eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
215 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
495 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ بسم الله الرحمن الرحیم 💠 حکایت بسیار زیباست👌 🌷🍃 مؤمنی بود در تهران، انسان بسیار خوب و بزرگواری بود که تمام زندگیش در مسیر خیر می‌گذشت. یک وقت از او سؤال کردم، گفت: این در خون من می‌باشد. 🌼🍃 آن مؤمن ‌گفت: روزگاری بود که دو ماه کرایه خانه‌ام که معادل ۳۶ تومان می‌شد، عقب افتاده بود. زن صاحبخانه، جلو زنم را گرفته بود و جریان را گفته بود. من ۳۶ تومان قرض کردم، می‌خواستم به صاحبخانه بدهم، سر راه یک نفر جلویم را گرفته و به من گفت: لنگ ۳۶ تومان می‌باشم، مشکلم را حل کن. 🌺🍃 بلافاصله پول را به او دادم. وقتی به خودم آمدم، دیدم رویم نمی‌شود به منزل بروم، لذا آخر شب آن هم آهسته و مخفیانه رفتم. صبح هم قبل از اذان از خجالت از منزل بیرون آمدم. ظهر توی بازار صاحبخانه را دیدم، او به من گفت: فلانی من را شرمنده کردی. گفتم من شرمنده‌ی شما هستم، کرایه را ندادم و عقب افتاده. 🌹🍃 گفت: یک آقایی امروز صبح آمده، ۶ ماه کرایه منزل تو را به من داد و گفت فلانی داده است. 🌸🍃 می‌گفت، چهل سال از آن روز می‌گذرد و من نفهمیدم کی اجازه‌ی منزل را داده است، ولی این را فهمیدم که این اثر وضعی آن احسانی بود که به آن گرفتار کردم. در عین نیاز، او را بر خودم مقدم نموده و مشکلش را حل کردم. 🌹 "الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج"🌹 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ____🍃🌸🍃____ ─🍃🌸🍃─┅─╮ 【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
❣️ بسْــــمِ ربِّــ الشُهَـــــدا 🔻ولادت : ۶۱/۶/۲۸ 🔻شهادت ۹۴/۱۱/۱۲ آزادسازے نبُل و الزهرا، سوریہ هشتمین شهید استان گیلان کارشناسی علوم سیاسی شهید مادر ندارد 🔻دوست شهید: 💢صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور🏍 به آن سنگینی را میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، را از خواب بیدار کند📛 💢 همسایه بودیم🏘به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت⏱ زباله ها را به دم در آوردن و نیروهای شهرداری دادن. 💢آدم ها را باید از زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود👌 و خاص زیست و برای ، انتخاب شد✅ ڪلیڪ ڪنید 👇 🍃🌺 @mabareshohada ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
خودم را می‌گذارم 🌴 جای همه آنهایی که پیامبر (صلی الله علیه وآله ) را دیده بودند؛ کمی عجیب است اما توی مدینه، با همین لباس و تیپِ 🎀 امروزی‌ام، قدم می‌زنم... دنبال خانه‌ی پیامبرم می‌گردم... خانه را هرطور شده پیدا می‌کنم؛ 💚 پیامبر(صلی الله علیه وآله ) با رویی گشاده سلامم را پاسخ می‌دهند با ادب می‌نشینم روبرویشان: 🌱 پیامبرم، نصیحتی می‌خواهم _ ... مراقب نگاهت به مادر و پدرت باشد... 💜 همیشه با مهربانی به آنها نگاه کن... نزد خدا، هر نگاه مهربان تو به آنها ثواب یک حج دارد . . . 🌸 اگه مامان و یا بابات آسمونی شدند، 🎁 هدیه به روحشون، یه صلوات می‌فرستیم: ه ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🌴کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🌴👇👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
🌷💐🌷 موسسه فرهنگی هنری منجیار حجاب فاطمی در نظر دارد به مناسبت دهه مبارک فجر و میلاد حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها جهت احیای حجاب فاطمی انواع چادرهای ایرانی و عربی و دیگر لوازم حجاب را به نازل ترین قیمت در اختیار هم استانهای عزیز گیلانی و دیگر متقاضیان (خرید پستی )قرار بدهد . درس فروشگاه : گیلان-سنگر،بلوارامام حسین علیه السلام،جنب مهدیه ،فروشگاه فرهنگی فاطمی کوثر تلفن 01334521783-09119302342 ✏️سفارش: @HOSSEIN_14 ————————————— فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر👇 ————————————— 🌺🍃 @foroshgah_koosar
‍ 🌸🌿🌸🌿 💠 حکایت بسیار زیباست👌 ✨روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه‌السلام آمد و گفت: ای موسی علیه‌السلام خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ ✨حضرت موسی علیه‌السلام گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. ✨با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. ✨می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ✔️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 🍀و مَنْ یعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَیضْ لَهُ شَیطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِین 🌼 و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او می‌فرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف آیه 36) 📚منبع. الانوار النعمانیه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ____🍃🌸🍃____ 【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ‍ 🌸🌿🌸🌿 💠 حکایت بسیار زیباست👌 از مظفرالدین شاه تا کرونا (کویید 19) از دستش ندین عالیه👌 ‏مظفر الدین شاه قاجار از همان بدو تولد و کودکی همیشه ضعیف و بیماربود؛ دو برادربزرگترش هم بر اثر بیماری از دنیا رفته بودند. طوری که وقتی در ۹ سالگی ولیعهد شد اهالی دربار در خفا پچ پچ میکردند که چه ولیعهدی... دائم المریض!!! مادر مظفرالدین‌شاه، هیچ وقت حتی تصورش را هم نمی‌کرد که این پسرِ همیشه بیمار، زنده بماند و به شاهی برسد. چون پدرش ناصرالدین شاه از او متنفر بود. اما این انتخاب ناصرالدین شاه برای این بود که مادرش مهد اولیا کمتر غر بزند و نوه قجری اش بر کرسی ولی عهدی بنشیند. از طرفی تا بوده، کار دنیا از قبل مشخص نیست و هر چیزی حکمتی دارد... مظفرالدین‌شاه با همان حال ضعیف و مریض به پایتخت (تبریز) که کاخ ولیعهدی بود، رفت و در این شهر حالش بد و بدتر شد. پزشکان آن زمان، تشخیص دادند که احتمالاً مظفرالدین شاه به سل ریوی دچار شده و توصیه کردند که شاید هوای سرد تبریز به بدنش نساخته و باید در جایی خوش آب و هوا بماند. این شد که علی اصغرخان اتابک اعظم، باغ بزرگی ییلاقی ای را در روستای دارآباد برای ولیعهد 9ساله خرید تا شاه شاهان در روستای دارآبادِ خوش آب و هوا بدنش جان بگیرد و بعدا که بهتر شد به تبریز که پایتخت بود برگردد. آن روزها تهران جایی خوش آب و هوا بود که برایش سرو دست میشکستند و تهران چهره دودی و شلوغ امروزش را نشان نداده بود. کاخ دارآباد مظفری با مشقت کارگران ایرانی به سرعت ساخته شد و این کاخ تا زمان مرگ مظفرالدین شاه در خدمت پادشاه و زیردستانش بود و علاوه بر کاخ، محل استراحت و درمان مظفرالدین شاه به حساب می آمد. اما با مرگ پادشاه، کاخ شاه‌آبادِ دارآباد برای بیماران مبتلا به سل در اختیار وزارت بهداشت آن زمان(حفظ الصحه) قرار گرفت و به آسایشگاهی برای بیماران مبتلا به سل تبدیل شد. اما به دلیل فراز و نشیب های سیاسی کم کم این کاخ_بیمارستان بی استفاده ماند. در همین سالها پسری در کاشمر، از خانواده ای حکیم به دنیا آمد و از آنجا که پدر و پدربزرگش هم مردانی اهل دانش بودند و از آنجا که مردم کاشمر به خانواده سادات ارادت ویژه داشتند آنها را خانواده حکیم باشی میدانستند و معتقد بودند دست خانواده حکیم باشی شفاست. مجد الحکما نام پسرش را مسیح گذاشت چرا که عیسی مسیح با دم مسیحایی اش مردان و زنان زیادی را شفا داده بود. سید مسیح پسر ارشد خانواده که کم کم همچون پدر و پدربزرگش به طبابت علاقمند شد بعد از گرفتن دیپلم در مدرسه فرانسوی های مشهد، به فرانسه رفت و اولین پزشک متخصص ریه ایرانی شد. در آن زمان سل از شایع‌ترین بیماری‌های ایران بخصوص در مناطق محروم بود و روزانه ایرانی های زیادی را میکشت. او با هدف نابود کردن سل در این رشته تحصیل کرد و به ایران بازگشت. ابتدا یک مدرسه پرستاری در کاخ مظفری شاه‌آباد راه‌اندازی کرد. کاخی که روزگاری دارالشفای مظفرالدین شاه بود. اما ایده اصلی او ساخت بیمارستانی برای کمک به ریشه‌کن کردن بیماری سل و درمان بیماران ریوی در ایران بود. برای همین از بسیاری از نهادها و سازمان‌های دولتی همچون وزارت بهداری و اشخاص خیّر مانند فخرالدوله امینی دختر مظفرالدین‌شاه دعوت کرد که ساختمان‌ این بیمارستان را تکمیل کنند. مرکز سل او، توسط مهندسان آلمانی با معماری خاص طراحی و به شکل بال خمیده برای بیماران سل و بیمارن ریوی ساخته شد و اشک شوق را از چشمانش جاری کرد. تلاشهای این پزشک برای تأسیس چند بیمارستان دیگر همچون بیمارستان بوعلی و بیمارستان فیروزآبادی، هر بار دست دعای بیماران عفونت ریه را برای سازنده این بیمارستان ها بالا برد. کودکی که از کاشمر آمد تا ایران را متحول کند و سل را در ایران سرکوب کند. دکتر مسیح دانشوری در سال 1354 خورشیدی در سن 76 سالگی در تهران درگذشت و این بیمارستان که در شاه آباد سابق و دارآباد فعلی قرار دارد به یاد تلاش های این پزشک دلسوز به بیمارستان مسیح دانشوری تعییر نام داد. بیمارستانی که اینروزها محل اصلی درمان بیماران کرونایی تهران است. 🍃🌹یاد این مرد بزرگ گرامی و روحش قرین شادی🌹 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ____🍃🌸🍃____ 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
💚وخداوند دختری از جنس نور آفرید 💛تا بتابد بر جهانیان و با دم مسیحایی اش جانی تازه در کالبد بی روح خلقت بدمد 💚عفاف در ذات پاک او تجلی یافته 💛چادر امانتی است از جانبش بر هر که به وادی عشق و نجابت و حیا قدم نهاده 💚نگین انگشتری خلقت ، حبیبه الهی و سرور زنان اهل بهشت 💛آمد مادری کند برای حسنین و زینب 💚 تا مادری کند برای پدرش 💛و برای تمام امت اسلام 🌹خوش آمدی مهربانترین مـــــــادر🌹 (سلام الله علیها) 💫 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💢 💢🌹💢 💢 این روزها که تولد مادر هست هوای دل الله تعالی فرجه الشریف را داشته باشید در خوشی ها در شادی ها... در کنار مادرها....و لبخند نازشون یاد کنید را... کنار مادرت بشین و یک بوسه بر دستهای مهربونش بزن و دستهایش را بلند کن و دست هایت را زیر دستهایش قرار بده و این موقعی هست که خدا خیلی دوست داره و دعا مستجاب می شود حالا در همین حالت اولین دعایت برای فرزند سلام الله باشد تا مـــــــــــــادرِ مــــــــــــادرها............... برای تو و مادر مهربونت دعا کنه 🌺 التماس دعا 💢 💢🌹💢 💢【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
_واقعی 🌹 جلسه اولےکه اومدن خونموݧ خواستــگارے☕️💐 بهم گفت: تنها نیومدم... مادرم حضرت(زهرا سلام الله علیها)... همرام اومدن😳😳😳! " مـݧ از كل اوݧ جلسـہ فقط همين يه جملہ شو يادمـہ...🙃 وقتـے رفتـݧ ، من فقط گریــه😭میکـردم مادرم نگرانم بود و مدام می پرسید: "مگه چی بهت گفت که اینجوری گریـہ میکنـے...؟!"😳🤔 گفتـم: "یادم نیســـت چی گفت! فقط یادمه که گفت: با مادرش حضرت زهـ💚ـرا(سلام الله علیها) اومده خواستگارے...😔 جوابم مثبــــــتـہِ تا اینو گفتم؛ خونوادمـــم زدن زیر گریــ😭ـــه... من اون شب واقعاً حضرت زهرا (سلام الله عليها) رو حـس ميـكردم😇 مدام ذکــــر بـے بـے رو لباش بود😍 مـداح نـبود ولی همیشـہ وسط هیئـت روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخونـد🙂 ارادت قلبی سیّــد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادر ش... با اصابت ترکش به پهلو به برسه😔💔💚 🌺 💢【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 السلام عیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها عجب روزى است امروز؛ روزى كه كتاب خداوند، با آيه هاى كوثر، كامل شد؛ همان روزى كه درست در ميان تاريك ترين روزهاى رسالت حضرت رسول و جهل بى پايه ى مردمان آن روز كه نعمتِ بهشتى حق تعالىٰ ، نعمتِ داشتنِ دختر را، نمى ديدند و كفران مى كردند؛ خداوند دخترى به پيامبر صلوات الله عليه و آله عطا كرد كه نه فقط، تنها طلايه دارِ نسل ايشان تا آخرين حجت خدا بودند، بلكه لقب بانوى دو عالم و سرور زنان بهشتى نيز زينت بخش وجود نازنينشان گرديد... تبریک يا رسول الله! صلی الله علیه و آله با قلبى پر از شعف و چشمانى پر از شوق، دل هايمان را به سوى خانه ى تان روانه كرده ايم، ما و همه ى محبين براى عرض تبريك آمده ايم، به شما كه پدر شديد و به حضرت خديجه ى كبرىٰ سلام الله عليها كه مادر... علاقه ى پدر و دخترى را، كمتر كسى نشنيده و نديده؛ آن هم اين دختر كه امّ ابيها است... و اگر شما را به دخترتان، شادى دلتان، مادرمان، حضرت زهرا؛ و ايشان را به شما، قسم دهيم، يقين داريم كه دست خالى ردمان نمى كنيد! ✨حال، ما آمده ايم بر در خانه اى كه امروز، خير كثير بر آن نازل شده است تا به بركت قدوم نورانى اش، دست هايمان را به عباى شما و پرِ قنداقه اش بگيريم و با تمام وجود، ظهورِ اماممان و نور چشم و مرهم قلب اهل بيت را، از اين خانه و اهلش، طلب كنيم؛ امّيد كه كوثر طه، بر دعايمان آمين گويد و شيرينى اين عيد به حلاوت ظهورِ مولايمان دوچندان شود... آمين يا رب العالمين❤️ 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ____🍃🌸🍃____ 💢【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شاه‎کلید گشایش در زندگی 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ____🍃🌸🍃____ 💢【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍃 میگن هر کی محبت شما رو توی قلبش داشته باشه، حضرت مادر، یه طور دیگه دوستش دارند... اما توی قلب ما محبت، واژه‌ی کوچکیه؛ وقتی ما با عشق شما هر لحظه نفس می‌کشیم... 💜 زندگی می‌کنیم... یا حسین جان 🌙 امشب، شما رو به حق مادر مظلومتون قسم میدیم که ما رو به کربلاتون برسونین . . . 🌸 ڪلیڪ ڪنید 👇 💢【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ‍ 🌸🌿🌸🌿 💠 حکایت بسیار زیباست👌دعای مادر از دستش ندین عالیه👌 ✍️ مرحوم ملا احمد نراقی گوید: در کنار فرات صیادان زیادی برای ماهیگیری می‌نشستند. نوجوانی با پای معلول، کنار فرات می‌آمد و مبلغی می‌گرفت و دست به هر تور ماهیگیری که می‌خواست می‌زد و تور او پر ماهی می‌شد. این نوجوان هر روز برای یک نفر این کار را می‌کرد و بیشتر انجام نمی‌داد. گمان کردم علم طلسم بلد است. روزی او را پیدا کردم،دیدم حتی سواد هم ندارد. علت را جویا شدم. گفت: من مادر پیری داشتم که برای درمان او مجبور بودم در همین مکان ماهیگیری کنم، روزی تمساحی پای مرا گرفت و قطع کرد. نزد مادر آمدم و گریه کردم. او دعا کرد و گفت: «خدایا پسر مرا بدون نیاز به وجودش روزی آسانی بده که او سلامتی خود را به خاطر من از دست داد.» بعد از مرگ مادرم وقتی من در فرات تور می‌اندازم، از بین همه صیادها ماهی‌ها وارد تور می‌شوند. و حتی وقتی که من تور در فرات نمی‌اندازم، کافی است دستم را به توری بزنم، همه ماهی‌های روزی من که به‌خاطر دعای مادر من است در آن تور جمع می‌شوند ................. نیکی به پدر و مادر، بر فرزند واجب است... هرجا و در هر شرایطی، تلاش کن رضایت آنها را بدست آوری، که خوشنودی خدا، در رضایت آنهاست . . . 💚💜💚 🌸 اگه مامان و یا بابات آسمونی شدند، 🎁 هدیه به روحشون، یه صلوات می‌فرستیم: 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 داستان دنیا مجازی ✍️روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم. مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و برای آن سفر برنامه ریزی کنم. فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد: - عمو... میشه کمی پول به من بدی؟ - فقط اونقدری که بتونم نون بخرم - نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست. - باشه برات می خرم صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم. عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟ آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته. - باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟ غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم. گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید. آنوقت پسرک روبروی من نشست. - عمو ... چیکار می کنی؟ - ایمیل هام رو می خونم. - ایمیل چیه؟ - پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن. متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم: - اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده - عمو ... تو اینترنت داری؟ - بله در دنیای امروز خیلی ضروریه - اینترنت چیه عمو؟ - اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی، ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن ولی در یک دنیای مجازی. - مجازی یعنی چی عمو؟ تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش بخورم. - دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست داریم عوض کردیم. - چه عالی. دوستش دارم. - کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟ - آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم. - مگه تو کامپیوتر داری؟ - مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم. - نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی. - وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم - و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟ قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم. صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم. من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این جمله پاداش گرفتم: - ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی. آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم... ✅بیاین دنیای مجازی مان را معنوی کنیم 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ⚜️ حکایت‌های پندآموز⚜️ ✨توکلت بر خدا ✨ در زمان موسي خشكسالي پيش آمد! آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن! 🌹موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود! خداوند فرمود: موعد آن نرسيده، موسي هم براي آهوان جواب رد آورد! تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت و مناجات بالاي كوه طور رود، 👈🏻به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست! آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد، اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد! 🦌شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم، تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست! 🌧تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد! موسي معترض پروردگار شد، خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود! 👌🏻هیچوقت نا امید نشو، لحظه ی آخر شاید نتیجه عوض شه! 📚 مجموعه حکایتهای معنوی 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴 «بیماری خطرناک!!» ✍️یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد کند. این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است! 🔻 این بیمارى چهار نشانه دارد: 1️⃣ اینکه نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى اما اگر آنها را نعمت ندانى و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده. 2️⃣ اینکه وارد خانه شوى و همه‌ اعضاى خانواده‌ در سلامتى به‌سر برند اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى. 3️⃣ وارد بازار شوى، خرید کنى، مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون اینکه قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. 4️⃣ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالیکه از چیزى ناراحت نباشى اما خدا را سپاس نگویى. 🙏 خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم! آمین ↶【به ما بپیوندید 】↷ 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌺 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
💌 دانشجو بود اما 🌴 به یکی از روستاهای دور رفته بود و اونجا با تمام توان به روستایی‌ها خدمت می‌کرد از روستا که برگشت، توی 🎀 شهر، به اطرافیانش خصوصا به اونایی که توان مالی برای درس خوندن نداشتند کمک می‌کرد و خلاصه خیرش به همه می‌رسید 🌱 ماجراش رو که شنیدم 🔆 یاد سخن امام علی(علیه السلام ) درمورد نشانه‌های پرهیزکاران افتادم: 💫 یعنی آدم پاک و باایمان، خودش رو به سختی میندازه 🌸 تا دیگران رو به آسایش و آرامش برسونه و اینطوری قلبی بهشتی و پر از نور پیدا می‌کنه . . . 💚💜 📗 خطبه ۱۹۳ ڪلیڪ ڪنید 👇 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌺 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯🌺
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 🍃🌸 عجایب آیت الکرسی🌸🍃 ✍️«ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم. یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته.گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟ گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد. خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم. 📗 شفا و درمان با قرآن ، ص 50 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 ڪلیڪ ڪنید 👇 【به ما بپیوندید 】↷ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 ─┅─🍃🌸🍃─┅─╮ ڪانال برتــر ⏬⏬ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ 🌺 @mabareshohada 🌺🍃 ╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ استخدام با مدرک یا با عمل ✔️برای جوانان و نوجوانان بفرستید. هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم ، میگفت: چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی ؟ آب چکه میکرد ، میگفت: اسراف حرامه ! اطاقم که بهم ریخته بود میگفت : تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه ... حتی در زمان بیماریش نیز تذکر میداد تا اینکه روز خوشی فرارسید ؛ چون می بایست در یک شرکت بزرگ ساختمانی انبوه ساز برای کار مصاحبه بدم با خود گفتم اگر قبول شدم ، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ، ترک می‌کنم. 🔻صبح زود حمام کردم ، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم ! ۱- مُرَتب و منظم باش؛ ۲ - همیشه خیرخواه دیگران باش ۳- مثبت اندیش باش؛ ۴- خودت رو باور داشته باش؛ 🔻تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه! با سرعت به شرکت رویایی ام رفتم ، به در شرکت رسیدم ، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود ، فقط چند تابلو راهنما بود! به محض ورود ، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته ، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله ... اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده ، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش ؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیفته! از کنار باغچه رد میشدم ، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو ، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه ؛ لذا شیر آب رو هم بستم ..‌. 🔻پله ها را بالا میرفتم ، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه ، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، لذا اونارو خاموش کردم👌🏻 🔻به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه چهره و لباسشون رو که دیدم ، احساس خجالت کردم ؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن! عجیب بود ؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه ، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون! با خودم گفتم : اینا با این دَک و پوزشون رد شدن ، مگر ممکنه من قبول بشم؟عُمرا !!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن! باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش ، نشستم و منتظر نوبتم شدم *اون روز حرفای بابام بهم انرژی میداد* 🔻توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن. وارد اتاق مصاحبه شدم ، دیدم ۳ نفر نشستن و به من نگاه میکنند یکیشون گفت : کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟ لحظه ای فکر کردم ، داره مسخره ام میکنه ! 🔻یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش! 🔻پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام 🔻یکی از اونا گفت : شما پذیرفته شدی !!! با تعجب گفتم : هنوز که سوالی نپرسیدین؟! گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید ، گزینش ما عملی بود. 🔻با دوربین مداربسته دیدیم ، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا ، نقصها رو اصلاح کنی ... در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد ، کار ، مصاحبه ، شغل و ... هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم ، کسی که ظاهرش سختگیر ، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری ... 👌🏻عزیز ! در ماوراء نصایح و توبیخهای پدرانه ، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهی فهمید .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ____🍃🌸🍃____ 🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 👇👇 🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃