eitaa logo
داستان کوتاه📚☕
924 دنبال‌کننده
389 عکس
35 ویدیو
4 فایل
کپی برداری با ذکر آدرس کانال بلا مانع است. سال تاسیس: آذر 1398 ارسال داستان و ارتباط با ادمین: @admindastan تبلیغات و تبادل: @tablighat_arzaan
مشاهده در ایتا
دانلود
کوتاه 📚🖌📖 موضوع : اخلاقی، عرفانی عاشق از شیخ رجبعلی خیاط نقل شده است که: در شب سرد زمستانی در نیمه های شب در حالی که پاسی از نیمه شب گذشت بود و برف به شدت می بارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو که رفتم دیدم او یک جوان است، او را تکانی دادم، بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی؟ گفتم جوان مثه اینکه متوجه نیستی. برف برف! روی سرت برف نشسته. ظاهرا مدت هاست که اینجایی.مریض می شوی...خدای ناکرده می میری!اینجا چه میکنی!؟! جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! ️فهمیدم عاشـق شده! نشـستم و بـا تمـام وجود گریستم. جوان تعجب کرد.کنارم نشست. گفت تو را چه شده ای پیرمرد؟ آیا تو هم عاشق شدی؟ ️گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم![عاشق مهدی فاطمه] ولی اکنون که تو را دیدم، فهمیدم که من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد؟ 👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.