کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_شش (110) شیدا نگاهی به
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#بیراه_عشق
#پارت_پانصد_و_نود_و_هفت
در آسانسور باز شد و نیما در حالی که اخم کرده بود وارد لابی شد. سری برای نگهبان تکان داد و به سمت شیدا رفت و با تشر گفت:
- اینجا چیکار می کنی؟
شیدا سرش را کج کرد و با لحن آرامی گفت:
- دلم تنگ شده بود. اومدم تو رو ببینم.
- بیا بریم بیرون.
- چرا؟ می ترسی یکی من و تو رو با هم ببینه و آبروت بره. یا می ترسی ارشاد بهت گیره بده و مجوز کنسرتات و لغو کنه.
نیما با حرص به صورت شیدا نگاه کرد. با وجود عصبانیت زیادی که داشت به خاطر نگهبانی که خیره نگاهشان می کرد، لبخند تصنعی زد و با صدای خیلی آرامی گفت:
- بریم خونه حرف بزنیم عزیزم.
شیدا که از التماس نهفته در صدای نیما خوشش آمده بود. چند قدم به نیما نزدیک شد و با لحنی که تمسخر از آن می بارید، توی صورت نیما لب زد:
- چرا بریم خونه عزیزم؟ بریم بالا. دوس دارم محل کارت و ببینم.
نیما قدمی از شیدا فاصله گرفت و خیره نگاهش کرد. هیچ وقت شیدا را این طور گستاخ و بی پروا ندیده بود. چه چیز تغییر کره بود که شیدا به خودش اجازه داده بود پا روی خواسته های او بگذارد. شیدا خودش را به نیما نزدیک تر کرد و طوری وانمود کرد که انگار می خواهد نیما را در آغوش بگیرد. نیما ترسیده آب دهانش را قورت داد و از شیدا فاصله گرفت و به دوربین های امنیتی روی دیوار نگاه کرد. بد جایی گیر افتاده بود. دلش نمی خواست کسی آنها را با هم ببیند و یا فیلم های دوربین های امنیتی دست کسی بیفتد. با صدایی که سعی می کرد، بلند نشود، دوباره پرسید:
- چی می خوای؟
شیدا دست از مسخره بازی برداشت.
- قرار بود برام پول بریزی چرا نریختی؟
نیما نفسی گرفت و گفت:
- برو خونه همین امروز برات می ریزم.
- نه، دیگه کار من با اون چندرغازی که هر دفعه برام می ریزی راه نمی افته. من بازی تو اون کلیپی رو که قبلاً بهم قولش و داده بودی رو می خوام اونم با دست مزدی دوبرابر قبلی.
- پول بیشتری برات می ریزم. ولی فکر بازی تو کلیپ رو از سرت بیرون کن. قول اون کلیپ و به کیاناز دادم.
- ازش بگیر.
- نمی تونم. باباش قراره رو کارم سرمایه گذاری کنه.
شیدا پوزخندی زد و گفت:
- طرفدارات هم قراره بفهمه تو یه پسر داری.
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺