دفاع همچنان باقیست
┈••✾•🔅 #علیاززبانعلی /قسمت ۱۴۹ 🔅•✾••┈ 🔸اما ای احنف، اگر آنچه در ابتدای سخنم برایت بازگفتم، فراموش
┈••✾•🔅 #علیاززبانعلی /قسمت ۱۵٠ 🔅•✾••┈
⭕️ در خانه زیاد بن عبید
به دیدار زیادبنعبید رفتم. منزل وی مملو از اصحاب رسول خدا بود. #عمار، #ابوالهیثم، #ابوایوب و بسیاری از اهل بدر حضور داشتند.
نامهای از شام رسید که معاویه مردم را به خونخواهی عثمان دعوت میکند و آنان را علیه من میشوراند. در این جمع سخنرانی کردم و بعد از حمد و ثنای الهی گفتم:
🔸از زمانی که رسول خدا رحلت کردند، چه صحنههای عجیبی از این امت مشاهده کردم:
📍عمر و یارانش بر ضد من متحد شدند و ابوبکر را به پا داشتند و با او بیعت کردند.
📍در آن هنگام، من مشغول غسل رسول خدا و کفن و دفن ایشان بودم. هنوز از آن فراغت نیافته بودم که با او بیعت کردند.
🔸به خدا سوگند، عمر و کسانی که با وی همراه و همصدا شدند، به یقین میدانستند که من نسبت به ابوبکر، برای خلافت سزاوارترم.
📍وقتی اجتماع آنان بر خلافت ابوبکر و بیاعتنایی آنان به خودم را دیدم، آن را به خدای متعال قسم دادم و فاطمه را بر مرکبی سوار کردم و دست دو پسرم، حسن و حسین، را گرفتم و به سراغشان رفتم تا شاید برگردند.
📍از تکتک اهل بدر و سابقهداران مهاجر و انصار کمک خواستم و آنان را درباره حق خود قسم دادم؛
📍ولی درخواست مرا نپذیرفتند و مرا یاری نکردند. شما، ای کسانی از اهل بدر که حاضر هستید، میدانید که من جز حق نگفتم.
🔸از طرفی، مردم هنوز خاطره جاهلیت را در سر داشتند و من از #تفرقه_امت_محمد و اختلاف میان آنان نگران بودم و آنچه رسول خدا با من عهد کرده بود به یاد داشتم؛ چه اینکه آن حضرت به من اطلاع داده بود چه حوادثی اتفاق خواهد افتاد و به من دستور داده بود که «اگر کسانی به یاریام آمدند، با کمک آنان برای احقاق حق جهاد کنم، ولی اگر کسی به یاری من نیامد، دست نگه دارم و خون خود را حفظ کنم».
🔸پس از سپری شدن دوران #ابوبکر، وی خلافت را به #عمر واگذار کرد؛ بااینکه به خدا سوگند، او به یقین میدانست که من نسبت به عمر، برای خلافت سزاوارترم.
🔸با این حال، باز هم تفرقه را خوش نداشتم، لذا بیعت با عمر را پذیرفتم و گوش فرا دادم و اطاعت کردم. سپس عمر مرا در بین شش نفر قرار داد و کار را به دست عبدالرحمان عوف سپرد. ابنعوف هم با عثمان خلوت کرد و خلافت را به او سپرد. به شرط اینکه بعد از خود، خلافت را به وی واگذار کند! و بعد با او بیعت کرد.
🔸بازهم تفرقه و اختلافافکنی را خوش نداشتم. البته عثمان به عبدالرحمنبنعوف وفادار نماند و خلافت را از او دور نگه داشت. ابنعوف هم از او اظهار برائت کرد و طی خطابهای، عثمان را از خلافت خلع کرد، همانطور که کفش خود را از پایش درآورد. و سپس از دنیا رفت و وصیت کرد که عثمان بر جنازه او نماز نخواند. فرزندان ابنعوف هم چنین پنداشتند که عثمان او را مسموم کرده است.
🔸بالاخره عثمان هم کشته شد و مردم سه روز جمع شدند و درباره حکومت به مشورت پرداختند. سپس نزد من آمدند و با رغبت و بدون اجبار، با من بیعت کردند. پس از بیعت، زبیر و طلحه نزد من آمدند تا برای انجام عمره از من اجازه بگیرند. من از آنان پیمان گرفتم که بیعت مرا نشکنند و برای من نقشه نکشند و بر ضد من فتنهای برپا نکنند. آنها به مکه رفتند و بعد عایشه را همراه خود، نزد اهل شهری آوردند که جهلشان بسیار و فهمشان از دین کم بود و آنان را به شکستن بیعت من و حلال شمردن خون من وادار کردند.
آرشیو تخصصی کتاب #علی_از_زبان_علی
http://eitaa.com/joinchat/2158231571C5c516c51de
دفاع همچنان باقیست
https://eitaa.com/defa_baghist