کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود🎬: ابلیسک طرح و نقشه اش را گفت و
سلام دوستان بزرگوار ،شبتون خوش
ادامه رمان رو تقدیم حضورتون میکنم.
🔖پارت 1الی30
https://eitaa.com/Dastanyapand/78761
پارت 31 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/79055
پارت 61الی 90
https://eitaa.com/Dastanyapand/79366
پارت 91 الی 130
https://eitaa.com/Dastanyapand/79743
پارت 131 الی 160
https://eitaa.com/Dastanyapand/80192
پارت 161 الی 200
https://eitaa.com/Dastanyapand/80604
پارت 201 الی 220
https://eitaa.com/Dastanyapand/81076
پارت221 الی 250
https://eitaa.com/Dastanyapand/81468
پارت 251 الی 280
https://eitaa.com/Dastanyapand/81976
پارت 281 الی 290
https://eitaa.com/Dastanyapand/82917
پارت 291 الی 305
https://eitaa.com/Dastanyapand/85359
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلواتی
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود🎬: ابلیسک طرح و نقشه اش را گفت و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_یک🎬:
حالا مزارع ایوب نبی در آتش میسوخت گله ی گوسفندان و گاوهایش به یغما رفته بود و گروه بعدی دست به کار شدند و اینبار به گله ی شتر ایوب نبی حمله کردند.
ساربانان گله تا چشمشان به راهزنان روی بسته افتاد فرار را بر قرار ترجیح دادند و گله شتر را دو دستی تقدیم آنها کردند.
حالا نوبت گله ی اسب ایوب بود که گروه دیگر راهزنان به آنجا حمله کردند، محافظان اسب ها تعدادی فرار کردند و تعدادی هم مقاومت که راهزنان به آنها رحم نکردند وهمه را از دم تیغ گذراندند و گله ی اسب ایوب هم صاحب شدند
و حالا آخرین گروه راهزنان که قلبی از سنگ در سینه داشتند و اصلی ترین کار را می بایست انجام دهند وارد عمل شدند.
وقتی همه درگیر آتش بودند و دیگر عوامل ایوب نبی یا کشته شده بودند و یا فرار کرده بودند، دسته ی آخر راهزنان بر بام اتاق هایی کخ فرزندان حضرت ایوب در آن ساکن بودند حاضر شدند و بام را بر سر فرزندان حضرت ایوب خراب کردند و تعداد زیادی از فرزندان ایوب که از چهار همسرش داشت، به یکباره از بین رفتند
یعنی در کمتر از یک روز ، حضرت ایوب هر چه از دار و درخت و اسب و شتر و گاو و گوسفند داشت از دست رفت و از همه بدتر اینکه فرزندان رشیدش هم از دست داد.
حضرت ایوب بی خبر از همه جا در کلبه ای که برای عبادت ساخته بود مشغول راز و نیاز با پروردگار بود که قاصدی هراسان درب کلبه را زد و وارد اتاق شد و به ایشان گفت که تمام مزارع و درختانش دود شد و بر هوا رفت.
هنوز حرف در دهان قاصد بود که مردی دیگر وارد شد و خبر از سرقت شترها داد و یکی دیگر خبر از کشته شدن غلام ها و به غارت رفتن گله ی گاو ایشان خبر داد و باز قاصدی دیگر رسید و خبر به غارت رفتن، اسب ها را داد و در آخر چهار همسر ایوب در حالیکه بر سر و سینه می زدند بر او وارد شدند و خبر مرگ فرزندان را به ایشان دادند.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_یک🎬: حالا مزارع ایوب نبی در آتش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_دو🎬:
قاصدهای بد شگون یکی یکی می آمدند و خبرهای بد را به ایوب نبی می دادند.
در این هنگام ایوب بدون آنکه خم به ابرو بیاورد سر به سجده گذارد و فرمود: ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به جهان آمده ام و برهنه به سوی تو می آیم. پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی. بنابراین به هر چه تو بخواهی، خشنودم. من در این بین امانتداری بودم که اینک امانت هایت را از من باز پس گرفتی و امیدوارم خوب امانتداری برایت بوده باشم.
مردم از اینهمه صبر و شکیبایی که همراه با شکر و سپاسگزاری بود تعجب کردند.
یکی به ایوب گفت: تو عقلت سر جایش است؟! چرا با اینهمه بلایی که به سرت آمده باز شکر خدا را می گویی؟! نکند عقلت را در ابن همه مصیبت از دست داده ای؟! کارت همخ را شگفت زده کرده
ایوب سری تکان داد و گفت: ما در این دنیا مالک هیچ نیستیم، نعمت های خدا را به صورت امانت نزد خود داریم، یکی بیشتر و یکی کمتر دارد، همانا مالک همه چیز خداوند یکتاست، خود داده و خود گرفته، اتفاقی نیافتاده که من دچار جنون شوم.
ابلیس که شاهد تمام این قضایا بود، خرناسی کشید و به درگاه خدا رو کرد و گفت: خداوندا، ایوب به جوانی و زیبایی و سلامت تن و جسمش غره شده، اگر تو او را دچار بیماری کنی،بی شک دیگر سپاس تو را نخواهد گفت..
خداوند که اراده کرده بود، ایوب نبی الگویی برای بندگانش در عصرها و قرن های متمادی شود، ایوب را به ابتلایی دیگر دچار کرد و سلامتی اش را از او گرفت، به ناگه دچار بیماری شد که پایش می لنگید و توان حرکت نداشت، دیگر نه از جوانی و نه زور و قدرت و سلامتی خبری بود، اما باز هم ایوب شکر خدا بر لب داشت.
او اینک آهی در بساط نداشت، حتی برای خرج روزمره اش هم محتاج دیگران بود، چهار همسر داشت که سه همسر او با دیدن وضع و اوضاع ایوب او را ترک کردند و از او جدا شدند و فقط همسرش که نامش رحمه بود در کنارش ماند که او هم...
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_دو🎬: قاصدهای بد شگون یکی یکی م
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_سه🎬:
یکی از همسران حضرت ایوب ، که رحمه نام داشت در کنارش ماند و باقی همسران و دوستان او را ترک کردند.
روزگار بر ایوب و همسرش سخت می گذشت، اینک او چیزی برای خرج روزمره اش هم نداشت ، حتی نیرو و سلامتی برای کار کردن هم نداشت.
رحمه برای گذران زندگی مجبور شد که به خانه های مردم برود و با کار در خانه ی دیگران خرج خورد و خوراکشان را بدهد.
اما حضرت ایوب همچنان شکرگزار خداوند بود، در محل عبادتش بود و هر روز و شب سجده ی شکر به جای می آورد.
این وضع ایوب برای همه تعجب آور بود چرا که ایوب چیزی نداشت که شکر آن را به جای آورد، نه از سلامتی و زیبایی قبل خبری بود و نه از مال و مکنتش اثری بود، اینک او مردی علیل بود که خرج روزنه اش هم با کار و تلاش همسرش به دست می آورد.
ابلیس بار دیگر به ایوب نگاهی کرد و باز دید که حتی ذره ای از عبادت و اطاعت و شکر ایوب نسبت به خدا کم نشده، او فکری کرد و با خود گفت: اگر رحمه زن ایوب را بتوانم فریب دهم و او را نیز از اطراف ایوب بتارانم، ایوب مستاصل میشود و مطمئنا اگر چند بار شکر کند، یک بار هم کفر و ناسپاسی می کند چرا که گرسنگی و نداری او را از پای خواهد انداخت.
پس نقشه ای کشید و روزی به صورت یک مرد سخاوتمند و دلسوز بر رحمه ظاهر شد.
ابلیس رحمه را دید که جلوی در خانه نشسته و مشغول آسیاب یک کاسه گندم است تا آرد کند و با آرد آن نان بپزد و قوتی هر چند کم بخورند.
ابلیس روی تخته سنگی نزدیک رحمه نشست و همانطور که آه می کشید گفت: عجب روزگاریست! ایوب این مرد ثروتمند که روزگاری کل کنعان ازبابت او نان می خوردند ، حالا شده جیره خوار کار ناچیز همسرش، نمی دانم ایوب چقدر گناه کرده که خدا اینچنین او را خوار کرده است.
رحمه نگاه تندی به ابلیس کرد و گفت: این وضع نتیجه گناه کردن نیست، چرا که ایوب عمری در عبادت و بندگی خداست و مدام شکر گذار اوست حتی الان که وضعش اینچنین است،باز هم دست از شکر نعمت هایی که دارد و ندارد بر نمی دارد، او می گوید این وضع یک ابتلا و آزمایش است که از سوی خداوند بر او فرو افتاده و انسان با ابتلا ساخته و آبدیده می شود.
ابلیس سری تکان داد و گفت:
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_سه🎬: یکی از همسران حضرت ایوب ،
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_چهار🎬:
برای کسی که ظلمی کرده و چنین به فلاکت افتاده من راهی دارم که او را نجات خواهد داد.
رحمه نیز پاسخ داد: به تو گفتم او جرمی مرتکب نشده، ایوب پیامبر خداست و همه شاهد هستند در راه ترویج دین خدا چقدر تلاش کرد و همیشه چه آن زمانی که ما نعمت روی نعمت داشتیم و چه الان که به نداری و بدبختی افتادیم ، ایوب شکرگزار خداوند یکتا بود و اینک گرفتار بلا و بیماری شده است.
ابلیس شروع به وسوسه رحمه کرد و گفت: باشد همان طور که تو نیگویی گرفتار ابتلا و بیماری شده اما من راهی دارم که از این بیماری به سرعت خارج می شود
رحمه چشمانش را ریز کرد و گفت: چه راهی؟! اگر قابل اجرا باشد، من حاضرم هر کاری کنم تا از این فلاکت بیرون بیاییم.
ابلیس نیشخندی زد و گفت: باید بزغاله ای بیابی و آن را به نحوی که من می گویم قربانی کنی.
رحمه نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من آهی در بساط ندارم، وقتی در خورد و خوراک روزنه ام مانده ام بزغاله از کجا بیاورم؟!
ابلیس از جا بلند شد و رو به رحمه گفت: اندکی تأمل کن اینک به نزد تو بر می گردم.
رحمه سری تکان داد و گفت: سالهاست صبر کردم و این دقایق هم رویش.
ابلیس به طرف کنعان رفت و طوری وانمود می کرد که می خواهد کاری بزرگ انجام دهد.
رحمه همانطور که به رد رفتن ابلیس چشم دوخته بود گفت: خدا کند که ادعایت راست باشد و بتوانی معجزه ای بکنی تا ما از این وضع درآییم، که اگر چنین شود من همیشه ی زمان مدیون تو هستم.
ابلیس دور و دورتر می شد و رحمه همچنان منتظر بر سر راه ایستاده بود تا دوباره این مرد را که گویی فرشته نجات زندگی اش بود برگردد و ببیند.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_چهار🎬: برای کسی که ظلمی کرده و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_پنجم🎬:
رحمه همچنان منتظر ایستاده بود،گاهی میرفت به اتاق سرکی میزد و باز ایوب را در حالیکه بر زمین سفت و سرد نشسته بود و عبادت خدا را می کرد می دید و دوباره بر می گشت و چشم به راه داشت تا آن مرد برگردد
بالاخره بعد از گذشت ساعتی قامت آن مرد از دور در حالیکه یک بزغاله همراه داشت را دید.
رحمه با خوشحالی قدمی به جلو برداشت و ابلیس خود را به او رساند همانطور که بزغاله را به او می داد و گفت: این بزغاله را از طرف من و بدون نام خدا ذبح کن و از گوشتش خوراکی فراهم کرده و به ایوب بده تا شفا پیدا کند.
رحمه گفت: بدون نام خدا ذبح کنم؟! آخر مگر میشود؟! ایوب پیغمبر خداست، گوسفندی که بدون نام خدا ذبح شود گوشتش...
ابلیس به میان حرف رحمه دوید و گفت: اگر می خواهی همسرت زود خوب شود، همین کار را که گفتم بکن، امتحانش که ضرری ندارد، اما وقتی که این کار را انجام دادی، آن وقت همسرت در یک لحظه خوب می شود و می فهمی که ارزشش را داشت تا انجامش دهی.
ابلیس حرف زد و حرف زد و آنقدر با آب و تاب حرف می زد که سخنانش در رحمه نفوذ کرد و حرف او را پذیرفت.
رحمه نزد ایوب آمد و بزغاله را آورد و گفت: این بزغاله را بدون ذکر نام خدا ذبح کن تا از آن خورده و شفا پیدا کنی.
ایوب در جواب گفت: وای بر تو! این سخن کیست که در گوش تو خوانده؟!
رحمه حرفهای ابلیس را تند تند تکرار کرد او با تمام توان می خواست ایوب را مجبور به کاری کند که ابلیس گفته بود
ایوب آهی کشید وگفت: ای زن برو استغفار کن، دشمن نزد تو آمده و می خواهد تو را گمراه کند. تو فریب او را خورده ای، همانا بدان تمام این سخنانی که گفتی، حرفهای ابلیس است که از دهان چون تویی که همسر من هستی در می آید.
رحمه چشمانش را از حدقه بیرون آورد و گفت: چرا به فکر من و خودت نیستی؟! ابلیس کجا بوده؟! چرا در خیالاتت غرق شدی؟! این کار را بکن، چیزی از تو کم نمی شود!
ایوب سریاز تاسف تکان داد و گفت: با همین کار اجر تمام عبادات و صبر خودم را بر باد می دهم.
رحمه نیشخندی زد و گفت: می بینم اینهمه در حال افلیجی عبادت کردی، خدا به دادت رسیده، ای بیچاره! اگر من نبودم که از گرسنگی الان هفت کفن پوسانده بودی، حالا به حرمت این چند سالی که من کار کردم و با هم خوردیم، به حرفم گوش کن و این کار را انجام بده...
ایوب دستش را بر پایی که لنگ شده بود زد و گفت: به خدا قسم اگر بر حرف بیهوده ات لجاجت کنی تو را صد ضربه تازیانه می زنم.
رحمه از جا برخواست و گفت: پس بدان، به همان خدا قسم اگر این کاری را که گفتم انجام ندهی من هم چون دیگر همسرانت از نزد تو خواهم رفت و روزگارت سیاه تر از آنی می شود که اینک هست.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_پنجم🎬: رحمه همچنان منتظر ایستاد
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_ششم🎬:
حضرت ایوب به رحمه گفت: اگر می خواهی مرا مجبور به اطاعت ابلیس کنی، همان بروی بهتر است، من تنها بمانم بسی برایم ارزشمندتر است تا تو باشی و ابلیس در خانه ام نفوذ کند.
رحمه با شنیدن این حرف، باز هم خواسته اش را تکرار کرد او می خواست به هر طریق شده ایوب را مجبور به ذبح آن بزغاله کند و وقتی با تشر ایوب مواجه شد، او هم ایوب را ترک کرد.
چند روزی ایوب تنها ماند، زندگی سخت تر از قبل بر او می گذشت، ایوب که تمام امیدش به درگاه خداوند بود به سجده افتاد و با حالت تضرعی بسیار چنین گفت: «پروردگارا! بدحالی و مشکلات به من روی آورده و تو مهربان ترین مهربانان هستی، خداوندا، امید ایوب در این روزهای سراسر رنج تو هستی و تمام کس و کار من در ایام عزلت و بی کسی تو هستی، خداوندا نظری از رحمتت بر این بنده ی سراپا تقصیر نما که بدون نگاه مهربان تو،ایوب هیچ است» و ایوب نبی در سجده اش خداوند را به کلماتی قسم داد که حضرت آدم برای توبه اش به آنها متوسل شد و به راستی که کلید هر قفل بسته ای این است« یا حمید بحق محمد، یاعالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق حسن و یا قدیم الاحسان به حق حسین علیه السلام»
در این هنگام دعای ایوب مستجاب شد و ناگهان چشمه ای از زیر پای ایوب شروع به جوشیدن نمود و فرشته ی وحی بر او نازل شد و گفت: ای ایوب فرمان خداست که خودت را با آب این چشمه بشوری و غسل نمایی همانا این آب شفای بیماری تو هست و تمام بلاهایت با این آب رفع می شود و دوباره زمین های خشکیده مزارعت جان می گیرد
و ایوب همان کار را کرد که به او امر شده بود و خیلی زود شفا یافت بلاها برطرف گردید و باز باران نعمت خداوند بر سرش باریدن گرفت.
شفای ایوب دهان به دهان چرخید به گوش رحمه رسید، رحمه خود را به ایوب رساند، ایوب به خاطر زحمت هایی که رحمه در طول هفت سال بیماری اش برای او کشیده بود از تقصیر او در گذشت اما قسمی را مبنی بر زدن صد تازیانه به او در خاطر داشت و نباید رد قسم می کرد اما دلش هم نمی آمد که او را بزند.
در این هنگام باز فرشته ی وحی به او نازل شد و فرمان داد: ای ایوب اگر می خواهی قسم خود را نشکنی، صد ساقه ی گندم بهم گیر و با آنها یک بار بر بدن رحمه بزن تا هم قسم خود را ادا کرده باشی و هم آسیبی به همسرت وارد نشود.
و پس از این هفت سال بیماری، دوباره ایوب سالم و سرحال شد، و دوباره باغ ودرخت و مزرعه اش رونق گرفت و هر آنچه نعمت از دست داده بود، چندین برابرش را به دست آورد و تا سیصد سال هم در خیر و برکت عمر نمود.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_ششم🎬: حضرت ایوب به رحمه گفت: اگ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_هفتم🎬:
در اطراف مصر تمدن هایی بود که می توان اینچنین از آنها نام برد.
یکی تمدن بابل که هنوز هم در بین النهرین در اوج خود به سر میبرد اما میراث تمدنی اش بیش از آنچه
که نمرود آورد، نبود و همچنین تمدنی که نمرود در بابل بنا کرده بود با آخرین مناظره حضرت ابراهیم و بهت نمرود به
پایان رسید
در ایران ما هنوز تمدن مهمی شکل نگرفته و هنوز تمدن هخامنشیان آغاز نشده است و همچنین هنوز اتفاق مهمی در یونان و روم هم نیفتاده است ؛چرا که فضای فرهنگی یونان کاملا
متاثر از فضای فرهنگی مصر است و هنوز هویت جدی برای خود پیدا نکرده است اما بعدها توسط اسکندر میراث مصر به روم منتقل می شود.
در اطراف مصر دو تمدن مهم انسانی شکل گرفته که اتفاقات مهمی را در خود رقم زده است.
یکی از این تمدن ها کنعان است که به واسطه قرار گرفتن بر سر راه کاروانهای تجاری و جاده ابریشم و تمام آن چیزهایی که قبلا گفتیم از اهمیت بسزایی برخوردار است و به عنوان آنتن تمدنی می توان نام برد که ایوب نبی در آنجا به سر می برد و در موردش توضیحاتی دادیم
و اینک به سراغ منطقه ای به نام «مدین» می رویم
همانطور که قبلا اشاره شد به خاطر عذابی که بر قوم لوط نازل شد، جاده تجاری که بابل را به شام و از شام به مصر متصل میکرد به سمت پایین متمایل شد و از منطقه سدوم فاصله گرفت.
حالا در مدین تمدنی شکل گرفته بود که حتی مصر را هم تحت تاثیر خود قرار داده بود، در مدین همزمان با حضرت ایوب در کنعان، حضرت شعیب به پیامبری رسیده بود.
حضرت شعیب پیامبری بسیار باهوش بود که معجزه ای بزرگ را برای مردم سرزمینش آورد که این معجزه کم کم از مدین خارج و به تمام نقاط زمین رسید.
حضرت شعیب با معجزه ای کیل و میزان و ترازو را باب کرد، هیچ کس نمی داند این معجزه چگونه رخ داد اما بی شک این معجزه علمی از علوم الهی بود که خداوند در اختیار پیامبرش گذارد تا به نوعی مفهوم قسط و عدل را که یکی از کارهای مهم و اولیت های بالای پیامبران همین برپایی عدل است را به مردم بفهماند.
این کیل و میزان به تدریج به همه جا رسید و یک واحد رسمی در کل جوامع بشری شد، به همین دلیل در زمان حضرت شعیب، مدین با این اعجاز به قطب اقتصادی زمین تبدیل شد و سرزمین مصر هم به همین دلیل با مدین ارتباط گرفت و از هر طرف مردم برای تجارت به سمت مدین روی آوردند.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_هفتم🎬: در اطراف مصر تمدن هایی ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_هشتم🎬:
حضرت شعیب به دنبال آن بود که با ایجاد جامعه ای عادلانه بستر تحقق اقامه دین را فراهم کند و مفهوم قسط و عدل را با معجزه ای که آورده بود کم کم و به تدریج به خورد جامعه دهد، همانا یکی از ارکان جامعه ی الهی ایجاد عدل و داد و برابری هست
اما ابلیس هم بی کار ننشسته بود و به دنبال راهی بود تا مردم مدین را در مقیاس تمدنی دچار گمراهی و انحراف کند.
و پر واضح بود در جامعه ای که رشد اقتصادی چشمگیری دارد، بهترین راهی که می توانست در مقیاس تمدنی باعث انحراف مردم مدین شود، ایجاد حرص و طمع در آنان نسبت به
ایجاد رفاه بیشتر بود.
آنان که خود از رفاه خوبی برخوردار بودند اینک به فکر افتاده بودند تا از هر طریقی که شده رفاه خود را افزایش بدهند، یعنی خطر همان ویروس طمع و آز که از ابلیس نشأت می گرفت مشغول خود نمایی بود و این گونه بود که ابلیس با سردارانی که پیش از این از آن نام بردیم، راه های جدیدی را پیش ر وی آن ها گشود.
عده ای از آنان دست به کم فروشی و خراب کردن مکیال و میزانی زدند که شعیب برایشان آورده بود و به واسطه کم فروشی و فریب در معامله و
تجارت عده ای از آنان به سرعت رشد کردند و هر روز که می گذشت بر ثروتشان افزوده می شد و این ثروت اندوزی عده ای باعث ایجاد نظام طبقاتی میشد.
و کسانی که سخنان شعیب را مبنی بر عدالت و رعایت میزان و مکیال سرلوحه کار خود قرار داده بودند، از بقیه عقب ماندند.
همین مساله موجب به وجود آمدن جامعه ای طبقاتی و ناعادلانه شد. در چنین جوامعی که بین جامعه طبقه مرفه و مترف و فقیر به وجود می آید بستر مناسبی برای حضور و ظهور و رشد طاغوت فراهم می باشد؛ طاغوتی که با تکیه بر پول و قدرت می تواند عده ی زیادی را به استثمار و بردگی
بکشاند.
در این هنگام بود که به مرور زمان پادشاه ستمگری در این جامعه به وجود آمد، پادشاهی که گویی از طرف ابلیس همه طوره ساپورت میشد و اندیشه هایی به ذهنش می انداخت که برای نابود کرد یک جامعه ی الهی کفایت می کرد.
این پادشاه...
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_هشتم🎬: حضرت شعیب به دنبال آن ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_دویست_نود_نهم🎬:
این پادشاه طوری عمل می کرد که نخبگان اجتماعی و ملا و ثروتمندان از او حمایت می کردند.
پادشاه ستمگر با کمک شبکه ی نخبگانی، اعمال خلاف عدل و کردار ظالمانه ی خود را به سرعت تبدیل به فرهنگ می کردند و آن را به تمام بدنه ی جامعه تزریق می کردند و کم کم و به تدریج تمام جامعه را درگیر اعتقادات کثیف خودشان می کردند و همچنین آنان پرستش بت ها را به ارزشی تبدیل کرده بودند که مردم طبقات پایین به آن ارزش میل پیدا کنند و برای شبیه شدن به طبقات بالاتر، آن ها عبادت کرده و مانند طبقه اشراف رفتار کنند.
اینگونه بود که فساد در جامعه مدین تبدیل به یک فساد سیستماتیک و نظام مند شد.
از آن جایی که مدین از نظر جغرافیایی در منطقه ی مهمی قرار داشت و از نظر جمعیت نیز جمعیت بالایی را در خود جای داده بود، این قابلیت را داشت که به سرعت فرهنگ فاسد و غلط خود را در میان مناطق اطرافش پخش کند و گسترش دهد.
در این زمان بود که شعیب نبی بسیار تلاش می کرد تا جایی که ممکن جلو گسترش فساد در جامعه را بگیرد اما ثروتمندان شعیب را متهم به برهم
زدن نظم اجتماعی و مخالفت با آداب و رسوم مردم می کردند و اینچنین سعی داشتند تا مردم را در مقابل شعیب قرار دهند.
همچنین آن ها می گفتند ما نسبت به اموالمان مالکیت کامل داریم و هرگونه که خودمان بخواهیم با اموالمان رفتار خواهیم کرد؛ پس شعیب و طرفدارانش حق ندارند نسبت به اموالمان برای ما تصمیم بگیرند.
شعیب نبی توقع داشت تا مومنین در کنار او قرار بگیرند و از گسترش فساد جلو گیری کنند اما عده ای از مومنین درکی از عمق فاجعه نداشتند و فقط می گفتند ما باید به عبادت خودمان مشغول باشیم؛ فساد و بی عدالتی که مانع عبادت ما نمی شود! یعنی به نوعی امر به معروف و نهی از منکر هم در این جامعه به فراموشی سپرده شده بود.
آن ها نمی دانستند که بی عدالتی و طبقاتی شدن جامعه بزرگترین مانع تحقق اقامه دین خواهد بود. به همین خاطر شعیب نبی و همراهانش را در مبارزه با ثروتمندان تنها گذاشتند و آنان را متهم به تندروی کردند.
جامعه ای که از مسیر عدل و عدالت خارج شود محکوم به فنا و نابودی است و این قانون تخلف ناپذیر این عالم
است. اینک جامعه ی رفاه زده ی مدین روز به روز به سمت نابودی پیش می رفت.
شعیب با آنان اتمام حجت کرد و آن ها را از عذاب الهی با خبر ساخت اما آن ها هیچ توجهی نکردند.
اینگونه بود که وعده ی تخلف ناپذیر الهی به وقوع پیوست و در یک روز تابستان، گرمای هوا بسیار شدت گرفت و ابرهایی در آسمان ظاهر شد، مردم برای فرار از گرما به زیر ابرها پناه بردند و ناگهان رعد و برقی شدید برسرشان نازل شد و مردم به یکباره از این دنیا رفتند و سرانجام از تمدن بزرگ مدین و جمعیت زیاد این شهر، تعدادی اندک در کوره ده ها و روستاهایی کوچک باقی ماند.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_دویست_نود_نهم🎬: این پادشاه طوری عمل می کر
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_سیصد🎬:
حال دوباره به داستان مصر برمی گردیم، شهری که ابتدا در دست فرعون و طاغوتیان بود و باظهور و حضور حضرت یوسف، کم کم حکومت طاغوت و ابلیس برچیده شد و حکومت الهی پایه ریزی شد، کشوری که عدالت و مساوات در آن نمایان شد و فاصله ی طبقاتی در این مکان از بین رفت و مردم همه از جان و دل رهرو پیامبر خدا شدند، اما بعد از مرگ یوسف نبی با به انحراف رفتن بنی اسرائیل، کم کم طاغوتیان قدرت را به دست گرفتند و دوباره شیطان بود که بر مردم حکومت می کرد
برای این که مومنان و بنی اسرائیل فکر حکومت کردن در مصر به ذهنشان خطور نکند و از حکومت منصرف شوند، جمعیت بنی اسرائیل را کنترل کردند؛ چرا که جمعیت یکی از عوامل قدرت است و هر گاه جمعیت فرقه ای خاص در جامعه ای زیاد شود بی شک آن جامعه به سمتی میرود که این جمعیت اعتقاداتشان آنجاست
به عنوان مثال، کشوری که نیروی جوان زیادی داشته باشد، به همان میزان نیروی کار جوان و نیروی فکری
جوانی دارد.
یکی از عوامل تضعیف تمدنی یک تمدن آن است که تکثیر جمعیت آنان را کاهش دهند و شیب جمعیتی
آنان را به سمت پیری پیش ببرند، سیاستی که همینک هم گاهی احساس می شود.
فرعون این عملیات را به صورت سخت و ریز بینانه و البته ماهرانه انجام داد.
او دستور داد تا مردان بنی اسرائیلی را بکشند.
البته این کشتار مردان تا جایی ادامه داشت که قبیله آن ها از بین نرود.
آن ها سالیانه جمعیت مشخصی از مذکرهای بنی اسرائیلی را می کشتند تا جمعیت آنان تعدیل شوند.
آن ها جوان ها را که عناصر اصلی انقلاب و مبارزه بودند را می کشتند و پیرمردان که نسبت به جوانان رام تر و مطیع تر بودند را زنده نگه می داشتند.
و البته نقشه های دیگری به همراه این رویه انجام می دادند که همه برگرفته از دستورات ابلیس بود
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎 🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚روایت انسان 🔖قسمت_سیصد🎬: حال دوباره به داستان مصر برمی گردی
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🍎
🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎🌕🍎
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚روایت انسان
🔖قسمت_سیصد_یک🎬:
حکومت و فرعونیان از طرف ابلیس مأموریت داشتند تا مردهای بنی اسرائیلی را بکشتند، اما زن های بنی اسرائیلی را زنده نگه می داشتند.
قرآن کریم با تعبیر یستحیون نسائکم این جریان را ذکر کرده است.
یکی از معانی که برای استحیاء ذکر کرده اند، سلب حیاء می باشد.
قبطیان زنان بنی اسرائیلی را به سه صورت به کار می گرفتند:
اول اینکه زنان را به عنوان نیروی کار در دربار فرعونی به خدمت می گرفتند.
و دوم اینکه زنان را به عنوان کنیز در خانه های اشراف و درباریان به خدمت می گرفتند اما ارتباط زن ها با خانواده و قبیله شان حفظ می شد و به میان آن ها باز می گشتند.
سو اینکه زنان را به عنوان کنیزهای مجالس لهو و لعب و بساط عیش ونوش استفاده می کردند.
غالب این مشاغلی که زنان بنی اسرائیلی را به زور در آن ها به خدمت می گرفتند موجب از بین رفتن حیاء
آن ها می شد و گویا هدف اصلی حکومت هم همین بود تا بنی اسرائیل هم در جرگه ی ایادی شیطام در بیایند.
زنان بنی اسرائیلی با دیدن زرق و برق ها و تجملات اشراف و شرکت در مجالس گناه و سوء استفاده های
جنسی و اخلاقی که از آن ها می شد، دیگر شأن و جایگاه مادری برای نسل مومن بنی اسرائیلی را از دست
می داد.
همچنین در اثر تجاوزها و سوءاستفاده هایی که از زنان بنی اسرائیلی می شد، تعداد زیادی فرزندان نامشروع متولد می شد و بی شک فرزندان نامشروع و حرام زاده در یک جامعه، جزء لشکریان ابلیس خواهند بود.
و از طرفی قبطیان حاضر نمی شدند که این فرزندان نامشروع را به فرزندی قبول کنند. به همین خاطر این فرزندان نامشروع به میان قبایل بنی اسرائیلی باز می گشتند.
همین فرزندان نامشروع بعدها مانعی بر سر راه موسی شدند.
به همین خاطر با این دو اقدام، قوم بنی اسرائیل که قرار بود ادامه دهنده جریان توحیدی باشد مورد هجمه قرار گرفت؛ یکی از اقدامات حضور فرزندان نامشروع و دیگری حضور مادرانی بود که فرهنگ بی حیایی قبطیان را در میان بنی اسرائیل رواج می دادند.
این مادرها در جامعه جایگاه بازتولید فرهنگ را دارند.
#ادامه_دارد...
✏️به قلم:ط_حسینی
🌕✨🍎✨🌕✨🍎✨🌕
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🍎