✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 نجات زن حامله
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ زن حامله اى را نزد عمر بن خطاب آوردند که زنا کرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار کنند، على (علیه السلام ) فرمود: فرضا تو بر این زن - بخاطر گناهش تسلّط داشته باشى ، ولى چه تسلّطى بر کودک او در رحمش دارى ؟ با اینکه خداوند در قرآن مى فرماید: (وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ... ) هیچ گنهکارى بار گناه دیگرى را بر دوش نمى کشد.عمر گفت :لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لایَکُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هیچ کار دشوارى زنده نباشم که ابوالحسن (علیه السلام ) در آنجا نباشد.سپس عمر گفت :با این زن چگونه رفتار کنم ؟.على (علیه السلام ) فرمود:او را نگهدار که بچه اش متولّد شود و پس از آن اگر سرپرستى براى بچّه اش یافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى کن .عمر با دریافت این دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار کرد.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 اتهام به قتل
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️مردي را در خرابه اي ديدند كه كاردي خون آلود در دست داشت و همان نزديكي كشته اي بود كه در خون خود مي غلطيد. مرد را دستگير كردند و نزد حضرت علي (ع) بردند. علي (ع) فرمود : چه مي گويي؟ متهم گفت:من آن مرد را كشته ام علي (ع) طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگيرند. ناگهان مردي شتاب زده نزد حضرت علي (ع) آمد و گفت من آن مقتول را كشته ام. اميرالمومنين (ع) به مرد اول فرمود: چطور بر عليه خود اقرار كردي؟ متهم گفت: زيرا توانايي انكار نداشتم ، چون افرادي مرا در خرابه با كارد خون آلود بر بالين كشته ديده بودند ، بيم آن داشتم اگر اقرار نكنم مرا بزنند حقيقت مطلب اين است كه من در نزديكي آن خرابه گوسفندي ذبح كردم و با كارد خوني براي قضاي حاجتي داخل در خرابه شدم ، كشته اي را ديدم پس رفتم و به او نگاه مي كردم كه اين گروه وارد خرابه شدند و مرا دستگير نمودند. علي (ع) به بعض حاضرين فرمود اين دو نفر را نزد فرزندم حسن ببريد و از او حكم مسئله را بخواهيد. حضرت امام حسن (ع) در پاسخ آنان فرمود: به اميرالمومنين (ع) بگوئيد گر چه اين مرد مسلماني را كشته ، ولي جان ديگري را احياء نموده است و خداوند مي فرمايد: ((وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا هر كس جاني را احياء كند مثل اين است كه همه مردم را احياء كرده است)). هر دو آزاد مي شوند و خون بهاي مقتول از بيت المال پرداخت مي گردد.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 تاثير استخوان
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ جواني نزد عمر رفت و ميراث پدر را از او طلب كرد و اظهار داشت كه او هنگام فوت پدرش در مدينه كودكي بوده است. عمر بر او فرياد زد و او را دور نمود. جوان از نزد عمر بيرون رفت و از دست او تظلم ميكرد. اتفاقا حضرت امير عليهالسلام به جوان رسيد و چون از قضيه آگاه شد به همراهان خود فرمود: جوان را به مسجد جامع بياوريد تا خودم در ماجرايش تحقيق كنم.
جوان را به مسجد بردند. علي عليهالسلام از او سوالاتي كرد و آنگاه فرمود: چنان درباره شما حكم كنم كه خداوند بزرگ به آن حكم نموده و تنها، برگزيدگان او بدان حكم ميكنند سپس بعضي از اصحاب خود را طلبيده به آنان فرمود: بياييد و بيلي نيز همراه بياوريد، ميخواهيم به طرف قبر پدر اين كودك برويم. چون رفتند، آن حضرت به قبري اشاره كرد و فرمود: اين قبر را حفر كنيد و ضلعي از اضلاع بدن ميت را برايم بياوريد، و چون آوردند حضرت آن را به دست كودك داد و به وي فرمود: اين استخوان را بو كن. كودك از استخوان بو كشيد، ناگهان خون از دو سوراخ بيني او جاري شد، علي عليهالسلام به كودك فرمود: تو پسر اين ميت هستي.
عمر گفت: يا علي! با جاري شدن خون، مال را به او تسليم ميكني؟
حضرت فرمود: اين كودك سزاوارترست به اين مال از تو و از ساير مردم و آنگاه به حاضران دستور داد استخوان را بو كنند، و چون بو كشيدند، هيچ گونه تاثيري در آنها نگذاشت و دوباره كودك از آن بو كشيد و خون زيادي از بيني او خارج شد، پس مال را به كودك تسليم نمود و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن كسي كه اين اسرار را به من آموخته است.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 ديه علقه
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ مردي ضربهاي بر شكم زني وارد ساخت، زن بر اثر آن ضربه علقهاي (مقداري خون بسته) سقط كرد. حضرت امير فرمود: آن مرد بايد ديه علقه را در چهل دينار به زن بدهد، و اين آيه شريفه را تلاوت نمود: ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين.... [١]
به تحقيق انسان را از خلاصه گل بيافريديم و سپس آن را در قرارگاهي استوار (رحم) قرار داديم سپس آن نطفه را پاره خون بسته گردانديم، پس آن خون بسته را مانند گوشت جويده گردانيديم، پس آن گوشت را استخوانهاي گردانيديم پس آن استخوانها را گوشت پوشانيديم، پس آفريديم او را آفرينشي ديگر (او را به صورت انساني در آورده و در او روح دميديم). پس بزرگ است خدايي كه بهترين آفرينندگان است.
و آنگاه فرمود: ديه نطفه بيست دينار، و علقه چهل دينار، و مضغه شصت دينار، و استخوان پيش از تمام شدن خلقتش هشتاد دينار و جنين كامل قبل از دميدم روح صد دينار، و پس از دميدن روح هزار دينار ميباشد. [٢] .
و پيش از اين گذشت كه آن حضرت عليهالسلام در معناي اب و كلاله به آيات قرآن استدلال نمود، در قبال ابوبكر كه از معناي آنها عاجز ماند. و در قبال عمر نيز آن هنگام كه خواست بر زني كه بطور اجبار تن به زنا داده بود حد جاري كند، آن حضرت به اين آيه شريفه استدلال نمود:
فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه. [٣] و نگذاشت به او حد بزند. و هنگامي كه عثمان خواست زني را كه پس از شش ماه فرزند زاييده بود حد بزند، آن حضرت عليهالسلام به اين دو آيه شريفه استشهاد نمود: و حمله و فصاله... [۴] والوالدات يرضعن... [۵] و نگذاشت به او حد بزند و گذشت استناد آن حضرت به آيات قرآن در معناي جزء و سهم و حين و قديم.
[١] سوره مومنون، آيه ١١.
[٢] ارشاد، مفيد، ص ١١٩.
[٣] سوره بقره، آيه ١٧٣.
[۴] سوره احقاف، آيه ١٣.
[۵] سوره بقره، آيه ٢٣٢.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 اتهام به قتل
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ مردي را در خرابهاي ديدند كه كاردی خون آلود در دست داشت، و در همان نزديكي نيز كشتهاي بود كه در خون خود ميغلتيد، مرد را دستگير كرده و نزد حضرت اميرالمومنین عليهالسلام بردند.
آن حضرت به متهم فرمود: چه ميگويي؟
متهم گفت: من آن مرد را كشتهام، علي عليه السلام طبق اقرارش دستور داد از او قصاص بگيرند.
ناگهان مردي شتابزده نزد آن حضرت آمده و گفت: من آن شخص را كشتهام.
اميرالمومنين به مرد اول فرمود: چطور شد بر عليه خودت اقرار كردي؟
متهم: زيرا توانايي انكار نداشتم، بدان جهت كه افرادي مرا در خرابهاي با كاردي خون آلود بر بالين كشتهاي ديده بودند، و بيم آن داشتم كه اگر اقرار نكنم مرا بزنند.
حقيقت مطلب اين است كه من در نزديكي آن خرابه گوسفندي را ذبح كرده، پس در حالي كه كارد خون آلودي در دست داشتم به منظور قضاي حاجت داخل در خرابه شدم ناگهان كشتهاي را ديدم كه در خون خود ميغلتيد، بالين او رفته حيرت زده به او نگاه ميكردم كه ناگهان اين گروه وارد خرابه شده مرا به آن حال ديده دستگيرم نمودند.
اميرالمومنين عليهالسلام به حاضران فرمود: اينها را به نزد فرزندم حسن ببريد و از او مسأله را بپرسيد.
حضرت امام حسن عليهالسلام در پاسخ آنان فرمود: به اميرالمومنين بگوييد اگر اين مرد مسلماني را كشته، ولي جان ديگري را از مرگ نجات داده است، و خداوند ميفرمايد:
و من احياها فكانما احيا الناس جميعا؛ هر كس جاني را احيا كند مثل اين است كه همه مردم را احيا كرده است.
هر دو آزاد ميشوند. و خونبهاي مقتول از بيت المال پرداخت ميگردد.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 جلوگيري از دو دفعه قصاص
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ مردي مرد ديگري را كشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وي دستور داد قاتل را بكشد، برادر مقتول قاتل را به قدري زد كه يقين كرد او را كشته است.
اولياي قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقي در بدن داشت به معالجهاش پرداختند و پس از مدتي حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را ديد دوباره او را گرفت و گفت: تو قاتل برادر من هستي بايد تو را بكشم، مرد فرياد برآورد تو يك بار مرا كشتهاي و حقي بر من نداري.
مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بكشند، ولي نزاع ادامه يافت تا اين كه به نزد حضرت امير عليهالسلام رفته و از او داوري خواستند. علي عليهالسلام به قاتل فرمود: شتاب مكن، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وي فرمود: حكمي كه درباره آنان گفتهاي صحيح نيست.
عمر گفت: پس حكمشان چيست؟
علي عليهالسلام: ابتدا قاتل شكنجههايي را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص ميگيرد و آنگاه برادر مقتول ميتواند او را بكشد.برادر مقتول با خود فكري كرد كه در اين صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرفنظر كرد. .
و همين خبر را ابنشهر آشوب در مناقب با اندك اختلافي نقل كرده و در آخر آن ميگويد: عمر دست به دعا برداشت و گفت: سپاس خداي را، يا اباالحسن! شما خاندان رحمتيد، و آنگاه گفت: اگر علي نبود عمر هلاك ميشد.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 اثر وضعي لواط پس از مردن
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ غلامي را نزد عمر آوردند، غلام، مولاي خود را كشته بود، عمر دستور داد او را بكشند. اميرالمومنين عليهالسلام از قضيه خبردار گرديده غلام را به حضور طلبيد و به او فرمود: آيا مولايت را كشتهاي؟
غلام: آري.اميرالمومنين عليهالسلام: چرا؟
غلام: با من عمل خلاف نمود.
علي عليهالسلام از اولياي مقتول پرسيد؛ آيا كشته خود را به خاك سپردهايد؟
گفتند: آري.
فرمود: چه وقت؟
گفتند: همين الان.
حضرت امير به عمر رو كرده و فرمود: غلام را بازداشت كن و او را عقوبت نده و به اولياي مقتول بگو پس از سه روز ديگر بيايند.
چون پس از سه روزه آمدند، علي عليه السلام دست عمر را گرفت و به اتفاق اولياي مقتول به جانب گورستان رهسپار شدند، و چون به قبر آن مرد رسيدند، آن حضرت به اولياي مقتول فرمود: اين قبر كشته شماست؟ گفتند: آري.
فرمود: آن را حفر كنيد! آن را حفر كردند تا به لحد رسيدند آنگاه به آنان فرمود: ميت خود را بيرون بياوريد، آنها هر چه نگاه كردند جز كفن ميت چيزي نديدند. جريان را به آن حضرت عرضه داشتند.
اميرالمومنين عليهالسلام دوبار تكبير گفت و فرمود: به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه كسي كه به من خبر داده است، شنيدم از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: هر كس از امتم كه كردار قوم لوط را مرتكب شود، پس از مردن سه روز بيشتر در قبر نميماند و زمين او را به قوم لوط كه به عذاب الهي هلاك شدند ميرساند، و در روز قيامت با آنان محشور ميگردد.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌻راهبان مسیحی وحضرت علی(ع)
✧════════•❁🌺❁•════════✧
💠روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی آمدند، در حالی که طلا و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه داشتند.
راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس
راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟
ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟
ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است.
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟
ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.
ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من به همراه جمعی از مسیحیان از روم آمده ام و جواهر و اشیاء گرانبها به همراه آورده ایم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او می بخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات ما را پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز می گردیم.
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید به من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس.
راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
*چه چیز است که از آن خدا نیست؟*
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
*چه چیز است که در نزد خدا نیست؟*
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
*آن چیست که خدا آن را نمی داند؟*
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس به دنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس به دنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد و جمعیت گفتند چه سوالیست که م یپرسی؟
خدا همه چیز دارد و همه چیز را می داند.
راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم .
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود به سرعت خود را به امام علی (ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند.
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است.
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
✍امام (ع ) فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم.
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی.
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد.
✍امام علی (ع) پاسخ دادند:
.
فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک
🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.*
🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است*
🔹 *و آنچه خدا نمی داند ، شریک و همتا برای خود است*
پس راهب با شنیدن این پاسخ ها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
✳️به درستی که نامت در تورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همان جا اموال را بین مسلمین قسمت کرد.
📚 کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی.
#داستان_ائمه
#داستان_اهل_بیت
#امام_علی
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌻 حاجتت را روى زمين بنويس
✧════════•❁🌺❁•════════✧
🔴مردى خدمت على عليه السلام آمد و عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين من حاجتى دارم .
حضرت فرمود:
حاجتت را روى زمين بنويس ! زيرا كه من گرفتارى تو را آشكارا در چهره تو مى بين و لازم نیست بیانش کنی!
مرد روى زمين نوشت .
” انا فقير محتاج ” من فقيرى نيازمندم .
على عليه السلام به قنبر فرمود:
با دو جامه ارزشمند او را بپوشان .
مرد فقير پس از آن ، با چند بيت شعر از اميرالمؤمنين عليه السلام تشكر نمود.
حضرت فرمود: يكصد دينار نيز به او بدهيد!
بعضى گفتند:
يا اميرالمؤمنين او را ثروتمند كردى !
على عليه السلام فرمود:
من از پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: مردم را در جايگاه خود قرار دهيد و به شخصيتشان احترام بگذاريد. آنگاه فرمود:
من براستى تعجب مى كنم از بعضى مردم ، آنان بردگان را با پول مى خرند ولى آزادگان را با نيكى هاى خود نمى خرند.
نيكى ها انسان را برده و بنده مى كند.
#داستان_ائمه
#داستان_اهل_بیت
#امام_علی
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌻حلال زاده
✧════════•❁🌺❁•════════✧
☘️مردی عرب نگران نزد پیامبر(ص) آمد وگفت:
حدود دو سال است که خدا فرزند پسری به من داده است، من و همسرم هر دو سفید پوستیم ولی بچه ی ما سیاه به دنیا آمده است
تا اینکه کسی در دلم نگرانی ای ایجاد کرد و گفت: همسرت به تو خیانت کرده است و این پسر، پسر تو نیست چرا که همرنگ تو به دنیا نیامده است، اکنون این فکر تمام وجودم راه فرا گرفته است که نکند همسرم به من خیانت کرده باشد و این پسر، فرزند من نباشد
پیامبر فرمودند:
به بیرون از مدینه برو جوانی مشغول به کار است و در حال ساختن خانه ای می باشد، او را پیدا کن و فرزندت را کنار او رها کرده و نظاره گر باش
اگر فرزندت به نزد او رفت بدان حلال زاده است اما اگر پسرت از آن جوان دوری کرد نطفه اش از تو نیست.
مرد چنین کرد،بیرون از مدینه رفت و جوان را دید
فرزندش را کنار او رها کرد و خود عقب رفت، کودک کمی به مرد که در حال کار کردن بود نگاه کرد، کمی اطراف او راه رفت و اطرافش را نگاه کرد
مرد عرب ایستاده بود و از دور تماشا می کرد که کودک چه می کند، در دلش غوغایی بود، دید پسرکش گوشه ی پیراهن جوان را گرفت و تکان داد و دستهایش را باز کرد تا جوان او را بغل کند
دید که جوان دست از کار شست و کودک را بغل کرد، از دور لبخند کودک و آن مرد جوان را دید دلش آرام گرفت
به نزد جوان آمده و سلام کرد و کودک را خواست که از آغوش جوان بگیرد، کودک خودش را به آغوش مرد جوان چسبانیده بود
بالاخره پدر، پسرش را گرفته و از مرد جوان عذر خواست و خداحافظی کرد
به مدینه و مسجد پیامبر آمد و ماجرا تعریف کرد
رسول گرامی اسلام به او فرمودند: شک نکن که این پسر فرزند توست و ممکن است در اعقاب تو فردی سیاه بوده باشد که این فرزند به او تمایل پیدا کرده و نطفه به شکل او منعقد شده است
مرد عرب از رسول گرامی اسلام پرسید : می شود آن جوان را به من معرفی کنید
حضرت فرمودند: او برادر و عموزاده ی من علی بن ابیطالب است
سپس رو به عرب فرمودند :
دروغ میگویدآنکس که میگویدحلال زاده است امابا علی دشمنی دارد.
📗امالی صدوق، ص ۲۰۹
📗بحار الانوار، ج ۲۷، ص ۱۴۷
#داستان_ائمه
#داستان_اهل_بیت
#امیرالمومنین
#امام_علی_علیه_السلام
#امام_علی
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌻داستان شیربرنج وعمر
✧════════•❁🌺❁•════════✧
💠ﺭﻭﺯﯼ ﻋﻤﺮ به حضرت على(علیه السلام)گفت: ﯾﺎ ﻋﻠﯽ ﺍﮔﺮ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ بگو من امروز ناهاﺭ چه ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ.
ﺍﻣﺎﻡ فرمودند: ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ.
ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.
ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ. ﺩﯾﺪ ناهاﺭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺪ ناهار ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ؛ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ، ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ناهار ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻪ ﻣﻄﺒﺦ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ.
ﻋﻤﺮ ﻭﻗﺖ ناهار ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﺷﯿﺮﺑﺮﻧﺞ ﺍﺳﺖ،ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻭﺩ ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﮏ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺳﻢ رﯾﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ
ﻋﻤﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺘﮏ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩ.
ﺩﺭﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ.
ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻪ ﻭﯼ ﮔﻔﺖ: بلاخره برای ﻧاهار ﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩی؟ ﻋﻤﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ.
ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:ﭼﺮﺍ؛ هم ناهار را ﺷﯿﺮ ﺑﺮﻧﺞ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯽ. ﮐﺘﮏ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ناهار ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩی
📗مستدرک الوسائل ج1ص159
#داستان_ائمه
#داستان_اهل_بیت
#امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
🍃🌼 نیرنگ زنی حیله گر
✨═══════•❁🌺❁•══════✨
✳️ زنی فتنه گر شیفته و دلباخته نوجوانی از انصار گردید، ولی هر چه کوشید جوان پرهیزکار را جلب توجه و عطف نظر کند نتوانست، از این رودر صدد انتقامجویی بر آمده و تخم مرغی را شکسته با سفیده آن جامه خود را از بین دو ران آلوده ساخت و بدین وسیله جوان پاکدامن رامتهم کرده او را نزد عمر برد و گفت: اي خلیفه! این مرد مرا رسوا نموده است.
عمر تصمیم گرفت جوان انصاري را عقوبت دهد، مرد پیوسته سوگند یاد می کرد که هرگز مرتکب فحشایی نشده است و از عمر می خواست
تا در کار او دقت و تحقیق نماید، اتفاقا امیرالمومنین علیه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت علیه السلام رو کرده و گفت: یا علی!
نظر شما در این قضیه چیست؟
آن حضرت به سفیدي جامه زن به دقت نظر افکنده وي را متهم نموده و فرمود: آبی بسیار داغ روي آن بریزند و چون ریختند سفیدي جامه بسته شد، پس امام علیه السلام براي فهماندن حاضران اندکی از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشید آن را به دور افکند و سپس به زن رو کرده، او را سرزنش نمود تا این که زن به گناه خود اعتراف نمود و از این راه مکر و خدعه زن را آشکار کرد و به برکت آن حضرت،مرد انصاري از عقوبت عمر رها گردید.
و نیز زنی با سفیده تخم مرغ رختخواب هووي خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت: اجنبی با او همبستر شده است، ماجرا نزد عمرمطرح گردید، عمر خواست زن را کیفر دهد، امیرالمومنین علیه السلام فرمود: آبی بسیار داغ بیاورند و چون آوردند دستور داد مقداري روي آن سفیدي بریزند چون ریختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود:
این از نیرنگ شما زنان است و مکرتان بسیار است.
آنگاه به مرد رو کرده و فرمود: زنت را نگهدار که این از تهمتهاي آن زنت می باشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جاري کنند.
📚بر گرفته از کتاب قضاوتهای امیرمومنان حضرت علی (ع)، نوشته محمدتقی شوشتری
#امام_علی #قضاوت_های_امام_علی
#امیرالمومنین
┏━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🦋
🦋 @Dastankadeh20
داستانکده
┗━━━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━