eitaa logo
دیباج
88 دنبال‌کننده
379 عکس
53 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶جگرگوشه (۳) 📌پسرک خواست دست‌هایش را با آب حوض بشوید و برود برای خوردن ناهار. پایش را از زمین بلند کرد و بر لبه ‏باریک حوض گذاشت. عمق آب بیشتر از قامت کودکانه‌اش بود. نتوانست تعادل خودش را نگه دارد. افتاد ‏داخل حوض. دست و پا زد و هر بار که سرش را از زیر آب بیرون می‌آورد، صدا می‌زد: آق... آقا...جون!‏ 📌کودکان همبازی که پیشتر از او نزد بزرگ‌ترهایشان رفته بودند هم نبودند تا صدای او را بشنوند و دیگران را خبر کنند.‏ ‏ خدمتکار خانه که برای کاری به بیرون از منزل رفته بود، به خانه باز گشت و بعد از اینکه در روی پاشنه چرخید ‏و باز شد، ناگاه با بدن پسرک روبرو شد که بر روی آب حوض شناور مانده بود. هر چه در دست داشت را رها ‏کرد، دست‌ها را محکم به سرش کوبید و با شتاب به سمت حوض دوید. پرید داخل حوض و پسرک را بغل کرد. ‏صدایش زد. نفس در سینه‌اش حبس شده بود. با شنیدن سروصدای خدمتکار، اهل اندرونی به سمت حیاط ‏هجوم بردند. مادر بیچاره از دیدن آن صحنه چنان یکه خورده بود که زبان در کامش از حرکت باز ایستاده بود.‏ 📌میرزا جوادآقا وقتی با جسد بی‌جان جگرگوشه‌اش روبرو شد، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و به زنان اهل ‏خانه گفت: فریاد و شیون نکنید! ما مهمان داریم!‏ 📌بعد از پذیرایی از مهمان‌ها و بدرقه آن‌ها، میرزا از چند نفر آنان که از دوستان نزدیک او بودند خواست که بمانند. ‏دیگر مهمان‌ها یکی یکی، دست به سینه ابراز تشکر کردند و تا پای پله‌هایی که به در خروجی ختم می‌شد، با احترام عقب ‏عقب رفتند و با قدردانی از میرزا و خانواده‌اش از آنان خداحافظی کردند.‏ 📌همه که رفتند، میرزا با بغضی که گلویش را می‌فشرد و اشکی‌هایی که بر گونه‌هایش جاری بود، موضوع را با آن چند ‏تن در میان گذاشت و از آنان خواست که در غسل و کفن و دفن پسرش او را یاری کنند.‏ 📌پس از غسل، پسرک را کفن کرده، بر روی لنگه دری که در گوشه انباری خانه بود، گذاشتند و به سمت همان ‏نقطه‌ای از زمین که چند وقت پیش میرزا آنجا ایستاد و ذکری را زمزمه کرد، تشییع نمودند و به خاک سپردند.‏ ✳️پایان ‏12 شهریور 1402‏ @Deebaj
دیباج ۱۳۱ 🔶قنـــد پـارســـی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 🔹فارسی، شهدی است که کام جان را شیرین می کند. 🔹فارسی، نغمه‌ای است که بر گوش جان خوش می‌نشیند. 🔹فارسی، نوری است که گوشه‌های تاریک دنیا را نور می‌بخشد. 🔹فارسی، روحی است که کالبد بی‌رمق انسان خسته از روزمرگی‌های کشنده را جانی دوباره می‌بخشد. 🔶فارسی، زبان نیست، جان است. 🔹شوربختانه، در عصر گسترش و خوش‌اقبالی رسانه‌های اجتماعی که بسیاری از معیارهای زبان در نگارش را نادیده و به‌هیچ می‌انگارند، زبان پارسی به فراموش‌خانه ذهن‌های شیفتهٔ زرق‌وبرق‌های فناورانه، عقب رانده شده است. 🔹کاش می‌شد با استفاده از ظرفیت‌های هوش مصنوعی، راه را بر کاربست واژگان بیگانه و یا اشتباه، دست‌کم در برنامه‌های کاربردی بومی، سد کرد تا پریچهره فارسی، دیگربار جمال خویش را به جهانیان بنُماید و چارسوی گیتی را درنوردیده، جان‌ها را دوباره شیفته خود کند. @Deebaj
گویند علی می‌زده صد وصله به کفشش! 🔶من نیستم از باده‌یِ این بادیه خشنود کو آتشِ جامی که که کُنَد دردِ مرا دود 🔶از شیخ بپرهیز که یک عمْر عمل کرد برعکسِ همان چیز که خود یکسره فرمود 🔶دلخسته‌ام از خرقه‌ی موسایی فرعون از این همه اطوارِ خَلیلانه‌ی نَمرود 🔶دلخسته‌ام از شهرِ ریا! شهرِ تظاهُر ای شهرِ پُر از رنگ و پر از حاشیه، بدرود! 🔶باید بروَم شهرِ نجف، جایِ من آنجاست ما را ببَر ای عشق، به سَرمنزلِ مقصود 🔶ای کاش به گیسوی ضریحَش بزنم چنگ تا چند بسوزیم و بسازیم چُنان عود 🔶گویَند علی می‌زده صد وصله به کفشَش ای کاش دلِ خسته‌ی من کفشِ علی بود 🔶گفتند علی کیست؟ همان کعبه‌ی سیار گفتند علی کیست؟ همان قبله‌ی موجود 🔶آن کوه‌تر از کوه‌تر از کوه‌تر از کوه آن رودتر از رودتر از رودتر از رود 🔶آن مرد که مبهوتِ جمالش شده یوسُف آن مرد که مبهوتِ صدایش شده داوود 🔶یک دانه‌ی انگورِ ضریحَش به لَبَم خورد دیگر پس از آن این لبِ وامانده نیاسود 🔶هرچند که نوشیدم از این جام کمی دیر با هیچ شرابی نشدم مَست چنین زود 🔶قرآن و نماز و حرم و‌ روزه وحج هم جز عشقِ علی هیچ به عُشاق نَیَفزود 🔶پس ای تَرکِ کعبه بگو کیست، بگو کیست در خانه‌ی معبود به جز حضرتِ معبود؟! 🔶از باده‌ی باد است لَبَش تر لبِ دریا هو می‌کشد از عشق علی مَست و کف آلود 🔶ما نیز ببینیم همه روی علی را بر کعبه اگر تکیه زَنَد حضرت موعود...! @Deebaj
دیباج ۱۳۲ 🔶ریسمان وصل تیغ گناه؛ پردهٔ حیا و شرم را دریده و رشته وصل زمین و آسمان را بریده است. با تار انتظار و پود دعا، ریسمان وصل را باید از نو بافت و با صبر، راهی از زمین به آسمان یافت. @Deebaj
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیباج ۱۳۳ 🔶باســوادِ نــادان 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌«سواد» در عربی مقابل «بیاض» است. سواد؛ یعنی سیاهی و بیاض به معنای سپیدی است. 📌«علم» از نگاه دین «نور»ی است که خداوند آن را تنها در قلب کسانی که هدایت آنان را اراده کرده، قرار می‌دهد. 📌هر کس دلش به نور علم روشن شد، چون در پرتو دانش، حقایق را می‌بیند، فریفته باطل نمی‌شود و همواره درخت دانشش، ثمرهای شیرین می‌دهد. 📌اما کسانی که ذهن خود را انبان مفاهیم کرده‌اند، از پرتو آن نور بی‌بهره‌اند و «سواد»، جز سیاهی بر سیاهی در آنان نیفزوده است. 📌آنکه جامه زیبای علم را پوشیده، چون خورشیدی می‌درخشد و نیاز به خودنمایی ندارد؛ اما آنکه مفاهیم بی‌روح را همچون سنگریزه‌هایی بی‌ارزش در قوطی تهی وجود خود انباشته، همواره میل به هیاهو و خود را به‌رخ‌ دیگران کشیدن دارد. 📌«عالمِ» حقیقی تمام وجود خود را برای دین هزینه می‌کند و «باسواد» نادان، از تمام دین برای اثبات وجود بی‌ارزش خویش مایه می‌گذارد. در این حالت است که «بی‌سواد» هزاربار بر «باسواد» شرف دارد. @Deebaj
دیباج ۱۳۴ 🔶آتــش‌گی‍ــره دوزخ 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌یکی از بزرگان شهر سامرا به همراه گروهی از نمازگزاران، در مسیر بازگشت از مسجد به خانه، به کودکانی برخورد کرد که شادمانه با اسباب‌بازی‌های خود، گرم بازی بودند. دست پرمهر خود را بر سر آنان کشید و به چهره آنان لبخند زد. 📌ناگاه صدای گریه کودکی خردسال که در گوشه‌ای ایستاده بود، توجهش را جلب کرد. گمان کرد گریه آن کودک به‌خاطر آن است که چون دیگر کودکان، اسباب‌بازی در اختیار ندارد؛ لذا جلو رفت و با مهربانی به او گفت: 📌فرزندم! ناراحت نباش و گریه نکن. من حاضرم هر نوع اسباب‌بازی را که دوست داشته باشی برایت بخرم. 📌حسن بن علی، فرزند امام هادی علیه‌السلام، با زبان کودکانه خود این‌گونه به آن مرد پاسخ داد: «ای کم خرد! مگر ما انسان‌ها برای سرگرمی و بازی آفریده شده‌ایم که با من این چنین سخن می‌گویی!» 📌مرد که از پاسخ آن کودک شگفت‌زده شد بود، پرسید: پس برای چه آفریده شده‌ایم فرزندم؟ و کودک پاسخ داد: «خداوند ما بندگان را برای فراگیری دانش و معرفت و عبادت و ستایش خویش آفریده است.» 👇
📌بهت و شگفتی سراسر وجود مرد را فراگرفته بود. او کودک را نمی‌شناخت، از‌این‌رو پرسید: این مطالب را از که آموخته‌ای فرزندم؟ و آیا می‌توانی برای اثبات آن دلیلی بیاوری که مرا قانع کند؟ 📌کودک فرهیخته گفت: «من این سخنان را از گفتار حکیمانه خداوند سبحان آموخته‌ام آنجا که فرمود: «أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناکمْ عَبَثاً وَ أنَّکمْ إلَینا لا تُرْجَعُونَ؛ آيا پنداشته‌اید كه شما را بيهوده آفريده‌ايم و شما به نزد ما بازگردانده نمى‌شويد؟» با شنیدن این آیه، آن مرد که دارای شخصیت علمی و اعتبار اجتماعی بالایی بود، خود را در مقابل منطق استوار کودک، پست و حقیر دید، لذا از او درخواست پند و نصیحت نمود. کودک بعد از سرودن ابیاتی حکمت‌آمیز، آن مرد بزرگ را مخاطب قرار داد و فرمود: «ای بهلول! عاقل باش و بیاندیش. روزی من در کنار مادرم بودم. مادرم می‌خواست اجاق را برای پختن غذا آماده کند. هر چه آتش به هیزم می‌انداخت، هیزم‌ها آتش نمی‌گرفتند. ناگزیر دست برد و قدری هیزم نازک و کوچک که به‌راحتی آتش را پذیرا بودند، برداشت و آنها را آتش زد و فورا آنها را زیر هیزم‌های درشت‌تر گذاشت. طولی نکشید که آن هیزم‌های بزرگ و ضخیم شعله‌ور شدند. حال اگر می‌خواهی بدانی سبب گریه من چیست، به تو خواهم گفت: گریه من از‌آن‌رو است که می‌ترسم نکند من هم جزئی از هیزم‌های کوچکی باشم که خداوند آتش دوزخیان را به وسیله من روشن می‌کند!» منبع: إحقاق الحقّ، ج 19، ص 620(با اندکی تلخیص) @Deebaj
🟡امیـر دل‌ها هر وقت آسمان دلم از غبار نامردمی‌ها تیره می‌شود، تنها نوید حضور تو است که آرامشم می‌دهد. یا بن الحسن! @Deebaj
دیباج ١٣٥ 🔶كم‌فروشی فرهنگی 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌حوزه کنش‌گری فرهنگی، حوزه‌ای است با دقایق و ظرایف بسیار. هرگونه کم‌کاری در این حوزه، ‏نتایج زیان‌بار و وحشتناکی به‌دنبال خواهد داشت. برخی نهادهای مسئول از هزینه‌کرد درست ‏بودجه‌های فرهنگی در محل مناسب آن غافل‌اند و یا دانسته، آن را صرف اموری می‌کنند که هیچ ‏نسبتی با حوزه مسئولیت‌ها و وظایف آنان ندارد و یا آنکه در حوزه انجام وظایف خویش کم‌کاری ‏می‌نمایند. طبیعی است، دود این اهمال‌کاری‌ها چشم فرزندان و خانواده خود آنان را نیز خواهد آزرد.‏ 📌گویند: زن و مرد فقیری بودند که امورات زندگی‌شان از محل فروختن قالب‌های کره‌ای می‌گذشت ‏که با دوختن شیر بزهایشان آماده می‌کردند. همسر مرد شیر بزها را می‌دوخت، آنها را به‌صورت ‏قالب‌های یک‌کیلویی به بقال می‌داد و با بهای آن، مایحتاج خود و ‏همسرش را تهیه می‌کرد. روزی بقال تصمیم گرفت ‏قالب‌ها را وزن کند. پس از وزن کردن فهمید که هر قالب، که قرار بود یک‌کیلو باشد، بیش از نهصد ‏گرم نیست. روز بعد که بقال کره‌ها را آورد، بقال با عصبانیت به او گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم! مرد فقیر پرسید: چرا؟! و بقال پاسخ داد: تو همیشه قالب‌ها را به.عنوان قالب‌های یک‌کیلویی کره به ‏من می‌فروختی، در‌حالی‌که وزن آنها فقط نهصد گرم است.‏ مرد فقیر دلش شکست و سرش را پایین انداخت و به مرد بقال گفت: ما وزنه ترازو نداریم و ‏همیشه قالب‌های کره را با بسته شکر یک‌کیلویی که از شما خریده بودیم، وزن می‌کردیم! ‏ ✅امروزه، بهاندادن جامعه به ارزش‌های فرهنگی، معلول کم‌فروشی فرهنگی متولیان فرهنگ است. @Deebaj
🔶طلب آمرزش 🔹خدايا! بر من ببخشاى نگاه‌هايى را كه نبايد 🔹و سخنانى كه به زبان رفت و نشايد 🔹و آنچه دل خواست و نبايست 🔹و آنچه بر زبان رفت از ناشايست. @Deebaj
دیباج ۱۳۶ 🔶محــرّک ساکــن 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌مردِ تنها کم‌کم داشت به انتهای پل پنجمی که روی رود جاری زندگی‌اش کشیده شده بود می‌رسید. پشت سرش مجموعه‌ای از خاطرات تلخ و شیرین، در چهل و هشت قاب به رنگهای بهار و تابستان و پاییز و زمستان بر دیوار زندگی‌اش آویخته شده بود. 📌مثل بقیه هم‌دوره‌ای‌های خودش در مدرسه، به هر دلیلی، اسیر و گرفتار طعمه زندگی مشترک که بر قلاب تاهل آویخته است، نشده بود و حالا که خودش می‌خواست، دیگر -به قول خودش-هر صیادی حاضر نبود برای صید این ماهی میان‌سال، توری پهن کند و یا طعمه‌ای به قلاب زند. 📌با همه این احوال، خودش ماهی‌های جوان زیادی را شکار طعمه صیادها کرده بود و رخت همسرگزینی را بر قامتشان پوشانده و از قضا، این رخت بر قامت همه آنها راست آمده و خوش نشسته بود و این موضوع از درون شادمانش می‌کرد. 📌خودش مانده بود و خودش در برکه زندگی‌ای که آبش رو به تیرگی گذارده بود و گذر ایام، ریشه درختان و گیاهان تعلقات، ترس‌ها و احتیاط‌ها را در جای جای آن گسترانیده بود. 📌او دیگران را به همسرگزینی ترغیب و اسباب آنرا برایشان فراهم می‌ساخت اما به‌علت درهم‌تنیدگی ریشه تعلقات و هراس‌ها در وجودش، نمی‌توانست به خودش تکانی بدهد و از برکه، راهی به رود و از ایستایی راهی به پویایی بیابد. @Deebaj
🔶ز بدنامی بپرهیز! علی علیه السلام فرمود: «و هر كه به جاهاى بدنام در آمد، بدنامى كشيد.» @Deebaj