داستان مدرسه
گوزنها و آهوها در فرار از چنگ شکارچیان با یکدیگر همدست شده به مسابقه می پرداختند در پاره ای مواقع ح
داستان تیمور گورکانی
فصل هفدهم
در سرزمین سایه ها
مه غلیظ پیشاپیش آنان می غلطید و زنبورهای درشت سبز و خاکستری گزنه ها دسته دسته وزوز میکردند زیر پای سواران جز خزه و مرداب چیزی یافت نمی شد. خزندگان قرمز از بالای صخره ها حرکت میکردند این جا وادی خاموشان بود. لاشخورها و عقابها بالای درختان نشسته و خیره خیره به سواران مینگریستند. اما پرندگانی مانند بلبل و غیره که طلوع آفتاب را تحیت بگویند میان آنها به نظر
نمی رسید. آسمان آن جاکمترین شباهتی به آسمان آبی سمرقند نداشت که گاهی تپه های بلند و پستی در میان مه نمودار میگشت - اینها ارابه و مردان بدبختی بودند که
بی سرصدا در آن وادی خاموشان جان سپرده اند. ابن بطوطه جهانگرد عرب درباره ی آن سرزمین چنین میگوید: این جا را سرزمین سایه ها مینامند بازرگانانی که جرأت به خرج داده پا به این سرزمین می گذارند کالای خود را بر زمین مینهند و میروند و همین که بر میگردند در عوض آن کالاها مقداری خز و چرم می.یابند هیچ کس مردم این سرزمین را نمی تواند ببیند در این جا روزهای تابستان و شبهای زمستان دراز است. این جا مسکن سیمیریان کشور هیمپربوریان یعنی ساکنین اراضی شمال بود. به نظر چنین میآید که قبایل کوچ نشین قسمتهای جنوبی پس از نزدیک شدن سپاهیان تیمور پا به فرار نهادند توکتامیش زحمات بسیاری متحمل شد تا مردم کوچ نشین و گله های آنان را از سر راه خود برداشت. اما ظاهراً سپاهیان تیمور به
سرزمین غیر مسکون رسیده بودند. به طوری که وقایع نگاران مینویسند پیش آهنگان سپاه تیمور در این صحرای بی پایان آواره ماندند البته آن سرزمین صحرا نبود ولی در نظر تاتار که به زمینهای خشک آفتاب سوخته و چاهها و رودهای کنار شهرها آشنا بودند. این دشت تیره رنگ وسیع مرطوب بیسکنه بسیار مهیب می.نمود بخصوص که ملایان سپاه
نمی توانستند نماز پنجگانه خود را در این صحراها به طور معمول بخوانند. از طلوع صبح تا چندین ساعت بعد آفتاب دیده نمیشد و ملاها نمی دانستند. موقع نماز ظهر و خفتن چه موقع می.باشد میان طلوع فجر و نماز خفتن ساعتها به هدر میرفت و کمی تاریکی آنها را ناراحت میکرد بالاخره ائمه جماعات شورایی تشکیل داده اوقات نماز را عوض میکردند. تیمور هم یک هنگ بیست هزار نفری را مأمور پیدا کردن قزل اردو نمود. تمام افسران تقریباً داوطلب شدند که با آن هنگ .بروند ولی تیمور فرماندهی آن هنگ را به پسر جوان خود عمر شیخ تفویض نمود آن بیست هزار سپاهی در اطراف پراکنده گشتند و پس چند روز قاصدی سواره خبر آورد که آنان به رود بزرگی رسیده اند و پشت سر او قاصدی دیگر آمده خبر داد که پنج یا شش جا آتش افروخته دیده شده است.
این نخستین اثر محسوس دشمن بود و تیمور فوری دنبال آن را گرفت. وی پیش آهنگان با تجربه را فرا خواند و آنها را نزد پسر خود فرستاد تا تمام دشت را به دقت زیرورو کنند - خود نیز با عده ای سوار به دنبال آنان به راه افتاد. معلوم شد آن رود رود توپول است که به اقیانوس منجمد شمالی میریزد و آتش ها هم در محل دوری
-۱- سپاهیان تیمور به عرض پنجاه درجه واقع در شمال دریاچه وینی یک Winnipeg نزدیک می شدند. ظاهراً آنها از سرچشمه های شمال توپول عبور کرده بودند چنین تصور میرود که رود دیگر اورال بوده است. از اورال به طرف مغرب متوجه و از محلی که امروز مرز اروپا خوانده میشود گذشته بودند.
در قسمت غربی میباشند تیمور با شنا از رود گذشت و به پیش آهنگان خود رسیده فرماندهی را عهده دار شد. پیش آهنگان برای تیمور مژده آوردند که ظرف یک روز گذشته قریب به هفتاد جا آتش دیده شده و اسبان به آن سرزمین وارد شدهاند تیمور شیخ داود را احضار نمود تا از طرف مغرب عزیمت کرده به جستجو بپردازد این پیرمرد ترکمن در حمله و هجوم و کارهای فوق العاده شهرت به سزا داشت شیخ داود دو شبانه روز یورتمه می تاخت و سرانجام آنچه را که میجست یافت یعنی به چندین کلبه ی کاه گلی برخورد. او در اطراف کلیه ها گردش کرده یک شب خود را در آنجا پنهان کرد و سحرگاهان پاداش خود را دریافت کرد به این معنی که سواری را دید که نزد وی
می آید. شیخ داود فوری سوار راکت بسته را با خود برد و به هم که نزدیکتر بود تسلیم کرد. این اسیر چیزی از توکتامیش نمیدانست و فقط هفت سوار مسلح را دیده بود که نزدیک منزل او اقامت کرده بودند.
شصت تاتار با چند اسب یدکی مأمور گرفتن آن ده نفر شدند. بالاخره تیمور از اسیران مطلب لازم را کشف کرد آ . آنها به وی خبر دادند که قزل اردو در مسافتی که تا آن محل یک هفته راه است اقامت دارند لشکرکشی تیمور در آن مساحت طویل شمالی با قواعد استراتژی امروزه سازگار در نمیآید ولی کار تیمور یک نوع سلحشوری بی باکانه و برخلاف قواعد جنگی محسوب میشود حال اگر تیمور ضعف نشان میداد و منتظر حمله قزل اردو میگشت البته دچار خطر می شد.
او می دانست که چشمهایی غیر مرئی مراقب او بودهاند و خان حرکات وی را میداند. فرصت برای تیمور بسیار محدود بود او میدانست که باید پیش از پایان تابستان خود را به سرزمین حاصلخیزی برساند و یا این که هرچه زودتر قزل اردو را وارد جنگ کند تأخیر بهترین اسلحه ی دفاعی توکتامیش به شمار میآمد چرا که وی بیش از هر چیز از گذشتن وقت فایده می برد. سپس مانورهای احتیاط آمیز آغاز گشت احتیاط و مراقبت بسیار مهم بود. زیرا دشمن میتوانست کاملاً مخفی بماند و در اولین فرصت حمله کند به همین قسم برای دشمن امکان داشت که در یک روز صد میل راه را احاطه نماید. عملیات تیمور معلوم می دارد که وی به خوبی از مخاطرات آگاهی داشته است. او می دانست که سپاهیان او دچار چه محرومیتهایی هستند. تیمور مدت شش روز با عجله به طرف مغرب کوچید و به کرانه رود اورال رسید. اسیران به وی گفتند که این جا در میان یک مساحت کوتاهی سه گدار هست ولی تیمور به یکی از آن سه گدار نظر کرده دستور داد که از جاهای دیگر شنا کنند یعنی از همان محلی که سپاهیان توقف کرده اند از همان جا به آب بزنند تیمور ابتدا خود به آب زده از رود درآمد و در میان جنگل
در اینجا اسیران زیادتری به دست تیمور افتادند آنها میگفتند که برای کمک دادن به توکتامیش اعزام شدهاند ولی او را در اینجا نیافته اند. دو روز طول کشید تا تمام سپاهیان تاتار از آب .گذشتند همین که تمام سپاهیان از آب عبور کردند تیمور تحقیق کرده دانست که عده ی زیادی از سپاهیان دشمن در اطراف سه گدار توقف دارند. توکتامیش در زیر شاخه های گزن و شجر النبع در آن نواحی پنهان شده بود و همین که سپاهیان تیمور از محل دیگری گذشته بودند وی عقب نشینی کرده بود. اما قزل اردو در موقع عقب نشینی از هر موقع دیگر خطرناک تر بود. تیمور به سپاهیان خود امر کرد در خطوط هنگ باقی بمانند و شب آتش نیفروزند و همین که هوا تاریک شد یک هنگ سوار برای محاصره ی اردو مأمور شد. آنها چندین روز به طرف مغرب در میان دره های کم عمق اورال سمت باتلاقها پیش میرفتند. این پیشرفت همچنان ادامه داشت تا آن روز که سواران سلحشور سرودخوان بر پشت اسبها نشستند و غوغای عظیمی در میان سپاه برخاست پیش آهنگان تیمور به مؤخرة الجيش ( قسمت عقب سپاه) توکتامیش نه به خود او رسیده بودند. فرمانروای قزل اردو اسبهای تازه نفس خواروبار بیشتر و حیله ها و افسونهایی داشت که در سپاه تیمور نبود همان طور که قسمت عقب سپاه توکتامیش روزانه با پیش آهنگان تیمور در تماس بود سایر قسمتهای آن مرتب رو به شمال جلو می رفت. البته سپاهیان توکتامیش قادر به در هم شکستن سپاه تیمور نبود ولی به منظور از بین بردن شکار و علوفه و کشانیدن تیمور به داخل صحرا به پیشرفت خویش ادامه می داد درختان جنگلی که آن موقع سپاهیان از آن میگذشتند بلوط و گزن نبود بلکه از کاج و سرو و سفیدار و امثال آن تشکیل مییافت تدریجاً جنگل هم رو به انتها گذارده توندرا یعنی دشت مرطوب بی درخت آغاز میشد
سپاهیان تیمور از گرسنگی رنج میبردند و از کشته شدن سه رئیس قبیله و عده ای از همراهان خویش به دست سواران قزل اردو متأثر بودند. آنها فهمیده بودند که مرگ یا پیروزی در پیش است و راه دیگری ندارند. با این همه ایمان و عقیده ی راسخ آنها نسبت به تیمور متزلزل نمی شد.
با این که اواسط ماه ژوئن (تیرماه بود برف و باران درگرفت. شش روز تمام سپاهیان در چادرها محصور ماندند. پس از آن نخستین مردی که به میدان آمد تیمور بود. عمر شیخ با بیست هزار سوار خود که جلو میرفتند و پیش آهنگان قزل اردو را از پیش می راندند پس از یک حرکت سریع در پایان روز هفتم برای اولین مرتبه پرچم های شاخدار چادرهای قبه دار گله ها و رمهها و انبوه مردان قزل اردو را از نزدیک دیدند وضع سپاهیان عمر شیخ کاملاً به صورت میدان جنگ بود و فقط به یک فرمان جنگ احتیاج داشت اما فرمانی که عمر شیخ داد آن بود که سواران پیاده شوند و چادر بزنند و از بقیه ی آذوقه خوراک کاملی تهیه کنند
لشکر کشی هیجده هفته ای وی در مسافت تقریبی هزار و هشتصد میل اکنون پایان یافته بود چرا که سپاهیان قزل اردو به مسافت نیم میل گرد آمده و آماده جنگ بودند و ارابه های آنان به سمت عقب حرکت میکرد هیچ یک از دو لشکر راه پس و پیش نداشتند. دو شمشیرزنی که شمشیرهای خود را غلاف درآورده بودند بایستی دست و پنجه نرم کنند سپاهیان تاتار با خونسردی تمام مشغول چادر زدن شدند و مثل این بود که تمام توندار و نواحی شمالی را از آن خود می دانستند. این وضع
۱ توندار نام صحرایی بی آب و علف واقع میان در اراضی شمالی آسیا و اروپاست اصل کلمه روسی است و به معنای بیابان لم یزرع می آید. مترجم.
آنان طبعاً قزل اردو را به شگفت آورد تیمور در عین حال مشغول تقویت مردان و
اسبان خویش بود سپاهیان پیش آهنگ تیمور به حد کافی نیرو داشتند و بنا به دستور وی شبها آتش نمی افروختند تیمور برخلاف معمول شورای جنگی تشکیل نداد. آجودانهای شخصی تیمور کنار وی روی قالی میخوابیدند و قاصدها و نگاهبانان کنار اسبان خود در بیرون چادر کشیک میدادند تیمور مسلح پای یک چراغ نفتی نشسته بود و گه گاه چرت میزد و بیشتر ساعات خود را با مهره های شطرنج می گذرانید.
تمام تنظيمات لازم انجام یافته بود سپاهیان به هفت هنگ تقسیم شده بود چنان که در موقع حرکت نیز همین ترتیب اجراء می.گشت جناح چپ و قلب لشکر در جلو قرار داشتند در پشت تیمور دسته ای از نگاهبانان خاصه و قهرمانان برگزیده جداگانه جا گرفته بودند ضعیف ترین قسمتها در قلب لشکر بود. جناح راست به فرماندهی سرداری نامی مانند میرانشاه پسر کوچک تیمور اداره میشد امیران و سرداران عالیرتبه با سواره نظام سنگین در این قسمت بودند جویندگان مرگ و دلیران دیوانه تولو (بهادر در این میان یافت میشدند تیمور سحرگاهان به این قسمت جناح راست فرمان نخستین حمله را ابلاغ نمود سیف الدین ریش سفید با پنج هزار سوار در مقدمه قرار داشت و مانند شیر ژیان نعره میزد داروگار بگیر و بکش
لشکر توکتامیش به شکل نیم دایره تشکیل مییافت و دو جناح آن از سپاهیان تیمور میگذشتند قسمت نهایی قزل اردو درست در برابر سیف الدین واقع می شد. خلاصه این که امتداد خط لشکر دو میل میشد و به قدری طولانی بود که صدای کرنای هفت قدمی و دهل عظیم تیمور به گوش آنان نمیرسید. در نقاطی که خود تیمور ظاهر میشد البته فرماندهی را مشخصاً انجام میداد و در بقیه ی نقاط امیران سمت فرماندهی داشتند.
فوج دیگری برای تقویت سیف الدین عازم گشت و تمام جناح راست در زیر تیرباران دشمن به جلو تاخت سپاهیان قزل اردو پیش از تصادم به سواره نظام سنگین راه دادند. تیمور قلب لشکر را برای تقویت میرانشاه روانه ساخت در قلب سیاه چه واقع شد معلوم نیست در تمام دشت پهناور، انبوه سواران به هم می رسیدند باران مرگ آور تیر از اطراف میبارید و گوشت بدن افراد و دسته ها با فولاد تیز و بران ریز ریز میشد. مردان جنگی دور یکدیگر چرخ میزدند و از کشته پشته می ساختند. زخمداران به زحمت خود را به زینها می چسباندند و اشخاصی که در شرف جان دادن بودند اسلحه ی خود را به زمین نمی انداختند از رحم و شفقت اثری دیده نمی شد. هر کس برای نابود ساختن حریف می کوشید، تا آنجا که خون از بدنش قواره میزد و نعشش از پشت زین به روی زمین می افتاد و
لگدکوب سم ستوران میگشت. چون جناح چپ تاتار با عده ی بیشتری مواجه بود ناچار به واسطه ی فشار دشمن عقب نشینی میکرد و در عین حال عمر شیخ از پرچم خویش دفاع میکرد. قسمت جلوی سپاهیان توکتامیش به این نقطه ی ضعیف هجوم می آورد و تا بخش
عقبی قلب لشکر تیمور نفوذ یافته بود. تیمور یا نیروی احتیاطی خویش به عقب برگشت و جناح توکتامیش را درهم شکست توکتامیش همین که پرچم دم اسبی و کلاه خودهای براق آجودانهای
۱ تیمور به عادت معمول سواره نظام دلیر خود را در جناح راست قرار داد سرداران کارآزموده به فرماندهی این قسمت تعیین شدند. جناح مزبور دارای نیروی احتیاطی و مقدمة الجيش بود این جناح دسته دسته حرکت می کرد و چنان که انتظار میرفت جناح چپ دشمن را کاملاً در هم شکست فاتح تاتار( تیمور) می توانست جناح چپ خود را تا پیشرفت کامل جناح راست برکنار دارد خود تیمور قوای نیرومند احتیاطی پشت مرکز را اداره
می کرد. تیمور با آن نیروی احتیاطی میتوانست جناح راست را تقویت کند و یا به کمک جناح ضعیف چپ بشتابد. تیمور به ندرت حرکت میکرد فقط در اواخر کارزار از محل خود به این طرف و آن طرف می شتافت قلب لشکر که ممکن بود در خطر بیفتد به فرمان تیمور پس از تصادم در هم شکننده ی سواره نظام بیشتر برای پیشروی به کار
می رفت. تیمور جنگ منظم صف به صف صحرایی را بسیار میپسندید و آن قدرت را داشت که تمام جبهه را بر محور نیروی ذخیره بگرداند و به طور مایل دنبال جناح چپ پیش برود و جناح چپ را دنبال قلب بکشاند. تشکیلات لشکرکشی تیمور تغییر ناپذیر بود و هر هنگی جا و سمت و وضع خود را به طور کامل می دانست. مؤلف
تیمور را نزدیک دید و متوجه آن حمله ی خطرناک ناگهانی تیمور گشت پایان کار
خود را حتمی دانست. توکتامیش با عده ای از اشراف که نزدیک وی بودند به عقب برگشت و از میدان معرکه بیرون جست و به هزاران مردی که هنوز در میدان کارزار برای او جانبازی می کردند اعتنایی ننمود او با سایه مرگ مسابقه گذارده بود. با فرار توکتامیش پرچم بزرگ شاخدار قزل اردو سقوط کرد.
پایان فصل هفدهم
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
▪️خاطره : 4⃣1⃣1⃣
(ویژه اربعین) 🏴
معلم روستا بود.می گفت:افتخارم اینست ۴سال در آشپزخانه حضرت ابوالفضل العباس در کربلا در ایام اربعین خدمت کرده ام. خاطره ای را برایم تعريف کرد.
گفت: ما آنجا علاوه بر کار در آشپزخانه ، هر ناهار و شام غذای حرم می خوردیم. سیدی بود مهندس و اهل تهران، عادتش این بود وقتی غذا، برنج داشتیم غذا را تا دانه آخر می خورد و بعد خم می شدو دانه های برنجی که روی موکت افتاده بود را جمع می کرد و می خورد.
شبی به او گفتم : سید جان، کاش این کار را نکنی، چون ما اینجا مدام رد می شویم، ممکنه دانه های برنج آلوده بشوند!
گفت : نمی بینی مردم برای خوردن این برنج ها، چقدر توی صف انتظار می کشند و التماس می کنند، من قدر این دانه های نور را می دونم.
صبح همان شب، موقع نماز، دنبالم می گشت. مرا که دید گفت : خانمم الان از تهران تماس گرفت. اولش ترسیدم که چی شده الان زنگ زده! بهم گفت : سید دیشب غذا، قورمه سبزی داشتین!؟ گفتم : آره تو از کجا می دانی؟! 😳
گفت : نزدیک نماز صبح، خواب دیدم که بین الحرمین سفره غذا انداخته اند، شما و همه هیات ثارالله مهمان سفره هستین. در ابتدای مجلس، مولا امیرالمؤمنین نشسته بودند و در دو طرفشان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و در ورودی مجلس هم حضرت ابوالفضل العباس ایستاده بود.
هر کس که غذایش را می خورد و از مجلس خارج می شد. مولا علی علیه السلام می فرمود: یک حاجتش را بدین. به بعضی می گفت : دو حاجتش را بدین.. به برخی هم می گفت سه حاجت...
تا نوبت به تو رسید. مولا فرمودند: تمام حاجت این سید را بدهید چون قدر دانه به دانه برنج های ما را می داند! 😍
از آن روز به بعد وقتی همه این خاطره را شنیدند قدر دانه به دانه برنج های حرم را می دانستند.
✍ : همکار محترم بی نام
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
▪️خاطره : 5⃣1⃣1⃣
سال اول تدریسم بود. معلم قرآن دبستان بودم. همان زنگ اول، انگشت دانش آموزی بالا رفت و گفت : اجازه آقای قرآن!
خطاب آن دانش آموز، عجیب مرا تحت تاثیر قرار داد. او مرا " آقای قرآن" صدا زد. 😍
فهمیدم گام در مسیری گذاشته ام که او و دانش آموزان دیگر، مرا با "قرآن" می شناسند.
چقدر حس خوبی بود که آن روز، اولین درس زندگی را من، زودتر از آن دانش آموز آموختم. عهد بستم حواسم باشد، کاری نکنم که باورهای دانش آموزانم نسبت به "قرآن" تغییر کند . 🙏
✍ :همکار محترم آقای سجاد واعظی
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
▪️خاطره : 6⃣1⃣1⃣
سال 74 دانشجوی رشته ادبیات فارسی و همزمان عضو بسیج دانشجویی در کرمانشاه بودم. یک روز با خبر شدیم عده ای از اراذل و اوباش برای نوامیس مردم مزاحمت ایجاد کرده اند. با فراخوان بسیج، به آنجا اعزام شدیم و قائله با دستگیری عده ای از آنها تمام شد.
غافل از اینکه توسط یک نفر از اراذل ، محل خوابگاه من شناسایی می شود. شبی حدود ساعت یک و نیم بامداد از مراسمی برمی گشتم. داخل خرابه ای نزدیک خوابگاه، کسی با صدای ضعیف کمک می خواست. جهت کمک به آنجا رفتم. ناگهان دو نفر به من حمله کردند. یکی با نقاب از پشت دست روی دهانم گذاشت و دومی با قساوت تمام، قمه بزرگی را توی شکمم فرو کرد. 😱
دیگر چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم.
بعدا وقتی در ICU به هوش آمدم متوجه شدم ساعتها در اتاق عمل بوده ام و زنده ماندنم بدون شک یک معجزه بوده است.
بعدا فهمیدم همکار خوبم آقای امیر ادیبی همان روز ساعت شش و نیم صبح جهت خرید نان گذرش به همان مسیر می افتد و مرا در حالی که قمه در شکمم بوده و خون زیادی از من رفته بود، در حال بیهوشی، پیدا می کند، این در حالی بود که من 5 ساعت در همان حال روی زمین بوده ام. 😨
وقتی کارت شناسایی مرا می بینند متوجه می شود، سنقری هستم به کمک دوستانش که در خوابگاه بودند مرا به بیمارستان برده و با تلاش فراوان چند متخصص سنقری که متوجه جریان می شوند با عمل جراحی و تلاش آنها، عمر دوباره یافتم. 😍
شاید تقدیرم این بود بمانم و در کسوت معلم ادبیات، سالها به دانش آموزانم، درس زندگی را بیاموزم.
✍ :همکار محترم آقای رسول ایزد منش
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
#بدون_سانسور
ولی من میگم مهم نیست طرفت پورشه داشته باشه یا پیکان،
مهم اینه تو اون ماشین صدای خندهت بپیچه نه گریههات!
مهم نیست واسهٔ شام دعوتت کنه به شیک ترین رستوران شهر، یا فلافلی سر کوچه،
مهم اینه حالِ دلت کنارش خوب باشه!
مهم نیست خونتون بالا شهر باشه یا تو یکی از کوچه پس کوچه های پایین شهر،
مهم اینه هرکجا که هستی پیشش خود واقعیت باشی!
مهم نیست کلی مدرک تو کیفش داشته باشه،
مهم اینه وقتی تو جمع حرف میزنه سرت بالا باشه!
مهم نیست هیکلش رو فرم باشه یا نه،
مهم اینه شونه هاش هیچوقت سرتو زمین نزنه!
نمیدونم شاید فکر کنی خیلی احساسی و کلیشهایه حرفام یا اینکه بگی عشق که آب و دون نمیشه و باید همین اول فکر همه چیز رو کرد،
همهی اینارو میدونم اما بازم میگم برو سمت کسی که پیشش خودت باشی
خودِ خودِ واقعیت
بدون سانسور.
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان
هدایت شده از Ltms
به بزرگترین مجموعه دانشآموزی در #ایتا بپیوندید.
🌺دریافت #نمونهسوال، #جزوه و کلی اطلاعات دیگر برای افزایش نمره شما ✈️ 👇
کلاس اولی ها 👇👇👇
@tadriis_yar1
کلاس دومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar2
کلاس سومی ها 👇👇👇
@tadriis_yar3
کلاس چهارمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar4
کلاس پنجمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar5
کلاس ششمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar6
کلاس هفتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar7
کلاس هشتمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar8
کلاس نهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar9
کلاس دهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar10
کلاس یازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar11
کلاس دوازدهمی ها 👇👇👇
@tadriis_yar12
کانال کلی برای معلمان
@tadriis_yar
کانال ضمن خدمت و اطلاع از مسابقات
@ltmsme
کانال ایده و نقاشی و کاردستی
@naghashi_ghese
کانال فیلم و قصه کودکانه
@ghesehayekoodakaneeh
کانالی حاوی مطالب مفید فرهنگی و پرورشی ویژه اولیا و معلمان
@madrese_yar
کانال ترفند و خلاقیت
@khalaghbashh
کانال آشپزی و نکات جالب
@ashpaziibaham
کانال اخبار طلایی
✅اخباری جالب
آنچه شما دوست دارید
در هر زمینه ای
با ما همراه باشید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@goldennews
فروشگاه معلم
اقتصاد یار
خانواده یار
معرفی سیگنال بورس
معرفی لوازم آموزشی ارزان
معرفی کتاب آموزشی ارزان
معرفی کتاب داستان
و .....
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@shopteacher
کانال داستان و حکایت
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
هدایت شده از Ltms
با سلام و عرض ادب
بنا به درخواست دوستان و همکاران و اولیا
گروه درسی پایه های مختلف درسی تشکیل میشود.
لینک را به همکاران گرامی بدهید .
پایه اول دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2838561015C9b93b1c1bd
پایه دوم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/2346058024C62b0905ada
پایه سوم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2348548343Ccc7ed234f2
پایه چهارم دبستان
https://eitaa.com/joinchat/3129409822C99b9231cd9
پایه پنجم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/4038852895C73efe08774
پایه ششم ابتدایی
https://eitaa.com/joinchat/2426208538C231a05d739
پایه هفتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/3152085278Cb69fdb9dd1
پایه هشتم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2360607016Cd3b70332c6
پایه نهم متوسطه
https://eitaa.com/joinchat/2469003546C8ef86ce53b
بزرگ ترین گروه آشپزی و ایده در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2931360063Cd33f759271
برای رفاه حال همکاران عزیز
گروه ضمن خدمت فرهنگیان نیز ایجاد گردید
لطفا لینک را برای سایر همکاران نیز ارسال کنید
https://eitaa.com/joinchat/4057465145C48dce29c89
گروه ایده و تجربه های خانه داری و تجربیات
https://eitaa.com/joinchat/82772314C8172105791
گروه هنر و ایده و کاردستی و بازی و شعر و نقاشی
https://eitaa.com/joinchat/1079640406C7505d58e34
گروه درسی پایه دهم
https://eitaa.com/joinchat/2882535809C38eafe0144
گروه درسی پایه یازدهم
https://eitaa.com/joinchat/2898329985Cdde9923434
گروه درسی پایه دوازدهم.
https://eitaa.com/joinchat/2899509633Ca8a135c550
هدایت شده از تدریس یار پایه دوازدهم
▫️▫️با اجازه مادر سادات، رخت عزای پسرش را نه از جان، بلکه از تن در میآوریم و میگوییم: ای حسین (ع)، داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
✨ بهار ماهها، ربیع الاول است چرا که آثار رحمت الهی و ذخایر برکات خداوندی در این ماه پدیدار می شود و انوار جمال الهی بر زمین و زمینیان میتابد.
🌸حلول ماه ربیع الاول، ماه جشن و سرور اهل بیت علیه السلام و ایام با سعادت میلاد آخرین پیام آور الهی، پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی(ص) مبارک باد.🌸
⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅•❅•⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅
مطالب مفید علمی و فرهنگی
پرورشی و ایده های ناب مخصوص اولیا . دانش آموزان و همکاران فرهنگی
@madrese_yar
#لبیک_یا_خامنه_ای #امام_زمان #معلم
#داستان_بهلول
روزي بهلول بر هارون وارد شد و بر صدر مجلس کنار هارون نشست . هارون از رفتار بهلول رنجیده
خاطر گشت و خواست بهلول را در انظار کوچک نماید؛ پس سوال نمود آیا بهلول حاضر است جواب
معماي مرا بدهد ؟
بهلول گفت : اگر شرط نمایی و مانند دفعات پیش پشت پا نزنی حاضرم . سپس هارون گفت اگر جواب
معماي مرا فوري بدهی هزار دینار زر سرخ به تو میدهم و چنانچه در جواب عاجز مانی امر مینمایم تا
ریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارت نمایند و در کوچه و بازار بغداد با رسوایی تمام بگردانند .
بهلول گفت که من به زر احتیاجی ندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معماي تو را بدهم . هارون
گفت آن شرط چیست ؟
بهلول جواب داد : اگر جواب معماي تو را داد م از تو میخواهم که امر نمایی مگس ها مرا آزار ندهند .
هارون دقیقه اي سر به زیر انداخت و بعد گفت : این امر محال است و مگس ها مطیع من نیستند .
بهلول گفت پس از کسی که در مقابل مگس هاي ناچیز عاجر است چه توقعی می توان داشت؟!
حاضران مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر بودند . هارون هم در مقابل جواب هاي بهلول از رو رفت ولی
بهلول فهمید که هارون در صدد تلافی است و براي دل جویی او گفت :
الحال حاضرم بدون شرط جواب معماي تو را بدهم . سپس هارون سوال نمود این چه درختی است (یک
سال عمر دارد ) با دوازده شاخه و بر هرشاخه سی برگ که یک روي آن برگها روشن و روي دیگر
تاریک .
بهلول فوري جواب داد این درخت سال و ماه و روز و شب است . به دلیل اینکه هر سال 12 ماه است و
هر ماه شامل 30 روز است که نصف آن روز و نصف دیگر شب است . هارون گفت : احسنت صحیح
است . حضار زبان به تحسین بهلول گشودند
هر روز یک پارت داستان و معرفی کتب مشهور
در کانال داستانکده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#کتاب #داستان #رمان