eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۶۷ خاطرات سردار گرجی بقلم، دکتر مهدی بهداروند سروصدای سربازان عراقی بلند بود. ظرف بزرگ را وسط سالن گذاشتند و مقداری هم نان کنار آن قرار دادند و گفتند: «سهمیه غذای شماست. بخورید.» گرسنگی آن چند روز حسابی اذیتم کرده بود. در قابلمه را باز کردم که ببینم غذا چیست. دیدم درون قابلمه مقدار زیادی شلغم و مقداری آب گوجه ریخته اند. لابد اسم آن را هم خورش گذاشته بودند. اولین بار بود غذای این شکلی می دیدم. تعجب کردم. هر چه بود، از بس گرسنه بودیم، حمله ور شدیم و با دل و جان به خوردن غذایی مشغول شدیم که در ایران اگر جلوی حیوان هم می‌ریختیم، نمی خورد. خدا را هم شکر کردیم. ) عده ای، که به سبب کتک های تونل مرگ دست و صورتشان خونی شده بود، رغبت نداشتند با دست‌های نجس شلغم‌ها را بردارند و بخورند. آنها در غربت اسارت هم مراعات نجس و پاکی را می کردند. به نگهبانی که پشت در اصلی ایستاده بود و خوردن غیر عادی ما را نگاه می‌کرد گفتم: «آقا، لااقل کمی آب به ما بدهید. خیلی تشنه مان است.» دلش به رحم آمد و گفت: «باشد. الان. صبر کنید.» چند دقیقه بعد یک شلنگ آب را از حياط کشید و آن را توی سالن انداخت و گفت: «این هم آب.» گفتم: «ممنون. خدا خیرت بدهد.» علاوه بر اینکه دل سیری آب خوردیم، به دنبال ظرفی گشتیم که آب ذخیره کنیم برای روز مبادا. به غیر از سطل های زباله ظرف دیگری نبود. آنها را ناچار پر از آب کردیم و در گوشه ای قرار دادیم. عده ای از بچه ها سر و صورت خونی شان را شستند. اولین بار بود که به راحتی و بی هیچ منت و تحقیری به آب دست پیدا می کردیم. بچه ها تا سر حد ترکیدن آب خوردند. بسیاری از بچه ها لباس‌هایشان خونی و نجس بود. بحث شد که با این وضع می شود با این لباس ها نماز خواند یا نه. ولوله‌ای در سالن پیچید و این سؤال همگانی شد. وقتی دیدم عراقی ها درها را بسته و رفته اند، در مقام تبلیغ بر منبر اخلاق و احکام شرعی رفتم و شروع به نصیحت و گفتن مسئله شرعی کردم! گفتم: «بچه ها، مطمئن باشید نماز خواندن با این لباس ها و بدنهای نجس به مراتب بهتر و زیباتر از نمازهایمان در ایران است. حتما ثواب این نمازهایمان بیشتر است. شک نکنید.» بیشتر اسیران سن و سالشان از من کمتر بود و با دقت به حرف هایم گوش می دادند. ادامه دادم: چرا خدا نمازهای ما را در این زندان نپذیرد؟ تازه، خدا خیلی هم دلش بخواهد که در این بدبختی و زجر و شکنجه نمازش را می خوانیم!» عده ای سروصدا کردند و گفتند: «آقا، حالا خواندن نماز، بر فرض حرف‌های شما، قبول. عیبی ندارد. ولی حالا قبله کدام طرف است؟» حرف درستی بود. گفتم: «قبله هم مثل لباس نجس ما. قبله لازم نیست در این موقعیت. به هر طرف که می توانید نماز بخوانید خدا حتما قبول می‌کند. از منبر احکام شرعیه و فتوا دادن پایین نمی آمدم. فتاوایی در آن روز دادم که هیچ فقیهی در عمرش نداده بود!. وقتی اضطراب بچه ها از بین رفت و حالشان بهتر شد، گفتم: پس سریع نمازهایتان را بخوانید تا ثواب اول وقت را از دست ندهیم. ضمنا مهر هم لازم نیست. روی زمین سجده کنید.» جنب و جوشی بین بچه ها افتاد. اولین بار بود در یک مکان عمومی راحت نمازمان را می خواندیم و کسی هم مزاحم ما نبود. همراه باشید.. *لینک دعوت به کانال- ایتا👇* http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 ‌صد جان به فدای دلبران خواهم کرد هر چیز که گفته دلبر آن خواهم کرد عارف گوید که می به رندان می بخش فرمان برم و من آنچنان خواهم کرد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 خوب به صدای گامها گوش بده چه ریتم زیبا و ماندگاری دارد....... گامهائی آسمانی.... ریتم آهنگی موزن و زیبا.... درست مثل یک ارکستر... ارگستر با جمع نوازندگانش و رهبر آن... آن پرچم‌دار گروه را بنگر. در چهره‌شان غم نیست... اما...... بعضی از این جمع روزهای بعد شاید اسمانی بشوند ....... فرصت از دست دادیم .... به صدای گامهایشان گوش فرا بده http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 جنایات صدام در جنگ 🔻 حمله به هواپیماهای غیرنظامی ارتش صدام علاوه بر حمله به فرودگاه‌های غیر نظامی و هدف قرادادن هواپیماهای مسافربری ایرانی، حداقل در دو نوبت هواپیماهای غیرنظامی را ساقط کرد.   نخستین هواپیمایی که توسط ارتش بعث ساقط شد، هواپیمای حامل وزیر خارجه الجزایر بر روی آسمان ترکیه بود و پس از آن هم سه سال بعد هواپیمای حامل آیت الله محلاتی و همراهانش در خوزستان توسط رژیم بعثی ساقط شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻سردار حشمت حسن زاده (۱۰) از فرماندهان ۸ سال دفاع مقدس ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔻حكايت قرارگاه ظفر قبل از عمليات خيبر، سپاه و ارتش قرارگاهی تأسيس كرد به نام «قرارگاه ظفر». من گاهی اوقات كه برای شناسايی به آبادان می‌رفتم به قرارگاه ظفر هم سر می‌زدم. يك بار ديدم آقا رحيم يك برگه داد دستم. آن را كه خواندم ديدم نوشته به موجب اين حكم شما سمت فرماندهی اطلاعات عمليات قرارگاه ظفر منسوب می‌شويد. با حالتی گلايه‌آميز به آقا رحيم گفتم: اين چه كاريه كه می‌كنيد؟! من اينجا نمی‌مونم. می‌خوام برگردم تيپ. آقا رحيم گفت: مگه من اين حكم رو دادم كه به من ميگی نمی‌مونی، نگاه كن ببين دستور از طرف كيه! پای برگه امضای محسن رضايی بود. گفتم: عجب بدبختی‌ای گير كرديما! آقا جون، من نمی‌مونم! آقا رحيم هم دوباره حرفش را تكرار كرد كه: برو به خودشان بگو! اصلاً دو، سه روز وايسا بعد برو بگو نمی‌تونی بمونی. همين حالا بگی نمی‌مونم خب از دستت ناراحت می‌شن! ديدم راست می‌گويد. تصميم گرفتم چند روز بمانم. دو، سه روز ماندم و بعد برای يك ماه برگشتم تيپ! آقا محسن هم وقتی ديد دل نمی‌دهم خدابيامروز احمد سوداگر را به عنوان مسئول جديد معرفی كرد. من هم شدم معاونش! در عمليات خيبر حسن درويش رفته بود قرارگاه نجف و در كنار احمد غلام‌پور و بقيه بچه‌ها بود. من هم مسئول اطلاعات عمليات بودم و با عبدالعلی بهروزی اخت شده بودم. شهيد بهروزی خيلی خوب با شهيد غلامی ارتباط برقرار می‌كرد و كارهايمان خيلی خوب جفت و جور می‌شد. بعد از عمليات خيبر عبدا... نورانی را فرستادند تيپ و بدون اين كه معرفی‌اش كنند خواستند تا كنارم بماند و راه بيفتد. عبدا... بچه مخلص و كار درستی بود كه خيلی زود با من صميمی شد و وقتی از او خواستند بيايد جای من قبول نكرد و گفت: من جای آقا حشمت نمی‌وايستم. آمدم او را جای محسن زارع بگذارم معاون اطلاعات عمليات اما اين را هم نپذيرفت. مهر 63 رفتم دانشگاه. سه ماه بعد كه داشتم امتحان می‌دادم، حسن درويش فرستاد دنبالم كه بيا عمليات بدر در شرف انجام است. دو روز مانده به امتحان رياضی كتاب و دفتر را بستم و رفتم جبهه تا در عمليات بدر شركت كنم. سبكبال و راحت می‌خواستم به عنوان يك نيروی تكور و تك‌تيرانداز در عمليات شركت كنم. سر از پا نمی‌شناختم. رفتم تيپ. حبيب شمايلی به بچه‌ها گفت: اين را بگذاريد تكاور. همراه باشید کانال حماسه جنوب 👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂