eitaa logo
داستان نویس نوجوان
320 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
54 ویدیو
3 فایل
تجربه خوب نوشتن! کانال پشتیبان داستان نویس نوجوان آموزش آنلاین داستان نویسی، قابلیت ارسال داستان، برگزار کننده مسابقات داستان نویسی dastannevis.com ارتباط با ما: @ashkanhasebi آدرس ایمیل پشتیبانی: support@dastannevis.com
مشاهده در ایتا
دانلود
در این کتاب کالوینو بطور متناوب ده داستان مختلف را شروع می کند. داستان از جایی آغاز می شود که مردی به ناقص بودن نسخه ی رمانی که بتازگی خریده است (رمان اصلی اگر شبی از شبهای... ) پی میبرد. او در بازگشت به کتابفروشی با زن جوانی آشنا میشود و نهایتا متوجه می شوند که داستان های ده گانه تقلیدهایی مضحک از داستانهایی دنباله دار هستند. کتاب شامل مباحثی بر تجارب خواندن است و بنظر میرسد کالوینو در این اثر خواندن را به نوشتن ارجح دانسته است. یکی از مهم ترین ویِِژگی های این اثر که برنده جایزه ادبی « فل رینلی » شده است فرم بکر آن است که روایتی را در روایتی دیگر خلق می کند و هر ده روایت در دل روایت اصلی خطی جای گرفته اند. خود کالوینو در این باره می گوید: « این کتابی است که در حقیقت از اشتیاق خواندن زاده شده است. من با اندیشیدن به کتاب هایی که دلم میخواست بخوانم شروع به نوشتن کردم و با خودم گفتم : بهترین وسیله ی داشتن چنین کتاب هایی این است که خود آدم آنها را بنویسد ، نه یکی ، بلکه ده تا ، یکی به دنبال دیگری و همه در یک کتاب. » داستان نویس نوجوان 😎 dastannevis.com
پرسشنامه و نظرسنجی از کاربران داستان نویس نوجوان (بهار ۱۴۰۲) 🗳 🔹 داستان نویس نوجوان در راستای ارتقای کیفیت محتوای خود، از تمامی اعضای داستان نویس نوجوان دعوت می‌کند تا در این نظرسنجی شرکت کنند. (شرکت در این نظرسنجی اختیاری است) * آمار ثبت شده در این پرسشنامه، محفوظ خواهد ماند. 🔴 لینک پرسشنامه: https://dstn.ir/sp1402 داستان نویس نوجوان 😎
📚 «زندگی به خیار می‌مانَد؛ تهش تلخ است.» دوستش گفته بود: ازقضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می‌کنند؛ سر و ته خیار را اشتباه می‌گیرند. سر خیار آن جایی است که زندگی خیار آغاز می‌شود... رشد می‌کند، پیش می‌رود تا جایی که دیگر قدرت قد کشیدن ندارد؛ می‌ایستد و دیگر هیچ، یعنی تمام... . زندگی خیاری است که باید آغازش را کَنْد و انداخت دور؛ چون دستِ ما نبوده... .» آنچه خواندید، بخشی بود از مجموعه‌داستان ته خیار، که شامل ۳۰ داستان کوتاه است. در این مجموعه‌داستان، مرادی کرمانی با بیانی طنز‌آمیز و شیرین به روایت مسائل دردناک و تلخی چون بیماری، پیری، و مرگ می‌پردازد و مفاهیمی عمیق را شکل می‌دهد؛ مفاهیمی که، علاوه بر کودک و نوجوان، برای بزرگسالان نیز خواندنی است. هوشنگ مرادی کرمانی، متولد روستای سیرچ در استان کرمان، فعالیت‌های هنری خود را در سال ۱۳۴۰ با رادیو کرمان آغاز کرد و به‌خاطر داستا‌ن‌هایش در حوزهٔ کودکان و نوجوانان به شهرتی فرامرزی دست یافت. لحن عامیانه و صادقانه، طنزپردازی، و همچنین توانایی‌اش در به تصویر کشیدن درد و رنج انسان به زبانی ساده، مرادی کرمانی را نویسنده‌ای پرطرفدار کرده‌است. کاربرد مَثَل‌ها، کنایه‌ها، تعبیرها، و ترکیب‌های عامیانه، نیز اصطلاحات روستایی و شهری، به‌خصوص ازآنِ شهر کرمان، از دیگر ویژگی‌های آثار مرادی کرمانی است. dastannevis.com
✍️تمرین: در این مورد آزادانه بنویسید: خاطرات جالب هستند اصولا زمانی که در بطن ماجرا هستیم توجهی به آنها نداریم. در آن زمان هرگز تصور نمی‌کردم... dastannevis.com
چیز های خوبی در پیش است! منتظر باشید... 😎 dastannevis.com
توصیه‌های «لی اسمیت» در مورد رمان نویسی : ۱ ) روزنامه ای محلی را یک هفته بخوان. خبر ماجراهایی را که جنبه ی انسانی دارند از روزنامه ببر و به هر یک همچون موضوعی برای نوشتن رمان نگاه کن. ۲ ) در سمساری ها و حراجی ها به دنبال اشیایی بگرد که ممکن است در زندگی گذشته یا حال شخصیت هایت از آنها استفاده شده باشد. ۳ ) فهرستی تهیه کن از ماجراهایی که داستان آنها را در کودکی شنیده ای. یکی از آنها را با صدای راوی آن بنویس. اگر راوی دیگری هم بوده و ماجرا را یکسره طوری دیگری نقل کرده، روایت او را هم بنویس و به امکان بروز تنش های ناشی از وجود تفاوت بین آنها توجه کن. ۴ ) فرض کن شخصیت رمانت برخی از وقایع دوران کودکی خود را فراموش کرده است. ببین که به یادآوردن یکی از آنها چطور ممکن است. داستانی را که درباره ی زندگی او نقل می کنی تحت تاثیر قرار دهد. ۵ ) صحنه ای بنویس که نشان دهد شخصیت در جهانی زندگی می کند که گویی به آن تعلق ندارد. ۶ ) کارهایی را در نظر بگیر که می دانی ممکن است شخصیت هایت در روز خاصی از زندگی خود انجام دهند. صحنه یا اولین فصل را به اتفاقی کاملا متفاوت در آن روز اختصاص بده. ۷ ) آخرین جمله های رمانت را بر کاغذی بنویس و آن را به دیوار سنجاق کن تا بدانی مقصدت کجاست. ناچار نیستی که این آخرین سطور را واقعا در پایان داستانت بیاوری 📚 اندیشه های نو در رمان نویسی باربارا شوپ dastannevis.com
مسلما کار غریبی است که زندگی ات را صرف این کنی که بنشینی تنها در اتاقی، قلم به دست، ساعت تا ساعت، روز تا روز و سال تا سال و با زحمت بسیار کاغذها را با واژگانی سیاه کنی برای خلق چیزهایی که جز در سر تو در جای دیگری وجود ندارند. اصلا چرا کسی در این دنیا بخواهد دست به چنین کاری بزند؟ تنها پاسخم به این سؤال این است که چون مجبور است و راه دیگری ندارد. پل استر dastannevis.com
برای اینکه‌ یک خواننده معمولی نباشید؛ جیمز اسکات بل در کتاب «طرح و ساختار رمان» دو تمرین مفید پیشنهاد می‌دهد که پرداختن به آن برای نویسنده ثمربخش است و آنها را اینجا به ترتیب برایتان می‌گذارم. تمرین ۱ چند تا از رمان های مورد علاقه تان را از قفسه کتابخانه بردارید با استفاده از عناصر داستان آن را تجزیه و تحلیل کنید. برای این تجزیه و تحلیل می توانید از سؤال های زیر کمک بگیرید: ۱) چرا شخصیت اصلی این رمان برای شما گیرایی دارد؟ ۲) شخصیت اصلی می خواهد به چه هدفی برسد یا از چه چیزی فرار کند؟ ۳) چه موقعی رمان از دنده سبک (پنج و شش) استفاده می‌کند؛ یعنی سرعت می گیرد؟ ۴) نیروی مخالف اصلی یا مانع شخصیت، که سد رسیدن او به هدفش است، کیست یا چیست؟ ۵) چه حسی به پایان رمان دارید؟ چرا فکر می‌کنید رمان، پایانی تأثیر گذار دارد؟ dastannevis.com
۱ تیر جشن آب پاشونک و جشن آغاز تابستان مبارک اول تیر ماه در تقویم ایرانی روز ⁧جشن آب پاشونک⁩ است. مردم ایران باستان علاقه بسیاری به جشن و شادی داشتند و ابتدای هر فصل خود را با جشنی آیینی آغاز می‌کردند. یکی از این جشن‌های باستانی "آب‌پاشونک" نام دارد که در ابتدای تابستان برگزار می‌گردد و به جشن آغاز تابستان هم مشهور است.🌞 dastannevis.com
تمرین ۲ از رمان هایی که می‌خوانید، فهرستی از چاشنی‌های جالب زیر تهیه کنید: - فضا و مکان‌های بی نظیر - شخصیت‌های جاندار - گفت و گوهای جذاب صحنه هایی با تأثير قوى هنگام خواندن رمان‌ها وقتی به چنین عناصری برخوردید، آنها را تجزیه و تحلیل کنید. چرا آنها برای شما گیرایی دارند؟ نویسنده هنگام نوشتن آنها از چه فنونی استفاده کرده است؟ dastannevis.com
مهلت شرکت در پرسشنامه و نظرسنجی بهار ۱۴۰۲، تا ۵ تیر می‌باشد. نتایج و پاسخ های شما عزیزان بعد از جمع بندی به بخش های مربوطه ارسال خواهد شد تا در جهت بهبود خدمات داستان نویس نوجوان اجرایی شوند. 🔴 لینک پرسشنامه: https://dstn.ir/sp1402 با تشکر از همراهی شما داستان نویس نوجوان 😎
اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ جمعه ۲ تیر ۱۴۰۲ dastannevis.com
روز جمعه می‌تواند فرصتی برای استراحت و تفریح باشد، اما در عین حال همیشه می‌توانید از آن به شکل مفیدی استفاده کنید. در زیر چند پیشنهاد برای استفاده از روز جمعه به شکل مفید آورده شده است: ۱- مطالعه کتاب: روز جمعه می‌تواند زمان مناسبی برای خواندن کتاب باشد. می‌توانید کتابی که مدت‌هاست به آن فکر می‌کنید را انتخاب کرده و بخوانید. ۲- ورزش: روز جمعه می‌تواند زمان مناسبی برای ورزش باشد. می‌توانید به باشگاه و یا پارک بروید و ورزش کنید. ۳- دیدن یک فیلم: می‌توانید یک فیلم جدید و یا قدیمی را تماشا کنید و از زمان خود لذت ببرید. ۴- مطالعه و یادگیری مهارت‌های جدید: می‌توانید از زمان خود برای رشد و یادگیری مهارت‌های جدید استفاده کنید. مثلاً می‌توانید دوره‌های آموزشی آنلاین را دنبال کنید و یا زبان جدیدی را یاد بگیرید. ۵- با خانواده و دوستانتان وقت بگذرانید: روز جمعه می‌تواند فرصت مناسبی برای برگزاری جلسات خانوادگی و دیدار با دوستان باشد. می‌توانید برای ناهار و یا شام به خانه دوستانتان بروید و با آن‌ها وقت بگذرانید. بسته به علاقه و شرایط شخصی، می‌توانید تعدادی از این پیشنهادات یا هر کدام از آن‌ها را در روز جمعه انتخاب کنید. dastannevis.com
چگونه توصیف یک شهر را در داستانم آغاز کنم؟ شما می‌توانید با توصیف شکل ظاهری شهر آغاز کنید. برای مثال، آیا شهر شما یک شهر صنعتی با ساختمان‌های بلند است یا یک شهر تاریخی با خیابان‌های پر از فروشگاه‌های قدیمی و مساجد و کلیساهای باستانی است؟ هوای شهر چطور است؟ آیا شهر شما در نزدیکی دریا است یا در منطقه کوهستانی قرار دارد؟ این توصیفات به خواننده کمک می‌کنند تا بهتر با محیط داستان آشنا شوند و درک بهتری از جزئیات داستان داشته باشند. dastannevis.com
در داستانت می‌توانید خانه‌ای آرامش بخش را به شکلی زیر توصیف کنید: هنگام ورود به خانه، اولین چیزی که به چشم می‌خورد، آرامش بخشی است که در هوای آن حس می‌شود. دیوارهای سفید با نورپردازی صحیح، فضایی روشن و پاک را به ارمغان می‌آورند. در اتاق نشیمن، صندلی‌های شناور با مبلمان راحت و رنگ های طبیعی از جمله طوسی، سفید و قهوه‌ای، کنار هم قرار گرفته‌اند و برای استراحت و خلوتی بسیار مناسب هستند. پنجره‌های بزرگ این اتاق، نور خورشید را از سویی به داخل خانه فرا می‌گیرند و از سویی دیگر، چشم انداز زیبایی از باغچه‌ای مرتفع را به نمایش می‌گذارند. همچنین دکوراسیون اتاق با گلدان‌های بزرگ و طبیعی، حس زنده و نشاط را تقویت می‌کند. در اتاق خواب، تخت با رویه‌ای سفید و شفاف، در مرکز اتاق قرار دارد. پنجره‌های بزرگ این اتاق همچنان منظره زیبایی از باغچه‌ای آرام را به نمایش می‌گذارند که با نورپردازی آرام و دکوراسیون مناسب، فضایی آرام و مسالمت‌بخش را برای خواب به ارمغان می‌آورند. در حیاط خانه هم می‌توانید از گلدان‌های بزرگ و چمن‌زار آرامی لذت ببرید. صندلی‌های شناور و یک چتر پارچه‌ای نیز جهت استراحت در حیاط آرایش داده شده است. dastannevis.com
همش که نباید ترسید راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد دوم تیرماه زادروز ۱۳۱۸-۱۳۴۷ dastannevis.com
نویسندگی یک فرایند خلاقانه و پویاست که ممکن است برای برخی افراد چالش‌برانگیز باشد. به عنوان یک نویسنده، شما می توانید از خانواده خود در جهت بهبود مهارت های خود به عنوان نویسنده استفاده کنید. اتصال با خانواده به صورت مستمر و در جریان قرار دادن آنها از پیشرفت شما به عنوان نویسنده، می تواند به شما کمک کند تا بهبود یافته و بهترین نویسنده شوید. علاوه بر این، خانواده می توانند به شما در انجام تحقیقات کمک کنند، نظرات خود را درباره موضوعاتی که می خواهید بنویسید، ارائه دهند و حتی شما را با ویرایش و بهبود نوشته های خود کمک کنند. همچنین، با به اشتراک گذاشتن ایده های خود با خانواده می توانید به دنبال بازخورد بگردید و در این راه بهترین ها را انتخاب کنید. امیدوارم که این پاسخ به شما کمک کرده باشد. dastannevis.com
پائولو كوئلیو، نویسنده ی مشهور برزیلی ، یكی از افرادی است كه در زمینه ی داستان كوتاه (داستانك) كارهای بسیاری انجام داده است .رمان‌های او بین مردم عامه در كشورهای مختلف دنیا پرطرفدار است. او از سال ۲۰۰۷ سفیر صلح سازمان ملل در موضوع فقر و گفتگوی بین فرهنگی می باشد.از آثار این نویسنده می توان به كیمیاگر ، خاطرات یك مُغ ،بریدا،نامه های عاشقانه ی یك پیامبر ،و ... نام برد . ( چند داستان كوتاه اثر از این نویسنده را برگرفته از كتاب ۸ داستانك از پائولو كوئلیو در زیر می خوانید .) dastannevis.com
داستان من با خدا غذا خوردم از پائولوکوئیلو پسركی بود كه می خواست خدا را ملاقات كند، او می دانست تا رسیدن به خدا باید راه دور و درازی بپیماید. به همین دلیل چمدانی برداشت و درون آن را پر از ساندویچ و نوشابه كرد و بی آنكه به كسی چیزی بگوید، سفر را شروع كرد. چند كوچه آنطرف‏ تر به یك پارك رسید، پیرمردی را دید كه در حال دانه دادن به پرندگان بود. پیش او رفت و روی نیمكت نشست. پیرمرد گرسنه به نظر می رسید، پسرك هم احساس گرسنگی می كرد. پس چمدانش را باز كرد و یك ساندویچ و یك نوشابه به پیرمرد تعارف كرد. پیرمرد غذا را گرفت و لبخندی به كودك زد. پسرك شاد شد و با هم شروع به خوردن كردند. آن ها تمام بعد از ظهر را به پرندگان غذا دادند و شادی كردند، بی آنكه كلمه‏ ای با هم حرف بزنند. وقتی هوا تاریك شد، پسرك فهمید كه باید به خانه بازگردد، چند قدمی دور نشده بود كه برگشت و خود را در آغوش پیرمرد انداخت، پیرمرد با محبت او را بوسید و لبخندی به او هدیه داد. وقتی پسرك به خانه برگشت، مادرش با نگرانی از او پرسید: تا این وقت شب كجا بودی؟ پسرك در حالی كه خیلی خوشحال به نظر می رسید، جواب داد: پیش خدا! پیرمرد هم به خانه اش رفت. همسر پیرش با تعجب پرسید: چرا اینقدر خوشحالی؟ پیرمرد جواب داد: امروز بهترین روز عمرم بود، من امروز در پارك با خدا غذا خوردم! dastannevis.com
🌷🌷🌷 یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری، پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت... گِلی شد. منِ بی‌خیال، پی‌اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود. ولی نشد... بعدها هر چه شستمش پاک نشد! حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!! آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: "این لباس چِرک‌ مُرده شده!" گفت: "بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛ باید تا زنده اند پاک شوند!" چرک‌ مُرده شد... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت! ✨بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه می شود؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می‌شود چرک... به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد...!" مواظب دل‌های خودمون و دل‌های همدیگر باشیم.🌹 dastannevis.com
پنجره بیمارستان از پائولوکوئیلو دو بیمار در یك اتاق بستری بودند. یكی از بیماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر یك ساعت روی تختش كه كنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تكانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آن ها ساعت ها با هم صحبت می‏كردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می ‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری كه تختش كنار پنجره بود، می ‏نشست و تمام چیزهایی كه بیرون از پنجره می ‏دید، برای هم اتاقیش توصیف می‏ كرد. پنجره، رو به یك پارك بود كه دریاچه زیبایی داشت. مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می‏ كردند و كودكان با قایق های تفریحی شان در آب سرگرم بودند. درختان كهن، به منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می ‏شد. همان‏ طور كه مرد كنار پنجره این جزئیات را توصیف می‏ كرد، هم اتاقیش جشمانش را می‏ بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‏ كرد و روحی تازه می‏ گرفت. روزها و هفته‏ ها سپری شد. تا اینكه روزی مرد كنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر كه بسیار ناراحت بود تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند. پرستار این كار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می ‏توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در كمال تعجب، با یك دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت كه هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‏ كرده است. پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد كاملا نابینا بود! dastannevis.com