.
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
﴿جوشن کبیر خواص هر بند﴾
🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ6⃣9⃣ــــر🍂🍃
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ یَا مَنْ هُوَ لِمَنْ دَعَاهُ مُجِیبٌ یَا مَنْ هُوَ لِمَنْ أَطَاعَهُ حَبِیبٌ یَا مَنْ هُوَ إِلَى مَنْ أَحَبَّهُ قَرِیبٌ یَا مَنْ هُوَ بِمَنِ اسْتَحْفَظَهُ رَقِیبٌ یَا مَنْ هُوَ بِمَنْ رَجَاهُ کَرِیمٌ یَا مَنْ هُوَ بِمَنْ عَصَاهُ حَلِیمٌ یَا مَنْ هُوَ فِی عَظَمَتِهِ رَحِیمٌ یَا مَنْ هُوَ فِی حِکْمَتِهِ عَظِیمٌ یَا مَنْ هُوَ فِی إِحْسَانِهِ قَدِیمٌ یَا مَنْ هُوَ بِمَنْ أَرَادَهُ عَلِیمٌ ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨ اى آن كه به خواهنده اش پاسخ گويد، اى آن كه براى فرمانبرش دوست است، اى آن كه به دوستدارش نزديك است، اى آن كه براى كسی كه از او نگهدارى طلبد ديده بان است، اى آن كه به هركه به او اميد بندد كريم است، اى آن كه هركه از او نافرمانى كند بردبار است، اى ان كه در بزرگیاش مهربان است، اى آن كه در فرزانگى بزرگ است، اى آن كه در نيكی اش ديرينه است، اى آن كه به هر كه او را خواهد دانا است.✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️ این بند برای رفع مکروهات است. ▶️
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
﴿جوشن کبیر خواص هر بند﴾
🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ7⃣9⃣ــــر🍂🍃
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ یَا مُسَبِّبُ یَا مُرَغِّبُ یَا مُقَلِّبُ یَا مُعَقِّبُ یَا مُرَتِّبُ یَا مُخَوِّفُ یَا مُحَذِّرُ یَا مُذَکِّرُ یَا مُسَخِّرُ یَا مُغَیِّرُ ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨ خدايا! از تو درخواست میكنم به نامت اى سبب ساز، اى شوق آفرين، اى برگرداننده، ای پيگير، اى سامان بخش، اى هراس آور، اى برحذر دار، اى يادآور، اى تسخيرگر، اى دگرگون ساز✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️ اگر زندانی دارید و می خواهید زود خلاص شود به او بگویید این بند را بخواند. ▶️
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
﴿جوشن کبیر خواص هر بند﴾
🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ8⃣9⃣ــــر🍂🍃
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ یا مَنْ عِلْمُهُ سَابِقٌ یَا مَنْ وَعْدُهُ صَادِقٌ یَا مَنْ لُطْفُهُ ظَاهِرٌ یَا مَنْ أَمْرُهُ غَالِبٌ یَا مَنْ کِتَابُهُ مُحْکَمٌ یَا مَنْ قَضَاؤُهُ کَائِنٌ یَا مَنْ قُرْآنُهُ مَجِیدٌ یَا مَنْ مُلْکُهُ قَدِیمٌ یَا مَنْ فَضْلُهُ عَمِیمٌ یَا مَنْ عَرْشُهُ عَظِیمٌ ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨ ای آنکه علمش پیش است،ای آنکه وعدهاش راست است،ای آنکه لطفش آشکار است،ای آنکه فرمانش چیره است،ای آنکه کتابش استوار است. ای آنکه حکمش شدنی است،ای آنکه قرآنش باشکوه است،ای آنکه فرمانرواییاش دیرین است،ای آنکه بخشش فراگیر است،ای آنکه پایگاهش بس بزرگ است.✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️ این بند هم برای رفع جمیع مکروهات است.▶️
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
﴿جوشن کبیر خواص هر بند﴾
🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیــ9⃣9⃣ــــر🍂🍃
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ یَا مَنْ لا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ یَا مَنْ لا یَمْنَعُهُ فِعْلٌ عَنْ فِعْلٍ یَا مَنْ لا یُلْهِیهِ قَوْلٌ عَنْ قَوْلٍ یَا مَنْ لا یُغَلِّطُهُ سُؤَالٌ عَنْ سُؤَالٍ یَا مَنْ لا یَحْجُبُهُ شَیْ ءٌ عَنْ شَیْ ءٍ یَا مَنْ لا یُبْرِمُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ یَا مَنْ هُوَ غَایَةُ مُرَادِ الْمُرِیدِینَ یَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى هِمَمِ الْعَارِفِینَ یَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى طَلَبِ الطَّالِبِینَ یَا مَنْ لا یَخْفَى عَلَیْهِ ذَرَّةٌ فِی الْعَالَمِینَ ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨ اى آن كه شنيدنى از شنيدن ديگر بازش ندارد، اى آن كه كارى از كار ديگر منعش نكند، اى آن كه گفتارى از گفتار ديگر سرگرمش نكند، اى آن كه درخواستى از درخواست ديگر او را به اشتباه نيافكند، اى آن كه چيزى از چيز ديگر پرده اش نشود، اى آن كه اصرار اصراركنندگان او را به ستوه نياورد، اى آن كه آرمان واپسين جويندگان است، اى آن كه نهايت همّت عارفان است، اى آن كه پايان جستجوى جويندگان است، اى آن كه غبارى در سراسر هستى بر او پوشيده نيست.✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️ برای اینکه مریض نشوید برای رفع بیماریها این بند رابخوانید.▶️
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
﴿جوشن کبیر خواص هر بند﴾
🍂دعــــــــــــــاے
جـــــــــوشن کبیـ0⃣0⃣1⃣ــــر🍂🍃
💦بسم اللهِ الرَحمنِ الرَحیم💦
✨ یَا حَلِیما لا یَعْجَلُ یَا جَوَادا لا یَبْخَلُ یَا صَادِقا لا یُخْلِفُ یَا وَهَّابا لا یَمَلُّ یَا قَاهِرا لا یُغْلَبُ یَا عَظِیما لا یُوصَفُ یَا عَدْلا لا یَحِیفُ یَا غَنِیّا لا یَفْتَقِرُ یَا کَبِیرا لا یَصْغُرُ یَا حَافِظا لا یَغْفُلُ سُبْحَانَکَ یَا لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ ✨
💦بنام خداوند بخشنده بخشایشگر💦
🌸✨ اى بردبارى كه شتاب نكند، اى بخشنده اى كه بخل نورزد، اى راستگويى كه تخلّف نكند، اى عطاكننده اى كه خستگى نپذيرد، اى چيره اى كه شكست ناپذير است، اى بزرگى كه به وصف در نيايد، اى دادگرى كه ستم ننمايد، اى توانگرى كه نيازمند نشود، اى بزرگى كه كوچك نگردد، ای نگهدارى كه غفلت ننمايد.✨
〰🔱خـــــ💯ــــواص این بنــــد🔱〰
▶️ اگر می خواهید مستجاب الدعوة باشید این بند آخر جوشن کبیر را فراموش نکنید..▶️
❌ پایان ❌
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_شصت : معادله چند مجهولی چند با
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾86
https://eitaa.com/Dastanyapand/84827
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
🔖 127 قسمت
🪧 86رمان کانال
پارت 1 الی 30
https://eitaa.com/Dastanyapand/84827
پارت 30 الی 40
https://eitaa.com/Dastanyapand/85051
پارت 41 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/85338
پارت 61 الی 90
https://eitaa.com/Dastanyapand/85738
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_شصت : معادله چند مجهولی چند با
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت_شصت_و_يكم:
تا اعماق افكار
هر دو سوار ماشين من شديم ...
- ممنون از پيشنهادتون اما همون طور كه مي دونيد من مسلمانم ... ما هر جايي نمي تونيم غذا بخوريم ...
هر چيزي رو نمي تونيم بخوريم ...
توي مسير كه مي اومديم چند بلوک پايين تر يه فضاي سبز بود ...
اگه از نظر شما اشكال نداره بريم اونجا ...
هنوز نمي تونستم باور كنم مال اون نقطه شهره ...
زير چشمي بهش نگاهي كردم و استارت زدم ..
تمام طول مسير ساكت بود ... پشت چشم هاش حرف هاي زيادي بود ... حرف هايي كه با استفاده از فرصت و سكوت ... داشت اونها رو بالا و پايين مي كرد ...
با هر ثانيه اي كه مي گذشت اشتياق بيشتري براي كشف حقيقت در من ايجاد مي شد ...
حس و شوري كه فقط مي شد توي نوجواني درک كرد ...
از ماشين پياده شديم و رفتيم توي پارک ...
چند متر بعد، گوشه نسبت دنج و آرام تري نظر ما رو به خودش جلب كرد ...
چند ثانيه گذشت ... آرام نشسته بود و از دور به مردم نگاه مي كرد ...
اگه جلسات روانكاوي پليس براي حل مشكلات من سودي نداشت ...
حداقل چيزهاي زيادي رو توي اون چند سال ياد گرفته بودم ...
يكي، استفاده از اين سكوت هاي كوتاه و بلند ... و صبر ... تا خود اون فرد به صحبت بياد ...
نگاهش برگشت سمت من ...
- چرا با من اينطور برخورد مي كنيد؟ ...
من شاهد تفاوت برخورد شما بين خودم و بقيه بودم ... با من طوري برخورد مي كنيد كه ...
خنده ام گرفت ... پريدم وسط حرفش ...
- همه اش همين؟ ...
فكر نمي كني براي اون جايي كه بزرگ شدي اين رفتارت يكم شبيه دختر بچه
هاست؟ ...
باورم نمي شد حرفش رو با چنين جملاتي شروع كرد ... خيلي احمقانه بود ... و احمقانه تر اينكه از حرفي كه بهش زدم
خنده اش گرفت ...
توي اوج ناراحتي و عصبانيت داشت مي خنديد ... خنده اي كه از سر تمسخر نبود ...
- شايد به نظرتون خيلي احمقانه بياد ...
اونم از مرد جواني توي این سن ... و اون جايي كه بزرگ شده ...
آدم هاي اونجا ... به آخرين چيزي كه فكر مي كنن ... اينه كه بقيه در موردشون چي فكر مي كنن ...
براي افراد مهم نيست كه كي در موردشون چي ميگه ...
اما همه چيز بي اهميته تا زماني كه مسلمان نباشي ...
به پشتي نيمكت تكيه داد و كامل چرخيد سمت من ...
- من دارم توي كشوري زندگي مي كنم ... كه وقتي مي خوان يه تروريست يا آدم وحشي رو توي فيلم هاشون نشون بدن ...
اولين گزينه روي ميز يه عربه ...
چون عرب بودن يعني مسلمان بودن ...
ديگه اهميت نداره مسيحي ها و يهودي هايي هم هستن كه عربن ...
و اين چيزي بود كه اولين بار گفتي ...
به جاي اينكه فكر كني مسلمانم ... از من پرسيدي يه عربي؟ ..
من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افكارت رو ديدم ...
ديدم كه دستت رفته بود سمت اسلحه ات ...
براي همين نشستم روي صندلي و دست هام رو گذاشتم روي پيشخوان ...
باورم نمي شد ... اونقدر عادي باهام برخورد كرده بود كه فكر مي كردم نفهميده ... و متوجه حال اون شب
من نشده ...
هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه كردن توي چشم هاش برام سخت بود ...
اما از طرف ديگه آروم شده بودم ...
اون فشار سخت از روي سينه ام برداشته شده بود ...
و از طرف ديگه فهميده بودم چرا اونجاست ...
مي خواست بدونه من در موردش چيزي توي پرونده نوشتم يا نه؟ ... و اگر نوشتم، اون كلمات چي بوده ...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_شصت_و_يكم: تا اعماق افكار هر د
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت_شصت_و_دو :
قانون ناشناخته ها
خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمكت تكيه دادم ...
انگار نه انگار چي داشت مي گفت و درون من اين روزها چه حال و غوغايي بود ...
نمي تونستم عقب بكشم ...
مي دونستم اشتباه كرده بودم و تحت شرايط سختي ... حتی نزديک بود؛ اون بچه رو با تير بزنم ...
بچه اي كه مال اون بود ...
اما اذعان به اون اشتباه يعني تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ...
براي چند لحظه نگاهم توي پارک چرخيد ...
با فاصله چند متري از ما ، فضاي بازي بچه ها بود ...
داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازي مي كردن ... و صداي خنده و شادي شون تا نيكمت ما مي رسيد
...
بچه هايي هم سن یا بزرگ تر از نورا ...
- قبول دارم اون شب فضاي سنگيني بين ما به وجود اومد ...
اگه مي خواي اين رو بشنوي بايد بگم
بابتش متاسفم ...
اما من فقط داشتم به وظيفه ام عمل مي كردم ... و به خاطر عمل به وظيفه ام متاسف نيستم ...
جدي توي صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتي و عصبانيت مي لرزيد ...
حس مي كردم داره
محكم دندان هاش رو روي هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش مي كردم ...
استاد رياضي اي كه خودش وسط يه معادله گير كرده بود ...
- منظورم اين نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمي تونم كمكي بكنم ..
تظاهر كردم نمي دونم چي توي سرش مي گذره ... اما دروغ بود ... مي خواستم حلش كنم و به جواب برسم ...
مي خواستم افكارش رو خودش از اون پشت بيرون بكشه ...
گام بعدي، شكست حالت كنترليش بود ...
يعني نقش بستن يک لبخند آرام و با اطمينان خاطر روي چهره من ...
با ديدن اون حالت ... چند لحظه با سكوت تمام بهم نگاه كرد ...
مي ديدم سعي داشت دست هاي نيمه
مُشتش رو از اون حالت بسته باز كنه ...
اما انگشت هاش مي لرزيد ...
موفق شده بودم ...
چند لحظه تا شكسته شدن گارد روانيش فاصله بود ...
چند لحظه تا ديوارها فرو بريزه
... و بتونم همه چیز رو ببينم ...
اما يهو از جاش بلند شد ...
نه براي حمله كردن به من ... يا ...
بلند شد و يه قدم ازم فاصله گرفت ...
چرخيد سمتم ... هنوز به خودش مسلط نشده بود ... يول ...
- متشكرم كارآگاه ... و عذر مي خوام از اينكه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ...
باورم نمي شد چي دارم مي شنوم ...
من مي خواستم مثل يه معادله، تمام مولفه ها رو از هم باز كنم و راه حلش و پيدا كنم ...
اما اون ديگه يه معادله چند مجهولي نبود ...
جلوي چشم هام به يه ساختار چند بعدي ناشناخته تبديل شد ...
يه كدنويسي غير قابل هک ...
برنامه اي كه كدهاش غير قابل نفوذ بودن ...
عجيب ترين موجودي كه در مقابلم قرار داشت ...
چيزي كه تا به اون لحظه نديده بودم ...
اون از من دور مي شد و حتي نگاه كردن بهش از اون فاصله، تمام وجود من رو به وحشت مي انداخت ...
ترس رو با بند بند وجودم حس مي كردم
* ... و اين قانون ناشناخته هاست ...
پ.ن : نويسنده :
این قسمت از داستان، به شدت من رو به یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت كه خداوند مي فرمايند؛
ما ترس و وحشت شما رو در دل هاي اونها مي اندازیم تا جايي كه در برابر شما احساس عجز و ناتواني كنند .
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_شصت_و_دو : قانون ناشناخته ها خ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت_شصت_وسه :
عمليات جاسوسي
برگشتم توي ماشين ...
اما نمي تونستم از فكر كردن بهش دست بردارم ...
- چرا مي خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه؟ ...
اگه كار اشتباهي ازش سرنزده چرا بايد
براش مهم باشه؟ ...
شايد ...
اون آدم خطرناكي بود ...
يه آدم غير قابل محاسبه ...كسي كه نمي دونستي با چي طرف هستي و نمي
تونستي خطوط بعدي فكرش رو حدس بزني ...
از طرف ديگه آدم محكم و نترسي بود ...
و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در مي آورد
...
نمي تونستم بيخيال از كنارش رد بشم ...
از چنین آدمی انجام هیچ كاري بعید نیست...
اگه روزي بخواد كاري بكنه ... هيچ كس نمي تونه اون رو پيش بيني كنه و جلوش رو بگيره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنيل ساندرز ...
بايد دوباره در موردش تحقيق مي كردم و پرونده اش رو وسط مي كشيدم ...
توي ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ...
اگه خودم مي رفتم تو و رئيس من رو مي ديد ... بعد از مواخذه شدن ، به جرم برگشتن سر كار ... مجبورم مي كرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چيزي كه توي اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلي ...
سريع گوشي رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
- من بيرون اداره رو به روي در اصليم ... سريع بيا كارت دارم ...
گوشي به دست چرخيد سمت ورودي اصلي ... تا چشمش به ماشينم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ...
- چي شده؟ ... چه اتفاقي افتاده؟ ...
رنگش پريده بود ...
- چيه؟ ... چرا اينطوري نگران شدي؟ ...
با ديدن حالت عادي و بيخيال من، اول كمي جا خورد ...
و بعد چهره اش رفت توي هم ...
- تو روزهاي عادي بايد از كنار خيابون جمعت كرد ...
بعد توي مدتي كه بهت مرخصي دادن يهو سر و كله ات پيدا شده ...
و تيپ جاسوس بازي برداشتي ...
و صداش رو كلفت كرد و اداي من رو در آورد ...
- "من بيرون اداره ام ... سریع بیا كارت دارم" ...
خوب انتظار داشتي چه ريختي بشم؟ ...
خنده ام گرفت ...
بيچاره راست مي گفت ...
- چيزي نيست... فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست كله ام كنده است ...
موقع رفتن بهم گفت اگه توي اين مدت برگردم اداره ، بقيه تعطيلات رو بايد توي بازداشتگاه استراحت كنم ...
خودش رو كمي روي صندلي جا به جا كرد ...
هنوز اون شوک، توي تنش بود ...
- ايده بدي هم نيست ...
يه مدت اونجا مي موني و غذاي زندان رو مي خوري ...
اتفاقا بدم نمياد برم الان به رئيس بگم اينجايي ...
خنده اش با حالت جدي من جدي شد ...
- لويد ... مي خوام توي اين يكي دو روزه ... بدون اينكه كسي بويي ببره ... پرونده يه نفر رو برام در بياري ...
از تاريخ تولدش گرفته، تا تعداد عطسه هايي كه توي آخرين مريضيش انجام داده ...
بدون اينكه احدي شک كنه؛ يا بو ببره ...
با حالت خاصي بهم زل زد ... مصمم و محكم ...
- پس برداشت اولم درست بود ...
حالا اسمش چيه؟ ...
دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ...
ـ نيازي به نوشتن نيست ...
مي شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضي كريس تادئو ...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_شصت_وسه : عمليات جاسوسي برگشتم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖قسمت_شصت_و_چهار:
درک متقابل
از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ...
- اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم كه ارتباطي نداشت ...
- با اون پرونده نه ...
اما اشتباه نكن ... آدم خطرناكيه ... خيلي خطرناک ...
از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ...
هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره
... اما
از چيزي كه بهش گفته بودم اصلاخوشش نيومده بود ...
اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز
احساس خوبي داشت ...
حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر مي گرفتم ...
مثل يه مامور مخفي ...
تمام حركات و رفت و آمدهاش ...
تمام افرادي كه باهاش در ارتباط بودن ...
هركدوم مي تونستن يه قدرت بالقوه براي بروز شرارت باشن ...
قدرتي كه با اون قدرت و تواناي خاص ساندرز مي تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ...
اوبران توي اين فاصله مي تونست تمام اطلاعات دولتي و اجتماعي اون رو در بياره ...
اما نه همه چيز رو ...
براي اينكه اون رو زير نظارت كامل اطلاعاتي بگيره؛ بايد سراغ افرادي مي رفت ... كه ظرف چند ثانيه همه چيز لو مي رفت ...
اگه چيز خاصي وسط نبود؛ زندگي يه انسان مي رفت روي هوا.. و نابود مي شد ...
و اگه چيز خاصي وجود داشت، ساندرز مال من بود ...
خودم پيداش كرده بودم و كسي حق نداشت پرونده رو از من بگيره ...
و
پرونده ی تروريست ها به دايره جنايي تعلق نداشت ...
توي مسير برگشت به خونه، ايده فوق العاده اي به ذهنم رسيد ...
پرونده دو سال پيش ... گروه هكري كه
اطلاعات بانكي يه نفر رو هک كرده بودن ...
و كارفرماشون بعد از تموم شدن كار ...
براي اينكه ردي از خودش باقي نزاره، يه قاتل رو براي كشتن شون فرستاده بود ...
دو نفرشون كشته شدن ... يكي شون راهي بيمارستان شد و رفت زندان ...
و آخرين نفر ... كسي كه در لحظات آخر از انجام كار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ...
و اون كسي بود كه بهش احتياج داشتم ...
رفتم جلوي در خونه اش ...
توي زير زمينش كار مي كرد ...
تمام وسائل و كامپيوترهاش اونجا بود ...
در رو كه باز كرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ...
نگاهش يخ كرد و روي چهره اش ماسيد ...
مثل زامبي ها به سختي به خودش تكاني داد ...
از توي در رفت كنار و اون رو چهار طاق باز كرد ...
لبخند معناداري صورتم رو پر كرد ...
- سلام مايكل ... منم از ديدنت خوشحالم ...
آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ...
- هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق مي كني؟ ...
اونم وقتي دست خالي نيومده؟ ...
چند قدم جلوتر تازه فهميدم چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ...
چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الكل ... نيمه نعشه ... توي صحنه هايي كه
واقعا ارزش ديدن نداشت ...
چرخيدم سمتش و زدم روي شونه اش ...
- شرمنده نمي دونستم پارتي خصوصي داري ...
من واست يكي بهترش رو تدارک ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهموني رو بزاري واسه بعد؟ ...
توي چند ثانيه درک متقابل عميقي بين مون شكل گرفت ...
با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه
گوسفندي شد كه فهميده بود مي خوان سرش رو ببرن ...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤