ -------------------------- ↩️حتما گوش کنید و 👆 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای- مادرانه_قسمت اول.mp3
3.51M
🎧 ۱ ‌ داستانی عجیب و احساسی 😔 سخن آوای " " ویژه نامه‌ای دلنشین برای تقدیم شما باد. قسمت اول: سقیفه ↩️حتما گوش کنید و 👆 ادامه دارد.............. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
میگن تو سخت ترین عملیات های وقتی کار حسابی به مشکل بر میخورد؛ همیشه این یا زهرا (سلام الله علیها) بود که گره گشا و 🔑 فتح بود. شک✋نکنید تو جنگ هم کلید مشکلات و امر فرج رمز الله علیها 💚 است. _ادرکنی -------------------------- ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادرانه_قسمت دوم.mp3
10.31M
= 🎧 2 ‌ داستانی عجیب و احساسی 😔 سخن آوای " " ویژه نامه‌ای دلنشین برای تقدیم شما باد. قسمت دوم: داغ پدر ↩️حتما گوش کنید و 👆 ادامه دارد.............. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادرانه قسمت سوم.mp3
10.29M
🎧 3 ‌ داستانی عجیب و احساسی 😔 سخن آوای " " ویژه نامه‌ای دلنشین برای تقدیم شما باد. قسمت سوم ↩️حتما گوش کنید و 👆 ادامه دارد.............. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
آوای مادرانه - قسمت چهارم.mp3
5.1M
🎧 4 ‌ داستانی عجیب و احساسی 😔 سخن آوای " " ویژه نامه‌ای دلنشین برای تقدیم شما باد. ⚡️ قسمت چهارم: حمله اول ↩️حتما گوش کنید و 👆 ادامه دارد.............. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✨﷽✨ ✅هدایت نمودن زن فاسد ✍️در زمان طاغوت که فسق و فجور و فساد همه جا را فرا گرفته بود، یک شب آقا سیدمهدی قوام منبری میرود در همان بالاشهر تهران؛ به ایشان پاکتی پر از پول میدهند. در حال رفتن به منزل، در مسیر یک زنی را میبیند، وضعیت نامناسبی داشته و معلوم بوده اهل فساد و فحشا است! آقا سیدمهدی به یک پیر مردی میگوید: برو آن زن را صدا کن بیاید! آن مرد تعلل میکند و میگوید: وضعیت آن زن و بی حجابی اش مناسب نیست‌او را صدا بزنم. خلاصه با اصرار سید و با کراهت می رود و او را صدا می زند که آن آقا سید با شما کار دارند! زن می آید، آقا سیدمهدی از آن زن می پرسد: این موقع شب اینجا چه می کنی؟! زن می گوید: احتیاج دارم، مجبورم! سید آن پاکت پر از پول را از جیبش در‌می آورد و به زن می دهد و می گوید: این پول، مال امام حسین (علیه السلام ) است، من هم نمی دانم چقدر است؛ تا این پول را داری، از خانه بیرون نیا! مدتی از این قضیه می گذرد، سید مشرف می شود کربلا. (در آنجا) زنی بسیار مجبه را می بیند با شوهرش ایستاده اند. شوهر می آید جلو و دست سید را می بوسد و می گوید: زنم می خواهد سلامی به شما عرض کند! زن جلو می آید و سلام می کند و می گوید: آقا سید! من همان زنی هستم که آن پاکت را در آن شب به من دادید؛ ایشان هم شوهر من است که با هم مشرف شده ایم زیارت؛ من آدم شدم... ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
📱 یک وقتایی تنهایی و کسی حواسش بهت نیست، گوشیتو برمیداری و میری تو اینستاگرام، می‌خوای بری یک سری به پست‌های دوستات بزنی، اما شیطان میاد سراغت؛ کارش همینه! وسوسه... فکر گناه میندازه به جان و دلت. 💢 اما یک لحظه صبر کن. فقط یک لحظه! 📖 تو این لحظه به این آیه فکر کن: «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ؛ چشم‌ها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشم‌ها را می‌بیند...» (انعام / ۱۰۳) 👁 خدا الان حواسش بهت هست. تازه چشم‌های امام زمان هم بهت توجه میکنن! حالا بازم دلت میاد به شیطان بگی چشم؟ 🔆 یک نفس عمیق بکش و شیطان رو لعنت کن تا از فکرت بره بیرون... امام زمان، یارِ پاکدامن می‌خوان، یکی مثل عباس! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🌴 ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃