فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗯اِی بی قانون مفسده ظالم😁
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
🔷سکه در آستانه 70 میلیون تومان / دلار تهران 85800 / درهم امارات 23200 / هر گرم طلای 18 عیار 5 میلیون و 930 هزار تومان !
در دوران شهادت شهید رئیسی که رئیس جمهور نداشتیم اوضاع به مراتب بهتر از زمانی بود که آقای پزشکیانی بدون برنامه رئیس جمهور شد!
جناب آقای خلبان دکتر قالیباف
مردم دیگر چقدر باید زیر فشارهای اقتصادی کمرشان خم شود تا شما مانع از استیضاح وزرای ناکارآمد دولت نشوید؟؟!!!
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
🔻ظریف بعد از پر کردن جای امیرکبیر موفق شد جای حاج قاسم را هم پر کند
🔹حدسم درست بود! اینو دارن جای نماینده ایران تو جبهه مقاومت جا میزنن!
🔹حالا فردا روز بیا ب مقاومت ثابت کن این از ما نیست!
🔹مجلس خواب
قوه قضا خواب
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر سهیلا سامی
جراح نخبه مغزواعصاب
با حدود ۱۰۰۰ جراحی موفق در آلمان
دستیار ۳۵۰۰ جراحی ـ مسلط به ۴ زبان
بعد از سالها حضور در آلمان با جایگاه ویژه و بعنوان جراح فوقتخصص به #ایران برگشت تا به کشورش خدمت کنه
البته نه لباس برهنه پوشیده و نه عِلمش برای زن زندگی آزادی مهمه که بشناسنش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواد ظریف: من انقلابی ام
امام خمینی:در لفظ حتی شیطان هم میگه من انقـلابیام
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯جلیلی گفتا ولی ما باور نکردیم ...😔
🗯واقعا اصلح چه کسی بود⁉️
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نفوذونفاق به اسم وفاق
رهبرانقلاب:
از توطئه های دشمن این بوده است که
بتواند آدم های نامعتقد به آرمان اسلامی را در صفوف مسئولین بالای کشور نفوذ بدهد
اگر کسی آرمان های نظام رو اونجور که امام ترسیم کرده قبول نداشته باشد
اشغال اون پست برای حرام شرعی است
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله بهجت رحمت الله علیه👆🏻
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_نود: آدرنالین مثل بچه هايي كه پش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾86
https://eitaa.com/Dastanyapand/84827
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
🔖 127 قسمت
🪧 86رمان کانال
پارت 1 الی 30
https://eitaa.com/Dastanyapand/84827
پارت 30 الی 40
https://eitaa.com/Dastanyapand/85051
پارت 41 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/85338
پارت 61 الی 90
https://eitaa.com/Dastanyapand/85738
پارت 91 الی 127
https://eitaa.com/Dastanyapand/85943
❌ پایان ❌
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖قسمت_شصت : معادله چند مجهولی چند با
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖 قسمت ۹۱
🌼نقطه مشترک
حس عجيبي داشتم ...
از طرفي فضاي بيرون از ماشين نظرم رو به خودش جلب مي کرد ...
از طرف ديگه زير چشمي به روحاني راننده نگاه مي کردم ... که چهره اش نشون مي داد نهايتا 10 سالي از من و ساندرز بزرگ تر باشه ...
و از طرف ديگه تمام وجودم عقب پيش دنيل بود ...
مي دونستم براي مسلمان ها، دين بر مليت ارجحيت داره ... و جايي که پاي #مذهب شون وسط کشيده بشه ... پرچم براشون بي معناست ...
اما برعکس ساندرز که با اون کشور و مردمش نقطه اشتراک داشت ... من کاملا يه بيگانه بودم ... بيگانه اي که هيچ سنخيتي با اونها نداشت ...
توي اون لحظات، دنيل براي من تنها نقطه اتکا شده بود ... کسي که در زبان و پرچم با اون مشترک بودم ...
با هم غرق صحبت بودن ...
تا زماني که پاي من هم به ميان کشيده شد ...
- اين برادرمون هميشه اينقدر ساکت و دقيقه؟ ...
چه چشم هاي زيرکي داشت ... با وجود اينکه حواسش به جاده و حرف زدن با دنيل بود اما من رو هم زير نظر گرفته بود که دقيق داشتم به حرف هاشون گوش مي کردم ...
- من براي شما برادر نيستم ...
جا خورد ...
چند ثانيه سکوت کرد و از توي آينه نيم نگاهي به دنيل انداخت ...
- عذرمي خوام اگه ...
پريدم وسط حرفش ...
- منظورم اينه که مسلمان نيستم ... چون شما مسلمان ها همديگه رو برادر خطاب مي کنيد اون جمله رو گفتم...
لبخند بزرگي روي چهره اش نقش بست ... طوري که دندان هاي جلويي نمايان شد ...
- اون رو که مي دونستم ... آقاي ساندرز قبلا گفتن مهمان غير مسلمان همراه شون هست يه طوري برنامه بريزيم که شما اذيت نشي ...
پيامبر اسلام، حضرت مسيح رو برادر خطاب مي کنن ... پيروان ايشون هم برادر ما هستن ...
چهره ام جدي شد ...
فکر کرده بود منم مثل گذشته دنیل و کریس، مسیحی ام ...
از توي آينه بغل ماشين به دنيل نگاه کردم ... نمي دونستم چي بايد بگم ... يا اينکه ساندرز در مورد من چي به اون مرد گفته ...
سکوت ماشين، نظر همه رو سمت من جلب کرده بود ... و اون متوجه نگاه من از توي آينه شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد و سرش رو سمت راننده چرخوند ...
- آقاي منديپ کلا به وجود خدا اعتقاد ندارن ...
در عين ترسي که از اون مسلمان و بودن در يه کشور اسلامي داشتم ...
#اعتمادم به دنيل بهم شجاعت و جسارت حرف زدن و واکنش نشون دادن، مي داد ... نگاهم از روي آينه بغل، چرخيد روي اون روحاني که حالا ديگه کاملا ساکت بود ...
- راست ميگه ... من دين ندارم ... شما بهش مي گيد کافر ...
نيم نگاهي به من کرد و نگاهش برگشت روي آينه وسط، سمت دنيل ...
- کاش زودتر گفته بوديد ... من بیشتر برنامه سفرتون رو مذهبي بسته بودم نه توریستی ـ سياحتي ...
اين بار منتظر نشدم، اول دنيل چيزي بگه ...
- منم واسه همين باهاشون اومدم ...
نگاهش روي من، ديگه نيم نگاه يه راننده پشت فرمون نبود ...
نگاه عجيبي بود که مفهومش رو نمي فهميدم ..
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖 قسمت ۹۱ 🌼نقطه مشترک حس عجيبي داشتم ...
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖 قسمت ۹۲
🌼طبقه بندی شده
با تعجب داشت بهم نگاه مي کرد ... نمي تونست علت اونجا بودن من رو پيدا کنه ...
دوباره نگاهش برگشت روي دنيل ... انگار منتظر شنيدن حرفي از طرف اون بود ... يا شايد قصد گفتن چيزي رو داشت که مي خواست اون رو با توجه به شرايط بسنجه ...
نگاهش گاهي شبيه يک منتظر بود ... و گاهي شبيه يک پرسشگر ...
در نهايت دنيل سکوت رو شکست ...
- رنگ هوا نشون ميده به زمان نماز خيلي نزديک شديم ... اگه اشکال نداره نزديک ترين مسجد توقف کنيم ... دلم مي خواد ورودمون رو به کشور اسلامي با نماز شروع کنم ...
و نگاهش چرخيد سمت خانومش ... اون هم لبخند زد و از اين پيشنهاد استقبال کرد ...
- منم بسيار موافقم ... اما گفتم شايد از اين پرواز طولاني خسته باشيد و بخوايد اول بريد هتل ... و الا چه بهتر ...
مرتضي دوباره نيم نگاهي به من انداخت ... از جنس نگاه هاي قبل ...
- فقط فکر اين رفيق مون رو هم کرديد که خسته نشه؟ ...
با شنيدن اين جمله تازه دليل دل دل کردن نگاهش رو فهميدم ... مونده بود چطوري به من بگه ...
- مي دونم من اجازه ورود به مسجد رو ندارم ...
از بريدگي اتوبان خارج شد ... در حالي که مي شد تعجب و آرام شدن رو توي چهره اش ديد ...
- قبل از اينکه بيام در مورد اسلام تحقيق کردم ... و مي دونم امثال من که کافر محسوب ميشن حق ندارن وارد مراکز مقدس بشن ...
حالا ديگه کامل خيالش راحت شده بود ...
معلوم بود نمي دونست چطوري اين رو بهم بگه ... اما از جدي بودن کلامم ذهنش درگير شد ...
خوندن چهره اش از خوندن چهره ساندرز براي من راحت تر بود ... یه خصلت جالب ...
#خصلتي که من رو ترغيب مي کرد تا بقيه ايراني ها رو هم بسنجم ...
دلم مي خواست بدونم ذهنش براي چي درگيره ...
حدس هاي زيادي از بين سرم مي گذشت ... که فقط يکي شون بيشترين احتمال رو داشت ...
مشخص بود که مي خواد من از اين سفر حس خوبي داشتم ...
و شايد مي ترسيد اين ممنوع الورود بودن، روي من تاثير بدي گذاشته باشه ...
چند لحظه نگاهم روش موند و اون حالت هميشه، دوباره در من زنده شد ... جای ساندرز رو توی مغز من مال خود کرد ... حالا دیگه حل کردن معادلات روحي اون برام جالب بود ...
لبخند خاصي صورتم رو پر کرد ...
مي خواستم ببينم چقدر حدسم به واقعيت نزديکه ...
- مشکلي نداره ... اين براي من طبيعيه ... مثل پرونده هاي طبقه بندي شده است ... يه عده مي تونن بهشون دسترسي داشته باشن ... يه عده به اجازه مافوق نياز دارن ... اين خيلي شبيه اونه ... به هر دليلي شما اجازه دسترسي داريد ... من نه ...
چهره اش کاملا آرام شد ...
و مي شد موفقيت من روي توي اون ديد ... حدسم دقيق بود ... صفر ـ يک ... به نفع من ...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿مردی در آینه﴾ 🔖 قسمت ۹۲ 🌼طبقه بندی شده با تعجب داشت بهم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤🪞👤
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📚﴿مردی در آینه﴾
🔖 قسمت ۹۳
🌼جانشین
کم کم صداي اذان به گوش مي رسيد ... هر چند از دور پخش مي شد و هنوز از ما فاصله داشت ...
- اگه اشکالي نداره مي تونم شغل شما رو بدونم؟ ...
- يه کارآگاه پليسم ... از بخش جنايي ...
چهره اش جدي شد ... براي يه لحظه ترسيدم ... ' نکنه من رو نيروي نظامي ببينه؟ ' ...
نگاهش برگشت توي آينه وسط ...
- احيانا ايشون همون کارآگاهي نيستن که ...
و دنيل با سر، جوابش رو تاييد کرد ...
ديگه نزديک بود چشم ها به دو دو کردن بيوفته ...
نکنه دنيل بهش گفته باشه که من چقدر اونها رو اذيت کردم ... و حالا هم من رو آورده باشن که ...
با لبخند آرامي بهم نگاه کرد ...
نفسي که توي سينه ام حبس شده بود با ديدن نگاهش آرام شد ...
- الله اکبر ... قرار بود کريس روي اين صندلي نشسته باشه ... اما حالا خدا اون کسي رو مهمان ما کرده که ...
نفسش گرفته و سنگين شد ...
و ادامه جمله اش پشت افکارش باقي موند ...
- شما، اون رو هم مي شناختيد؟ ...
- به واسطه دنيل، بله ... يه چند باري توي نت با هم، هم صحبت شده بوديم ... نوجوان خاصي بود ... وقتي اون خبر دردناک رو شنيدم واقعا ناراحت شدم ... خيلي دلم مي خواست از نزديک ببينمش ...
و پيچيد توي يه خيابون عريض ...
- نشد ميزبان خودش باشيم ... ان شاء الله ميزبان خوبي واسه جانشينش باشيم ...
چه عبارت عجيبي ...
من به جاي اون اومده بودم و جانشينش بودم ... از طرفي روي صندلي اون نشسته بودم و جانشينش بودم ...
مرتضي #ظرافت_کلام_زيبايي داشت ...
يه گوشه پارک کرد ...
✨مسجد، ✨سمت ديگه خيابون بود ... يه خيابون عريض تمييز، که دو طرفش مغازه بود ... با گل کاري و گياه هايي که وسطش کاشته بودن ... با محيط نسبتا آرام ...
از ماشين خارج شدم و ورود اونها رو نگاه کردم ...
اون در بزرگ با کاشي کاري هاي جالب ... نور سبز و زردي که روي اونها افتاده بود ... در فضاي نيمه تاريک آسمان واقعا منظره زيبايي بود ...
چند پله مي خورد و از دور نمای اندکی از حوض وسط حياطش ديده مي شد ...
افرادي پراکنده از سنين مختلف با سرعت وارد مسجد مي شدن ...
و يه عده بي خيال و بي توجه از کنارش عبور می کردن ...
مغازه دارهاي اطراف هنوز توي مغازه هاشون بودن ...
و يکي که مغازه اش رو همون طور رها کرد و وارد مسجد شد ...
مغازه اش چند قدم پايين تر بود ... اما به نظر مي اومد کسي توش مراقب نيست ...
از کنار ماشين راه افتادم و رفتم پايين تر ... و از همون فاصله توي مغازه رو نگاه کردم ... کسي توش نبود ...
همونطوري باز رهاش کرده بود و رفته بود ...
توي پرواز استانبول ـ تهران، حجاب گرفتن خانم ها رو ديده بودم اما واسم عجيب نبود ...
زياد شنيده بودم که زن هاي ايراني مجبورن به خاطر قانون به اجبار روسري سر کنن ...
اما اين يکي واقعا عجيب بود ...
کمي بالا و پايين خيابون رو نگاه کردم ... گفتم شايد به کسي سپرده و هر لحظه است که اون بياد ... اما هيچ کسي نبود ...
چند نفر وارد مغازه شدن ...
به اطراف نگاه کردن و بعد که ديدن نيست بدون برداشتن چيزي خارج شدن ...
کنجکاوي نگذاشت اونجا بمونم و از عرض خيابون رفتم سمت ديگه ...
✍🏻شهید مدافع حرم طاها ایمانی
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
#جهادتبیین
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤