eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.1هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
PTT-20211224-WA0070.opus
430.5K
🍂 حرکت غواصان گردان از مقر تا ساختمان تصفیه آب حسن اسدپور از غواصان گردان کربلا در کربلای ۴ 🍂
🌴 عبور از موانع - ۱۲ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ نیروهای دو گروهان مکه و قدس وظیفه داشتند پس از شکسته شدن خط دشمن، با قايق وارد معبر شده و خطوط دوم و سوم را شکسته و به پیشروی خود ادامه دهند. لذا در قایق ها نشستند و در نهر آبی فرعی منتظر دستور ماندند. شب، شب بسیار سردی بود و انتظار برای ورود به معرکه شرایط را سخت تر هم می کرد. حاج اسماعیل قبل همراهی غواص ها سری به نیروها زده بود و دستورات لازم را داده بود. حتی برای آزمایش آنها طرح سوال هم کرده بود تا مطمئن شود نیروها کاملا توجیه شده اند. یکی دیگر از محکم کاری های حاج اسماعیل فرجوانی برای راحتی خیال در نبودش، قرار دادن چهار جانشین قدر بود که در صورت شهادتش که خود پیش بینی کرده بود، آنها جایگزین می شدند و کار را ادامه میدادند. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 عبور از موانع - ۱۳ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ رحیم بنی داودی کم کم به لحظات شروع عملیات نزدیک می شدیم. همه در حیاط مسجد جمع شدیم و حاج اسماعیل سخنرانی عملیاتی خود را که دیگر مرسوم شده بود انجام داد و تذکرات مهمی را در رابطه با این عملیات ایراد کردند. قبل از اینکه نیروهای رزمی حرکت کنند ما را که به عنوان غواص بودیم،زودتر از آنها حرکت دادند و سوار بر لندکروزهای گِل مالی شده وارد جزیره مینو شدیم. تا جزیره راه زیادی نبود و کمتر از ربع ساعت و نزدیک غروب به تلمبه خانه وارد زیر زمین آن شدیم. در کنار ما بچه های شیراز هم حضور داشتند. ساک هایمان را همانجا گذاشتیم و آماده اقامه نماز شدیم. نماز آن شب، عجب نمازی شده بود. این نماز ممکن بود آخرین نماز هر کداممان باشد و همین چه حالی را برای بچه ها ایجاد کرده بود. در همان سوله به امامت سید قاسم باوی محمد پور نماز با حالی خواندیم. دایم فکرم این بود که آیا این آخرین نمازم خواهد بود؟ بعداز نماز، لباس های غواصی مان را به تن کردیم و تجهیزات را بستیم، سلاح هایمان را که ازقبل در پارچه از جنس بادگیر و ضد آب پلمپ کرده بودند برداشتیم. جیب خشاب و نارنجک ها را همانجا به ما دادند و همه این کارها در تاریکی و نور بسیار کم فانوس انجام می شد. بعد از آماده شدن ، شام آوردند و خیلی ها مشغول صرف شام شدند. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌴 عبور از موانع - ۱۴ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همه نیروها اعم از غواصان گروهان نجف اشرف و نیروهای رزمی گروهان های مکه و قدس وارد جزیره مینو شدند و در نزدیک نقطه رهایی توقف کردند. غواصان در ساختمان تصفیه خانه رفتند تا بعد از نماز و شامی سبک، لباس ها را تعویض کنند و به‌سمت اروند بروند. نیروهای رزمی هم کنار نهر جروف در کنار قایق ها آماده دستور ماندند تا بعد از شکسته شدن خط وارد درگیری شوند. بر خلاف انتظار و عرف فرماندهان متوجه حاج اسماعیل شدیم که بعد از برگشتن از جلسه‌ای که با فرماندهان داشت، لباس غواصی به تن کرد تا همراه غواصام به خط دشمن بزند. تا آن لحظه کسی نمی‌دانست تصمیم او برای اینکار جدی است. وقتی به او می گفتند شما چرا لباس پوشیده اید می گفتند کار غواص ها مهم است، اگر خط شکسته نشود عملیات پیش نمی رود. شب، شب بسیار سردی بود و انتظار برای ورود به معرکه شرایط را سخت تر هم می کرد. دقیقا در همین ساعات حاج اسماعیل سری به نیروهای رزمی زد و دستورات لازم را داد. حتی برای آزمایش آنها طرح سوال هم کرده بود تا مطمئن شود نیروها کاملا توجیه شده اند. یکی دیگر از محکم کاری های حاج اسماعیل فرجوانی برای راحتی خیال در نبودش، چندین نفر را بعنوان جانشین قرار داده بود تا در صورت شهادتش (که خود پیش بینی کرده بود)، آنها جایگزین شوند و کار را ادامه دهند. بعد از این بازدید، بهمراه بیسیم چی خود به سنگر فرمانده لشکر رفت تا وداعی با او داشته باشد. سردار رئوفی می گفت، هیچگاه او را اینقدر جذاب و خوش بو ندیده بودم. در برابر وداع آخرش گفتم که فردا در منطقه می آیم و تو را می بینم نیاز به این نوع خدا حافظی نیست که او گفت، خیر فردا من نیستم و.... ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 (۱۷ 🔹خاطرات سید حسین سالاری ━•··‏​‏​​‏•✦❁🌺❁✦•‏​‏··•​​‏━ روزگار بسیار بدی را در این سلول می‌گذراندیم. آب و غذای بخور و نمیری می‌دادند، مثلا یک وعده نخود آب پز آوردند. وقتی تقسیم کردیم به هر نفرسه دانه نخود رسید. به گمانم در مسیر مری هضم شد و اصلابه معده نرسید، یاد خانه و غذای نخودآبی که مادر با گوشت ماهیچه برایم درست می کرد افتادم؛ این کجا و آن کجا؟ یک روز یک پارچ قرمز پر از چای آوردند. منتظر شدیم تا قندش هم برسد، ولی هر چه صبر کردیم خبری نشد. یکی از بچه ها مقدار کمی از آن را خورد و گفت: «شیرین است، قند نمی خواهد. با این حرف او، پارچ چای در کمتر از چند دقيقه خالی شد در تمام ساعات روز، پاهایم دراز بود و به پشت می خوابیدم. گاهی اوقات هم می نشستم و با بچه ها صحبت می کردیم. در طول شب هروقت از خوابیدن به پشت خسته می‌شدم، می نشستم و سرم را به جلو خم می کردم و سعی می کردم که به خواب بروم، اما دریغ از یک لحظه آرامش و استراحت. براثر محیط غیربهداشتی و عوض نشدن بانداز و پانسمان روی زخم، بعد از چند روز، خارش شدیدی به سراغم آمد. از روی باندها و با دستم شروع کردم به خاراندن پا. صدای خرش خرش آن همه را متوجه می‌کرد. هرچقدر بیشتر می خاراندم، بدتر می شد. به تدریج و در اثر این کار باندهای روی محل شکستگی شل شد. یک روز هم یک صدای تق از استخوان پایم آمد و درد عجیبی امانم را برید. ناله میزدم و خداخدا می کردم، ولی صدایم آرام بود تا مبادا عراقی ها بفهمند. بچه های لشکر ۲۵ کربلا که وضع بد من را دیدند، گفتند: «این طوری فایده ندارد. فریاد بزن و سروصدا کن. یا می آیند و کتکت می زنند یا برای مداوا می برند بیمارستان، اگر این جور پیش برود که معلوم نیست زنده بمانی.» به هر زحمتی بود، مرا برداشتند و پشت در سلول رساندند، چند ضربه پیاپی با مشت به پشت در آهنی زدم، نگهبان عراقی آمد و در را باز کرد، به زبان عربی گفت: «شنهو های؟» یکی از بچه ها که عربی بلد بود، گفت: «می‌گوید چه خبر است؟ به خودش جواب داد: «سیدی! الم شدید.» نگهبان نگاهی به من انداخت. داد و فریاد می کردم و به خودم می‌پیچیدم. محل نگذاشت. در را بست و رفت. دوباره و این بار با شدت بیشتر به در کوبیدم و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن. واقعا هم درد داشتم. تلاشم به ثمر نشست. در که باز شد، اشاره کردند که مرا بیرون ببرند. دو نفر از بچه های شمال که نام یکی‌شان «کیومرث قاضی» بود، زیر بغل ها و پاهایم را گرفتند و مرا تا محوطه وسط آوردند و روی چمن‌ها گذاشتند. سه نفر عراقی با لباس نظامی آمدند. دوتاشان افسر بودند. به دو نفر همراهم اشاره کردند که فقط یکی‌شان بماند و دیگری داخل سلول برود. همین اتفاق افتاد، نفر سوم نظامی عراقی به کیومرث قاضی گفت که همه باندها را از دور پای من باز کند. حدس زدم که او دکتر است. باندها که کنار رفت، دو میله از دو طرف پا به یک میله دایره ای شکل جوش خورده بود. پای مرا در وسط این دایره گذاشته و شکستگی را ثابت کرده بودند. دکتر عراقی این وسیله را که نوعی آتل بود، از پایم بیرون آورد و کنار گذاشت. استخوان پا آزاد شد و دوباره یک صدای تق از آن آمد. با صدای بلند داد زدم: «آخ یا امام حسین ع!» و بیهوش شدم. به هوشم آوردند. دکتر محل شکستگی و زخم را خوب نگاه کرد. دوباره آتل را سر جایش محکم کرد و روی آن را با باند بست. . . و من ماندم و کیومرث را داخل سلول بردند. یک سرباز نگهبان پیشم ایستاد و مواظبم بود. کمی که گذشت، به زبان فارسی با من شروع به صحبت کرد. اصالتا بچه خرمشهر بود. او گفت که چندین سال است در خدمت ارتش عراق است و برای آنها کار می کند، زیاد نتوانستم سر حرف را باز کنم، چون دو نفر آمدند. در دستشان یک سرنگ مخصوص تزریق بود. بلافاصله آستين لباسم را بالا زدند و محتویات سرنگ را در داخل رگ خالی کردند. یکی از آنها گفت: «مرفين.» همراه با گردش خون و حرکت مرفین در بدن، انگار روح از بدنم داشت بیرون می رفت. هنوز یکی، دو دقیقه نشده، هیچ دردی را احساس نمی کردم. حال خوشی داشتم. درست مثل زمانی که سالم بودم. شاداب شدم. دلم میخواست از جایم بلند شوم و بدوم. مرا به داخل سلول منتقل کردند. ساعت سه یا چهار بعد از ظهر بود. پلک‌هایم سنگین شد و به خواب رفتم. وقتی چشم باز کردم، یکی از بچه ها گفت: «ماشاء الله خوب خوابیدی ها۔ ساعت نزدیک یازده صبحه. » باورم نمی شد که این قدر خوابیده باشم. اثر مرفین بود. بعد از چند روز بی تابی و بی خوابی، خیلی چسبید. تنها از این ناراحت شدم که نماز صبحم قضا شده بود. اثر مرفین که از بین رفت دوباره درد شروع شد. هیچ خبری از اعزام به بیمارستان نبود. به سفارش دوستان هم سلولی، خواستم دوباره با مشت به در بزنم. هنوز تصمیمی نگرفته بودم که در باز شد. سرباز عراقی مرا صدا زد: «حسین، محمد، رضا.» این شیوه عراقی ها برای صدازدن و احضار اسرا بود، یعنی اسیری که اسم خود
ش حسین، اسم پدرش محمد و اسم پدر پدرش رضا است. گفتم: «بله!» خطاب کردند که بیرون بروم. دوتا از بچه ها کمک کردند و مرا به محوطه بیرون سلول رساندند. یک خودروی شبیه نیسان آماده کرده بودند. درست مثل ماشین حمل زندانی. مرا در قسمت عقب سوار کردند. کاملا پوشیده و تاریک بود. فقط از بالا دو دریچه داشت که نور به داخل می آمد. کف خودرو خوابیدم. راه افتادیم. 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 کانال حماسه جنوب (مجله مجازی دفاع مقدس) انتقال مطلب با ذکر منبع http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 نمایی از جزیره مینو ، آبادان ، ورودی تصفیه خانه دیری فارم
🍂 نمایی از اسکله تصفیه خانه جزیره مینو، روبروی منطقه عملیاتی کربلای ۴ 🍂
🍂 سکوی ورود غواصان به آب اروند در شب سوم دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 عبور از موانع - ۱۵ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ با بازگشت حاج اسماعیل بین غواص ها، آخرین نکات گوشزد شد و دستور حرکت در ساعت ۹:۴۵ دقیقه بسمت سکوی سیمانی در جنب اسکله تصفیه خانه صادر گردید تا ساعت ۱۰ حرکت کنند. غواصان خط شکن بی هیچ صدایی ، یکی یکی به سمت اروند حرکت کردند. اروند در آن ساعات آرام بود، ولی آبستن حوادثی بزرگ، که تا ساعاتی دیگر شاهد جانفشانی جگرگوشه هایش خواهد بود. حوادثی که در تاریخ حک می شد و محملی برای عقده گشایی سالهای بعد. بچه ها فارغ از هر تصوری، نه جویای نام و نه مال. نه سهم خواه و نه شهرت‌طلب که خود را فرزند انقلاب می دانستند و امام، و برای تکلیف خود آمده و تا پای دادن جان ایستاده بودند، امشب در این راستی آزمایی محک می خوردند. آن ها یکی یکی با گرفتن طناب، وارد آب شدند. سعید حمیدی اصل، آن جوان نازنین و خوشرو وارد شد، غلامرضا محمدی پا به پای جوان ترها همه چیز خود را رها کرد و به آب زد، عیسی جابری هم وارد شد و نمره قبولی گرفت و.... حاج اسماعیل در نوک حرکت غواص ها قرار گرفت و در کنار او اطلاعات و تخریب لشکر و به دنبال آنها بیسیم چی ها و فرمانده گروهان، همه در آب سرد اروند غلطیدند و بی صدا بسمت دشمن، حرکت تاریخی خود را آغاز کردند. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
AUD-20211224-WA0081.opus
1.3M
🍂 جزئیات حرکت به سمت اروند حسن اسدپور از غواصان گردان کربلا در کربلای ۴ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظات کمتر دیده شده از رشادت و شهادت غواصان دریادل در هن.اه فتح سیل بند دشمن http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴 عبور از موانع - ۱۶ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ به وسط آب رسیده ایم و رگبار تیرهای دوشکای دشمن با فاصله‌ای از بالای سرمان عبور می کند. مشخص است که متوجه ما نشده اند و از رکی ترس، بی هدف شلیک می کنند. هر از چند گاهی منوری منطقه را روشن می کند و ما را برای لحظاتی از حرکت باز میدارد. آب به شدت سرد است و این سردی را در صورت که از لباس خارج است کاملا حس می کنیم. بعد از نیم ساعت به اولین موانع خط دشمن می‌رسیم. میله های بهم متصل شده که خورشیدی نام دارد در جلویمان ظاهر شده اند. از لابلای آنها که قبلا باز شده بود عبور می کنیم و بعد از گذشتن از سیم های خاردار وارد باتلاق شده و با هر سختی از آن هم می گذریم. حاج اسماعیل با تمام زیرکی خود متوجه کابل فوگاز می شود و از تخریبچی می خواهد آن را قطع کند تا انفجاری رخ ندهد. بعد از آن به اطلاعات لشکر تذکری می دهد که معبر را اشتباه رفته و به این ترتیب گروهان را در مسیر اصلی و تعیین شده قرار می دهد. بالاخره به زیر سیل بند دشمن رسیدیم و همانجا کمین کردیم. آتش دشمن به نزدیک ما رسیده و بچه‌ها خود را به خاکریز چسبانده اند. حاج اسماعیل به همراه نیروهای لشکر حرکت خود را در معبر ادامه می دهد که ناگهان.... 😭 حاج اسماعیل، فرمانده بی باکی که بارها به تنهایی خط دشمن را شکسته بود، همانی که در رمضان پایش، در خیبر چشم‌اش، در بدر دستش در و از هر عملیاتی یادگاری در بدن داشت، اینک جانش را نثار آرمانش کرده بود و سجده وار به خاک افتاد و شکر خدایش کرد. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
PTT-20211224-WA0175.opus
237.4K
🍂 روایت سید حسن موسوی کربلایی (معاون گروهان غواص) از حرکت غواصان در اروند 1⃣ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
PTT-20211224-WA0176.opus
89K
🍂 روایت سید حسن موسوی کربلایی (معاون گروهان غواص) از حرکت غواصان در اروند 2⃣ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
PTT-20211224-WA0177.opus
120.4K
🍂 روایت سید حسن موسوی کربلایی (معاون گروهان غواص) از حرکت غواصان در اروند 3⃣ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌴 عبور از موانع - ۱۷ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ در شلیک های پی در پی عراقی ها، چند نفر از غواصان هم مجروح شدند. علی بهزادی فرمانده گروهان، مهدی عادلیان، بیسیم چی گردان، سعید حمیدی اصل همان جوان زیبای نورانی که هر دو پایش به بدنش آویزان شده بود و به شدت درد می کشید ولی.....😭 نیروهای غواص نباید می نشستند و باید کاری می کردند و الا کار خراب می شد. ناگهان با حرکت یکی از آنها مابقی با فریاد الله اکبر به سمت پشت خاکریز هجوم بردند و با نیروهای عراقی درگیر شدند. آنها بعد از چند درگیری توانستند بر خاکریز تسلط پیدا کنند و وارد زمین دشمن شوند. دسته ها بلافاصله حرکت خود را در دو طرف شروع کردند و سنگر به سنگر نارنجک انداختند تا امکان مقاومت را از آنها بگیرند. غوغایی در خط بوجود آمده بود و در کوتاهترین زمان ماموریت اول غواص ها با موفقیت کامل به انجام رسیده بود. با بیسیم خبر شکسته شدن خط به علیرضا معینیان، جانشین گردان اعلام شد تا نیروهای تازه نفس را وارد خط کند. در فرصتی که پیش آمد چند نفر را برای آوردن شهدا و مجروحین مامور کردیم تا قبل از مد شدن آب آنها را در جای امنی قرار دهند. خدایا امشب چه شب سنگینی شده و تازه به کجای قصه رسیده ایم. 😭 نمیدونم چگونه باید این قسمت را روایت کرد تا حق شهدا ادا شود و ظلمی به آن همه جانفشانی روا نشود. چند نفر مامور شدیم تا ابتدا مجروحین و بعد شهدا را بیاوریم. بسراغ عادلیان و مسعود منش و مکتبی و چند مجروح دیگر رفتیم و آنها را به سنگر تفنگ 106 بردیم و باز آمدیم تا سعید را برداریم. سعید هنوز زنده بود ولی پاهایش هر کدام به سمتی آویزان شده بود و با تکه پوستی وصل بود. در زیر منور متوجه چهره نازنینش شدم. دهانش پر شده بود از گل های کنار اروند. تصور این بود که خودش این کار را کرده تا نتواند دردش را فریاد بزند. 😭😭 یعنی به اندازه یک آخ گفتن هم بخود اجازه نداده بود که صدایش بلند شود و دشمن آگاه شود. 🔴 شرمنده ام، ولی امشب نمی توانم بعضی چیزها را نگویم و راحت بگذرم. خدا کند خانواده این عزیزان در کانال نباشند و نخوانند سعید مظلوم را روی برانکاردی قرار دادیم و در آن تاریکی از لابلای سیم های خاردار عبور دادیم که این‌بار دست آویزانش به سیم خاردار گیر کرد و تکه ای از گوشت دستش کنده شد و... 😭😭😭 ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
PTT-20211224-WA0183.opus
384.6K
🍂 روایت سید حسن موسوی کربلایی (معاون گروهان غواص) از حرکت غواصان در اروند 4⃣ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂