🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۱ و ۲
📌#مستندی از #نفوذ دشمن در قلب مراکز #علمی و #صنعتی کشورمان برای ضربه زدن به متخصصان و دانشمندان جوان ما
بسماللهالرحمنالرحیم
زخمی و با هزار گند و کثافت خودم و از توی فاضلابهای شهر کشیدم بیرون.
ساعت نمیدونستم چند بود.
چون زیر شیشه ساعتم پر از لجن فاضلاب بود. بدنم تیر میکشید. دوست داشتم همونجا بمیرم. چندتا از بچههامون شهید شدن. منم که زخمی.
رسیدم سر کوچهای که «کاظم محمود» از بچه های سوری شهید شده بود و
منم همونجا زخمی شده بودم.
سه شبانه روز توی فاضالب بودم. همه جا خرابه بود. چشمم افتاد به یه ماشین.
رفتم سمتش. دورو برم و چک
کردم. همش دود بود و سیاهی. با اون چشمای خستم چراغ قوه رو گرفتم سمت ماشین و یه اسلحه آکا ۱۲
رگباری داشتم فوری گرفتم سمت تویوتای جنگی.
دیدم یه جنازه افتاده داخلش.
درو باز نکردم. اول با چراغ قوه
همه جارو بررسی کردم ببینم تله انفجاری چیزی نباشه. مطمئن که شدم باز کردم درو. جنازه رو کشیدم بیرون.
جنازه یه تکفیری بود.
پلاک ماشین و بررسی کردم دیدم پلاکش سعودی هست. بماند که چیشد من و بچه ها
اونجا گیر افتادیم. ماشین با پلاک سعودی به کار میومد.
خداروشکر به راحتی روشن شد.
منطقه رو بچه های
مقاومت زده بودند. فقط همین قدر بدونید که ما بعد از شناسایی و درگیری موقع برگشتن به کمین خوردیم.
منتهی گرا رو داده بودیم به بچه ها زدن اون منطقه رو که داعشی ها کلا توی اون منطقه بودند.
توی درگیریهای تن به تن «امیر و ابورافع و عرفان و حسین» شهید شدند. منم زخمی شدم عجیب. منتهی چندروزی رو هم
توی فاضالبای زیر زمینی زندگی کردم تا اوضاع عادی بشه و...
جنازه رو انداختم بیرون و سوار ماشین شدم.
نقشه رو از جیب روی زانوی شلوارم آوردم بیرون. بررسی کردم از
کدوم سمت برم. یا اسارت بود یا شهادت ته این جاده. نمیدونستم راه سومی هم وجود داره یانه. هیچ ارتباطی
هم نمیتونستم بگیرم ،
با بچه های محور و قرارگاه برای نجاتم.چون بیسیم توی آب رفته بود و سوخت.
تنها
سلاحم یک نقشه بود و یه اسلحه آکا ۱۲ با ۸ تا فِشنگی که مونده بود. با هزار زحمت تا یه جاهایی اومدم و
رسیدم به یه آبادی.
از خوب روزگار رسیدم به بچه های فاطمیون.
موقعی که رسیدم خیال کردند داعشی هستم. محاصره کردند ماشینم و. به هر زحمتی بود کارت ترددی که
دولت سوریه بهمون داده بود و حق تردد با سلاح رو همه جا داشتیم و از توی لباس زیرم کشیدم بیرون و
بهشون فهموندم من خودی هستم.
این کارت خیلی مهم بود.
نباید کسی میفهمید من کی هستم و چه ملیتی
دارم. اونا هم کارت و کدش و با بچههای ایرانی مستقر در خاک سوریه چک کردند دیدند درسته . من ایرانیَم.
خلاصه رسیدم به مخفیگاهِ خودم توی حلب.
ماشین و گذاشتم ۱۰۰ متر قبل از مخفیگاهم، توی یه خونه
نیمه مخروبه. صلاح نبود ببرم. چون پلاکشم سعودی بود. پیاده رفتم سمت خونه. اسلحم و گذاشتم روی رگبار
با همون تیر کمی که داشتم،رفتم داخل.
اول زیر زمین و گشتم و الحمدلله خبری نبود. رفتم بالا. مستقیم رفتم
سمت کمد لباس و با همون دست کثیف لباسا رو زدم کنار.چوب داخلی کمد و محکم کشیدم سمت خودم و
رفتم داخل.
چون پشت کمد یک اتاق بود.
یه راست رفتم سمت میز کار. لب تاپ و برداشتم و آنلاین شدم. انگار
منتظرم بودن ونگران. چون ارتباطم باهاشون قطع شده بود چند روزی.
یه نقطه(.) فرستادم براشون!!
بعد از ۱۴
ثانیه دیدم یه نقطه هم اونا فرستادن یعنی بنویس!! توی ارتباطات مجازی از راه دور ما امنیتیها با رمز صحبت
میکنیم.
بعد اینکه اونا جواب نقطه من و با نقطه دادن نوشتم:
_شرمنده ام که در به درت کرده ام پدر...
نوشتن:
400/1000:_بدان که چشم همه از فراق تو خون است..
متوجه شدم توی این چند روز از ایران نگران شدند.
جواب دادم:
1000/400:نفس کشیدن اگر خود نشان زندگى است / به دوستان برسان: زنده ام، ملالى نیست
نوشتن:
400/1000:_گوهر اشکی که پروردم به چشم انتظار / در تماشای تو از دست نگه غلتید و رفت
✍ادامه دارد....
🌷نویسنده؛ مرتضی مهدوی
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۲۵ و ۲۶
_بسم الله الرحمن الرحیم...سقف جلسه، ۳۵ دقیقه. برادران محترم خوب توجه کنند....طبق اخبار واصله از منابع ما ، قرار هست یک پروژه گسترده و بزرگ اطلاعات توسط دشمن شماره یک ما یعنی آمریکای جنایتکار در خاک ایران انجام بشه.
مانیتور اتاقش و روشن کرد.
گفت:
_شخصی که میبینید به نام "دیوید اِکلَت" هست و از ارشدترین افسران اطلاعاتی سازمان جاسوسی cia آمریکا میباشد.... تصویر بعدی رو هم ببینید....شخصی به نام "متی والوک" مجری طرحcia آمریکا جدید سازمان جاسوسی آمریکا هست.اما کارشون چیه؟...قراره اینها #نفوذ کنند در لایههای #نخبهی_کشور تا از این طریق اطلاعات مهم و گران قیمتی رو از پیشرفتهای علمی جمهوری اسلامی و انقلابی ایران به دست بیارند.
از حق پرست پرسیدم:
+تیم رصد اولیه تا حالا روی پروژه سوار شده؟ تا کجا پیش رفتند؟
حق پرست گفت:
_فعلا در حال بررسی هستند و نمیتونم جواب قطعی بدم. ولی باید از حالا لحظه به لحظه اخباری که منابع ما برامون ارسال میکنندُ پیگیری کنیم و روی پرونده سوار بشیم. چون چندسال قبل بعضی از جاها ضربه زد دشمن. برای بررسی مشابه چنین اقداماتی که قبال زیاد گسترده نبوده باید چند نمونه از جاسوس هایی که توسط
همکارانمون دستگیر شدند رو خدمتتون عرض کنم که نمونش رو همکارمون آقای ایزدی اعلام میکنند.
ایزدی مشاور و مسئول دفتر حق پرست رفت پای مانیتور.
روی مانیتور و لمس میکرد.
و یکی یکی تصاویر جاسوس های دستگیر شده می اومد .
_اولی: "استفان ریموند"...متولد سال ۱۹۶۷...تابعیت: آمریکا
دومی: "مارک آنتونی وندیار"...متولد سال ۱۹۵۸...تابعیت: آفریقای جنوبی
حق پرست بعد از اینکه ایزدی در همین حد توضیح داد، خودش شروع کرد به توضیح بیشتر.
و گفت:
_این دو جاسوسی که آقای ایزدی پای مانیتور تصویر و تابعیت و سن اونهارو به شما نشون دادن و کمی توضیح دادند، بنده یه مختصر توضیحی درموردشون دارم تا بیشتر متوجه بشید چه خبره.این دونفر از جاسوسانی بودند که ما اون هارو زیر ضربه بردیم. اینها وابسته به سازمان اطلاعاتی آمریکا cia هستند.اینها #درلباس_پژوهشگران حوزه ی محصولات بیوتکنولوژی وارد کشور ما شدند.خودشون هم میدونن که ایران بیش از یک دهه هست که #دستاوردهای_مهمی رو در این حوزه به دست آورده،اما خیال میکنند میتونن ضربه بزن به این صعنت و متخصصینش آقای ایزدی ادامه بدید...
ایزدی گفت:
_این دو نفر از طریق #حضور و حتی #برگزاری_همایشهای_علمی در داخل کشور ما، با هزینه های خودشون اقدام
به شناسایی نخبگان علمی کشور ما در حوزه ی بیوتکنولوژی میکردند و #اسامی_نخبگان مارو در اختیار سرویس
جاسوسی آمریکا قرار میدادند. اما خب طی یکسری اقدامات و کارهای اطلاعاتی دستگیر شدند.
ایزدی بعد از توضیحات دوباره روش و کرد سمت مانیتور و سومین نفری که قبلا به خاطر جاسوسی دستگیرش کردند تصاویر و فیلم رهگیری و تعقیب و مراقبت های ویژه ای که توی ایران ازش می شدو نشون ما داد.
ایزدی گفت:
_مُهرِه ی سوم سرویس #جاسوسی آمریکا در ایران اسمش "فیصل" هست. اهل مراکِش هست. آی تی خونده. این پلید اومده بود ایران و قصدش این بود که نخبگان علمی حوزه ی طراحی نرم افزار و سخت افزارهای رایانه ای رو شناسایی کنه و درصد پیشرفت نخبگان مارو در این رشته به دستگاه اطالعاتی آمریکا گزارش کنه....فیصل قرار بود در پایتخت ایران یک شرکتی پوششی راه اندازی کنه... تا در پوشش این شرکت، درواقع یک پایگاه
غیر رسمی اطلاعاتی برای خودش باشه تا بتونه راحت به جاسوسی خودش بپردازه.... نفر چهارمی که دستگیر کردیم شخصی هست به نام "هریو ماچروزا."
ایشون دارای تابعیت یکی از کشورهای شرق آسیا هست. این جاسوس سعی داشت تا در پوشش فعالیتهای علمی در خاک ایران اطلاعات #محرمانه و بسیار گران قیمتی رو از برنامه های #صنعت_هستهای ما جمع آوری کنه و اون اطلاعات بدست آمده رو در اختیار سرویس های جاسوسی غربی قرار بده.
با اتمام این بخش از توضیحات، حق پرست با اشاره ای به ایزدی بهش گفت: _بفرمایید بشینید
و ازش تشکر کرد.حق پرست ادامه داد...
_نفر پنجم رو خدمتتون باید عرض کنم که اسمش: "داگالس فرناندز" هست و متولد سال ۱۹۶۲ هست.
✍ادامه دارد....
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۸۷ و ۸۸
وارد فرودگاه که شدم کارام و خیلی زود رسیدم. از قبل بچه ها با ماشین اومدن دنبالم البته.
سوار شدم و من و بردن اداره. رفتم دفترم و درو پشت سرم قفل کردم.
با بچه های برون مرزی یه ارتباط امن محرمانه و تایید شده گرفتم و خبرای خوبی رو بهم رسوندن و امیدوارکننده بود.
یه زنگ زدم به فاطمه گفتم :
_من اداره هستم.
خیالش جمع شد.
عصر همون روز که توی اداره بودم خبر فوری و فوق سری اومد روی کارتابلم که از طرف ۵۸۰ بود که گفت:
_متی با اون استاد ایرانی دارن وارد ایران میشن.
پروازشون و بررسی و پرس و جو کردم،
دیدم فردا صبح ایرانن. اون شب خونه نرفتم و موندم اداره.
صبح یه تیم فرستادم ،
زیرنظر بگیرنشون و ببینن متی و اون استاد ایرانی کجا میرن. استاد ایرانی به محض رسیدن به ایران از متی والوک جدا شد و رفت خونه خودش.
بچه هامون زیر نظر داشتنش.
متی والوک هم رفت یه هتل توی تهران.
به بچه ها گفتم خونه استاد ایرانی رو زیر نظر بگیرید. تمام ورودو خروج خودش و خانوادش کنترل بشه.
متی هم که کلا زیرنظر بود.
اون روز بچه هایی که مستقر بودن حوالی کوچه و محل زندگی استاد ایرانی، به یکیشون بیسیم زدم اعلام موقعیت و وضعیت گرفتم ازش . وضعیت و مثبت و رفت و آمدهارو سایلنت ارزیابی کرد.
گفتم:_من میام اونجا.
با ماشین رفتم خونه استاد ایرانی.
در زدم. طفلک تا فهمید منم انگار یه دیوار آوار شد ریخت روی سرش. رفتم
بالا و باهاش صحبت کردم.
گفتم :_هراتفاق و حرفی که بین تو و اون مرد توی هتل رد و بدل شد بهم بگو چی
بود. تو با دونفر دیدار داشتی. یکی متی و دومی هم که اسمش استیو لوگانو هست و ما میدونیم کیه و چیکارس.
سر صحبت و باز کرد و گفت:
_استیو لوگانو بهم گفت ما یه شرکت داریم که دنبال استخدام متخصصهای ایرانی در حوزههای صنعتی مکانیکی و علمی هست!!!!! و میخواد اونهارو توی واحدهای صنعتی و مکانیکی و بهداشتی و مواد غذایی و...ازشون استفاده کنه!!!.
یه نگاه بهش کردم و گفتم:
+اسم کسی رو بهت گفتند؟ بهت گفتند که دنبال چه اشخاصی هستند و چی میخوان؟؟؟
_اسم آره ولی اول از همه ازم خواست خودم برم موقعیت این چندنفری که اسمشون و بهم دادن، اسم دقیقشون و شماره تلفنشون و آدرسشون و رزومه های کاریشون و جمع کنم و این اطلاعات و بدم به متی و متی این افراد رو از بین همه ی انتخاب شده ها، بعضی هاشون و انتخاب کنه و من هم باهاشون ارتباط اولیه رو برقرار کنم و هم اینکه یک جلسه ای بزارم تا این افرادایرانی با متی یک ملاقات داشته باشن!!!!.
بین حرفاش اینجا بود ،
که دیگه متوجه شدم و #یقین پیدا کردم که دشمن میخواد در #مراکز_علمی مون اینبار هم #نفوذ کنه و با #نخبه_هامون ارتباط بگیره و اونارو توی #دام خودش قرار بده و یا #حذف_فیزیکی کنه یا اونها رو ببره کشوره خودشون.
اینجا بود که دیگه یقین پیدا کردم...
که کار حریف کار علمی نیست و بلکه فراتر از کار علمی هست و مقاصد شومی داره.
چون توی سال های قبل ،
ماموران CIA در قالب مسائل علمی اومده بودند تهران که در ادامه عرض میکنم.
🇮🇷✌️چون ایران جایگاه #علمی_بالایی رو توی این سال ها تونسته کسب کنه. حتی خیلی از جشنوارههای علمی رو جلوش تشکیلات امنیتی کشور میگرفت و نمیزاشت برگزار بشه. چون در اون دانشمندان ما لو میرفتند.
خلاصه این همه امام خامنهای میفرماید:
_ #نفوذ دلیلش هم اینه که در رفت و آمدهای علمی به دانشگاه های ایران، دشمن میتونه نخبگان مارو شناسایی و اونهارو فریب بده و اثرات سوء برای کشور داشته باشه.
☆یه نمونش و میگم و رد میشم...
حدودا سال ۹۲ بود که از بالا دستور اومد بررسی کنید این رفت و آمدهایی که از
خارج از کشور به دانشگاه های ایران انجام میشه، در چه زمینه ای هست و افراد اون واقعا آیا علمی هستند؟؟
با بررسی هایی که من و دوستانم
در مجموعه ی خودمون داشتیم، باید عرض کنم تمام کسانی که میاومدن،به دانشگاههای ایران، کارشناسان سرویس جاسوسی تروریستی CIAآمریکا بودند!!!.
بگذریم....
به استاد ایرانی گفتم:
+تو اسم اون چند نفرو بهم بگو.
کاغذو خودکار در آوردم اسمشون و گفت و نوشتم.
خیلی ترسیده بود این استاد ایرانی.
اسم چهارنفری رو که استیو لوگانو افسر اطلاعاتی آمریکا بهش داده بود و بهم گفت.
حرفامون تموم شده بود.
بهش گفتم:
_استاد، نگران هیچچی نباش. شما داری محافظت میشی. فقط حواست باشه گاف ندی. ضمنا نخواه که از ترس بپیچونی و.....
✍ادامه دارد....
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh