eitaa logo
داستان مدرسه
664 دنبال‌کننده
585 عکس
366 ویدیو
165 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏰کانال پرورشی ایران حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑‍💻 @Schoolteacher401 ↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️ @madrese_yar
وقتی رازی کوچیک بود (البته حالا دیگه بزرگ شده! 😊) قسمت آخر: تا اینجا گفتیم که دانشمند ما، چشمش دچار مشکل شد و همین موضوع باعث شد رازی درِ آزمایشگاهش رو قفل کنه 🔒 و تصمیم بگیره از این به بعد پزشکی بخونه! اونم وقتی که ۳۰ سالش بود! 🧑‍🎓 یه دانشمند کتاب‌نخون داشتیم که اونم از دست رفت! 😅 رازی نه‌تنها توی شیمی خفن بود 🔬، بلکه در پزشکی هم ترکوند! انقدر موفق شد که در اون زمان، رئیس بیمارستان بغداد و ری شد. رازی توی پزشکی هم شاهکارای زیادی داشت، مثل: - بزرگ‌ترین پزشک بالینی (بیمارستانی) جهان اسلام شد. 🥇 - نخ بخیه رو ابداع کرد. 🪡 - اولین کسی بود که توی بیمارستان یه بخش رو اختصاص داد به بیماران روانی 🧠، اونم تو دورانی که اروپایی‌ها فکر می‌کردن آدمای روانی جن‌زده‌ان! 👻 و کلی کارای عجیب‌وغریب زیاده دیگه! 💫 رازی یه سری هم به فلسفه زد 📜، ولی خب نظریاتش مخالف‌های زیادی داشت. تو سال‌های آخر عمرش، چشمش رو از دست داد و نابینا شد 🙁 اما این موضوع هیچ‌جوره جلوی تلاشش رو نگرفت. 💪 متاسفانه رازی در ۶۲ سالگی از دنیا رفت. با یه لایک ❤️ و یه دعای خیر 🙏، یه روحت شاد و یادت گرامی برای جناب محمد بن زکریای رازی بفرستیم که این‌قدر زحمت کشیده. 🌟 منتظر قسمت‌های بعدی "وقتی مشاهیر کوچک بودند" باشید! 😍✨ - برگرفته از کتاب مشاهیر خندان 🇮🇷 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
184_64324354911427.mp3
25.51M
🌀 قسمت هفتم پادپخش مصطفی 🎧 تاریخ تحلیلی زندگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 🎙 عطا یاوری 🔻 این قسمت: ماجرای بعثت پیامبر 🔹 حالات پیامبر قبل از بعثت 🔹 معنای بعثت 🔹نزول اولین آیات قرآن 🔹 نقد یک گزارش ساختگی از حال پیامبر بعد از نزول وحی 🔹 سه سال دعوت پنهانی 🔹 اولین افرادی که مسلمان شدند 🔹 اولین گروه‌هایی که جذب اسلام شدند 〰️〰️〰️〰️〰️ جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
Gorgo Hatfa Bozgale.mp3
5.94M
گرگ و ۷ تا بزغاله🐺🐑🐑🐑🐑🐑🐑🐑 صوتی 🧑‍🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید @Schoolteacher401 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @ghesehayekoodakaneeh
💠 🌟علی اصغر سیدآبادی🌟 🌟📚🌟📚🌟📚🌟📚🌟📚 🌟علی اصغر سیدآبادی (زادهٔ ۱۳۵۰ در سیدآباد) مروج کتاب خوانی، نویسنده کودک و نوجوان و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان ایرانی است. تا امروز حدود ۶۰ کتاب از او منتشر شده که موضوع برخی از آنها مباحث نظری ادبیات کودک و نوجوان و باقی داستان و شعر برای کودکان و نوجوانان است. سیدآبادی در سال ۱۳۹۷ از سوی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان به عنوان یکی از کاندیداهای ایرانی برای دریافت جایزه آسترید لینگرن معرفی شده است. او در سال ۱۳۹۳ برای مجموعهٔ ۳جلدی «قصه های بز زنگوله پا» به خاطر «استفادهٔ خلاقانه از یک قصهٔ قدیمی برای خلق آثار جدید، پرورش تفکر نقادانه در مخاطب و نگاه طنزآمیز به موضوع» از هفدهمین جشنوارهٔ کتاب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان لوح تقدیر گرفت. از دیگر آثار سیدآبادی که جایزه گرفته اند می توان به مجموعه «قصه های شیرین مغزدار» و «خاله سوسکه با کی ازدواج کرد؟» اشاره کرد. هم چنین پژوهش او با عنوان شعر در حاشیه دربارهٔ شعر کودک و نوجوان ایران در ششمین دورهٔ پژوهش فرهنگی سال برگزیده شد 🌟📚🌟📚🌟📚🌟📚🌟📚 🌟آثار: 📝مهمانی دریا 📓اتل متل بچرخان 📝غول بوس کن حرفه ای 📓نوبت شاهنامه خوانی 📝نی نی در بهار 📓حمام دنیای رنگی رنگی 📝گور خر کوچولو و مامانش جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🔰📚🔰📚 📚🏘کتابخانه Strahov Monastery جمهوری چک🏘 ❇️این کتابخانه حاوی بیش از 200,000 جلد کتاب بوده و میزبان برخی از مهم‌ترین عناوین چاپ شده در مرکز اروپاست و هم‌چنین دارای دکوری باورنکردنی است. این کتابخانه نه تنها از نظر بصری جذاب و زیباست، بلکه برای گیک‌ها نیز جذابیت خاصی دارد، زیرا این کتابخانه دارای دو راهرو مخفی است که به وسیله قفسه‌های کتاب دکوری باز می‌شود. جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🎆قصه‌ی شب🎆 شب اول: آدمِ خیال‌باف💭 روزی، روزگاری، یک مرد بازرگان بود که خرید و فروش روغن می‌کرد. در همسایگی این مرد درویش ساده‌لوحی منزل داشت که از مال و منال بی‌بهره بود و با قناعت زندگی می‌کرد. بازرگان به صداقت و نیکی درویش ایمان داشت. برای همین هر بار که از معامله‌ی تازه‌ای فایده‌ای می‌برد، یک پیاله روغن برای درویش همسایه هم می‌فرستاد. درویش هم کمی از روغن‌ها رو مصرف می‌کرد و بقیه رو در کوزه‌ی بزرگی که توی خونه داشت، می‌ریخت. روزی که کوزه پر از روغن شد، درویش وارسته با خودش گفت: بهتره این کوزه‌ی روغن‌و بفروشم و پولش‌و سرمایه کنم تا درآمدی واسه خودم داشته باشم. آخه این‌جوری درویش می‌توانست مثل بقیه عیال و اولاد داشته باشه. بعد همین‌طور با خودش گفت: اگه توی کوزه ۵ مَن روغن باشه، می‌شه باهاش  ۵ تا گوسفند بخرم. روزها گوسفندهام‌و حسابی می‌برم چرا. اون‌وقت بعد از ۶ ماه گوسفندها بچه می‌آرن. بعد تعدادشون زیاد می‌شه و با پولشون خونه و اثاث می‌خرم. اون‌وقت می‌تونم از خانواده‌ی بزرگان دختری رو خواستگاری کنم. بعد عروسی می‌کنیم و صاحب بچه‌ می‌شیم. بعد با خودش فکر کرد: ولی بچه‌مون باید خوب تربیت بشه. اگر بچه‌ام شیطنت کنه و بخواد سوار گوسفندها بشه، خدمتکار خونه ممکنه کتکش بزنه‌. اون‌وقت من با همین عصام چنان به سرِ خدمتکار می‌زنم که.. درویش ساده‌دل چنان به عالم خیال فرو رفته بود که عصا رو به ظرف روغن کوبید و ظرف شکست و شد آنچه نباید می‌شد 📒 منبع: کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب، نوشته‌ی مهدی آذریزدی، جلد چهارم، قصه‌های مثنوی مولوی جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پیش از این‌ها فکر می‌کردم خدا خانه‌ای دارد کنارِ ابرها ماهْ برق کوچکی از تاجِ او هر ستاره، پولکی از تاجِ او رعدوبرقِ شب، طنینِ خنده‌اش سیل و طوفان، نعره‌یِ توفنده‌اش هر چه می‌پرسیدم، از خود، از خدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می‌گفتند: این کارِ خداست پرس‌وجو از کارِ او کاری خطاست نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشمِ خدا مثل تمرینِ حساب و هندسه مثل تنبیهِ مدیرِ مدرسه مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرفِ فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دستِ پدر راه افتادم به قصدِ یک سفر در میانِ راه، در یک روستا خانه‌ای دیدیم، خوب و آشنا زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ گفت: این‌جا خانه‌ی خوب خداست! گفت: این‌جا می‌شود یک لحظه ماند گوشه‌ای خلوت، نمازی ساده خواند.   با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفت‌وگویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدایِ خشمگین خانه‌اش این‌جاست؟ اینجا، در زمین؟ گفت: آری، خانه‌ی او بی‌ریاست فرش‌هایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی‌کینه است مثل نوری در دلِ آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدایِ مهربان و آشناست می‌توانم بعد از این، با این خدا دوست باشم، دوست، پاک و بی‌ریا می‌توان با این خدا پرواز کرد سفره‌ی دل را برایش باز کرد قیصر امین پور جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
📚 💎روزی سقراط حکیم معروف یونانی مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست؛ علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از  آشنایان را دیدم، سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم ... سقراط گفت: چرا رنجیدی؟ مرد با تعجب گفت: خب معلوم است چنین رفتاری ناراحت کننده است!! سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم؛ آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود! سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم ... سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند!! پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
بالای درخت بهتر می‌بینی! فکر نکنم بچه‌ای باشه که یه روز وقت نگرانی از مامانش این حرف رو نشنیده باشه: دلم هزار راه رفت. باور کنید یا نه دل مامانا هزار راه می‌ره چون هزارجور خطر رو سر راه بچه‌ها می‌بینن. دور از درخت ماجرای یه بچه راکونه که برای کشف دنیا ذوق داره و دلش می‌خواد بره و همه‌چی رو خودش تجربه کنه. اما مامانش مثل همه‌ی مامانا نگرانه و به هر طریقی می‌خواد از اون محافظت کنه. حتی به خاطر این کار راکون کوچولو رو دعوا می‌کنه. البته انیمیشن دور از درخت گفت‌وگو نداره. ما فقط آواهایی از حیوانات رو می‌شنویم و اگر خلاق باشیم می‌تونیم خودمون به جاشون حرف بزنیم؛ شبیه حرف‌هایی که همیشه از مامان می‌شنویم. یه جورایی شبیه ترجمه کردن و صداگذاری روی فیلم‌ها می‌مونه. حالا اگه این راکون نزدیک یه درخت زندگی کنه یا دور از یه درخت مگه فرقی هم می‌کنه؟! خب این انیمیشن فقط هفت دقیقه است. به عنوان یه زنگ تفریح وسط مشق نوشتن تماشاش کنید اونوقت می‌تونین به سوالم جواب بدین. 🔻لینک تماشا: https://shadboom.com/video/21099 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
معرفی یه انیمیشن کرکر خنده برای عصر جمعه نظرتون چیه یه انیمیشن شاد و پرماجرا ببینید؟ یکی که باهاش گذر زمان رو متوجه نشید و اوقات فراغتتون رو پر کنه از خنده و شادی. یکی مثل انیمیشن زبروزرنگ. این انیمیشن ژانر کمدی ماجراجویی داره و حول محور زندگی دو برادر و دوست دوره‌گردشونه‌. توسان و لودی‌وود، دو برادر جهان‌گرد و ماجراجو هستن. شکل و ریخت بامزه‌ای دارن و با رفتارهای دلقکانه و مسخره‌بازی‌هاشون محاله از خنده روده‌ برتون نکنن. اما این دو برادر بجز دلقک‌بازی، کارهای دیگه‌ هم ازشون برمیاد. اتفاقا سرشون هم درد می‌کنه واسه قهرمان‌بازی؛ مثلا می‌تونن به آماندا کمک کنن تا پدرش رو از دست راسپوتین بدجنس نجات بده. راسپوتین یه پروفسور قدرت‌طلب و شروره که می‌خواد همه‌کاره و رئیس دنیا بشه. اون تصمیم‌ گرفته با دستگاهی که پدر آماندا اختراع کرده حاکم جهان بشه. حالا اینکه آماندا چه جوری با توسان و لودی‌وود آشنا میشه. و بعدش چه برنامه‌ای واسه نجات پدرش می‌ریزن، بمونه واسه زمان تماشای انیمیشن. 🔻لینک تماشا: https://shadboom.com/video/4319175 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
بر آب رفته 🌊 داستان ما در مورد رودی یه موش لندنیه که توی خونه‌ی راحت و شیکش داره زندگی‌ می‌کنه اما یه روز یه موش شیطون به اسم «سیید» از فاضلاب میاد وسط زندگی رودی. حالا رودی تلاش می کنه از دست سیید خلاص بشه اما خبر نداره که با کی طرفه چون سیید با یه حرکت آکروباتیک، رودی رو میندازه توی توالت و سیفون رو هم می کشه و این طوری سفر رودی در فاضلاب شروع میشه. وقتی رودی چشماشو باز می‌کنه، خودشو توی دنیای جدیدی پیدا می‌کنه: شهر موش‌ها، جایی مخفی و پر از رمز و راز که همه چیزش شبیه به شهر آدماست، اما تو دنیای کوچک و زیرزمینی فاضلاب! اینجا، رودی با ریتا، موش جسور و زرنگ، رفیق می‌شه که به رودی قول می‌ده کمکش کنه به خونه برگرده... البته اگه چند تا سکه بهش بده! اما نگرانی‌ها تمومی نداره! یک وزغ بزرگ و نه چندان خوشگل می‌خواد شهر موش‌ها رو خراب کنه و به جاش، شهر وزغ‌ها رو بسازه. حالا رودی و ریتا باید با هم متحد شن و با استفاده از ترفندهای موشی نقشه‌های شوم این وزغ چروک‌خورده رو نقش بر آب کنن.  آیا می‌تونن بدون اینکه تبدیل به شام وزغ‌ها بشن، شهرشون رو نجات بدن؟ 🔻لینک تماشا: https://shadboom.com/video/11892442 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh