eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
35.3هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_سه🎬: یکی از همسران حضرت ایوب ،
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_چهار🎬: برای کسی که ظلمی کرده و چنین به فلاکت افتاده من راهی دارم که او را نجات خواهد داد. رحمه نیز پاسخ داد: به تو گفتم او جرمی مرتکب نشده، ایوب پیامبر خداست و همه شاهد هستند در راه ترویج دین خدا چقدر تلاش کرد و همیشه چه آن زمانی که ما نعمت روی نعمت داشتیم و چه الان که به نداری و بدبختی افتادیم ، ایوب شکرگزار خداوند یکتا بود و اینک گرفتار بلا و بیماری شده است. ابلیس شروع به وسوسه رحمه کرد و گفت: باشد همان طور که تو نیگویی گرفتار ابتلا و بیماری شده اما من راهی دارم که از این بیماری به سرعت خارج می شود رحمه چشمانش را ریز کرد و گفت: چه راهی؟! اگر قابل اجرا باشد، من حاضرم هر کاری کنم تا از این فلاکت بیرون بیاییم. ابلیس نیشخندی زد و گفت: باید بزغاله ای بیابی و آن را به نحوی که من می گویم قربانی کنی. رحمه نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من آهی در بساط ندارم، وقتی در خورد و خوراک روزنه ام مانده ام بزغاله از کجا بیاورم؟! ابلیس از جا بلند شد و رو به رحمه گفت: اندکی تأمل کن اینک به نزد تو بر می گردم. رحمه سری تکان داد و گفت: سالهاست صبر کردم و این دقایق هم رویش. ابلیس به طرف کنعان رفت و طوری وانمود می کرد که می خواهد کاری بزرگ انجام دهد. رحمه همانطور که به رد رفتن ابلیس چشم دوخته بود گفت: خدا کند که ادعایت راست باشد و بتوانی معجزه ای بکنی تا ما از این وضع درآییم، که اگر چنین شود من همیشه ی زمان مدیون تو هستم. ابلیس دور و دورتر می شد و رحمه همچنان منتظر بر سر راه ایستاده بود تا دوباره این مرد را که گویی فرشته نجات زندگی اش بود برگردد و ببیند. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_چهار🎬: برای کسی که ظلمی کرده و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_پنجم🎬: رحمه همچنان منتظر ایستاده بود،گاهی میرفت به اتاق سرکی میزد و باز ایوب را در حالیکه بر زمین سفت و سرد نشسته بود و عبادت خدا را می کرد می دید و دوباره بر می گشت و چشم به راه داشت تا آن مرد برگردد بالاخره بعد از گذشت ساعتی قامت آن مرد از دور در حالیکه یک بزغاله همراه داشت را دید. رحمه با خوشحالی قدمی به جلو برداشت و ابلیس خود را به او رساند همانطور که بزغاله را به او می داد و گفت: این بزغاله را از طرف من و بدون نام خدا ذبح کن و از گوشتش خوراکی فراهم کرده و به ایوب بده تا شفا پیدا کند. رحمه گفت: بدون نام خدا ذبح کنم؟! آخر مگر میشود؟! ایوب پیغمبر خداست، گوسفندی که بدون نام خدا ذبح شود گوشتش... ابلیس به میان حرف رحمه دوید و گفت: اگر می خواهی همسرت زود خوب شود، همین کار را که گفتم بکن، امتحانش که ضرری ندارد، اما وقتی که این کار را انجام دادی، آن وقت همسرت در یک لحظه خوب می شود و می فهمی که ارزشش را داشت تا انجامش دهی. ابلیس حرف زد و حرف زد و آنقدر با آب و تاب حرف می زد که سخنانش در رحمه نفوذ کرد و حرف او را پذیرفت. رحمه نزد ایوب آمد و بزغاله را آورد و گفت: این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از آن خورده و شفا پیدا کنی. ایوب در جواب گفت: وای بر تو! این سخن کیست که در گوش تو خوانده؟! رحمه حرفهای ابلیس را تند تند تکرار کرد او با تمام توان می خواست ایوب را مجبور به کاری کند که ابلیس گفته بود ایوب آهی کشید و‌گفت: ای زن برو استغفار کن، دشمن نزد تو آمده و می خواهد تو را گمراه کند. تو فریب او را خورده ای، همانا بدان تمام این سخنانی که گفتی، حرفهای ابلیس است که از دهان چون تویی که همسر من هستی در می آید. رحمه چشمانش را از حدقه بیرون آورد و گفت: چرا به فکر من و خودت نیستی؟! ابلیس کجا بوده؟! چرا در خیالاتت غرق شدی؟! این کار را بکن، چیزی از تو کم نمی شود! ایوب سریاز تاسف تکان داد و گفت: با همین کار اجر تمام عبادات و صبر خودم را بر باد می دهم. رحمه نیشخندی زد و گفت: می بینم اینهمه در حال افلیجی عبادت کردی، خدا به دادت رسیده، ای بیچاره! اگر من نبودم که از گرسنگی الان هفت کفن پوسانده بودی، حالا به حرمت این چند سالی که من کار کردم و با هم خوردیم، به حرفم گوش کن و این کار را انجام بده... ایوب دستش را بر پایی که لنگ شده بود زد و گفت: به خدا قسم اگر بر حرف بیهوده ات لجاجت کنی تو را صد ضربه تازیانه می زنم. رحمه از جا برخواست و گفت: پس بدان، به همان خدا قسم اگر این کاری را که گفتم انجام ندهی من هم چون دیگر همسرانت از نزد تو خواهم رفت و روزگارت سیاه تر از آنی می شود که اینک هست. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_پنجم🎬: رحمه همچنان منتظر ایستاد
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_ششم🎬: حضرت ایوب به رحمه گفت: اگر می خواهی مرا مجبور به اطاعت ابلیس کنی، همان بروی بهتر است، من تنها بمانم بسی برایم ارزشمندتر است تا تو باشی و ابلیس در خانه ام نفوذ کند. رحمه با شنیدن این حرف، باز هم خواسته اش را تکرار کرد او می خواست به هر طریق شده ایوب را مجبور به ذبح آن بزغاله کند و وقتی با تشر ایوب مواجه شد، او هم ایوب را ترک کرد. چند روزی ایوب تنها ماند، زندگی سخت تر از قبل بر او می گذشت، ایوب که تمام امیدش به درگاه خداوند بود به سجده افتاد و با حالت تضرعی بسیار چنین گفت: «پروردگارا! بدحالی و مشکلات به من روی آورده و تو مهربان ترین مهربانان هستی، خداوندا، امید ایوب در این روزهای سراسر رنج تو هستی و تمام کس و کار من در ایام عزلت و بی کسی تو هستی، خداوندا نظری از رحمتت بر این بنده ی سراپا تقصیر نما که بدون نگاه مهربان تو،ایوب هیچ است» و ایوب نبی در سجده اش خداوند را به کلماتی قسم داد که حضرت آدم برای توبه اش به آنها متوسل شد و به راستی که کلید هر قفل بسته ای این است« یا حمید بحق محمد، یاعالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق حسن و یا قدیم الاحسان به حق حسین علیه السلام» در این هنگام دعای ایوب مستجاب شد و ناگهان چشمه ای از زیر پای ایوب شروع به جوشیدن نمود و فرشته ی وحی بر او نازل شد و گفت: ای ایوب فرمان خداست که خودت را با آب این چشمه بشوری و غسل نمایی همانا این آب شفای بیماری تو هست و تمام بلاهایت با این آب رفع می شود و دوباره زمین های خشکیده مزارعت جان می گیرد و ایوب همان کار را کرد که به او امر شده بود و خیلی زود شفا یافت بلاها برطرف گردید و باز باران نعمت خداوند بر سرش باریدن گرفت. شفای ایوب دهان به دهان چرخید به گوش رحمه رسید، رحمه خود را به ایوب رساند، ایوب به خاطر زحمت هایی که رحمه در طول هفت سال بیماری اش برای او کشیده بود از تقصیر او در گذشت اما قسمی را مبنی بر زدن صد تازیانه به او در خاطر داشت و نباید رد قسم می کرد اما دلش هم نمی آمد که او را بزند. در این هنگام باز فرشته ی وحی به او نازل شد و فرمان داد: ای ایوب اگر می خواهی قسم خود را نشکنی، صد ساقه ی گندم بهم گیر و با آنها یک بار بر بدن رحمه بزن تا هم قسم خود را ادا کرده باشی و هم آسیبی به همسرت وارد نشود. و پس از این هفت سال بیماری، دوباره ایوب سالم و سرحال شد، و دوباره باغ و‌درخت و مزرعه اش رونق گرفت و هر آنچه نعمت از دست داده بود، چندین برابرش را به دست آورد و تا سیصد سال هم در خیر و برکت عمر نمود. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_ششم🎬: حضرت ایوب به رحمه گفت: اگ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_هفتم🎬: در اطراف مصر تمدن هایی بود که می توان اینچنین از آنها نام برد. یکی تمدن بابل که هنوز هم در بین النهرین در اوج خود به سر میبرد اما میراث تمدنی اش بیش از آنچه که نمرود آورد، نبود و همچنین تمدنی که نمرود در بابل بنا کرده بود با آخرین مناظره حضرت ابراهیم و بهت نمرود به پایان رسید در ایران ما هنوز تمدن مهمی شکل نگرفته و هنوز تمدن هخامنشیان آغاز نشده است و همچنین هنوز اتفاق مهمی در یونان و روم هم نیفتاده است ؛چرا که فضای فرهنگی یونان کاملا متاثر از فضای فرهنگی مصر است و هنوز هویت جدی برای خود پیدا نکرده است اما بعدها توسط اسکندر میراث مصر به روم منتقل می شود. در اطراف مصر دو تمدن مهم انسانی شکل گرفته که اتفاقات مهمی را در خود رقم زده است. یکی از این تمدن ها کنعان است که به واسطه قرار گرفتن بر سر راه کاروانهای تجاری و جاده ابریشم و تمام آن چیزهایی که قبلا گفتیم از اهمیت بسزایی برخوردار است و به عنوان آنتن تمدنی می توان نام برد که ایوب نبی در آنجا به سر می برد و در موردش توضیحاتی دادیم و اینک به سراغ منطقه ای به نام «مدین» می رویم همانطور که قبلا اشاره شد به خاطر عذابی که بر قوم لوط نازل شد، جاده تجاری که بابل را به شام و از شام به مصر متصل میکرد به سمت پایین متمایل شد و از منطقه سدوم فاصله گرفت. حالا در مدین تمدنی شکل گرفته بود که حتی مصر را هم تحت تاثیر خود قرار داده بود، در مدین همزمان با حضرت ایوب در کنعان، حضرت شعیب به پیامبری رسیده بود. حضرت شعیب پیامبری بسیار باهوش بود که معجزه ای بزرگ را برای مردم سرزمینش آورد که این معجزه کم کم از مدین خارج و به تمام نقاط زمین رسید. حضرت شعیب با معجزه ای کیل و میزان و ترازو را باب کرد، هیچ کس نمی داند این معجزه چگونه رخ داد اما بی شک این معجزه علمی از علوم الهی بود که خداوند در اختیار پیامبرش گذارد تا به نوعی مفهوم قسط و عدل را که یکی از کارهای مهم و اولیت های بالای پیامبران همین برپایی عدل است را به مردم بفهماند. این کیل و میزان به تدریج به همه جا رسید و یک واحد رسمی در کل جوامع بشری شد، به همین دلیل در زمان حضرت شعیب، مدین با این اعجاز به قطب اقتصادی زمین تبدیل شد و سرزمین مصر هم به همین دلیل با مدین ارتباط گرفت و از هر طرف مردم برای تجارت به سمت مدین روی آوردند. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_هفتم🎬: در اطراف مصر تمدن هایی ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_هشتم🎬: حضرت شعیب به دنبال آن بود که با ایجاد جامعه ای عادلانه بستر تحقق اقامه دین را فراهم کند و مفهوم قسط و عدل را با معجزه ای که آورده بود کم کم و به تدریج به خورد جامعه دهد، همانا یکی از ارکان جامعه ی الهی ایجاد عدل و داد و برابری هست اما ابلیس هم بی کار ننشسته بود و به دنبال راهی بود تا مردم مدین را در مقیاس تمدنی دچار گمراهی و انحراف کند. و پر واضح بود در جامعه ای که رشد اقتصادی چشمگیری دارد، بهترین راهی که می توانست در مقیاس تمدنی باعث انحراف مردم مدین شود، ایجاد حرص و طمع در آنان نسبت به ایجاد رفاه بیشتر بود. آنان که خود از رفاه خوبی برخوردار بودند اینک به فکر افتاده بودند تا از هر طریقی که شده رفاه خود را افزایش بدهند، یعنی خطر همان ویروس طمع و آز که از ابلیس نشأت می گرفت مشغول خود نمایی بود و این گونه بود که ابلیس با سردارانی که پیش از این از آن نام بردیم، راه های جدیدی را پیش ر وی آن ها گشود. عده ای از آنان دست به کم فروشی و خراب کردن مکیال و میزانی زدند که شعیب برایشان آورده بود و به واسطه کم فروشی و فریب در معامله و تجارت عده ای از آنان به سرعت رشد کردند و هر روز که می گذشت بر ثروتشان افزوده می شد و این ثروت اندوزی عده ای باعث ایجاد نظام طبقاتی میشد. و کسانی که سخنان شعیب را مبنی بر عدالت و رعایت میزان و مکیال سرلوحه کار خود قرار داده بودند، از بقیه عقب ماندند. همین مساله موجب به وجود آمدن جامعه ای طبقاتی و ناعادلانه شد. در چنین جوامعی که بین جامعه طبقه مرفه و مترف و فقیر به وجود می آید بستر مناسبی برای حضور و ظهور و رشد طاغوت فراهم می باشد؛ طاغوتی که با تکیه بر پول و قدرت می تواند عده ی زیادی را به استثمار و بردگی بکشاند. در این هنگام بود که به مرور زمان پادشاه ستمگری در این جامعه به وجود آمد، پادشاهی که گویی از طرف ابلیس همه طوره ساپورت میشد و اندیشه هایی به ذهنش می انداخت که برای نابود کرد یک جامعه ی الهی کفایت می کرد. این پادشاه... ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_هشتم🎬: حضرت شعیب به دنبال آن ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_نهم🎬: این پادشاه طوری عمل می کرد که نخبگان اجتماعی و ملا و ثروتمندان از او حمایت می کردند. پادشاه ستمگر با کمک شبکه ی نخبگانی، اعمال خلاف عدل و کردار ظالمانه ی خود را به سرعت تبدیل به فرهنگ می کردند و آن را به تمام بدنه ی جامعه تزریق می کردند و کم کم و به تدریج تمام جامعه را درگیر اعتقادات کثیف خودشان می کردند و همچنین آنان پرستش بت ها را به ارزشی تبدیل کرده بودند که مردم طبقات پایین به آن ارزش میل پیدا کنند و برای شبیه شدن به طبقات بالاتر، آن ها عبادت کرده و مانند طبقه اشراف رفتار کنند. اینگونه بود که فساد در جامعه مدین تبدیل به یک فساد سیستماتیک و نظام مند شد. از آن جایی که مدین از نظر جغرافیایی در منطقه ی مهمی قرار داشت و از نظر جمعیت نیز جمعیت بالایی را در خود جای داده بود، این قابلیت را داشت که به سرعت فرهنگ فاسد و غلط خود را در میان مناطق اطرافش پخش کند و گسترش دهد. در این زمان بود که شعیب نبی بسیار تلاش می کرد تا جایی که ممکن جلو گسترش فساد در جامعه را بگیرد اما ثروتمندان شعیب را متهم به برهم زدن نظم اجتماعی و مخالفت با آداب و رسوم مردم می کردند و اینچنین سعی داشتند تا مردم را در مقابل شعیب قرار دهند. همچنین آن ها می گفتند ما نسبت به اموالمان مالکیت کامل داریم و هرگونه که خودمان بخواهیم با اموالمان رفتار خواهیم کرد؛ پس شعیب و طرفدارانش حق ندارند نسبت به اموالمان برای ما تصمیم بگیرند. شعیب نبی توقع داشت تا مومنین در کنار او قرار بگیرند و از گسترش فساد جلو گیری کنند اما عده ای از مومنین درکی از عمق فاجعه نداشتند و فقط می گفتند ما باید به عبادت خودمان مشغول باشیم؛ فساد و بی عدالتی که مانع عبادت ما نمی شود! یعنی به نوعی امر به معروف و نهی از منکر هم در این جامعه به فراموشی سپرده شده بود. آن ها نمی دانستند که بی عدالتی و طبقاتی شدن جامعه بزرگترین مانع تحقق اقامه دین خواهد بود. به همین خاطر شعیب نبی و همراهانش را در مبارزه با ثروتمندان تنها گذاشتند و آنان را متهم به تندروی کردند. جامعه ای که از مسیر عدل و عدالت خارج شود محکوم به فنا و نابودی است و این قانون تخلف ناپذیر این عالم است. اینک جامعه ی رفاه زده ی مدین روز به روز به سمت نابودی پیش می رفت. شعیب با آنان اتمام حجت کرد و آن ها را از عذاب الهی با خبر ساخت اما آن ها هیچ توجهی نکردند. اینگونه بود که وعده ی تخلف ناپذیر الهی به وقوع پیوست و در یک روز تابستان، گرمای هوا بسیار شدت گرفت و ابرهایی در آسمان ظاهر شد، مردم برای فرار از گرما به زیر ابرها پناه بردند و ناگهان رعد و برقی شدید برسرشان نازل شد و مردم به یکباره از این دنیا رفتند و سرانجام از تمدن بزرگ مدین و جمعیت زیاد این شهر، تعدادی اندک در کوره ده ها و روستاهایی کوچک باقی ماند. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_نهم🎬: این پادشاه طوری عمل می کر
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد🎬: حال دوباره به داستان مصر برمی گردیم، شهری که ابتدا در دست فرعون و طاغوتیان بود و باظهور و حضور حضرت یوسف، کم کم حکومت طاغوت و ابلیس برچیده شد و حکومت الهی پایه ریزی شد، کشوری که عدالت و مساوات در آن نمایان شد و فاصله ی طبقاتی در این مکان از بین رفت و مردم همه از جان و دل رهرو پیامبر خدا شدند، اما بعد از مرگ یوسف نبی با به انحراف رفتن بنی اسرائیل، کم کم طاغوتیان قدرت را به دست گرفتند و دوباره شیطان بود که بر مردم حکومت می کرد برای این که مومنان و بنی اسرائیل فکر حکومت کردن در مصر به ذهنشان خطور نکند و از حکومت منصرف شوند، جمعیت بنی اسرائیل را کنترل کردند؛ چرا که جمعیت یکی از عوامل قدرت است و هر گاه جمعیت فرقه ای خاص در جامعه ای زیاد شود بی شک آن جامعه به سمتی میرود که این جمعیت اعتقاداتشان آنجاست به عنوان مثال، کشوری که نیروی جوان زیادی داشته باشد، به همان میزان نیروی کار جوان و نیروی فکری جوانی دارد. یکی از عوامل تضعیف تمدنی یک تمدن آن است که تکثیر جمعیت آنان را کاهش دهند و شیب جمعیتی آنان را به سمت پیری پیش ببرند، سیاستی که همینک هم گاهی احساس می شود. فرعون این عملیات را به صورت سخت و ریز بینانه و البته ماهرانه انجام داد. او دستور داد تا مردان بنی اسرائیلی را بکشند. البته این کشتار مردان تا جایی ادامه داشت که قبیله آن ها از بین نرود. آن ها سالیانه جمعیت مشخصی از مذکرهای بنی اسرائیلی را می کشتند تا جمعیت آنان تعدیل شوند. آن ها جوان ها را که عناصر اصلی انقلاب و مبارزه بودند را می کشتند و پیرمردان که نسبت به جوانان رام تر و مطیع تر بودند را زنده نگه می داشتند. و البته نقشه های دیگری به همراه این رویه انجام می دادند که همه برگرفته از دستورات ابلیس بود ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد🎬: حال دوباره به داستان مصر برمی گردی
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_یک🎬: حکومت و فرعونیان از طرف ابلیس مأموریت داشتند تا مردهای بنی اسرائیلی را بکشتند، اما زن های بنی اسرائیلی را زنده نگه می داشتند. قرآن کریم با تعبیر یستحیون نسائکم این جریان را ذکر کرده است. یکی از معانی که برای استحیاء ذکر کرده اند، سلب حیاء می باشد. قبطیان زنان بنی اسرائیلی را به سه صورت به کار می گرفتند: اول اینکه زنان را به عنوان نیروی کار در دربار فرعونی به خدمت می گرفتند. و دوم اینکه زنان را به عنوان کنیز در خانه های اشراف و درباریان به خدمت می گرفتند اما ارتباط زن ها با خانواده و قبیله شان حفظ می شد و به میان آن ها باز می گشتند. سو اینکه زنان را به عنوان کنیزهای مجالس لهو و لعب و بساط عیش ونوش استفاده می کردند. غالب این مشاغلی که زنان بنی اسرائیلی را به زور در آن ها به خدمت می گرفتند موجب از بین رفتن حیاء آن ها می شد و گویا هدف اصلی حکومت هم همین بود تا بنی اسرائیل هم در جرگه ی ایادی شیطام در بیایند. زنان بنی اسرائیلی با دیدن زرق و برق ها و تجملات اشراف و شرکت در مجالس گناه و سوء استفاده های جنسی و اخلاقی که از آن ها می شد، دیگر شأن و جایگاه مادری برای نسل مومن بنی اسرائیلی را از دست می داد. همچنین در اثر تجاوزها و سوءاستفاده هایی که از زنان بنی اسرائیلی می شد، تعداد زیادی فرزندان نامشروع متولد می شد و بی شک فرزندان نامشروع و حرام زاده در یک جامعه، جزء لشکریان ابلیس خواهند بود. و از طرفی قبطیان حاضر نمی شدند که این فرزندان نامشروع را به فرزندی قبول کنند. به همین خاطر این فرزندان نامشروع به میان قبایل بنی اسرائیلی باز می گشتند. همین فرزندان نامشروع بعدها مانعی بر سر راه موسی شدند. به همین خاطر با این دو اقدام، قوم بنی اسرائیل که قرار بود ادامه دهنده جریان توحیدی باشد مورد هجمه قرار گرفت؛ یکی از اقدامات حضور فرزندان نامشروع و دیگری حضور مادرانی بود که فرهنگ بی حیایی قبطیان را در میان بنی اسرائیل رواج می دادند. این مادرها در جامعه جایگاه بازتولید فرهنگ را دارند. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_یک🎬: حکومت و فرعونیان از طرف ابلیس م
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_دو🎬: با همین ترفندهای ابلیسی که فرعون و حکومت فرعونیان در پیش گرفته بود توانستند جایگاه بلند مادری را به راحتی مورد هجمه قرار بدهند و در یک جامعه برای انحراف و ابتذال آن، کافی ست مادر خانواده و زن های جامعه را منحرف کرد و فرعون با توسل به این حیله، فرهنگ توحیدی بنی اسرائیلی را دستخوش تغییر و انحراف کرد و این بنی اسرائیل جدید دیگر برای مصریان هیچ خطری نخواهد داشت. تبدیل به فرهنگ اقل بنی اسرائیل بیش از آن که یک قبیله باشد، یک فرهنگ است چرا که انشعابی از ابراهیم خلیل برای اصلاح فرهنگ طاغوتی مصر است. اما وقتی بنی اسرائیل خالی از فرهنگ توحیدی باشد دیگر خطری برای فرهنگ کفر ندارد چون قبیله ای که از فرهنگ خود فاصله بگیرد، کم کم جذب فرهنگ مقابل می شود و بنی اسرائیل در این زمان هیچ اهمیت و تهدیدی برای حکچمت ابلیس نداشت چرا که او هم به جریان کفرآمیز مصری پیوسته است. و سیاست دیگر فرعون شعبه شعبه کردن بنی اسرائیل بود. همانطور که می دانید «فرهنگ» باعث به وجود آمدن یک هویت واحد برای اجتماع می شود و آن را تبدیل به یک «من واحد» می کند. هرچقدر پشتوانه ی این هویت بزرگ تر باشد، «من واحدی» هم که از آن به وجود می آید بزرگ تر خواهد بود. پشتوانه ی من واحد فرهنگی می تواند یک دین، مذهب، ملیت، شهر، قبیله، محله و یا یک خانواده باشد. به تناسب بزرگی یا کوچکی هرکدام از پشتوانه ها، من به وجود آمده از آن ها هم متفاوت خواهد بود. فرعون و جریان ابلیسی که خوب این مورد را می دانست تلاش می کرد تا هویت بنی اسرائیل را از یک من بزرگ به یک من کوچک تبدیل کند و کم کم آن را ضعیف و کوچک و خوار کند تا از صحنه ی روزگار محو شوند. این جریان شیطانی در تلاش بود تا پشتوانه ی بنی اسرائیل را از یک مذهب و دین بزرگ به یک قبیله تقلیل دهد و این چنین سطح نزاع و درگیری را کاهش دهد. به همین خاطر دعوا و درگیری از یک نزاع تمدنی و توحیدی تبدیل به یک نزاع قومی و ملی و قبیله ای خواهد شد و اگر جامعه از من اصلی توحیدی خودش کوتاه آمد «و اعتصموا بحبل الله جمیعا» در آن جامعه از بین می رود و آن جامعه شعبه شعبه می شود و این اتفاقی بود که برای بنی اسرائیل توسط جریان کفر برنامه ریزی شده بود. به همین خاطر بنی اسرائیل به مرور زمان فرقه فرقه شدند و بین آن ها اختلاف افتاد و بعدها حضرت موسی با تلاش های بسیار توانست قدری آن ها را متحد کند و آن ها را به حد یک قبیله واحد برساند. تا به امروز هم نزاع های مختلف و سنگینی در بین بنی اسرائیل و یهودیان وجود دارد و این ها همه بخاطر عمل فرعون است و این دقیقا بلایی ست که یهود بر سر اسلام ناب آورد و با حیله ی شیطان و طرح یهود اسلام ما به هفتاد و دو فرقه تقسیم شد. نتیجه ی تمام این اقدامات فرعون و فرعونیان، تحقیر تمدنی بنی اسرائیل بود. بزرگ ترین زیر ساخت تربیتی افراد و جوامع و اصلی ترین عنصر تربیتی آن ها، شخصیت و هویت آنان است پس اگر تحقیر صورت بگیرد بزرگ ترین زیر ساخت تربیتی منهدم شده است و این کاملا طبیعی ست که انسان تحقیر شده، آمادگی انجام هر گناهی را دارد و به هر راهی که جریان قوی جامعه بخواهد، کشیده میشود و این از أموزه های الهی ست که هیچ انسانی و جامعه ای نباید تحقیر شود چرا که در این صورت به راحتی به استعمار و استثمار کشیده می شود زیرا چنین انسانی هیچ پشتوانه ای برای مقاومت و ایستادگی ندارد. ان شاالله در آینده و در ادامه داستان روایت انسان چگونگی ظهور حضرت موسی و اینکه چگونه این امت را برای مقابله با اقدامات تخریبی فرعون آماده می کند را بررسی خواهیم نمود. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_دو🎬: با همین ترفندهای ابلیسی که فرعو
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_سه🎬: فرعون و فرعونیان برای سرکوب و به استضعاف کشیدن بنی اسرائیل هر کاری که از دستشان بر می آمد کردند معنای استضعاف فقط فقر مالی نیست بلکه این واژه تمام فقرها را در برمی گیرد، فقر جمعیتی، فقر فرهنگی، فقر اعتقادی و فقر مالی... حکومت مصر چنان طبق برنامه ابلیس پیش رفت و بنی اسرائیل را به بند کشید که آنها از همه جهت مستضعف شدند. حالا که سالها از به بند کشیدن و اسارت بنی اسرائیل می گذشت، آنها چاره ای نداشتند جز آنکه به دنبال فقیهان قوم باشند و فقیهان بنی اسرائیل برای حفظ جانشان به کوه و دشت و بیابان پناه برده بودند اما به قول معروف جوینده یابنده است. افراد معتقد بنی اسرائیل دور فقیهان جمع شدند و آنها نوید ظهور منجی را به بنی اسرائیل دادند. منجی که در کلام پیامبران پیشین از آن نام برده شده بود و مردم بنی اسرائیل در خفقان شدید و سختی های طاقت فرسایی که حکومت فرعونیان برایشان به وجود آورده بود، فقط با امید و انتظار ظهور منجی روزگار را می گذراندند. جاسوسان فرعون که در همه جا نفوذ داشتند، به طریقی وارد حلقه ای شدند که به فقیهان وصل میشد، آنها هم مژده ظهور منجی را شنیدند. یکی از نفوذی های فرعون، با شنیدن حرفهای فقیه و بزرگ بنی اسرائیل، احساس خطر کرد و با سرعت از جمع آنها جدا شد. جلسه ی سرّی بنی اسرائیل داخل غاری بیرون شهر برگزار شده بود، آن فرد نفوذی ، با شتاب از بالای کوه پایین آمد و سوار بر اسبش شد و با شتاب زیاد به سمت شهر حرکت کرد. فرد نفوذی می خواست خود را هر چه سریعتر به شهر برساند و اخباری را که کسب کرده بود به اطلاع فرعون و کاهنان معبد برساند و از طرفی می خواست مکان گرد همایی بنی اسرائیل را لو دهد تا مأموران حکومتی آنها را محاصره کنند و بر سرشان بریزند و همه را از دم تیغ بگذرانند. اما از غاری که اجتماع بنی اسراییل بود تا شهر، یک شبانه روز راه بود و ان جاسوس با شتاب حرکت می کرد تا سریعتر خود را به قصر برساند. راه به نیمه رسیده بود که به یک باره چاله ای که نمی دانست از کجا و چگونه درست شده، جلوی پای اسب پدیدار شد و اسب ناخواسته یکی از پاهایش درون چاله رفت و تعادلش بهم خورد و سوارش به پشت بر زمین افتاد. ضربه ی سختی بود و سوار دقایقی بیهوش بر زمین افتاد و بالاخره بعد از گذشت زمان کوتاهی چشمانش را گشود و درحالیکه دردی جانکاه در جاتش پیچیده بود، پشت سرش را دستی کشید و گرمی خون را حس کرد. کمی آنطرف تر اسبش در حالیکه لنگ میزد ناله می کرد. مرد جاسوس، زیر لب فحشی داد و به سمت اسب حرکت کرد، او می بایست به طریقی اسب را تیمار کند و به راه بیافتد، خبری که داشت آنقدر مهم بود که نمی بایست تعلل کند. قرار بود بعد از چهارصد سال رنج و سختی بنی اسرائیل، منجی آنها ظهور کند و این خبر برای فرعون بسیار مهم بود. ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_سه🎬: فرعون و فرعونیان برای سرکوب و ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_چهار🎬: فرعون غلتی در تخت خواب زد و اینبار به پهلوی چپ گشت، تازه چشمانش گرم شده بود که باز دوباره همان خواب را دید. او تاجی زرین بر سر داشت در تخت طلاکوب خود نشسته بود که ناگهان بادی وزیدن گرفت، دیوارهای قصر همچون پرده هایی نازک به کناری رفت. باد داغی از سمت سرزمین بیت المقدس به صورتش خورد و سوزی شدید در جانش افتاد، به همان سمت نگاه کرد، شعله های بلند و جان دار آتش را می دید که در هوا زبانه کشیده است. باد به شعله ها می خورد و آتش به سرعت پیش می آمد و در یک لحظه تمام سرزمین مصر مملو ازآتش شد. فرعون هراسان از تخت به زیر آمد، حکومت و مملکتش در آتش می سوخت و او نمی توانست کاری کند. فرعون دستش را سایبان چشمانش کرد و کمی دورتر را نگرست، همه جا در آتش می سوخت، فقط تک و توک خانه هایی بود که شعله های آتش با آنها کاری نداشت، انگار این آتش مأمور سوزاندن جاهایی خاص بود، در این هنگام،سربازی جلو آمد و فریاد زد: پادشاها! همه جای مصر را آتش فرا گرفته جز خانه های قوم بنی اسرائیل، همه جا می سوزد و خاکستر می شود جز بیوت بنی اسرائلیها... فرعون دستش را مشت کرد و همانطور که بر زانویش می زد فریاد کشید: آتش را خاموش کنید و تیغ بر بنی اسرائیل کشید هنوز حرف در دهان فرعون بود که ناگهان شعله ای آتش بر قصرش افتاد و همه جا را فراگرفت و اینک گرداگرد فرعون دایره ای حجیم از آتش بود. سوز و گرما و دود و آتش نفس فرعون را تنگ آورده بود و برای فرار از این کابوس تکانی خورد و چشمانش را باز کرد. فرعون همانطور که نفس نفس میزد و عرق بر پیشانی اش نشسته بود جامی آب طلب کرد و غلام کنار تختخواب آبی خنک در جام ریخت و به دستش داد. فرعون جام را به لبانش نزدیک کرد و می خواست جرعه ای آب بنوشد که به یاد خوابش افتاد، دستانش شروع به لرزیدن کرد و جام از دستش افتاد و از جا بلند شد و باصدایی لرزان فریاد زد: خوابگزاران....کاهنان معبد ...همه را احضار کنید. او خوابی بس هولناک را چندین بار دیده بود و حالا از ترس و دلهره ی تعبیر این خواب بر خود می لرزید. سربازی با شتاب ازقصر خارج شد تا خود را به معبد برساند و امر فرعون را به سمع خوابگزاران و کاهنان برساند و از آن طرف مرد نفوذی با لباس هایی مملو از خاک و لبانی خشک و‌چهره ای آفتاب سوخته وارد قصر شد و تقاضای دیدار فرعون را نمود. مأموران نفوذی فرعون علامتی مخصوص داشتند و در هر ساعت از شبانه روز می توانستند تقاضای دیدار فرعون را نمایند. ورود جاسوس را به فرعون اطلاع دادند و... ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_چهار🎬: فرعون غلتی در تخت خواب زد و ا
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد_پنجم🎬: جاسوس وارد شد، تعظیم بلند بالایی کرد و گوشه ای ایستاد. فرعون نگاهی به سر و وضع ژولیده ی او کرد و با بی حوصلگی گفت: چه امر مهمی پیش امده که با این وضعیت در نیمه شب به حضور ما رسیدی و مزاحم استراحتمان شدی؟! جاسوس نفس آرامی کشید و گفت: قربان! من در بین بنی اسرائیل نفوذ کردم و چند روز است در بیابان سرگردانم تا خود را به قصر برسانم و خبر مهمی برایتان دارم. فرعون ابروهایش را در هم کشید و گفت: چه خبر مهمی؟! زودتر حرفت را بزن که اوقاتمان تلخ است. مرد گفت: به من خبر رسید که برخی مومنین بنی اسرائیل در غاری جلسه ای اضطراری برگزار کردند، من هم با ترفندی وارد مجلسشان شدم، فقیهی از فقیهان بنی اسرائیل با رویی پوشیده که نمی خواست شناخته شود بر صدر مجلس نشسته بود و سخنرانی می کرد، همانطور که می دانید سالهاست که بنی اسرائیل منتظر آمدن منجی هستند تا بیاید و آنها را نجات دهد، آن فقیه با اطمینان به همه می گفت که صبر پیشه کنند و مژده ظهور قریب الوقوع منجی را می داد، با شنیدن این حرف فی الفور جلسه را ترک کردم و به سمت شهر تاختم اما از بخت بدم در بین راه اسبم... فرعون که از شنیدن این خبر برآشفته بود با تحکم به میان حرف مرد دوید و گفت: خاموش باش! دیگر سخنی نگو که گویا اوضاع بسیار نگران کننده هست و بی شک این خواب امشب من هم در تایید خبر توست. مرد همانطور که سرش پایین بود و به سنگ های مرمرین کف قصر خیره شده بود زیر لب گفت: خواب؟! در همین هنگام نگهبان جلوی در ورود کاهنان و خوابگزاران را اعلام کرد. فرعون با اشاره ی دست، مرد جاسوس را مرخص کرد و اجازه ورود کاهنان را صادر نمود. آنها وارد شدند، فرعون درحالیکه با انگشتان دست بر کمینه ی طلایی تختش تند تند میزد و این عمل نشان از ذهن مغشوش داشت رو به خوابگزاران گفت: در چند مرحله خوابی عجیب دیدم، خوابی که گویی واقعیتی هولناک در خود پنهان داشت و شروع به تعریف خوابش نمود. خوابگزاران با دقت حرفهای فرعون را گوش کردند و بعد از اتمام حرفهای او به شور نشستند و بعد از دقایقی مشورت، یکی از آنها جلو آمد و گفت: قربان! خوابتان بسیار واضح است، از آنجایی که بنی اسرائیل از کنعان و سرزمین اطرافش وارد مصر شده اند و آن آتش از همان حوالی سرزده و همه چیز را جز خانه های بنی اسرائیلیان نابود کرده، نشان می دهد، کسی از این قوم و قبیله می آید که قصد نابودی حکومت شما و نجات بنی اسرائیل را دارد. در این لحظه کاهن اعظم نیز گلویی صاف کرد و جلو آمد و گفت:... ... ✏️به قلم:ط_حسینی 🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎