🍂🍁🍂
خوشا به حالِ گياهان
كه عاشقِ نورند
و دستِ منبسطِ نور
روی شانه ی آنهاست
#سهراب_سپهری
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
پلک ها را بتکان
کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر ماه
به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را
مثل یک قطعه آواز
به خود جذب کنند
پارسایی است در آنجا
که تو را خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثهٔ عشق تر است
#سهراب_سپهری
dastannevis.com
چه کسی میداند
که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی؟...
#سهراب_سپهری
dastannevis.com
خوشا به حالِ گياهان
كه عاشقِ نورند
و دستِ منبسطِ نور
روی شانه ی آنهاست
#سهراب_سپهری
dastannevis.com
«نامه سهراب سپهری به دوستش نازی
تهران، ۶ فروردین ۱۳۴۲.»
نازی
دارم نگاه میکنم و چیزها در من میروید. در این روز ابری، چه روشنم. همهٔ رودهای جهان به من میریزد. به من که با هیچ پر میشوم. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشمهای من جا ندارد... چشمهای ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد.
به سایهٔ تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامهات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن میگفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایهروشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرندهوار شگفتزده به جای خود میماندی.
نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیدهدم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را میگیرم. روان باش که پرندگان چنیناند و گیاهان چنیناند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانهٔ ما نگاه کردن نیاموختهاند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچکس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمیرود و از پرواز کلاغی هشیار نمیشود و خدا را کنار نردهٔ ایوان نمیبیند و ابدیت را در جام آبخوری نمییابد.
در چشمها شاخه نیست. در رگها آسمان نیست. در این زمانه، درختها از مردمان خرّمترند. کوهها از آرزوها بلندترند. نیها از اندیشهها راستترند. برفها از دلها سپیدترند.
خرده مگیر. روزی خواهد رسید که من بروم خانهٔ همسایه را آبپاشی کنم و تو به کاج همسایه سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربانتر از درخت شوند.
اینک رنجه مشو اگر در مغازهها پای گلها بهای آن را مینویسند و خروس را پیش از سپیدهدم سر میبرند و اسب را به گاری میبندند... خوراک مانده را به گدا میبخشند. چنین نخواهد ماند.
بر بلندای خود بالا رو و سپیدهدم خود را چشمبهراه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا. پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زبالهها رو مگردان که پارهٔ حقیقت است. جوانه بزن.
لبریز شو تا سرشاریات به هر سو رو کند. صدایی تو را میخواند. روانه شو. سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافتهٔ خویش بِزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخهها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخهای بس خواهد بود.
میان این روز ابری من تو را صدا زدم. من تو را میان جهان صدا خواهم کرد و چشمبهراه صدایت خواهم ماند و در این درهٔ تنهایی، تو آب روان باش و زمزمه کن. من خواهم شنید.
#هنوز_در_سفرم
(شعرها و یادداشتهای منتشرنشده از #سهراب_سپهری)
dastannevis.com
اردیبهشت با نام چامهسرایان بزرگ آغاز میشود.
روز بزرگداشت خداوندگار ادب و شهسوار سخن، «سعدی» جاودانه، روز پرواز «ملکالشعرای بهار»، سخنسرایی که مهر به میهن را به چامه کشید و روز پرواز «سهراب سپهری»، فرزند آب و خرد و روشنی و درگذشت «اقبال لاهوری» را گرامی میداریم و به روان مینویشان درود میفرستیم.
نمونههایی از چامههای پارسی سعدی، بهار، سهراب و اقبال:
دریغا که بی ما بسی روزگار
بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت
برآید که ما خاک باشیم و خشت
سعدی
امروز نه کس ز عشق آگه چو من است
کز شکر عشقم همه شیرینسخن است
در هر مژهی من به ره خسرو عشق
نیروی هزار تیشهی کوهکن است
ملک الشعرا_بهار
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان
که از آن چهرهی من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد
#سهراب_سپهری
گمان مبر که به پایان رسید کار مُغان
هزار بادهی ناخورده در رَگ تاک است
اقبال_لاهوری
یاران جان اردیبهشت
خجسته💞💞🙏🌹
dastannevis.com