شاعرِ آیینهها
اعتماد؟ نه ممنون زخم خوردم
روابط اجتماعی؟ نه ممنون، انسان ها از سنگاند پس ترجیح میدم با در و دیوار صحبت کنم
وقتی میرم مدرسه و کارایی رو انجام میدم که حدوداً یک قرنه که در مدارس انجام میشه، دوست دارم به معلمها بگم : مدرسه پر کردن یک سطل از اطلاعات نیست؛ برافروختن یک شوقه...
شاعرِ آیینهها
هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
فواره وار، سربه هوايي و سربه زير
چون تلخي شراب، دل آزار و دلپذير
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسير
پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگي همه را غرق مي كند
اي عشق همّتي كن و دست مرا بگير
چشم انتظار حادثه اي ناگهان مباش
با مرگ زندگي كن و با زندگي بمير
|فاضل نظری
در اشک هایت چه دیدی؟
غم؟
سیاهی؟
درد؟
پس شاید باید دفن کنی آن قطرات جاودان را.
شاید باید از بین ببری این چشمه پر جوشش را.
و یا شاید باید ببُری ریشهی آن گیاه پژمرده را.....
بدان که در آخر تو میمانی با آن چشمهای خیس،
قلب شکسته،
دنیای تار،
و تویی که دیگر تویِ گذشته نیست.
#ماه_نوشت
'ᴅᴇᴇᴘ ɪɴ ᴛʜᴇ ꜰᴏʀᴇꜱᴛ'
چه خوب بود اگر میشد، آدم چشم هایش را ببندد و باورکند همهی افراد ظاهری دارند مطابق با آنچه که حزب به عنوان ظاهر مطلوب معرفی میکرد.
•۱۹۸۴
•George orwell