eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
36.3هزار ویدیو
124 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_پانصد_و_نود_و_شش (110) شیدا نگاهی به
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا در آسانسور باز شد و نیما در حالی که اخم کرده بود وارد لابی شد. سری برای نگهبان تکان داد و به سمت شیدا رفت و با تشر گفت: - اینجا چیکار می کنی؟ شیدا سرش را کج کرد و با لحن آرامی گفت: - دلم تنگ شده بود. اومدم تو رو ببینم. - بیا بریم بیرون. - چرا؟ می ترسی یکی من و تو رو با هم ببینه و آبروت بره. یا می ترسی ارشاد بهت گیره بده و مجوز کنسرتات و لغو کنه. نیما با حرص به صورت شیدا نگاه کرد. با وجود عصبانیت زیادی که داشت به خاطر نگهبانی که خیره نگاهشان می کرد، لبخند تصنعی زد و با صدای خیلی آرامی گفت: - بریم خونه حرف بزنیم عزیزم. شیدا که از التماس نهفته در صدای نیما خوشش آمده بود. چند قدم به نیما نزدیک شد و با لحنی که تمسخر از آن می بارید، توی صورت نیما لب زد: - چرا بریم خونه عزیزم؟ بریم بالا. دوس دارم محل کارت و ببینم. نیما قدمی از شیدا فاصله گرفت و خیره نگاهش کرد. هیچ وقت شیدا را این طور گستاخ و بی پروا ندیده بود. چه چیز تغییر کره بود که شیدا به خودش اجازه داده بود پا روی خواسته های او بگذارد. شیدا خودش را به نیما نزدیک تر کرد و طوری وانمود کرد که انگار می خواهد نیما را در آغوش بگیرد. نیما ترسیده آب دهانش را قورت داد و از شیدا فاصله گرفت و به دوربین های امنیتی روی دیوار نگاه کرد. بد جایی گیر افتاده بود. دلش نمی خواست کسی آنها را با هم ببیند و یا فیلم های دوربین های امنیتی دست کسی بیفتد. با صدایی که سعی می کرد، بلند نشود، دوباره پرسید: - چی می خوای؟ شیدا دست از مسخره بازی برداشت. - قرار بود برام پول بریزی چرا نریختی؟ نیما نفسی گرفت و گفت: - برو خونه همین امروز برات می ریزم. - نه، دیگه کار من با اون چندرغازی که هر دفعه برام می ریزی راه نمی افته. من بازی تو اون کلیپی رو که قبلاً بهم قولش و داده بودی رو می خوام اونم با دست مزدی دوبرابر قبلی. - پول بیشتری برات می ریزم. ولی فکر بازی تو کلیپ رو از سرت بیرون کن. قول اون کلیپ و به کیاناز دادم. - ازش بگیر. - نمی تونم. باباش قراره رو کارم سرمایه گذاری کنه. شیدا پوزخندی زد و گفت: - طرفدارات هم قراره بفهمه تو یه پسر داری. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺