#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : اجتماعی
روان شناس
دکتر روانشناسی بود که هر کس مشکلات روحی و روانی داشت به مطب ایشان مراجعه می کرد و ایشان با تبحر خاصی بیماران را مداوا می کرد و آوازه اش در همه شهر پیچیده بود.
یک روز بیماری به مطب این دکتر آمد که از نظر روحی به شدت افسرده و دچار مشکل بود. دکتر بعد از کمی صحبت به ایشان گفت در همین خیابانی که مطب من هست، تئاتری موجود هست که یک دلقک برنامه های شاد و خیلی جالبی اجرا می کند. معمولا بیمارانی که به من مراجعه می کنند و مشکل روحی شدیدی دارند را به آنجا ارجاع می دهم و توصیه می کنم به دیدن برنامه های آن دلقک بروند و هیشه هم این توصیه کارگشا بوده و تاثیر بسیار خوبی روی بیماران من دارد. شما هم لطف کنید به دیدن تئاتر مذکور رفته و ازم برنامه های شاد آن دلقک استفاده کرده تا مشکلات روحی تان حل شود.
بیمار در جواب گفت : آقای دکتر من همان دلقکی هستم که در آن تئاتر برنامه اجرا می کنم...!
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #اجتماعی #روانشناس #روان_شناس #دلقک #مشاوره #مشاور
#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : پندآموز، حکایت
شتر ربوده شده!
️مردی در کاروانسرا بود که صبح چون از خواب برخواست دید شتری از شتران او نیست. هیچ تأسف نخورد و بر شتر سوار شد و راه را ادامه داد.
پرسیدند: «چرا غمی نخوردی؟»
گفت: «گویند غم خوردن را سودی نیست؛ ولی من گویم غم خوردن را جایی نیست. آن که شتر من برده است یا نیازش داشته و برده است که صدقه من بر او از مالم محسوب میشود، یا نیاز نداشته و برده است؛ پس مالم حرامی داخلش شده بود و نمیدانستم و او مال حرام را از مال حلال من جدا کرد و مال مرا پاک کرد.»
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #پندآموز #پند #پند_آموز #حکایت #شتر #دزد #حرام #حلال
#داستان کوتاه 📚🖌📖
زيبا و خواندنى
در مجلسی که بحث روز جامعه مطرح بود یکی از حاضرین گفت:
سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن
به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن،ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...
ناگهان شخصی دیگر که تا این لحظه سکوت کرده بود و فقط گوش می داد گفت:
زیارت عاشورا را خوانده ای...
دو دسته دارد یا سلام یا لعن؛
جامعه هم دو دسته دارد...
مورد سلام اهل بیت(علیهم السلام) هستند و مورد لعنشان،
حسینیان ویزیدیان عاقبت هم دو دسته میشوند، بهشت و جهنم وسط ندارد.
گفت :
حتی بی طرف ها؟؟؟
گفتم:
در زیارت عاشورا جوابت هست...
( و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله)
امام صادق(علیه السلام) آن بی طرف ها را هم لعن کرده...
البته زیاد هم بی طرف نبودند...
هر که در لشگر حسین(علیه السلام) نباشدیزیدی است خواه
در محفل شراب باشد یا محراب نماز...
گفت:
زمانه عوض شده ، فرق کرده...
گفتم:
باز زیارت عاشورا جوابت را داده،(و آخر تابع له علی ذلک)
تا آخرالزمان هر کسی مثل این ها باشد لعن شده..
قرار نیست که فامیلیش یزیدی باشد
گفت:
با این حساب کل یوم عاشورا یعنی چه؟
گفتم:
یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی.
(((در هیئتی که بوی استکبار ستیزی))) نباشد ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزند.
گفت:
حسین زمان که در غیبت است؟
گفتم:
اگر میخواهیم کوفی نباشیم باید بدانیم تا حسین(علیه السلام) نیامده، مسلم، ولیّ امر است.
ببین چقدر گوش به فرمان ولیّ فقیه هستی...
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #مذهبی #امام_حسین #یزید #عاشورا #مسلم #مسلم_بن_عقیل #رهبر #ولی_فقیه #
#داستان کوتاه 📚🖌📖
موضوع : شهدا
️ #شفای_فرزند
سال ها از دوران دفاع مقدس گذشت. سال ۱۳۹۳ من در یکی از مراکز دینی، کار آهنگری انجام می دادم. بار آهن خواسته بودم.
راننده نیسان آمد و گفت: بار را کجا خالی کنم؟
بعد از تخلیه بار به سراغ من آمد تا پولش را دریافت کند.
وارد اتاق کار من شد لیوان آب را برداشت تا از کلمن آب بردارد. نگاهش به عکس آقا ابراهیم روی دیوار افتاد.
همینطور که لیوان دستش بود خیره شد به عکس و گفت: خدا تو رو رحمت کنه آقا ابراهیم.
داشتم فاکتور را نگاه می کردم سرم را بالا آوردم و با تعجب گفتم: با آقا ابراهیم جبهه بودی؟
گفت: نه
گفتم: بچه محلشون بودی؟
پاسخش دوباره منفی بود. گفتم: از کجا می شناسیش؟
نفسی کشید و گفت: ماجراش طولانی و باورش سخته بگذریم.
من خودم رو در تمام مراحل زندگی مدیون آقا ابراهیم می دونستم جلو آمدم و گفتم: جالب شد بگو چی شده؟
راننده که اشتیاق من را شنید گفت: من ساکن ورامین هستم حدود پانزده سال پیش وانت داشتم و بار می بردم.
یه بار زده بودم برای خیابان ۱۷ شهریور تهران. آمدم خانه. دختر کوچک من با چند بچه دیگر بیرون از خانه مشغول بازی بودند.
من وارد اتاق شده و گرم صحبت بودم. چند دقیقه بعد همینطور که صحبت می کردم یکباره صدای جیغ همسایه را شنیدم. از خانه پریدم بیرون.
دخترم رفته بود کنار استخر کشاورزی که در زمین مجاور قرار داشت. او افتاده بود داخل آب.
تا بزرگتر ها خبردار شوند مقداری از آب کثیف استخر را خورده بود..
خانم من دوید و چادرش را سر کرد و سریع دخترم را به بیمارستان بردیم.
حال دخترم اصلا خوب نبود. دکتر اوژانس بلافاصله او را معاینه کرد. از ریه اش هم عکس گرفتند.
دکتر چند دقیقه بعد من را صدا زد و گفت: ما تلاش خودمان را انجام می دهیم اما آب های آلوده داخل ریه این دختر شده و بعید است این مشکل حل شود.
خیلی حالم گرفته بود. خانم من با ناراحتی در کنار تخت دخترم نشسته بود. خبر نداشت چه اتفاقی افتاده. من هم چیزی نگفتم و دلداری اش دادم.
بار مشتری هنوز توی وانت بود. من رفتم این بار را تحویل بدم.
راه افتادم اما حسابی ناامید بودم. در خیابان ۱۷ شهریور تهران و در حوالی پل اتوبان محلاتی بار را تحویل دادم.
همینطور که مشغول تخلیه بار بودم نگاهم به چهره یک شهید افتاد که روی دیوار ترسیم شده بود. چهره جذاب و ملکوتی داشت.
جلو رفتم و به تصویر شهید خیره شدم. گفتم: من یقین دارم که شما از اولیاءالله هستید. یقین دارم که شما پیش خدا مقام دارید. از شما می خواهم که برای دخترم دعا کنی و از خدا بخواهی او را به ما برگرداند.
اینها را گفتم و برگشتم. نام شهید را از پایین عکس خواندم. شهید #ابراهیم_هادی
آن شب را با همسرم در بیمارستان بودیم. شب سختی بود. همه پزشکان قطع امید کرده بودند.
من هم در نماز خانه منتظر فرجی در کار دخترم بودم. نزدیک سحر برای لحظاتی خوابم برد. دیدم که جوانی خوش سیما وارد شد و به من اشاره کرد و گفت دختر شما حالش خوب شد برو پیش دخترت. این را گفت: و رفت.
یکباره از خواب پریدم. دویدم سمت بخش مراقبت های ویژه. همه در تکاپو بودند. دخترم به هوش آمده بود دخترم گریه می کرد و پرستار ها در کنارش بودند. دکتر بخش آمد.
خلاصه بگویم دوباره از ریه هایش عکس گرفتند. پزشکان می گفتند که آب داخل ریه جذب بدن شده و از بین رفته!
اما من می دانستم چه اتفاقی افتاده آن جوانی که در خواب دیدم همان #ابراهیم_هادی بود. فقط چهره اش نورانی تر بود و شلوار کُردی پایش بود.
صحبت های راننده که به اینجا رسید گفتم: دخترت الان چیکار می کنه؟
گفت: دانشجوی رشته مهندسی است. تمام خانه ما پر از تصاویر این شهید است. ما ارادت خاصی به این شهید داریم. کتابش را هم دخترم تهیه کرد و بارها خواندیم.
با نگاهی پر از تعجب گفتم: باور این حرف ها سخته. قبول داری؟!
راننده گفت: اتفاقا ۱۵ سال پیش عکس های ریه دخترم را نگه داشته ام. عکس اول نشان می دهد که ریه او پر آب است و عکس بعدی اثری از آب در ریه نیست.
راوی: مرتضی پارسائیان
منبع: #کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
🌹 به کانال «داستان کوتاه» بپیوندید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@dastankoutah
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #شهید #شهدا #ابراهیم_هادی #سلام_بر_ابراهیم
ارزش انسان
ارزش انسان چقدر است؟
علامه محمد تقي جعفري ميگفتند:
برخي از جامعه شناسان برتر دنيا در دانمارک جمع شده بودند تا پيرامون موضوع مهمي به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع اين بود: «ارزش واقعي انسان به چيست؟».
براي سنجش ارزش بسياري از موجودات، معيار خاصي داريم. مثلا معيار ارزش طلا به وزن و عيار آن است. معيار ارزش بنزين به مقدار و کيفيت آن است. معيار ارزش پول پشتوانه آن است؛ اما معيار ارزش انسانها در چيست.
هر کدام از جامعهشناسان، سخناني گفته و معيارهاي خاصي ارايه دادند.
هنگامي که نوبت به بنده رسيد، گفتم : اگر ميخواهيد بدانيد يک انسان چقدر ارزش دارد، ببينيد به چه چيزي علاقه دارد و به چه چيزي عشق ميورزد.
کسي که عشقش يک آپارتمان دو طبقه است، در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسي که عشقش ماشينش است، ارزشش به همان ميزان است.
اما کسي که عشقش خداي متعال است، ارزشش به اندازه خداست.
علامه فرمودند: من اين مطلب را گفتم و پايين آمدم. وقتي جامعه شناسان سخنان من را شنيدند، براي چند دقيقه روي پاي خود ايستادند و کف زدند.
هنگامي که تشويق آنها تمام شد، من دوباره بلند شدم و گفتم: عزيزان، اين کلام از من نبود، بلکه از شخصي به نام علي ـ عليهالسلام ـ است.
آن حضرت در نهجالبلاغه ميفرمايند: «قِيمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ»؛ «ارزش هر انساني به اندازه چيزي است که دوست ميدارد».
وقتي اين کلام را گفتم، دوباره به نشانه احترام به وجود مقدس اميرالمؤمنين علي ـ عليهالسلام ـ از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاري کردند.حضرت علامه در ادامه ميگفتند: عشق حلال به اين است که انسان (مثلا) عاشق پنجاه ميليون تومان پول باشد. حال اگر به انسان بگويند: «آي پنجاه ميليوني!»، چقدر بدش ميآيد؟ در واقع ميفهمد که اين حرف توهين در حق اوست. حالا که تکليف عشق حلال اما دنيوي معلوم شد، ببينيد اگر کسي عشق به گناه و معصيت داشته باشد، چقدر پست و بيارزش است!
اينجاست که ارزش و مفهوم «ثارالله» معلوم ميشود. ثارالله اضافه تشريفي است؛ خوني که در واقع آنقدر شرافت و ارزش پيدا کرده که فقط با معيارهاي الهي قابل ارزشگذاري است و ارزش آن به اندازه خداي متعال است.
🌹 به کانال «داستان کوتاه» بپیوندید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@dastankoutah
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #اعتقادی #اخلاقی #اخلاق #انسان #ارزش_انسان #اميرالمؤمنين #جامعه_شناس #نهجالبلاغه #ثارالله #علامه_محمد_تقي_جعفري #محمد_تقي_جعفري
#علامه_جعفري
موضوع : مذهبی
دعایی با آثار بسیار
روزی مشکلی برای مرحوم معزّی پیش آمد وخدمت آیت الله کشمیری رسیدیم، پرسید: برای رفع مشکلم چه کنم فرمود:
روزی دو مرتبه دعای یستشیر بخوان یکمرتبه بعد از نماز صبح [بین الطلوعین] و یکمرتبه اول شب بعد از نماز[مغرب] و فرمود بمدت ده روز بخوان نتیجه میگیری،
پس از یک هفته به اتفاق حاج آقای معزّی خدمت آقای کشمیری رسیدیم آقای معزی گفت: الحمدلله هنوز ده روز نشده حاجتم روا شد.
مرحوم آیت الله کشمیری فرمود: این دعا آثار و برکات زیادی دارد و ادامه آن علاوه بر تقرب حضرت حق ، برکات دنیوی از جمله برآورده شدن حاجات دارد و مرحوم آیت الله قاضی سفارش بسیار به خواندن آن میکرد.
(به نقل از آیت الله مبشرکاشانی)
🌹 به کانال «داستان کوتاه» بپیوندید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@dastankoutah
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #دعا #دعای_یستشیر #یستشیر #مذهبی #آیت_الله_کشمیری #آیت_الله_قاضی
موضوع : طنز
پول خواستن ملانصرالدین
یک روز ملانصرالدین به نزد امیر آمده گفت به عدد یکصد و بیست چهار هزار نفر انبیاء یکصد وبیست و چهار هزار سکه به من بده، امیر فرمود برای اسامی هر یک از آنها که بگویی یک سکه به تو خواهم داد، ملانصرالدین قریب بیست نفر از آنها را اسم برده و هر یک را یک سکه گرفت، باز قدری فکر کرد شداد و نمرود و فرعون را گفت، امیر گفت اینها جزو پیغمبران نیستند ملانصرالدین جواب داد سبحان الله! آنها دعوی خدایی کردند تو آنها را به پیغمبری هم قبول نداری؟😁
🌹 به کانال «داستان کوتاه» بپیوندید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@dastankoutah
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #داستان_آموزنده #طنز #ملا_نصر_الدین #ملا_نصرالدین #پول
موضوع : روانشناسی، طنز
سمعک!
مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است. به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او در ميان گذاشت.
دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزان ناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش سادهاى وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:
«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.»
آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق نشيمن نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟
جوابى نشنيد. بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟
باز هم پاسخى نيامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟
باز هم جوابى نشنيد. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد.
اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟
زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمين بار مي گويم: خوراک مرغ!
👈مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر مي کنيم در ديگران نباشد و عمدتاً در خود ما باشد!!
🌹 به کانال «داستان کوتاه» بپیوندید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@dastankoutah
👈صفحه ما را به دوستان خود معرفی کنید.
#داستان #داستانک #داستان_کوتاه #داستان_آموزنده #روانشناسی #طنز #گوش #سمعک