کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐📚💖 💖📚💖📚💖📚 📚رمان نرگسی دیگر قسمت 17 چند لحظه ای به همین شوخی ها و تبریک ها و جواب دادن سؤالا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐📚💖
💖📚💖📚💖📚
📚رمان نرگسی دیگر
قسمت 18
(شش ماه بعد)
نیما: نرگس...نرگس...بابا نرگس پاشو!
نرگس چشمانش را با زحمت باز کرد و در حالی که هنوز همه جا را تار میدید و گیج خواب بود
گفت: هوم؟!
-پاشو این سودابه خانوم زنگ زده کارت داره
-مگه ساعت چنده؟
-شیش
زیر لب غرید: ساعت شیش صبح زنگ زده چی کار داره آخه؟! ای خدا!
-چه میدونم بابا...پاشو دیگه
بلند شد و صاف روی تخت نشست. میخواست وبال را بگیرد و بپوشد که نیما گفت: ولش کن اونو تا بپوشیش بنده خدا کارش یادش میره!
بعد خم شد و دست نرگس را روی شانه ی خود گذاشت و گفت: میبرمت خودم!
نرگس با کلافگی گفت: خودم میتونم بیام
-نه خیر نمیتونی...تو هنوز درست چشاتو باز نکردی گیج خوابی میوفتی زمین!
نرگس خندید. نیما دست راستش را روی دست نرگس که دور شانه اش حلقه شده بود گذاشت و دست چپش را هم دور کمر نرگس حلقه کرد و با هم به بیرون اتاق رفتند.
-اووف! کور شدم! این موهاتو بده اونور!
نرگس سرش را تکانی داد تا موهایش به طرف دیگر بریزند. نیما نرگس را روی صندلی کنار میز
تلفن نشاند و خودش هم روی مبلی نشست.
-الو
-الو سلام نرگسی
-سلام سودابه جان...خوبی؟
-اَه! صد دفه گفتم بگو سودی نه سودابه
-منم صد دفه گفتم خوشم نمیاد اسم کسی رو خلاصه کنم...حالا میگی چی کار داری عروس خانوم یا نه؟!
سودابه خنده ی شرمگینی کرد و گفت: زنگ زدم بگم میخوام ساق دوشم بشی
-سودابه حالت خوبه تو؟! ساعت شیش صبح زنگ زدی میگی میخوام ساق دوشم بشی؟! ساعت شیش صبح زنگ میزنن دستور پخت کله پاچه رو میگیرن عزیزم!
سودابه خندید و گفت: حالم کاملاً خوبه...بگو بینم ساق دوشم میشی یا نه؟!
-سودابه جانه من بگو دیشب خواب پریشون ندیدی؟! یا نه اصن یه دست روو پیشونیت بذار ببین تب نداری؟!
سودابه در میان خنده گفت: نه...خواب پریشون ندیدم تبم ندارم...یه سؤال کردم یه جواب درست بده
-آدم قحطی اومده مگه ساعت شیش صبح زنگ زدی به من ساق دوش میطلبی؟!
خنده ی سودابه شدت گرفت و گفت: اووووف! نرگس یه جواب دادنو که آدم اینقدر طولش نمیده...ساق دوشم میشی یا نه؟!
نرگس خیلی صریح و محکم گفت: نه!
سودابه کمی جا خورد و با تعجب گفت: چرا آخه؟!
-دوست ندارم خب...آخه بعد میشه نقل مجلس که ساق دوش عروس میلنگید!(آه عمیقی کشید)
-اَه! خیلی دیوونه ای به خدا! بابا خوبه مهمونا همه میشناسنت...هیچم همچین حرفی
نمیزنن!...الکی بهونه نیار تو ساق دوش خودمی!
نرگس با کلافگی گفت: بابا سودابه ساق دوش عروس از آرایشگاه باید کنار عروس باشه...منم حال و حوصله شو ندارم!
-آها! حالا دردتو فهمیدم! نرگس نمیخواد آرایش کنی همینجوریشم خوشکلی!
-من چی میگم تو چی میگی!...من میگم حالشو ندارم تو میگی آرایش نکن!
-نرگس بهونه ی الکی نیار دیگه!...ساق دوش من تویی!...حق مخالفتم نداری اجباریه!...فردا ساعت چهار بیا آرایشگاه ناز!...خداحافظ
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💖🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐📚💖 💖📚💖📚💖📚 📚رمان نرگسی دیگر قسمت 18 (شش ماه بعد) نیما: نرگس...نرگس...بابا نرگس پاشو! نرگس چش
📖⃟﷽჻ᭂ࿐📚💖
💖📚💖📚💖📚
📚رمان نرگسی دیگر
قسمت 19
گوشی را قطع کرد تا نرگس نتواند اعتراضی به او بکند. نرگس گوشی را محکم سر جایش گذاشت و با کلافگی پوفی کرد و دستانش را در مو هایش فرو برد.
-چی میگفت سر صُبحی؟!
نرگس با لحن عصبی ای گفت: میگه من ساق دوشش بشم
نیما چشمانش گرد شد و با تعجب گفت: جدی؟؟؟!!!!
نرگس در جواب فقط سرش را تکان داد.
نیما خندید و گفت: ایول! عجب فکری کردن!
نرگس نگاه مشکوکی به او کرد و گفت: فکر؟ منظورت چیه؟!
نیما بدون اینکه خودش را ببازد با بیخیالی گفت: هیچی
نرگس خواست با اصرار بیشتر همه چیز را از زیر زبان نیما بکشد که نیما نگذاشت و گفت: گفتم هیچی ینی هیچی دیگه!
بعد هم ادامه داد: این گوشیتم وقتی واسه نماز پامیشی روشن کن که مردم باهات کار دارن به خونه زنگ نزنن
نرگس که میدانست نیما چیزی به او نمی گوید "چشمی" زیر لب گفت و از روی صندلی بلند شد.
با گرفتن دستش به دیوار و مبل خودش را به اتاقش رساند و روی تختش نشست تا وبال را ببندد...
وبال را که بست جلوی آینه رفت. دو دسته از مو هایش را در دو طرف سرش بافت و با کش مو بافته ها را پشت سرش به هم بست. سپس از اتاق بیرون رفت تا به دستشوئی برود. عیسی خان درون آشپزخانه مشغول صبحانه خوردن بود و نیما روی مبل دراز کشیده بود و ساق دستش را روی پیشانی اش گذاشته بود. عفت خانوم هم مشغول گذاشتن لباس ها درون ماشین لباسشوئی بود.
از دستشوئی که بیرون آمد به آشپزخانه رفت تا صبحانه بخورد. معمولاً صبح ها تا ساعت هشت می خوابید اما حرف های سودابه ذهنش را به خود مشغول کرده بود و دیگر خوابش نمی برد.
-سلام مامان...سلام بابا...صبحتون بخیر!
-سلام...صبح تو هم بخیر!
-سلام...عاقبتت بخیر بابا جان!
صدای نیما از پذیرایی آمد: صبح منم بخیر!
نرگس خندید و گفت: فکر کردم خوابیدی اونجا...صبح تو هم بخیر داداش گلم!
-کجا خوابیدم؟!
صدایش از کنار گوش نرگس آمد که باعث شد او بترسد.
-اووووف! کِی اومدی توو آشپزخونه؟! بسم الله الرحمن الرحیم!
نیما با لحن تهدید آمیز گفت: اون بسم الله آخر جمله ت چه مفهومی داشت؟!
نرگس لحن صدایش را مظلومانه کرد و گفت: هیچی...باور کن!
عفت خانوم: نرگس جان نخوابیدی چرا؟
-دیگه خوابم نمیبره که
نیما با شیطنت گفت: ذوقه ساق دوشه عروس شدن مگه میذاره آدم بخوابه؟!
عفت خانوم: الهی دخترم خودش عروس بشه!
نیما بلند خندید.
-چیه داداش گلم؟! خیلی خنده داره؟!
-حالا بعداً میفهمی خنده داره یا نه!
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💖🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐📚💖 💖📚💖📚💖📚 📚رمان نرگسی دیگر قسمت 19 گوشی را قطع کرد تا نرگس نتواند اعتراضی به او بکند. نرگس
📖⃟﷽჻ᭂ࿐📚💖
💖📚💖📚💖📚
📚رمان نرگسی دیگر
قسمت 20
عیسی خان در حالی که به نیما خیره نگاه میکرد پرسید: قضیه ی این ساق دوش عروس چیه؟!
البته عیسی خان خودش میدانست که نرگس قرار است ساق دوش سودابه بشود اما با پرسیدن این سؤال از نیما، خواست تا از چیزی مطمئن شود!
-قضیه نداره که! (چشمکی به پدرش زد)
نرگس که متوجه چشمک نیما و رفتار های عجیب آن ها شده بود گفت: قضیه داره ولی شما ها به من نمیگین...مطمئنم بابا و مامانم میدونن چه نقشه ای در کاره ولی بهم نمیگن!
-به توهم توطئه مبتلا شدی خواهر گلم!
-نه خیرشم...مطمئنم یه خبری هست!
نیما با خنده و لحن شیطنت آمیزی گفت: شتر!
نرگس که متوجه منظور او نشده بود پرسید: چی؟!!!
عیسی خان که صبحانه اش را تمام کرده بود از آشپزخانه بیرون رفت تا آماده ی رفتن به سر کار شود.
نیما با همان شیطنت قبل گفت: داشتم به شتر فکر میکردم که عجب حیوون بی خانمانیه که میره پشت در خونه ی این و اون میخوابه!
صدای عیسی خان از درون پذیرایی آمد که با تشر گفت: نیما!
نیما هم با خنده گفت: چشم!
نرگس از حرکات و رفتار عجیب و غریب آن ها سر در نمی آرود. نیما هم بلند شد و رفت تا آماده شود. تابستان ها که کلاس نداشت، همراه عیسی خان به سر کار میرفت...
.بعد از خوردن صبحانه و جمع کردن وسایل دوباره به اتاقش برگشت. اوایل تیر بود و البته اوایل فصل منفور نرگس! او میانه ی خوبی با تابستان نداشت؛ چون روز هایش طولانی و گرم بودند.
مخصوصاً از گرمای هوا نفرت داشت. زیاد نمیتوانست از خانه بیرون برود آن هم به خاطر وبال!
برای اینکه بند ها و چسب های وبال پایش را کبود و زخم نکنند همیشه باید وبال را روی شلوار نسبتاً کلفتی می پوشید و البته کفش وبال هم که سفت و سخت و محکم بود! به همین دلیل تابستان ها و در کل گرمای زیاد همیشه برای او عذاب آور بود. کف پایش درون کفش کلفت وبال عرق می کرد و او از این حالت نفرت داشت! همین پنج روز پیش بود که به مناسبت تولدش با مهتا و نگار جشن کوچکی در یک کافی شاپ ترتیب داده بودند.
آن روز وقتی به خانه برگشته بود اولین کارش بردن پای راستش زیر دوش آب یخ بود! تا چند ساعت پایش می سوخت و نیما میگفت:
اینم واسه اینکه تولد 23 سالگیت هیچ وقت یادت نره خواهر گلم!
البته هنوز اول تابستان بود و هوا آن قدر ها هم گرم نشده بود! از اواسط مرداد تا اواخر شهریور، نرگس دیگر حتی اگر حالش هم بد میشد از خانه بیرون نمی رفت! زیر خنکای کولر و روی تختش دراز کشیده بود تا شاید خوابش ببرد. عفت خانوم امروز برای پرو نهایی لباسی که برای عروسی ایمان سفارش داده بود باید به خیاطی میرفت و پختن ناهار به عهده ی نرگس بود. البته هنوز ساعت هفت و نیم بود و هم برای رفتن عفت خانوم و هم برای پختن غذا زود بود! گاهی با خودش میگفت: کاش میتونستم برم بیرون! اونوقت با بابا و نیما میرفتم سر کار! ولی هر دفعه با یادآوری آخرین باری که سعی کرد این کار را امتحان کند، فوراً این فکر را از سرش بیرون میکرد! یک بار وقتی پانزده ساله بود با پدرش و نیما به ساختمانی که پدرش آن را میساخت رفته بود! از شانس او هوا آن قدر گرم بود که وقتی به خانه برگشتند نرگس دو روز تمام نمیتوانست درست راه برود!
پای راستش از گرمای زیاد می سوخت و زخم و کبود شده بود! بیچاره نیما در تمام آن دو روز نقش وبال را برای نرگس بازی میکرد و برای راه رفتن کمکش میکرد! البته وقتی یاد آن دو روز عذاب آور می افتاد خنده و اشکش توأم میشدند! نیما همه اش با او شوخی میکرد تا سوزش پایش فراموشش شود و او تمام حرف ها و شوخی های نیما را به یاد داشت. همیشه خدا را شکر میکرد که خانواده ی خوبی دارد. در تمام خاطرات بد گذشته اش فقط حضور خانواده اش شرایط را قابل تحمل میکرد.
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💖🍃
⭕️کانال 13 صهیونی:
کابینه جنگ اسرائیل تصمیم گرفت به زودی در واکنش به حمله پهپادی توسط حزب الله به خانه نتانیاهو، حمله دیگری را علیه ایران انجام دهد.
پ.ن: یکبار برای همیشه به عملیاتهای نمایشی پایان دهید و طی یک عملیات خیبری و حیدری، دندانهای این سگ هار و نجس را در دهانش خُرد کنید تا دیگر شاهد این یاوه گویی ها و گستاخی ها نباشیم
تعلل کنیم، بد پشیمان خواهیم شد!
فریاد مطالبه ملت سوخت واقعی موشکهاست✅
نه به تکرار تعلل مانند آنچه بعد از شهادت شهید هنیه انجام شد‼️❌
نه به کارشکنی ظریف خائن و دولت اصلاحات وسرمایه های اسرائیل درایران❌
#وعده_صادق ۳ یعنی محو کامل اسرائیل
#ایران_قوی
#ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باغ گیاه شناسی، تهران
جرعه
به
جرعه
میدهم
شعر
به
نوشِ
دلبر
دل
که
نکرد
اثر
به
او
شعر
کند
مگر
اثر❤️
'حافظ'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوادهای در روستای افین خراسان جنوبی در حال جمع آوری خار و خاشاک زرشک های برداشت شده.
چقدررررر زرشک😍
روزی که مجبور بشیم زمین رو تخلیه کنیم، من روی سیّارهی مسکونی جدید، عطر فروشی میزنم و از دلتنگی آدما کاسبی میکنم.
عطر خاک بارون خورده میفروشم
عطر چمن کوتاه شده
عطر زعفرون و برنج
عطر بازار خشکبار و ادویه
بوی اقاقیا توی کوچهها، تو فصل بهار
و من فكر كردم كه حالا كه اين عطرها به دفعات به طور رايگان در دسترسم هستند، زندگى رو آسون تر بگيرم و ازشون استفاده كنم...
مخصوصا عطر آدمهايى كه نمىدونيم تا كى مجال بودن در كنارشون رو داريم...
مداحی_آنلاین_نذر_رسیدن_شما_جوونی_سینه_زنا_جواد_مقدم.mp3
11.92M
⏯ #واحد ویژه #امام_زمان(عج)
🍃نذر رسیدن شما جوونی سینه زنا
🍃بارون چشمامون واسه یه لحظه دیدن شما
🎙 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
🌹🌸🌹🌸