eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
36.3هزار ویدیو
124 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_هفده شیدا نگاه از دری که چند دقیقه قبل پ
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــــ💖ـــدا بدون آن که چیزی به ترانه بگوید، به کمک پرهام آپارتمان کوچکی کرایه کرد. روزی که مطمئن بود ترانه خانه نیست، وسایلش را جمع کرد، از مامان مهی خداحافظی کرد و برای همیشه از آن خانه بیرون آمد. حالا سه ماه بود که تنها زندگی می کرد، درست از روزی که پرهام با سها نامزد کرد. اگر نازلی نبود هیچ وقت نمی توانست این روزهای سخت را بگذراند. با این که پرهام در تمام مدت نامزدی به بهانه ی محرم و نامحرم بودن از سها دوری می کرد ولی این از زجری که با دیدن پرهام در کنار سها می کشید، کم نمی کرد. تمام شب گذشته از تصور اتفاقی که قرار بود بین سها و پرهام بیفتد زار زده بود. ولی حتی فهمیدن این که دیشب هیچ اتفاقی بین پرهام و زن عقدیش نیفتاده، نتوانسته بود حالش را بهتر کند. نازلی با دو لیوان چای وارد اتاق شد. روی میز رو به روی شیدا نشست و یکی از لیوانها را به سمت شیدا گرفت و گفت: - بخور، شیرینش کردم. از دیروز صبح هیچی نخوردی، دوباره قندت می افته پایین. شیدا لیوان چای را از دست نازلی گرفت و مستاصل پرسید: - تو بگو باید چیکار کنم؟ نازلی خودش را روی سطح شیشه ای میز کمی عقب کشید و گفت: - من اگه جای تو بودم باهاش زندگی می کردم. بدون عقد و صیغه و این مزخرفات. همونطور که این همه دختر و پسر دیگه توی این شهر دارن همین جوری با هم زندگی می کنن. - یعنی ازدواج سفید. - حالا، سفید، یا سیاهش و نمی دونم. هر اسمی می خوای روش بذار. - من نمی تونم این کار رو بکنم. اگه برادرام بفهمن من و می کشن. همین الانم بفهمن از خونه ی مامان مهی بیرون اومدم و دارم تنها زندگی می کنم، پدرم و در میارن. - با صیغه شدنت مشکل ندارن؟ - فکر نمی کنم. همین که ببین پسره پولداره و از پس خرج زندگی من بر میاد و قرار نیست سر بارشون بشم دیگه کاری با من ندارن. - خب، صیغه شو. - نمی شه مثل قبل بمونیم. من و پرهام این همه سال دوست بودیم. چرا باید حالا برم زنش بشم؟ این یه سال رو هم همون جوری که این پنج سال رو گذروندیم، می گذرونیم چه لزومی به صیغه شدنه. من از صیغه خوشم نمیاد. به نظرم کلاه شرعی. - از زن دوم بودن خوشت میاد؟ شیدا از تلخی حرف نازلی به خودش لرزید. هیچ وقت سها را به عنوان زن پرهام قبول نمی کرد. سها فقط یک وسیله بود، همانطور که پرهام بارها و بارها گفته بود. ... 👇🏻👇🏻👇🏻 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نازلی به سمت شیدا خم شد و همانطور که توی عمق چشمهای شیدا نگاه می کرد، گفت: - ببین این پرهام بیچاره باید شب یه جا بخوابه. اگه پیش تو نخوابه مجبوره بره پیش سها. حاضری بزاری شبها بره پیش سها. - نه - خب، پس چاره ای نداری که باهاش زندگی کنی یا با صیغه یا بدون صیغه. غیر از اون مطمئن باش این دختره به این راحتی دست از سر پرهام بر نمی داره. - یعنی چی؟ نازلی لبخند کجی زد و گفت: - آدما تو زندگی فقط برای دو تا چیز می جنگن، یکی پول و اون یکی هم عشق. سها دنبال پول نبود که اگه بود می رفت خِر بابای پرهام و می چسبید و ازش می خواست برای جبران گند کاری پسرش پول به پاش بریزه. اونم می ریخت. چون با ازدواج پسرش نه تنها نتونسته بود دین دوست دوران سربازیش رو بده، بلکه یه دین دیگه به دینهاش اضافه شده بود. پس سها دنبال پول نیست. پس دنبال چیه؟ دنبال عشق. سها با پرهام معامله کرده تا زمان بخره و بتونه پرهام رو عاشق خودش کنه. شیدا عصبی داد زد: - غلط کرده. پرهام جز من هیچ کس رو دوست نداره. دیدی حتی حاضر نشد دست به دختره بزنه. نازلی لیوانهای خالی چای را برداشت، از جایش بلند شد و قبل از رفتن به آشپز خانه، گفت: - پرهام دیشب جو زده شده بود. فکر می کنی چه مدت جلوی خودش و می تونه بگیره. هم تو سها رو دیدی هم من. قد بلند و خوش هیکله، قیافش هم خوبه. یه ذره عشو و ناز بیاد پرهام وا می ده. کافی یه بار پرهام و بکشه تو رختخواب اون وقته که تو قافیه رو برای همیشه باختی. شیدا دمغ لب ورچید و گفت: - من به پرهام اعتماد دارم. نازلی به سمت شیدا چرخید و با لحن جدی گفت: - به هیچ پسری اعتماد نکن، مخصوصاً اگه پولدار باشه. شیدا سرش را پایین انداخت و به پاهای نازلی که به سمت آشپزخانه می رفت نگاه کرد. فکر این که پرهام عاشق سها شود مثل یک خنجر در قلبش فرو رفت. صورتش را بین دستهایش پنهان کرد و اجازه داد برای هزارمین بار در این سه ماه بغضش بشکند. وقتی نازلی دوباره به اتاق برگشت. شیدا گوشه ی کاناپه کز کرده بود و سعی می کرد جلوی گریه اش را بگیرد. - بلند شو برو حموم. بعدش بریم بیرون ناهار بخوریم. تا کی می خوای این جوری غمبرک بزنی. شیدا هق،هق کنان نالید: - تو رو خدا بگو چیکار کنم؟ من بدون پرهام می میرم. نازلی آهی کشید و رو به روی شیدا نشست و گفت: .... @Dastanyapand