▪️خاطره : 5⃣1⃣1⃣
سال اول تدریسم بود. معلم قرآن دبستان بودم. همان زنگ اول، انگشت دانش آموزی بالا رفت و گفت : اجازه آقای قرآن!
خطاب آن دانش آموز، عجیب مرا تحت تاثیر قرار داد. او مرا " آقای قرآن" صدا زد. 😍
فهمیدم گام در مسیری گذاشته ام که او و دانش آموزان دیگر، مرا با "قرآن" می شناسند.
چقدر حس خوبی بود که آن روز، اولین درس زندگی را من، زودتر از آن دانش آموز آموختم. عهد بستم حواسم باشد، کاری نکنم که باورهای دانش آموزانم نسبت به "قرآن" تغییر کند . 🙏
✍ :همکار محترم آقای سجاد واعظی
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
▪️خاطره : 6⃣1⃣1⃣
سال 74 دانشجوی رشته ادبیات فارسی و همزمان عضو بسیج دانشجویی در کرمانشاه بودم. یک روز با خبر شدیم عده ای از اراذل و اوباش برای نوامیس مردم مزاحمت ایجاد کرده اند. با فراخوان بسیج، به آنجا اعزام شدیم و قائله با دستگیری عده ای از آنها تمام شد.
غافل از اینکه توسط یک نفر از اراذل ، محل خوابگاه من شناسایی می شود. شبی حدود ساعت یک و نیم بامداد از مراسمی برمی گشتم. داخل خرابه ای نزدیک خوابگاه، کسی با صدای ضعیف کمک می خواست. جهت کمک به آنجا رفتم. ناگهان دو نفر به من حمله کردند. یکی با نقاب از پشت دست روی دهانم گذاشت و دومی با قساوت تمام، قمه بزرگی را توی شکمم فرو کرد. 😱
دیگر چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم.
بعدا وقتی در ICU به هوش آمدم متوجه شدم ساعتها در اتاق عمل بوده ام و زنده ماندنم بدون شک یک معجزه بوده است.
بعدا فهمیدم همکار خوبم آقای امیر ادیبی همان روز ساعت شش و نیم صبح جهت خرید نان گذرش به همان مسیر می افتد و مرا در حالی که قمه در شکمم بوده و خون زیادی از من رفته بود، در حال بیهوشی، پیدا می کند، این در حالی بود که من 5 ساعت در همان حال روی زمین بوده ام. 😨
وقتی کارت شناسایی مرا می بینند متوجه می شود، سنقری هستم به کمک دوستانش که در خوابگاه بودند مرا به بیمارستان برده و با تلاش فراوان چند متخصص سنقری که متوجه جریان می شوند با عمل جراحی و تلاش آنها، عمر دوباره یافتم. 😍
شاید تقدیرم این بود بمانم و در کسوت معلم ادبیات، سالها به دانش آموزانم، درس زندگی را بیاموزم.
✍ :همکار محترم آقای رسول ایزد منش
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
#بدون_سانسور
ولی من میگم مهم نیست طرفت پورشه داشته باشه یا پیکان،
مهم اینه تو اون ماشین صدای خندهت بپیچه نه گریههات!
مهم نیست واسهٔ شام دعوتت کنه به شیک ترین رستوران شهر، یا فلافلی سر کوچه،
مهم اینه حالِ دلت کنارش خوب باشه!
مهم نیست خونتون بالا شهر باشه یا تو یکی از کوچه پس کوچه های پایین شهر،
مهم اینه هرکجا که هستی پیشش خود واقعیت باشی!
مهم نیست کلی مدرک تو کیفش داشته باشه،
مهم اینه وقتی تو جمع حرف میزنه سرت بالا باشه!
مهم نیست هیکلش رو فرم باشه یا نه،
مهم اینه شونه هاش هیچوقت سرتو زمین نزنه!
نمیدونم شاید فکر کنی خیلی احساسی و کلیشهایه حرفام یا اینکه بگی عشق که آب و دون نمیشه و باید همین اول فکر همه چیز رو کرد،
همهی اینارو میدونم اما بازم میگم برو سمت کسی که پیشش خودت باشی
خودِ خودِ واقعیت
بدون سانسور.
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از Ltms
به بزرگترین مجموعه دانشآموزی در #ایتا بپیوندید.
🌺دریافت #نمونهسوال، #جزوه و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇
کلاس اولی ها 👇👇👇
@tadriis_yar1
کلاس دومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar2
کلاس سومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar3
کلاس چهارمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar4
کلاس پنجمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar5
کلاس ششمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar6
کلاس هفتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar7
کلاس هشتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar8
کلاس نهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar9
کلاس دهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar10
کلاس یازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar11
کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar12
کانال کلی برای معلمان
@tadriis_yar
کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات
@ltmsme
کانال ایده و نقاشی و کاردستی
@naghashi_ghese
کانال فیلم و قصه کودکانه
@ghesehayekoodakaneeh
کانالی حاوی مطالب مفید فرهنگی و پرورشی ویژه اولیا و معلمان
@madrese_yar
کانال ترفند و خلاقیت
@khalaghbashh
کانال آشپزی و نکات جالب
@ashpaziibaham
کانال اخبار طلایی
✅اخباری جالب
آنچه شما دوست دارید
در هر زمینه ای
با ما همراه باشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@goldennews
فروشگاه معلم
اقتصاد یار
خانواده یار
معرفی سیگنال بورس
معرفی لوازم آموزشی ارزان
معرفی کتاب آموزشی ارزان
معرفی کتاب داستان
و .....
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@shopteacher
کانال داستان و حکایت
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از Ltms
با سلام و عرض ادب
بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا
گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل میشود.
لینک را به همکاران گرامی بدهید .
پایه اول دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd
پایه دوم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada
پایه سوم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2
پایه چهارم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9
پایه پنجم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774
پایه ششم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739
پایه هفتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1
پایه هشتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6
پایه نهم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b
بزرگ ترین گروه آشپزی و ایده در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2931360063Cd33f759271
برای رفاه حال همکاران عزیز
گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید
لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید
https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89
گروه ایده و تجربه های خانه داری و تجربیات
https://eitaa.com/joinchat/82772314C8172105791
گروه هنر و ایده و کاردستی و بازی و شعر و نقاشی
https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
گروه درسی پایه دهم
https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144
گروه درسی پایه یازدهم
https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434
گروه درسی پایه دوازدهم.
https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از تدریس یار پایه دوازدهم
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
▫️▫️با اجازه مادر سادات، رخت عزای پسرش را نه از جان، بلکه از تن در میآوریم و میگوییم: ای حسین (ع)، داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
✨ بهار ماهها، ربیع الاول است چرا که آثار رحمت الهی و ذخایر برکات خداوندی در این ماه پدیدار می شود و انوار جمال الهی بر زمین و زمینیان میتابد.
🌸حلول ماه ربیع الاول، ماه جشن و سرور اهل بیت علیه السلام و ایام با سعادت میلاد آخرین پیام آور الهی، پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی(ص) مبارک باد.🌸
⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅•❅•⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅
مطالب مفید علمی و فرهنگی
پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی
@madrese_yar
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #معلم
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
#داستان_بهلول
روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده
خاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچک نماید؛ پس سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب
معماي مرا بدهد ؟
بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم . سپس هارون گفت اگر جواب
معماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر مینمایم تا
ریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .
بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم . هارون
گفت آن شرط چیست ؟
بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را داد م از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند .
هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت : این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند .
بهلول گفت پس از کسی که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت؟!
حاضران مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولی
بهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت :
الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپس هارون سوال نمود این چه درختی است (یک
سال عمر دارد ) با دوازده شاخه و بر هرشاخه سی برگ که یک روي آن برگها روشن و روي دیگر
تاریک .
بهلول فوري جواب داد این درخت سال و ماه و روز و شب است . به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است و
هر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است . هارون گفت : احسنت صحیح
است . حضار زبان به تحسین بهلول گشودند
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
#داستان_کوتاه
مال باخته و كريم_خان_زند
مردي به دربار خان زند مي رود و با ناله و فرياد مي خواهد تا كريمخان را ملاقات كند. سربازان مانع ورودش مي شوند. خان زند در حال كشيدن قليان ناله و فرياد مرد را مي شنود و مي پرسد ماجرا چيست؟ پس از گزارش سربازان به خان، وي دستور مي دهد كه مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند مي رسد و كريمخان از او مي پرسد: «چه شده است چنين ناله و فرياد مي كني؟»
مرد با درشتي مي گويد: «دزد همه اموالم را برده و الان هيچ چيزي در بساط ندارم!»
خان مي پرسد: «وقتي اموالت به سرقت مي رفت تو كجا بودي؟»
مرد مي گويد: «من خوابيده بودم!»
خان مي گويد: «خوب چرا خوابيدي كه مالت را ببرند؟»
مرد مي گويد: «من خوابيده بودم، چون فكر مي كردم تو بيداري!»
خان بزرگ زند لحظه اي سكوت مي كند و سپس دستور مي دهد خسارتش از خزانه جبران كنند و در آخر مي گويد: «اين مرد راست مي گويد ما بايد بيدار باشيم.»
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
داستان مدرسه
اسبان خویش بود سپاهیان پیش آهنگ تیمور به حد کافی نیرو داشتند و بنا به دستور وی شبها آتش نمی افروختند
داستان تیمور گورکانی
فصل هیجدهم
مسکو
سپاه تاتار با خاطری آسوده پیش میرفتند و تمام اردوی توکتامیش را تصاحب کردند. دیگر از حیث خواربار و اسب نگرانی نداشتند از ده لشگر تیمور هفت لشکر مأمور تعقیب مغولان شدند زیرا به محض سقوط پرچم مغول سران سپاه هر یک به طرفی گریختند بقیهی سپاهیان که به طرف مشرق و باتلاقهای ولگا روی آورده بودند بیشترشان از دم تیغ تاتار به خاک هلاکت افتادند. وقایع نگاران نوشته اند صدهزار نفر در آن جنگ و گریز کشته شدند و آنچه مسلم است آنست که کشتار عظیم بود.
دوباره خط شکار تشکیل شد ولی این دفعه برای این که اراضی واقع در دو طرف رود ولگا را به باد غارت و یغما بدهند تاتار با عجله ی هرچه تمام تر متوجه قسمتهای گرم جنوبی شده گله های گاو نر گوسفند و شتر را جمع نموده داخل رمه ی اسبها .کردند هر دهکده ای را که سر راه خود میدیدند با دقت تمام پسران و دختران زیبای ساکن آن محل را بازرسی و آزمایش مینمودند و همین که وارد خاک روسیه شدند از ثروت عظیم آن مملکت به شگفت در آمدند شمشهای طلا و نقره ، خز سفید و سمور سیاه به قدری فراوان بود که هر سربازی و فرزندش تمام عمر از آن استفاده میکردند.
هر مردی همراه خود قاطری میکشید که بار آن قاطر پارچه های بافته ی پوست
روباه نقره فام و پوستهای گوناگون بود بعلاوه یک قطار کره اسب جوان نعل خورده یدک میکشید در واقع هر کس بیش از آنچه میتوانست جمع کند غنیمت به چنگ آورده و خواه ناخواه مقداری از آن را جا میگذاشت. سرانجام همه ی هنگها در استپ های پایین گرد آمدند و تیمور اجازه داد یک هفته ی تمام مراسم جشن برپا شود. تاتارها از آن محل خوششان آمد علفهای بلند با نسیم ملایم حرکت میکردند و از کنار ،چمن رودخانه آهسته می لغزید و جاری می شد. مه وجود نداشت و زیر پرتو ماهتاب هر ساقه ی علف راست ایستاده خودنمایی میکرد و ابری که به سرعت در آسمان میگذشت روی دریای علف سایه ی زیبایی می افکند حشرات شب یکنواخت و ملایم صدا میکردند و پرندگان آهسته آهسته به این طرف و آن طرف می پریدند از چمنزار بوی معطری به مشام میرسید و مجموع این وضعیت یک نوع آسایش و تن آسایی به وجود می آورد تا آنجا که خود تیمور هم با آن مخالفتی نداشت تیمور با امیران خود در سراپرده زربافت حریری که از توکتامیش گرفته بود مجلس جشن تشکیل .داد زیر پای آنها گلاب ها می افشاندند و اسیران، انواع خوراک ها را به خدمتشان می.آوردند در این اثناء سازندگان و نوازندگان با عود و گیتار به مجلس جشن احضار گشتند و سرودی درباره ی فتوحات تاتار بنام مژدهی پیروزی صحرا نواختند اما همین که خوراک تمام شد و نوبت میگساری رسید - آهنگ ساز و آواز تغییر کرد و به جای گیتار و عود نی و نی لبک (بالالایکا) نواختند و آوازهای ملایم سر .اییدند. در جامهای طلایی شراب و عرق خرما و شراب عسل و شراب انگور به خدمت سلحشوران فاتح می آوردند. زنان ماهروی اسیر، ساقی بودند صدها زن و دختر ماهروی خوش قد و بالا که از میان سایر زنها انتخاب شده بودند در آن بزم عیش مجلس آرایی میکردند به عادت معمول این زنان زیبا را وادار کرده بودند و گیسوان مشکین آنان روی شانه های بلورین می درخشید به آنان امر شده بود آوازها و سرودهای عاشقانه ای را که قبل از اسارت میخواندند هم اکنون در آن بزم بسرایند.
شده پس از پایان ایام جشن تیمور به طرف سمرقند حرکت کرد و فرمان داد سیف الدین سپاه را بعد از او بیاورد سمرقندی که هشت ماه تمام از تیمور خبر نداشت با شوق فراوان به استقبال فاتح بزرگ آماده گشت خطر حمله مرتفع . بود و از آن به بعد آن شهر را سمرقند محروسه می خواندند. تیمور توکتامیش را به حال خود واگذاشت و قسمت شمالی امپراتوری قزل اردو را به دست طبیعت ،سپرد درست است که تیمور یک افسر مغولی را به عنوان ایلخانی نواحی متصرفی تعیین کرده بود ولی این موضوع فقط صورت ظاهری داشت که استیلای تیمور را تأیید میکرد اما سرانجام توکتامیش مراجعت نمود. سه سال پس از این وقایع توکتامیش در مرزهای ممالک تیمور واقع در شمال دریای خزر پدیدار شد تیمور با خشم به وی چنین نگاشت تو چه بلایی در سرداری که نمیتوانی در مرز خود آرام بگیری؟ جنگ پیشین را از یاد برده ای؟ داستان فتوحات را شنیده ای؟ تو میدانی که جنگ و صلح در دست من است. تو نتیجه ی دوستی و دشمنی مرا آزموده ای پس فکر کن و از بین دوستی و دشمنی با من یک کدام را برگزین و نتیجه را به من اطلاع ده توکتامیش جسور جنگ را برگزید و اتفاقاً وضع طوری بود که شکست تیمور قطعی به نظر میرسید در آن واقعه کار به جایی کشید که شمشیر تیمور شکست و خودش با چند تن از همراهان محصور ماندند و یارانش از اسب پیاده شده دور او آمدند و بالاخره یکی از تاتارها به نام نورالدین سه ارابه ی دشمن را آورده ده. جمع گشتند حصار تيمور ساخت و سپس کمک رسیده آنها را نجات .داد.
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
در این جنگ میرانشاه پسر تیمور و امیر بزرگ سیف الدین هر دو مجروح ولی این جنگ کار قزل اردو را یکسره ،ساخت توکتامیش به قلعه های شمال گریخت و قبیله ی او پراکنده شدند بعضی از آنان به ارامنه، بعضی به کریمه و حتی عده ای از آنان به مجارستان مهاجرت کردند و بسیاری از آنان به تیمور پیوستند.
محروسه عنوانی است که به پای تختهای ممالک اسلامی اطلاق میشود و تا چندی پیش شهر تهران را در فرمانها و اسناد رسمی دارالخلافه محرومه میخواندند.
سرنوشت شهر سارای در کنار ولگا تأسف انگیز گشت. این بار تیمور از شهرها چشم نپوشیده به تعقیب توکتامیش برخاست مردم شهر سارای را در وسط زمستان سرد به صحرا راند که همانجا تلف شوند و عمارات چوبی شهر را آتش زد. شهر حاجی طرخان واقع در دهانه ولگا را زیر و رو کرد داستان نویسان میگویند این شهر به واسطه ی قطعات یخ از خود دفاع میکرد و مردم روی آن یخ ها آب می ریختند تا قطعات یخ ضخیم گردند و از هجوم دشمن جلوگیری شود. تیمور سپاهیان خود را تذکر داد که به انتقام آتش گرفتن کاخهای بخارا به دست مغولان اکنون باید از جان بگذرند و شهر را بگشایند در نتیجه تمام مردم حاجی طرخان
کشته شدند و فرماندار شهر زیر تیکه های یخ در رودخانه مدفون گشت همین که پرچم تیمور به طرف رود دن حرکت کرد مسکو به لرزه درآمد و البته حق هم داشت شاهزاده بزرگ روس با امید کمی لشکرکشی کرده آماده ی کارزار شد. در ضمن سورتمههای چندی به شهر ویشی گورود رفت تا شمایل مریم را به مسکو بیاورد شمایل در میان صفوف مرد و زن که به زانو افتاده بودند وارد مسکو
شد و مردم همه فریاد میزدند
ای مادر خدا روسیه را نجات بده و در هر حال روس ها نجات خود را از آن شمایل می دانند. زیرا تیمور از کنار دن بازگشت و تاکنون کسی علت این بازگشت را نمیداند مسکو از خطر جست ولی اروپاییان مقیم کرانه ی دریای آزوف به خطر افتادند مردم دلیر شهرهای دنیس و
۱ رود دن یا دونا از رودهای مهم اروپایی در روسیه از دریاچه ی ایوان سرچشمه می گیرد و از کنار استالینگراد گذشته به دریای آزوف میریزد حداکثر عرض آن ۱۴۰۰ پا و طول رود ۱۳۲۵ میل میباشد این رود از ماه دسامبر تا ماه آوریل یخ می بندد ولی از حیث ماهی یکی از منابع عمده ی ثروت به شمار می آید. مترجم -۲ باید دانست که هفت سال پیش از این واقعه توکتامیش مسکو را غارت کرده بود و تیمور هم به نوبه ی خویش قزل اردو را تاراج نمود. مسکو با پنجاه هزار جمعیت عجیب و غریب آن در نظر تیمور چیزی جز شهر کنار جاده نبود. بیشتر مورخان میگویند تیمور در مسکو قتل و غارت کرد اما سالنامه ی روسها واضح و روشن میباشد. چهار سال بعد ویتولده دوک لیتوانی دیوانه وار بر سپاهیان تاتار که در جنوب روسیه بودند تاخت آورد. ولی دو نفر از خوانین دربار تیموری سپاهیان لیتوانی و لهستانی گالیسی و امیر بزرگ توتون ها را به سختی منکوب کردند. در یادداشتهای مربوط تفضیلی از وقایع جنگ مزبور که به اختصار ذکر شده دیده میشود در هر حال این شمشیر تیمور بود که روسها را از بندگی مغول آزاد ساخت مؤلف.
جنوا و کاتالان و باسک زیر شمشیر تاتار افتادند و بنادر برده فروشی و اماکن بازرگانی آنان به آتش سوخت
تیمور در واسط زمستان به خرابه های امپراتوری مغول رو آورد. دوره ی درخشان قزل اردو همان ایام جوجی بود که قوانین چنگیزی در آنجا اجرا می شد. سپس قلمرو خوانین مغول به صحراهای گویی و توندرای شمالی محدود ماند. تیمور نواحی شمال را واگذارده به لشکرکشی در اطراف دریای خزر پرداخت تا راهی از میان کوههای مجاور دریای خزر برای خود بگشاید
تيمور عده ی تازه ای به سپاه خود افزود و آنان عبارت بودند از مردان قبچاق مردان صحرایی و قارلوک مردان برفی و سپس به طرف جنگلهای محصور و گردنه هایی عزیمت کرد که برای سپاهیان دیگر سنگری غیر قابل نفوذ محسوب می شد. برای عبور از این نقاط باید راهها را برید و راهی تازه احداث نمود و لانه های سنگی دلیران گرجی را در هم شکست دلیرانی که با شجاعت معمولی خویش راه را قدم به قدم بر تیمور می بستند.
یک تابستان تمام برای اتمام این عمل ضرورت داشت چرا که تیمور دستورهایی مافوق طاقت و قدرت بشری به مردان خود میداد. راه جنگل گاه به بیشه هایی از سروهای بلند بر میخورد که تمام درختان دیگر را زیر گرفته بودند. گاه به تنه ی درختهای کهن سالی میرسیدند که انواع گیاههای پیچک اطراف آن را گرفته بود. این جنگلها عموماً به قدری انبوه بودند که باد هم میان آن راه نداشت. فقط گه گاهی در پاره ی نقاط آفتاب دیده میشد و در سایر جاهای جنگل تاریکی غلبه
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
داشت و چه بسا که باید از میان درختهای کهن راه را برید و از آن عبور کرد. در محلی یکی از قبایل کوهستانی به نقطه ی غیر قابل عبور پناهنده گشتند. این محل قله کوهی بود که اطراف آن را صخره های مرتفع محصور کرده بود و هیچ تیری به آن نمیرسید تیمور اجازه نداد که این سنگر دست نخورده بماند و مردمش
تسلیم نشوند. لذا سپاهیان بدخشانی را فراخواند که شاید راهی به آن قله بیابند این مردان کوهستانی در قله های کوه حیوانات وحشی را شکار میکردند و به کوه نوردی عادت داشتند اما همین که از آن صخره به آن گردنه از آن شیب به آن فراز رفتند و اوضاع را بررسی کردند عجز خود را به تیمور گزارش دادند. با این همه تیمور نمی خواست از آنجا چشم بپوشد تیمور از محل دیگری ارتفاع قله را معاینه کرده فرمان داد نردبان هایی بسازند و آن را طناب پیچ کنند نردبانها را تا ارتفاع سیصد یا بلند کردند و طنابها را به بلندترین درختان .بستند سر نردبانها به یک قسمتی از صخره ها می رسید و سپاهیان از آن صخره به صخره های دیگر نردبان میگذاردند و با طناب به یکدیگر کمک میرساندند در ضمن پناهندگان قله از آن بالا سنگ می افکندند و دستهای از سپاهیان را به پایین میانداختند. بالاخره عده ای تا صخره ی تیررس رسیدند و همین که دسته دیگر به آنان پیوستند گرجی ها تسلیم گشتند.
با این جریانات سپاهیان تیمور به دره طویلی رسیدند که به دریا متصل می شد. جلوی آنان سلسله جبال البرز واقع در شمال ایران بود قلعه ها و استحکاماتی در این جبال وجود داشتند که مثل قلعه های مستحکم گرجستان مینمود تیمور به یکایک فرمانروایان این قلعه ها پیشنهاد تسلیم و اطاعت داد که در آن صورت از هر
مجازاتی معاف خواهند بود.
محاصره دو تا از این قلعه ها یعنی قلعه ی کلات و قلعه تکریت در تاریخ مشهور است. قلعه کلات در زمین مسطح کوهستانی و دارای چشمه های آب شیرین و چراگاههای مناسب بود این تکه زمین از میان گردنه ها و تنگه ها بیرون جسته و محاصره ی آن امکان نداشت تنگه ها غیر قابل عبور و قله، غیر قابل وصول به نظر می آمد. در سالهای بعد نادر شاه گنجینههای خویش را در این قلعه ذخیره کرد. تیمور که حمله به آن قلعه را غیر ممکن دید دسته های چندی از سپاهیان را
۱ - کلات و کلا و کلاته هر سه به معنای قلعه است در شاهنامه نیز نام کلات آمده و هنوز هم در مازندران قلعه را کلا می گویند مانند کادی کلا و غیره اما کلات به معنای شهر کوچک و قلعه در سه محل بوده و هست یکی کلات خراسان و یا نادری که مورد گفتگوی مؤلف است دیگر کلات پارچستان (پاکستان) و سومی کلات قندهار است. مترجم.
مأمور گردنه ها ساخت و خودش رفت اتفاقاً بیماری واگیر داری در قلعه پیدا شد و اهل قلعه تسلیم شدند و راهها و دروازههای قلعه برای استفاده ی آینده باز شد. اما قلعه ی تکریت روی صخره ای در مقابل رود دجله بنا شده بود و قبیله ی مستقل غارتگری در آن اقامت داشته به راهزنی مشغول بودند. این قلعه هیچگاه با
حمله و هجوم مسخر نشده بود همین که تیمور به نزدیک قلعه رسید رئیس قبیله تصمیم گرفت که تسلیم نشود و تمام راه ها را با سنگ و آهک مسدود ساخت
فوراً دهل حمله ی تاتار به صدا درآمد کارهای خارج قلعه با عجله انجام گرفت و اهل قلعه به درون قلعه رفتند مهندسین تیمور در صدد ساختن منجنیق سنگ افکن بر آمدند. الوارهای بزرگ را سوراخ کرده آماده نمودند و ماشین سنگ اندازی را به کار انداختند چنین تصور شده بود که سنگهای منجنیق از روی دیوار قلعه به پشت بام ساختمانها فرود می آید و عمارتها را یکی از پس دیگری ویران می سازد.
اما بعداً محقق شد که چنان محاصره ای زیاد سودمند نیست و سنگ منجنیق به دیوارهای محکم قلعه صدمه نمیزند در سومین شب دسته ی فرماندهی به نام سید خواجه از یکی از برجهای خارجی قلعه بالا رفتند و آن را متصرف شدند ولی نتوانستند به دیوار قلعه نزدیک شوند
بالاخره سپاهیان تیمور سقف بلندی روی چوبها و تیرها برافراشتند و مهندسین و کارشناسان تاتار به کار افتادند و سکوی پهنی ساختند که به طول صخره بود و در زیر پی و پایه های قلعه قرار میگرفت آلات و افراز برنده میان افراد تقسیم گشت و هفتاد و دو هزار مرد با میله های فولادین و چکش و کلنگ مشغول تراشیدن صخره ها گشتند. این کار در تمام ساعات شب و روز ادامه داشت و کارگران به نوبت عوض می شدند یکی از دسته های مخصوص مأمور شدند تا بیست قدم میان صخره تونل احداث کنند و زیر صخره را شمع بزنند که فرود نیاید.
اهل قلعه که از این جریان با خبر گشتند به وحشت افتادند هدیه های نفیس به خدمت تیمور فرستادند تیمور به آنان گفت که باید حسن تکریتی رئیس قبیله بیاید
۲۶ شهریور ۱۴۰۲