#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : تربیتی، روایی
امید واهی!
ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد؛ ولی او جو کاشت. وقتی که زمان درو فرا رسید، ارباب گفت:
"چرا جو کاشتی، در حالی که من به تو دستور دادم که کنجد بکاری؟"
لقمان گفت:"از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند"
اربابش گفت:"مگر این ممکن است؟"
لقمان گفت: "تو را میبینم که خدای متعال را نافرمانی میکنی، در حالی که از او امید بهشت داری؛ بنابراین گفتم شاید آن هم بشود"
آن گاه، مولایش گریست و به دست او توبه کرد و لقمان را آزاد ساخت.
منبع : www.hadithcity.com
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #حکمت #لقمان #پند #مذهبی #روایی #گناه #بهشت #گندم #جو
#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : روایت
صلوات
صلوات سبب رفع عذاب قبر است، چنانچه زنی دختری داشت آن دختر وفات نمود و مادرش در خواب دید که به عذاب الیم و عقاب عظیم گرفتار است و با اندوه بسیار از خواب بیدار شد و زاری آغاز نمود چند روز به حال فرزندش اشک میبارید و مینالید تا این که بار دیگر آن دختر را در خواب دید. خوشحال و شادمان و در روضه فردوس خرامان اشک میریخت و به او گفت: ای دختر آن چه بود که من میدیدم و این چه صورت است که مشاهده میکنم؟
جواب داد: ای مادر! به جهت گناهان خود در عذاب بودم چنانچه دیدی و در این روز ها عزیزی به کنار قبر ما گذشت و چند نوبت صلوات فرستاد و ثواب آنها را به اهل گورستان بخشید و حق تعالی به برکت آن صلوات عذاب را از اهل گورستان برداشت.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نیز فرمودند:
بسیار بر من صلوات بفرستید. زیرا که صلوات فرستادن بر من نور است در قبور، و نور است در صراط، و نور است در بهشت.
منبع📚 : بحارالانوار، ج۹۴، روایت ۶۳
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #روایت #عذاب #قبر #عذاب_قبر #روشنایی_قبر #نور #بهشت
#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : عرفانی
قطاری به سوی خدا
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کيست که با ما سفر کند ؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند .
از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود . در هر ايستگاه که قطار می ايستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زيرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت :اينجا بهشت است . مسافران بهشتی پياده شوند . اما اينجا ايستگاه آخرين نيست .
مسافرانی که پياده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندکی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت : دورود بر شما ٬ راز من همين بود . آن که مرا می خواهد ٬ در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ايستگاه آخر رسيد ٬ ديگر نه قطاری بود و نه مسافری.
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #عرفان #عرفانی #قطار #مقصد #بهشت #ایستگاه #خدا #پیامبر #پروردگار