eitaa logo
دعبلانه
421 دنبال‌کننده
712 عکس
269 ویدیو
44 فایل
منی که باز برآنم که #دعبلانه برایت غزل ترانه بخوانم در آرزوی عبایت... 🌹گزیده ای از اشعار ناب فارسی @debelane
مشاهده در ایتا
دانلود
۲ تا تو بودی خیمه ها آرام بود دشمنم در کربلا ناکام بود تا تو بودی من پناهی داشتم با وجود تو سپاهی داشتم تا تو بودی خیمه ها پاینده بود اصغر ششماهه من زنده بود تا تو بودی خیمه ها غارت نشد گوشوار بچه ها غارت نشد تا تو بودی دست زینب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا تو بودی چهره ها نیلی نبود دستها آماده سیلی نبود تا که مشکت پاره و بی آب شد دشمنت در خنده و شاداب شد پهنه پیشانی ات در هم شکست خیمه ات مثل حسین از پا نشست ای که تو دست خدائی داشتی هستی ات را بر زمین بگذاشتی ای که زینب خواهرت گردیده است فاطمه دور سرت گردیده است آنکه طاق ابروانت را شکست بعد تو بر سینه یارت نشست بعد تو دشمن هیاهو می کند وحشیانه بر حرم رو می کند
۳ هر جا علم میر و علمدار بلند است فریاد عطش از در و دیوار بلند است . از سرو بپرسید چرا در نظر خاک قدی که برافراشته بسیار بلند است . لب تشنه اگر دست و دل از آب بشوید بختش به خدا مثل سپیدار بلند است . آب از عطش حضرت ساقی ست پر از موج نخل از قِبَل میثم تمار بلند است . سقای حرم آب شد و آب نیاورد این زمزمه در کوچه و بازار بلند است . دشمن چه بلایی به سر پیکرش آورد ؟ که قامتش انگار نه انگار بلند است . عمری ست که وابسته ی بین الحرمینم مدیون اباالفضلم و مجنون حسینم پوشید زره را و مهیای سفر بود می رفت ولی از همه دلسوخته تر بود خورشید که در بدرقه اش دست تکان داد از مشتریان پر و پا قرص قمر بود در آل عبا حل شده بود و جریان داشت عباس گره خورده به این پنج نفر بود افتاد نگاهش به لب خشک برادر لب های پدر تشنه تر از هر دو پسر بود عطر نفس فاطمه در علقمه پیچید آن روز مگر بر لب ساحل چه خبر بود بگذار که یک روضه کوتاه بخوانم ای کاش که نه کوچه، نه دیوار، نه در بود هرکس به رجز خوانی او گوش فرا داد در تاب و تب ها علیٌ کیفَ بَشر بود تا ماه بنی هاشمی از راه می آمد انگار جناب اسدالله می آمد طفلان حرم بعد تو ماتم زده بودند خواب همه را بعد تو برهم زده بودند با حال پریشان و دل شعله ور از آه آتش به دل عالم و آدم زده بودند در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود آه! از فقط، از تو فقط دم زده بودند بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم بر صورتشان سیلی محکم زده بودند آن روز غم انگیز ترین روز جهان شد آن روز ملائک همگی غم زده بودند نام تو پس از نام حسین بن علی بود بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند انگار علی بود... نه انگار تو بودی «سقای حرم، میر و علمدار تو بودی» علوی
۴ نه در توصیف شاعر ها نه در آواز عشاقی تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی وفاداری و شیدایی علمداری و سقایی ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که می گوید الایاایها الساقی تمام کودکان معراج را توصیف می کردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی چنان رفتی که حتی سایه ات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری می شود در عرصهء میدان چنان رفتی که بعد ازآن بخوانندت هوالباقی سید حمیدرضا برقعی
◼️◼️ شب دهم ◼️◼️عاشورا ◼️◼️ اباعبدالله الحسین علیه السلام 👇👇👇
۱ از زبان زینب الکبری سلام الله علیها: کوفه تا ريخت سرت، معجر من ریخت به هم خنجری برق زد و مادر من ریخت به هم بر دلم از لب تو، داغ مناجات گذاشت خنجری سر به سر خشکی رگهات گذاشت نیزهها دور و برت قهقه سر می دادند بابت زخم گلوی تو نظر می دادند دشت را از سر جنجال به هم ریخته اند پیکرت را ته گودال به هم ریخته اند از به هم ریختنت، خیمه به هم ریخت حسین گلّه ای گرگ گرسنه به حرم ریخت حسین بهترین خاطره در پنجه ی جلادی رفت آن النگو که سر عقد به من دادی، رفت.. نشد آخر تن عریان تو مستور کنم چادرم نیست برایت کفنی جور کنم!
۲ ای مصحف ورق ورق! ای روح پیکرم! آیا تویی برادر من؟ نیست باورم با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام نشناسمت کنون که تو هستی برادرم پامال جور و دست خوش کینه ام ببین ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم عمرمنی که از کف من رفته ای و من بی تو، گمانِ بودن خود را نمی برم ای خشک لب، کنار فرات از غمت ببین دریاست در کنار من از دیده ی ترم با کعب نی کنند جدا از توأم وَلیک از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم دیشب کنار پیکر پاکت چِها گذشت کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم؟ دیدم که دستِ ظلم، تو را سنگ می زند بگذاشتم دو دست خود آنگاه برسرم
۳ به گوش تیر گفتا تیغ، بی سر کردنش با من اگر چشمی به سوگش خشک شد، تر کردنش با من تو کارت را بکن با شعبه ها من هم حواسم هست حسین اکبر اگر آورد، اصغر کردنش با من جواب تیغ را تیر اینچنین از روی زه پَر داد اگر اصغر بیارد ذبحِ اکبر کردنش با من اگر که لاله ی عباسی خود را حسین آورد تو دستش را بزن ای تیغ، پرپر کردنش با من رها شد نیزه ای و گفت مسئولیت این سر از اینجا تا شبِ تقدیمِ دختر کردنش با من صدای نیزه را خاری شنید وگفت بعد از ظهر زخیمه هرکه آمد سدِّ معبر کردنش با من یقینا شیشه ی پای رقیه بی ترک مانده مغیلان را خبر کردم، مشجَّر کردنش با من همین طور اسبی از آن دور با نُه اسب دیگر گفت: شبیه قاسمش، چندین برابر کردنش با من مهدی رحیمی
۴ هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید اما تمام حادثه را مادر تو دید   وقتی غریب دید تو را باورش نشد هی چند بار دست به چشمان خود کشید   باور نداشت مادرِ دریا، حسین او تنها عقیق با دو لب تشنه می‌مکید   با زینبش دوید که: یک لحظه صبر کن یک بوسه از گلوی لطیفت دوباره چید   بارید اشک در پی باران سنگها سیلی به روی می‌زد و انگشت می‌گزید   خون تا محاسنت خبری سرخ برد و بعد لبهای پیرهن که به پیشانیت رسید،   افتاد چشم مادرت ـ ای وای ـ همزمان با چشم حرمله به همان نقطه سفید   با تیر قلب نازک او هم دوباره سوخت گویی دوباره داغیِ میخ دری چشید   قلبت فقط حریم خدا بود و تیر او اینبار «یا لطیف» ترین سینه را درید   غوغا به پا شد و وسط تیر و نیزه‌ها تنها صدای ناله و افتادنی شنید   آمد صدای گام نفسگیر و تیره‌ای رنگش پرید و با دل زینب دلش تپید   با چشم خون گرفته و با چکمه‌ای سیاه خنجر کشیده بود و به سمت تو می‌دوید   شیون کنان زنی لب گودال قتلگاه می‌بست رو به منظره چشمان نا امید   از روی مهربانت اگر شرم کرده بود از پشت ظالمانه سرت را چرا برید؟   با چشم بسته فاطمه فریاد می‌کشید ای وای میوه‌ی دل من تشنه شهید   دیگر ندید جسم تو را زیر پای اسب نوری یگانه دید، به الله می‌رسید  
۵ اولین ضربه، کربلا لرزید سر گودال مادری افتاد از حرم یک نگاه پر خواهش به لب کُند خنجری افتاد دومین ضربه، شمر میلرزید! چکمه اش بر گلو ترحم کرد ناله ی «یا بُنَیَّ» ای آمد خنجرش دست و پای خود گم کرد سومین ضربه، غنچه ای پژمرد لاله در چنگ خار و خس افتاد سینه ای غرق زخم بود، اما خنجری کُند از نفس افتاد! چارمین ضربه، پنجمین ضربه وضع حنجر وخیم تر می شد ششمین ضربه، هفتمین ضربه فاطمه داشت بی پسر میشد هشتمین ضربه، کعبه هم لرزید درد بر استخوان مُماس افتاد نهمین ضربه، خنجر کهنه پشت گردن به التماس افتاد دهمین ضربه، کاسه ی صبر لشکری رفته رفته سر می رفت زودتر از سر بریده به شام قاصدی داشت خوش خبر می رفت نوبت ضربه ای عجیب رسید! یازده بار آسمان غش کرد حرمله سمت خیمه ها می رفت کودکی تشنه ناگهان غش کرد وای از ضربه ی دوازدهم ضربه ای که عرب پسندتر است شمر با دست های لرزان گفت: چه کسی نیزه اش بلندتر است؟
۶ گفت: سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س) اما چه سری؟؟؟؟ سری مُجرّد و تنها، سری که مستقل است سری که از ازل از تن جدا و مُنفصل است سری سِرِشته ز نور حریق و نوش رحیق سری که شأنش اجلّ از حجاب آب و گل است سری که بسته دو عالم به تاری از مویش سری که نیّت قَدقامتش به قد قُتِل است سری که در پی او می دوند انس و ملک سری که قافله سالارِ کاروانِ دل است سری که سرزده آمد به خواب ابراهیم سری که دِشنه برای بُریدنش دودل است سری عظیم، سرآمد، سری ذبیحُ الله سری که خود سَرِ یحیی ز دیدنش خجل است آهای راهب نصرانی! این سرِ عیسی است که دشت شب ز دَمَش چون تنور مشتعل است گلاب و مشک و هل آور بشویَش از سَرِ مهر خود این سر اَر چه معطرتر از گلاب و هل است محمدرضاطهماسبی
۱ چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد قوم یهود از پی تأیید کیش خویش سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد چرخ دنی نگر که به کام سگانِ دون لب‌تشنه آهوانِ حرم را به دام کرد خاصان سایه‌پرورِ سبط رسول را خورشید‌وار، جلوه‌گرِ بزمِ عام کرد آلِ زیاد را به سراپرده داد جای سبط رسول را شرر اندر خیام کرد گسترد بر یزید لعین، بستر حریر بالینِ سیّد حرم از خشتِ خام کرد بیدار کرد، فتنه‌ی خوابیده در جهان تا خواب را به دیده‌ی زینب، حرام کرد
۲ جمعی که خلق شد دو جهان از برایشان دادند در خرابه‌ی بی‌سقف، جایشان آنان که بودشان به سر نُه سپهر، جای مجروح از پیاده‌رَوی بود، پایشان