🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
الهی بهترین آغازها آن است که با تکیه بر نام و حضور تو باشد
با توکل به اسم اعظمت آغاز میکنیم روزمان را
🌸 الهـی بـه امیـد تـو 🌸
الهی هر جا که تو باشی
نگاهها مهربان
کلامها محبت آمیز
رفتارها سرشار از مهر میشوند
الهی تو باش تا همه چیز سامان یابد
سـ🍁ـلاااام
صبحتون پر امید و شاد
حال دلتون قشنگ
روزای عمرتون گرم محبت
زندگیتون پر از عطر و مهربانی خداوند
از عمق جان نفس بکش،نگرانیهایت را به خدا بسپار،چایت را با آرامش خیال بنوش و تمام خاطرات خوبت را مرور کن،این تنها هدیهای هست که میتوانی به خودت بدهی
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
کتاب و کتابخوانی:📓#فواید_کتاب_۱۴_فایده_منحصربهفرد_کتابخوانی📓📚
📝📚📝📚📝📚📝📚📝📚
🌟۶. مقابله با افسردگی با مطالعهی کتابهای خودیاری🌟
مطالعهی کتابهای خودیاری یا Self-help میتواند نقش مؤثری در بهبود زندگی افراد داشته باشد. یک تحقیق در مجلهی PLOS ONE منتشر شده است که نشان میدهد خواندن کتابهای خودیاری یا کتابدرمانی، همراه با جلسات حمایتی که نحوهی استفاده از کتابها را توضیح میدهد، پس از یک سال موجب کاهش سطح افسردگی میشود.
«ما در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدیم که مطالعهی چنین کتابهایی، تأثیرات بالینی قابل توجهی در روند بهبود افسردگی دارد و یافتههای ما بسیار دلگرمکننده هستند. افسردگی باعث تضعیف انگیزهی افراد میشود و این باور را ایجاد میکند که تغییر برای چنین افرادی غیرممکن است.»
کتابهای خودیاری حتی در موارد افسردگیهای حاد هم میتوانند مفید واقع شوند. طبق بررسیهای انجامشده توسط دانشگاه منچستر که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است، افرادی که دچار افسردگیهای شدید هستند به اندازهی افرادی که افسردگی کمتری دارند، میتوانند از فواید مطالعهی کتابهای خودیاری و وبسایتهای تعاملی بهرهمند شوند.
🌟۷. افزایش آگاهی🌟
هر چیزی که میخوانید، اطلاعات جدیدی به اندوختههای قبلی خود اضافه میکنید. این اطلاعات، هر چند کوچک، مطمئنا روزی به کارتان میآیند. هرچه دانش و آگاهی بیشتری داشته باشید، برای غلبه بر چالشهای زندگی آمادهتر خواهید بود.
خودتان را در شرایط سختی تصور کنید. فراموش نکنید هر چیزی که دارید از قبیل پول، کار و حتی سلامتی ممکن است روزی از دستتان برود، اما دانش و آگاهی و مهارتهای شماست که همواره با شما میماند.
📝📚📝📚📝📚📝📚📝📚
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزچهارشنبه:
شمسی: چهارشنبه - ۱۸ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Wednesday - 09 October 2024
قمری: الأربعاء، 5 ربيع ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
🌺3 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️5 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🌺29 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️37 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️57 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
✅سیزدهیمن جشنواره کتابخوانی رضوی در بخشهای فردی، گروهی و خانوادگی، با تمرکز بر منابع مرتبط با سیره امام رضا (ع) دارای بخشی ویژه با محوریت پیامبر (ص) به شیوه الکترونیک برگزار خواهد شد.
✅منابع سیزدهمین دوره جشنواره کتابخوانی رضوی به چهار گروه سنی خردسال، کودک، نوجوان و جوان و بزرگسال تفکیک شده است.
کتابهای «لالا لالا کبوتر بال داره» اثر علی محمد مؤدب از انتشارات بهنشر
و «بچهها سلام» اثر سید محمد مهاجرانی از انتشارات مدرسه، منابع خردسال (زیر ۷ سال)؛
کتابهای «لشکر کلمات» اثر مریم کوچکی از انتشارات بهنشر
و «۱۰ قصه از حضرت محمد (ص)» اثر محمدرضا سرشار از انتشارات قدیانی، منابع بخش کودک (۸ تا ۱۲ سال)؛
کتابهای «به شرط آفتاب» اثر لیلا شمس از انتشارات شهید کاظمی،
«سفر به قلعه خورشید» اثر رقیه بابایی از انتشارات جمکران
و «چهره تو قبله هر شاعر است» اثر کمال السید از انتشارات شهید کاظمی، منابع بخش نوجوان (۱۳ تا ۱۷ سال)
و کتابهای «پاسخهای امام رضا (ع) به چهل پرسش قرآنی» از انتشارات بهنشر و «به امین بگو دوستش دارم» اثر مریم راهی از انتشارات نیستان منابع ویژه بخش جوان و بزرگسال (۱۸ سال به بالا) است.
🔴⭕️🔴علاقهمندان برای شرکت در سیزدهمین جشنواره کتابخوانی رضوی و ارسال آثار میتوانند تا ۳۰ آذر ۱۴۰۳ به نشانی
www.ketabkhooon.ir
مراجعه کنند.
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
186_62698727916230.pdf
22.81M
بچهها سلام.pdf
رده سنی خرد سال
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
216_62698735255663.pdf
6.78M
2 لالا لالا کبوتر بال داره.pdf
رده سنی خردسال
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
196_62698728433833.pdf
5.12M
لشکر کلمات.pdf
رده سنی کودک
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
208_62698733277409.pdf
8.64M
ده قصه از حضرت محمد(ص).pdf
رده سنی کودک
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
209_62698717758161.pdf
1.22M
.چهره تو قبله هر شاعر است.pdf
ویژه ی نوجوان
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
175_62698722668411.pdf
718.8K
سفر به قلعه خورشید.pdf
ویژه نوجوان
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
217_62698722585109.pdf
22.38M
به شرط آفتاب.pdf
ویژه ی نوجوان
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
214_62698725955744.pdf
1.56M
پاسخ های امام رضا علیه السلام.pdf
ویژه ی جوان و بزرگسال
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
174_62698718190641.pdf
2.35M
به امین بگو دوستش دارم.pdf
ویژه ی جوان و بزرگسال
✅جهت انجام آزمون ضمن خدمت ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ltmsme
232_62693720395757.mp3
6.75M
📻 #سهشنبههای_کاغذی | قسمت پنجم
🎧 روایتی شنیدنی از معرفی کتاب «سیزده دلیل برای این که..»، نوشته «جِی اَشِر»
📝 در این کتاب که یکی از پر فروش ترین کتاب های نیویورک تایمز است، نویسنده تلاش میکند تا تأثیری که اشخاص بر زندگی یکدیگر دارند را توضیح دهد و روایت «هانا بیکر» به حدی تأمل برانگیز است که در انتهای رمان، خود را بیشتر از گذشته در برابر دیگران مسئول خواهید دانست.
⚜️ سردبیر رادیو: جلال سلمانی
🔰دبیر رادیو: حسین اشراقی
🎙با صدای: «مجتبی بیکیان»
روابطعمومی آموزش و پرورش منطقه میمه
🎙با صدای: «مینا مسیبی»
روابطعمومی آموزش و پرورش شاهینشهر
📚معرفی کتاب: «پروین دهقانی»
روابطعمومی آموزش و پرورش منطقه باغبهادران
🔰 اگر به کتاب علاقه دارید، هشتگ #رادیو_کتاب را دنبال نمایید.
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
16.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تقویم_روزچهارشنبه
#هجدهم_مهر_۱۴۰۳
#اکرمبهدانه
#التماسدعا
✅جهت سفارش #تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar
سمت امیرعلی رفتیم.
_هانیه خواهش میکنم جدی باش، مسخره بازی درنیار، اون موهات هم یه کم بده تو
هانیه برای اولین بار به حرفم گوش داد. اما نزدیک امیرعلی که رسیدیم باز شروع کرد.
امیرعلی سرشو انداخت پایین و سلام کرد
-سلام امیرعلی
هانیه: سلام برادر خوبی؟
چشمای امیرعلی از تعجب گرد شدن، خندم گرفت و یه مشت حوالهی هانیه کردم
امیرعلی: سلام خانم
-خب دیگه هانیه جان من برم، برسونیمت
هانیه: نه عزیزم شما با برادر بفرمایید دیرتون نشه خداحافظ
-خداحافظ
بعداز رفتن هانیه سوار ماشین شدیم
امیرعلی: دوستتون بود؟
-آره، خیلی دختر خوبیه، ولی خیلی شوخه
ماشینو روشن کرد و سمت خونمون راه افتادیم
-راستی،خبری از آرمان نشد؟
امیرعلی:-خبر تازهای نداریم
-میشه اگه خبری از آرمان شد بهم بگی؟
نیم نگاهی بهم انداخت ودوباره نگاهشو به روبه روش داد، بدون حرفی سرش رو تکان داد
-ممنون
-راستی، ازاین به بعد هروقت کلاساتون تموم شد بهم زنگ میزنین بیام دنبالتون
-ماموریت تازهس؟
با سکوتش ادامه دادم
-انداختمت توزحمت امیرعلی، ببخشید
-وظیفهس، هرکی جای شما بود همین کار رو میکردم.
رسیدیم دم درخونمون، بعداز خداحافظی از ماشین پیاده شدم و رفتم خونمون.
جمله اخرش تو سرم اکو میشد....
بعد با خودم گفتم..."هر کی جای منم بود همین کار رو میکردی"،....
اره، اما انتقام نگرفت، جبران نکرد، نامردی نکرد، همه اینا منو بیشتر شرمنده میکنه هر چقدر من نامردی کردم در حقش، امیرعلی با خوبی کردنهاش بیشتر شرمندهم میکرد.
دیگه مثل قبل نبودم، هربار بیرون رفتنم، با تیپ ساده شده بود، ارایش کردنمم خیلی ملایم و ساده کردم. نمیدونم شاید از تأثیرات اخلاق خوب و باحیای امیرعلی باشه.اصلا به صورتم زل نمیزنه، بااحترام حرف میزنه، جای تموم اون بدیها و خودخواهیهام خوبی میکنه.
🍂ادامه دارد....
✍نویسنده؛ اسرا بانو
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🍀🍂🍀🍂🍀❤️❤️🍂🍀🍂🍀🍂رمان جذاب و عاشقانه،
🍀فانتزی و پلیسی #دلداده
🍂قسمت ۳۹ و ۴۰
رو تختم دراز کشیده بودم و کتاب میخوندم، البته بیشتر فکرم درگیر آرمان و هدفش که امیرعلی بود. چند تقه به در خورد
-اجازه هست بیام تو؟
-بیا داداش
ایلیا وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست، نزدیکم اومدو کنارم رو تخت نشست
-جانم داداش؟
-مائده، میتونم ازت کمک بگیرم؟
-چیزی شده؟
-مائده... تو که میدونی من و سارا...
سرشو انداخت پایین، خیلی دلم به حالش سوخت، ایلیا و سارا بخاطر کار احمقانهام ازهم جداشدن
-مائده، با مامان و بابا حرف بزن بره با عمو و زدن عمو حرف بزنه
-چرا تو بهشون نمیگی؟
-آخه روم نمیشه مائده
لبخندی به روش زدم
-چشم، میرم باهاشون حرف میزنم، خیالت راحت
لبخندی زد و دستمو محکم فشرد
-خواهر خودمی
همون لحظه در بازشد و مامان اومد داخل و دست به سینه نگاهمون کرد
-یعنی من اینقدر غریبهم که خجالت میکشی به من بگی؟
-مامان جان پشت در ایستاده بودی؟
ایلیا خجالت زده گفت:
-همه چیو شنیدی؟
مامان اومد و کنارمون نشست
-بله که همه چیو شنیدم
-مامان میشه با زن عمو حرف بزنی؟
مامان:-واقعا سارا رو دوست داری؟
ایلیا:-معلومه که آره مامان
مامان کمی این پا و اون پا کردوگفت:
-ایلیا، زن عموت تاالانم ازدستمون دلخوره، ما طاقت بی آبرویی دیگه رو نداریم ها
ازاین حرف مامان کمی دلخور شدم، البته حق هم داشت، من باعث و بانی بیآبرویی پدرومادرم شدم
ایلیا اخم کردوگفت:
_اگه نمیخواید کمکم کنید چرا بهونه میارید؟ من میرم با بابابزرگ حرف بزنم
خواست بلند شه که مامان دستشو کشید وگفت:
-ای بابا، چرا عین بچه ها قهر میکنی بشین ببینم
رو کردم سمتشون و گفتم:
-من فردا با زن عمو حرف میزنم، همه اینا تقصیرمنه، اگه دوسال پیش انتخاب غلط نمیکردم، الان ایلیا و سارا رفته بودن سر خونه زندگیشون، مامان، قضیهی ایلیا از من جداس،
مامان:-من با زن عمو حرف میزنم، نگران نباش پسرم
.
.
.
.
فقط یک کلاس دیگه مونده بود که اونم مهم نبود، به ساعتم نگاهی انداختم 5:30عصربود
-هانیه
-بله؟
-من کلاس آخری رو نمیام
-چی؟! چرا؟!
-امروز کارمهمی دارم، خودم فردا میام دانشگاه غیبتمو توجیه میکنم
-خیلی خب باشه
گوشیمو برداشتم و به امیرعلی زنگ زدم، بعد از چند تا بوق برداشت
-سلام بفرمایید
-سلام امیرعلی، خوبی؟
-ممنون
-دانشگاهم تموم شد
امیرعلی: -ده دقیقهی دیگه میام
-منتظرم
تماس رو قطع کردم
هانیه: چرا پسر عموت میاد دنبالت؟ خبراییه
-هرچی تو اون مغز معیوبت هست رو بنداز دور، خبری نیس
-بـــله
همون لحظه دیدم کریمی داره سراغمون میاد
-آخ آخ هانی، فکرکنم گاوت زایید
-چطور؟!
به روبه رو اشاره کردم، اونم بادیدن کریمی چشماش گرد شد. بلند شدیم و سلام کردیم
کریمی:-سلام خانم ها خوب هستید؟
-ممنون
هانیه: -ممنون شماخوبید؟
-شکر خوبم، خانم فرهمند، چندلحظه تشریف بیارید کارتون دارم
هانیه رنگ صورتش پرید و پرسید:
-چه کاری استاد؟
-شما بفرمایید متوجه میشید
هانیه نگاهی بهم انداخت
-هانیه جون شما بفرما استاد رو معطل نکن، منم برم خداحافظ
از نگاهش معلوم بود کلی داره نفرینم میکنه.
از دانشگاه رفتم بیرون، همون لحظه گوشیم زنگ خورد، دوباره یه شماره خالی!
تماس رو وصل کردم، صدای آرمان توگوشم پیچید
-به به، مائده جان، چطوری؟
-خفه شو آرمان، دست از سرم بردار
-فکرکردی الان که بادیگارد واسه خودت گذاشتی کاری بهت ندارم؟ بدبخت امیرعلی، باوجود اون کاری که باهاش کردی هنوزم عاشقته
-کی گفته امیرعلی عاشقمه ها؟ اون شغلش اینه
-وقتی یه نفر جونشو میذاره پای یه نفردیگه، خب معلومه
-آرمان بس کن دیگه داری میری رو اعصابم ها
-این بازی رو تو شروع کردی مائده، میتونستی جون خودتو نجات بدی و دست به این خریت نزنی، اونوقت من به خواستهام به راحتی میرسیدم، اما خب، امیرعلی هنوزم تو چنگ منه
دیگه نمیتونستم تحملش کنم، تماس رو قطع کردم. با صدای بوق ممتد ماشینی به خودم اومدم و امیرعلی رو تو ماشینش دیدم، سریع سمت ماشین رفتم و سوار شدم
سریع سمت ماشین رفتم و سوار شدم
-علیک سلام
سمتش برگشتم ولی اون به روبه روش نگاه میکرد
-سلام
-باکی دعوا میکردین؟
-بنظرت باکی بودم؟
-چی میگفت؟
-تهدید، همهش تهدید، همهش هم در مورد تو بود، دیگه کلافه شدم، تا کِی میخواد این بازی رو ادامه بده
-اون به همین راحتی این بازی رو کنار نمیذاره، دوساله که این بازی رو شروع کرده
-اگه خدانکنه بلایی سرت بیاره، مقصرش منم
لحظهای سمتم برگشت
-شما مقصر نیستین، اون ازاول دنبال من بود، ازتون استفاده کرد تا فقط اطلاعات منو به دست بیاره همین
ماشینو به حرکت دراورد، یاد حرف آرمان افتادم که گفت....
«بدبخت امیرعلی، باوجود اون کاری که باهاش کردی هنوزم عاشقته»
یعنی واقعا تنها دلیل اینکه داره بهم کمک میکنه، عاشقمه؟!
-امیرعلی، یه سوال ازت بپرسم؟
-بپرسین
-چرا داری کمکم میکنی؟من بهت بد کردم
نفس عمیقی کشیدوگفت:
_اولا جواب بدی رو با بدی نمیدن دوما...
خواست یه چیزی بگه ولی سکوت کرد
-دوما چی؟
-من دارم کارمو انجام میدم، وظیفه من همینه
-همین؟
با قاطعیت جواب داد
-دلیل دیگه ای میبینین؟
-اها، نه، هیچی...
شاید انتظار اینو نداشتم که اینجوری بشنوم، خیلی ناراحت شدم
🍂ادامه دارد....
✍نویسنده؛ اسرا بانو
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۲۱ و ۲۲
_بسم الله...اما بعد... بچه های برون مرزی دارند روی تیمی که قراره بهت ضربه بزنن کار میکنند. برادرامون هم توی واحد
اطلاعات حزبالله تونستند توی سرویس جاسوسی موساد نفوذ کنند. اونها پرده از ترور تو برداشتند و بهمون خبر دادند. منتهی نگران نباش. طبق آخرین خبری که تا همین حالا دارم و الان دارم این نامه رو برات مینویسم ، قراره شورای اطلاعاتی تشکیلات خودمون در ایران تصمیم بگیره که تیم حریف بیاد ایران برای ترور تا ببینیم با چه کسانی ارتباط میگیرن و بعد ما بزنیمشون و یا اینکه بچه های حزبالله بهشون اونجا ضربه بزنن. به یه سرنخهایی رسیدن، ولی هنوز معلوم نیست که قرار هست چه اتفاقی بیفته. تمام/
چند دیقه بعد تمام شدنِ خوندن نامه، حاج کاظم دوباره زنگ زد و گفت:
_حواست باشه. توی مشهد. همراه با فاطمه میرید جایی که ما میگیم اقامت میکنید. دو تا از خانمارو هم گذاشتیم که جاهایی که زنونه هست دورا دور از فاطمه مراقبت کنند. چون امکان داره حریف بخواد گِرو کِشی کنه.
+باشه حاجی ممنونم.
_نگران نباشید. برید خوش باشید و مارو هم دعا کنید. یاعلی.
خیلی به هم ریختم با کلمه گِرو کشی حاج کاظم. از اتاق اومدم بیرون و به فاطمه گفتم:
+خب برنامت چیه برای این دوهفته خانمی؟؟
_هرچی شما بگی آقایی.
+حالا شما بگو منم میگم.
_من نظرم اینه بریم زیارت امام رضا جانمون.
+موافقم، فکر خوبیه.یعنی دوهفته رو باشیم مشهد؟؟
_حالا فعلا بریم بمونیم تا ببینیم چی میشه.
منم که از خدا خواسته بودم فقط باشیم مشهد، گفتم:
+پس زنگ میزنم بچه های اداره بلیط پرواز و هتل و ردیف کنند. فقط یه چیزی، برای عصر بگیرن خوبه دیگه؟
_آره عزیزم خوبه.
زنگ زدم ، به عاصف، گفتم:
+چطوری سیدعاصف عبدالزهراء، خوبی دادا؟
_به مرحمتِ شما..
+داداش برای مشهد بلیط میخوام. من و خانمم هستیم فقط. ردیفش کن خبر بده، یاعلی.
این مابین تا عاصف بهم زنگ بزنه، زنگ زدم به بهزاد، یه چندتا بوق خورد جواب داد:
+سلام بهزاد جان، خوبی؟ اداره نیستی ظاهرا درسته؟؟
_سلام حاج عاکف. آره حقیقتش دارم میرم خونه امن برای بازجویی یه متهم امنیتی اقتصادی.
+باشه. پس یه چند دیقه مزاحمت میشم. میخوام خبری بهت بدم. امروز صبح بعد از نماز با خانمم حرف زدم. گفتم با مادر مریم خانم حرف بزنه ببینه چی میگه. اگر ردیف هست اوضاع، منم باحاجی حرف میزنم.
_ممنونم حاج عاکف. خدا از برادریت کم نکنه. به خانمتون بگید خواهری دارن میکنند در حقم. امیدوارم بتونم جبران کنم.
+نه عزیزم این چه حرفیه. فعلا کاری نداری؟
_نه یاعلی
رفتم پیش فاطمه که داشت وسیلههای مسافرت و ردیف میکرد. دلم به حالش می سوخت.
عاصف هم، همون لحظه زنگ زد گفت:
_عاکف جان، ساعت ۱۵:۳۰ فرودگاه باشید. ۱۶:۳۰ پرواز دارید. اونجاهم بچه ها ازت مراقبت میکنند. توی مشهد هم پای پرواز شمارو تحویل میگیرن و مُشایعت (همراهی) میکنند..خیالت تخت.
+آقا بیخیال. امام رضا خودش هوامون و داره. ممنونم ازت فقط یه زحمت بکش به مسئول دفترم زنگ بزن بیاد خونمون لب تاپم و چندتا وسیله های دیگه هست ببره اداره بزاره دفترم. یاعلی
ساعت ۱۴:۴۵ آماده شدیم برای رفتن به سمت فرودگاه. اومدیم درِ پارکینگ. بیرون و با چشام یه برانداز کردم.
تیم حفاظتم و دیدم.
خیلی اذیت میشدم که نمیتونم یه مسافرت راحت برم.اما احساس میکردم یه خرده قضیه مشکوک میزنه. دلم شور افتاد یه لحظه. خلاصه بعدا میفهمید داستان چی بوده. بیشتر از این نمیگم
رفتیم سمت فرودگاه و با نیم ساعت تاخیر پروازمون انجام شد.رسیدیم مشهد.
رفتیم هتلی که از قبل برامون تهیه کردند. هتل برای تشکیلات بود. وسیله هامون و گذاشتیم هتل با فاطمه جان رفتیم زیارت. میدونستم مراقبت ازش میکنند. خیالم تخت بود.
اگر از دور هم، واحد خواهران ازش مراقبت نمیکردند، بازم خیالم جمع بود. چون درپناه امام رضا بودیم. و فاطمه
خودش عاشق شهادت بود.
یاد حرف امام خمینی افتادم که فرمود:
"از دامن زن مرد به معراج می رود."
توی صحن از هم دیگه جدا شدیم.
توجهی به مراقبت از دورِ خودم و فاطمه نداشتم.. ساعت ۷ونیم شب سرد پاییز بود.
گفتم:
+فاطمه جان یک ساعت و نیم دیگه باش نزدیک پنجره فولاد.
_چشم آقایی.
ازهم جدا شدیم و رفتیم زیارت حضرت. رسیدم نزدیک بالاسر حضرت بغضم ترکید. دیگه نشستم زار زار گریه کردم.
از امام رضا خواستم؛
این #جنگ توی سوریه و عراق و همه جای عالم تموم بشه. برای #فرج امام زمان خیلی دعا کردم. برای #سلامتی و #طول_عمر امام خامنه ای هم خیلی کردم.
بلند شدم رفتم جلوتر....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۲۳ و ۲۴
بلند شدم رفتم جلوتر و به هر طریقی بود خودم و رسوندم نزدیک ضریح. باز دوباره شروع کردم مثل ابر بهار گریه میکردم.
من که دارم الان این و تایپ میکنم دلم داره برای امام رضا ترک میخوره. دلم میخواد ببارم.
حدود یک ساعت با امام رضا حرف زدم.
از #مسئولین-بیکفایت گله کردم پیشش.از اینکه چرا #شهید نمیشم توی جوونی و به دوستان شهیدم و پدر شهیدم من و نمیرسونه و....
بگذریم.
ساعت نزدیک ۲۰:۴۵ بود.
باید خودم و میرسوندم به پنجره فولاد.. نباید تاخیر میکردم .اصلا نفهمیدم محافظای من کجا هستند و چیکار میکنند. یه لحظه سمت راستم و دیدم، متوجه شدم طفلی یکیشون ۱۰ متری من ایستاده. یه لبخندی زدم و فاصله گرفتم.
رفتم و به فاطمه رسیدم.
دیگه محافظا فاصلشون و حفظ میکردند. یکی ۲۰ متری من بودو یکی هم از ۱۰۰ متری اوضاع رو چک میکرد. زیاد توی بازار نموندیم و رفتیم هتل.
خلاصه ۱۰ روز موندیم مشهد و یه دل سیر زیارت و گردش توی مشهد و موزه ی حرم و... کلی عشق بازی کردیم با امام رضا.
بقیه ی مرخصیم از ۱۴ روز که چهار روزش مونده بودُ مشغول به #مطالعه و رسیدن خدمت #علما و بعضی #مراجع و#خانواده_شهدا و سر زدن به مادرم و خواهر برادرام و اقوام و خانواده همسرجان و #پیگیری_مسائل_روز بودم.
مرخصیم تموم شد.
۱۳۹۵/۸/۲۲ شنبه
اولین روز کاری.
رفتم اداره. مستقیم رفتم دفترم.
یه خرده هم دیر رفته بودم اداره.. تماس گرفتم با حق پرست (معاونت خارجی.)
+سلام حاج آقا. روی پرونده ای که فرموده بودید بچه ها کار کردند؟
_سلام. بله ولی پرونده رفته در اختیار مسئول ضدجاسوسی. چون مارماهی اومده توی تور.
+خب من الان تکلیفم چیه؟
_شما رو برای جلسه مشترک معاونت ما، با واحد ضدجاسوسی خبرتون میکنم.
خداحافظی کردیم و چنددیقه بعدش، شخصا خودش تماس گرفت
و گفت:
_ساعت ۹:۳۵ دقیقه باش اتاقم.
خیلی روی وقت حساس بودم.
اینم از من بدتر. حالا ساعت چند بود؟۹:۳۲ باید سه دقیقه ای خودم و از طبقه ۸ میرسوندم طبقه ۱۳...
سریع رفتم سمت آسانسور.
حاج کاظم و دیدم که داشت میرفت سمت اتاقش.فقط بلند داد زدم:
+حاجی سلاااام.
_سلام، چه خبرته.
+هیچچی دارم میرم عرش.
رفتم دکمه رو زدم سوار آسانسور شدم و فوری رفتم طبقه۱۳ .خارج شدم ازش وَ فورا رفتم دفتر حق پرست.
نفس نفس میزدم. در زدم رفتم داخل.
+سلام علیکم
_سلام عاکف خان. بفرما بشین..
دیدم چندتا از بچه ها دارن میخندن و باهم پِچ پِچ میکنن.فهمیدم که مانیتور حق پرست روشن بوده و داشته سالن و چک میکرده و میدیدن که من دارم بِدو بِدو میام، میخندیدن.
قشنگ یه ارزیابی کردم ،
تیمی که وارد دفترش شده بودن و. دیدم یکی از کارشناسای بخش جنگال (جنگ الکترونیک و سایبری) و یکی از بچه های ضدجاسوسی و یکی از بچه های معاونت خارجی و عملیات های برون مرزی و چندتا از کارشناسانِ امور اطلاعاتی تشریف دارن .
رفتم کنار حق پرست نشستم. دیدم بلند شدن برن همکارام.
گفتم:
_کجا؟ تازه ما اومدیم.ما آدم بدی نیستیم
دارید میریداااا .
گفتند:_جلسمون با حاج آقا تموم شد. بریم کارامون و برسیم.
خداحافظی کردیم و رفتند.
من موندم و حق پرست و پیمان (مامور ضدجاسوسی) و ایزدی، که مشاور و مسئول دفتر حق پرست بود. دیدم هم زمان قاسمیان هم اومد. قاسمیان مسئول واحد ضدجاسوسی بود. با پیمان توی
یک رده کار میکردند.
حق پرست شروع کرد قرآن و گرفت و ۵ آیه از قرآن و به صورت ترتیل خوند. صلوات فرستادیم و شروع کرد.
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
27.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙کسی که دزد کتاب بود، شد مجری اینجاشب نیست😅
تو اینجا شب نیست امشب قراره با اسماعیل باستانی کتاب بخونیم و به معرفی کتاب بپردازیم.
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
کتابیوم.mp3
9.78M
🔸رابطه فیزیک و وب گردی...
🔸تاثیر فیزیک در زندگی عادی و روزمرگی های ما.
🔹معرفی کتاب "کتاب فیزیک چیزهای روزمره" نوشته جیمز کاکالیوس.
🔻کتابیوم
🎙️مروا کاظم زاده
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
✅چگونه هنرستان شهیدنراقی به فعالترین هنرستان نساجی کشور تبدیل شد
🔹هنرستان پسرانۀ علی شهیدنراقی به عنوان یکی از مراکز معتبر آموزش نساجی در کشور شناخته میشود. روایت هنرجویان این هنرستان را در این خبر بخوانید.
🔹هنرستان پسرانۀ علی شهیدنراقی به عنوان یکی از مراکز معتبر آموزش نساجی در کشور شناخته میشود.
🔹غلامرضا بخشیموحد، معاون مدیرکل و مدیر آموزشوپرورش شهرستان کاشان در این خصوص اظهار داشت: این هنرستان به دلیل موقعیت جغرافیایی و تاریخچۀ غنی نساجی، همواره مورد توجه علاقهمندان به این حوزه بوده است و فارغالتحصیلان آن در صنعت مشغول به کار هستند.
🔹مهدی دوسترضا، مدیر هنرستان شهیدنراقی نیز با بیان اینکه این مرکز مسئول تأمین نیروی انسانی متخصص برای شرکتهای نساجی است و در تابستان هنرجویان جویای کار را به این شرکتها معرفی میکند، گفت: هنرجویان در این دوره، ماهانه ۱۲ تا ۱۵ میلیون تومان حقوق دریافت میکنند.
🔹وی افزود: این هنرستان ۵۸ سال سابقۀ فعالیت دارد و در سال جاری، ۵۰ هنرجو را در رشتۀ نساجی جذب کرده است؛ همچنین به دلیل نیاز بازار، رشتۀ طراحی فرش نیز به جمع رشتههای این هنرستان اضافه شده است.
🔹دوسترضا بیان داشت: هنرجویان در طول سه سال تحصیل، مهارتهای مختلفی از جمله ریسندگی، بافندگی و قالیبافی ماشینی را یاد میگیرند و بسیاری از آنها در شیفت بعدازظهر در کارخانجات مشغول به کار میشوند.
🔹مدیر هنرستان شهیدنراقی کاشان خاطرنشان کرد: این روند باعث میشود که فارغالتحصیلان نه تنها به استقلال مالی برسند، بلکه برخی نیز برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروند؛ چنانچه همین امروز نیز بسیاری از فارغالتحصیلان به عنوان مدیران کارخانجات نساجی در منطقه فعالیت میکنند.
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
💢در گفتگو با رتبه اول جشنواره الف تا در بخش مدارس پیشتاز مطرح شد؛
✅از برنامههای شب رصدی در روستاها و تورهای علمی مناطق محروم تا قله جشنواره بین المللی الف تا
🔹به مناسبت کسب رتبه اول پژوهشسرای فرهیختگان ایلام در بخش مدارس پیشتاز جشنواره الف تا، به سراغ مدیر این پژوهشسرا سید سعداله نبوی نژاد رفته و با وی مصاحبه ای ترتیب داده که خواندن آن خالی از لطف نیست؛
خودتون رو معرفی بفرمایید؟
🔹سیدسعداله نبوی نژاد هستم مدیر پژوهش سرای فرهیختگان شهرستان ایلام با ۲۴ سال سابقه آموزشی که ۶ سال به عنوان مدیر پژوهش سرا در خدمت آموزش و پرورش کشورم بودم.
🔹دارای مدرک کارشناسی ارشد فیزیک، مدرس کشوری، عضو اتحادیه انجمن های ایرانی علوم ریاضی، بازرس اتحادیه انجمن های علمی آموزشی معلمان فیزیک ایران و رئیس انجمن معلمان فیزیک استان ایلام.
🔹نحوه آشنایی با جشنواره الف تا و چی شد که تصمیم به حضور در آن گرفتید و خوشبختانه صاحب عنوان هم شدید؟
🔹با مطالعه فعالیت های شاخص ارائه شده مدارس در اولین دوره، در سایت جشنواره بین المللی «الف تا» متوجه شدم فعالیت های انجام شده ما خیلی عمیق تر و اثر بخش تر بودند لذا تصمیم گرفتیم تجربیات خودمان را در محور مدارس پیشتاز تحول به جشنواره عرضه کنیم و شکر خدا پس از داوری آثار، فعالیت های انجام شده به عنوان یکی از مراکز پیشتاز تحول در آموزش و ...
🖇مشروح خبر را در لینک زیر دنبال کنید
https://medu.gov.ir/fa/node/223019
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
تنبیه های عجیب .mp3
1.21M
🔸 تنبیه های عجیب در مدرسه های دنیا
🔹 شما خاطره عجیبی از تنبیه های دوران مدرسه دارید؟
برامون تو دیدگاه ها بنویسید...
🎙علیرضا طهرانی ها
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
کتابیوم.mp3
7.98M
🔸نقش مهم اخترشناسی بر زندگی اجداد ما...
🔸اثری برای عاشقان آسمان پر ستاره شب.
🔹معرفی کتاب "جایگاه انسان در گیتی" نوشته پل ام ساتر.
🔻کتابیوم
🎙️مروا کاظم زاده
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
روستاگردی - تنگه براق.mp3
2.23M
🚞 با هم ایران رو بگردیم
🏞 با "روستاگردی" سفری خواهیم کرد روستای "تنگه براق" در استان فارس
🔹 بهشت گمشده فارس، با جذابیت هایی مثل آبشار و غار و...
🎙 الهام وحدت
#روستاگردی
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
کله پز و دهه شصتیا.mp3
1.37M
* 🐑مشکلات دهه شصتیا از کودکی تا دنیای باقی از زبون کله پز رادیو جوان...
🎙️ کله پز
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
زهرا کوچولو_ قرار مدار.mp3
1.11M
👧🏻 خرده فرمایشات یک تک فرزند :
قرار مدارهای زهرا با خودش و پدر و مادرش...
کیا مثل زهرا کوچولو هستن😅
🎙️ زهرا بختیاری
📻 آلا وفایی
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
کورش کبیر
بر اساس کتاب هارولد لمب
قسمت اول
نشیمن در کوهستان
بچه های دروازه
او را به نام کوروش میخواندند که نام پدرش هم بود و این کلمه م می داد؛ ولی این جوان شغل گوسفندداری نداشت. البته صدها رمه بر دامنه ی آن کوه ها می چریدند و تا آنجا که برفهای قله ها آب میشد نزدیک میشـ پاسبانی این رمهها به عهده ی مردم سال خورده و سگهای شبانی بود. میان مردم افسانه ای شایع بود که شاه چوپانی به نام کوروش ملت خود را پاسبانی میکند و آنها را بنان و نعمت رهبری مینماید و از حیوانات وحشی و شیاطین و غارتگران آدمیزاد مصون می دارد
مادرش بعد از زاییدن او درگذشت و بی درنگ اعضای خانواده گرد هم آمدند و گفتند زادگاه بچه برای سکونت مناسب نیست و قرار دادند به چراگاه های نوین روانه شوند. ولی پدرش کمبوجیه پس از تأمل چنین گفت که این کار تنها با نظر خانواده نمی شود بلکه باید شورای سه قبیله هم موافقت کند و به عقیده من عزیمت از اینجا صلاح نیست. این دره برای اسب و آدم سازگار است و در واقع بهشتی است!» کمبوجیه، شاه کوچک ،پارسیان فکری لجوج .داشت دره ای که او میگفت در ارتفاعات شمال شرقی بود و رودی سیل آسا از قعر آن جاری بود که گذشته از آوردن آب مشعر صدای ناهید هم بود کمبوجیه فرمان داد در ساحل مقابل رود آتشکده های دوگانه بسازند و شبانگاه، شعله ی آتش مقدس بلند گشت. به نظر او این محل غیر از تقدیس آب و آتش در مقابل
دشمنان هم سنگر طبیعی تشکیل می داد. کاروان بازرگانان آنجا را پارسه گرد نام نهادند که به معنی اردوگاه پارسیان میآید؛ البته نمیشد آنجا را کاملاً شهر نامید. پس کوروش جوان اوایل عمر خود را در این کوهستان دوردست گذراند که سکنه ی آن خود را برتر از سکنه ی هامون نشینان اراضی پایین میپنداشتند. در همین جاکوروش از پنج و شش سالگی به اسب سواری خو گرفت در صورتی که کودکان هامون در این سن مشغول بازی با عروسکهای گلی میشدند کوروش با عموزادگان خود چه پسر و چه دختر سوار اسبهای برهنه میشدند و یال اسبها را میگرفتند و دست به دست یکدیگر می دادند. آنان مشاهده میکردند که معمولاً فقط پیران و اسیران پیاده میروند این سواریهای مستمر سبب شد آنان به مسافرتهای دوردست روند و به پیادگان به نظر پستی .نگرند امبا» ۲ مهتر کوروش که اهل گرگان بود عقیده داشت که کوروش در سواری مانند پدرش کمبوجیه یک شاه کوچک است.
کوروش مچ خود را پیش چشم غلام خود تکان داد و از بازوبند نقره ی او بلوری آویزان شد که روی آن دو پر گشوده نقش شده و زیر آن نقش اژدهای سه سره دیده می شد که بزرگترین دیوها .بود آنگاه گفت: «امبا من با این نشانی پسر پادشاه بزرگی هستم نه کوچک تو چرا شاه کوچک گفتی؟ ،امبا دستهای خود را با ساییدن آن به شلوار چرمی خود پاک کرد و نشان شاهی را معاینه کرد. پس سر خود را تکان داد و گفت (من) پادشاه ماد را دیده ام که کشوری بزرگ را با مردم زبانهای گوناگون اداره میکند زبان حکومت می.کند آیا شاه کوچک نیست؟ بنابراین او پادشاده بزرگ است ولی پدر تو تنها بر یک سرزمین و یک مردم دارای یک
زبان حکومت میکند آیا شاه کوچک نیست
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh