eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 عبور از موانع - ۲۱ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ در چند ساعت بعد از عملیات و با دیدن پیشرکی های اولیه، خود را در اوج پیروزی می دیدیم و برای شنیدن اعلام موفقیت نهایی عملیات، لحظه شماری می کردیم. از وضعیت دیگر یگانها اطلاعی نداشتیم و تصور ما این بود که در همه جبهه ها پيشروی خوبی شکل گرفته، بی‌خبر از اینکه تنها یگانی که وارد دل دشمن شده ما هستیم و جناحین نتوانسته اند حتی خط را بشکنند. تنها شاهد پیوستن یک دسته ده پانزده نفری از بچه‌های لشکر المهدی شیراز بودیم که توانسته بودند از معبر ما وارد شوند و گوشه ای از کار را در دست بگیرند. هیچ خبری از فرماندهی لشکر به ما داده نمی شد و کماکان در حال محکم کردن استحکامات خود بودیم. در همان ابتدای عملیات تعدادی از مجروحین را با یکی دو قایق به عقب فرستاده بودیم. کاش مي‌دانستيم نقشه دشمن در روی اروند چه خواهد بود و سرنوشت قایق ها در ساعات آینده چیست. عراق در چپ و راست منطقه ما و شاید کل منطقه، قبضه‌های چهارلول قرار داده و با پوشش ضربدری آتش، عقبه ما را کاملا مسدود کرد. هیچ قایقی برای کمک رسانی و انتقال مجروحین نمی توانست بطرف ما بیاید. مجروحینی که در سنگر ۱۰۶ قرار داده بودیم یکی پس از دیگری مظلومانه به شهادت می رسیدند و ما بی تاب دنبال راهی برای انتقال آنها. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🌴 عبور از موانع - ۲۲ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ امروز همزمان با گرگ و میش هوا، گروهی نظامی و با لباس بسیجی، از گوشه ای وارد صحنه نبرد شدند و راست راست بطرف ما می آمدند. مردد شده بودیم که دشمن هستند یا خودی! یکی می گفت شلیک نکنید که نیروهای کمکی هستند و دیگری می گفت امان ندید که دشمن هستند. صادق نوری، معاون دوم حاج اسماعیل برای شناسایی آنها بر روی خاکریزی آمد تا بررسی خود را انجام دهد که تیری به سینه او اصابت کرد و بر زمین افتاد و بچه های بهداری نتوانستند برای او کاری انجام دهند و همانجا بال شهادت گشود و پرواز کرد. ورق برگشته بود و نظم نیروها بهم ریخته بود. تعدادی در خطوط جلوتر مقاومت سختی می کردند و عده برای عقب نشینی بطرف اروند در حرکت بودند. همه یگان ها از منطقه خارج شده بودند ولی ما هنوز دستوری برای اینکار نگرفته بودیم و اطلاعی هم از دیگر جبهه ها نداشتیم. صدای امیر صالح زاده، فرمانده گروهان قدس از بیسیم به سختی شنیده می شد و شدت رد و بدل کردن تیر و انفجار اجازه شنیدن واضح صدای او را بما نمی داد ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۳ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ صدای امیر با بغض مرثیه‌ای می خواند و می گفت ما هم لحظات آخر را می گذرانیم. یا کمک برسانید یا بگذارید تا دسته جمعی برویم. شرایط، شرایط غریبی بود و هیچ کس تکلیف واضحی برای خود نداشت. مجروحین در گوشه روی زمین بودند و امدادگران نمی توانستند با امکانات کم آنهمه مجروح را کمک رسانی کنند. در همین شرایط قایقی در زیر باران تیر و ترکش به جزیره سهیل وارد شد. دقت که کردیم متوجه سردار موسی اسکندری، رئيس ستاد لشکر ۷ ولی عصر شدیم که شجاعانه خود را به بچه‌ها رسانده بود تا در آن شرایط تنها نباشند. کار زیادی از دستش بر نمی آمد ولی موجب دلگرمی برای ما و آسودگی وجدان برای خودش شده بود. او مرد عمل بود و هیچگاه خود را فرای از نیروها ندیده بود. و این در شرایطی بود که فرماندهانی ترک صحنه کرده بودند و.... جزیره سهیل در این ساعات صحنه محک خوردن مردانی شده بود که یا باید می ایستادند و جان می دادند و یا به عقب می رفتند و جان بدر می بردند. سردار موسی اسکندری در مسیری به تنهایی قدم برداشت و به تنهایی شروع به انهدام تسلیحات جامانده می کرد تا دشمن نتواند از آنها در عقب نشینی بچه‌ها استفاده کند. و مسیری که انتخاب کرده بود، مسیری بی بازگشت بود و پیکر پاکش سالها بعد بر دوش انبوه مردم اهواز تشییع شد و در گلزار شهدا آرام گرفت. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۴ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ فشار دشمن لحظه به لحظه بیشتر می شد. هزاران نفر در برابر پانصد نفر که عمده مجروح و خسته بودند وارد منطقه شده بودند. عقبه هم برای عقب نشینی توسط چهارلول ها بسته شده و هیچ قایقی برای انتقال نیروها نمی توانست بیاید. بچه ها در محاصره عجیبی افتاده بودند. تنها راه نجات، ریسک گذشتن از آب بود که در حال انجام بود. هر کس یک لایف ژاکت پیدا می کرد و به آب میزد. جز مجروحان که نمی توانستیم برای آنها کار خاصی کنیم، تقریبا همه کنار ساحل و در ترافیک معبر باز شده شب قبل معطل شده بودند و دشمن لحظه به لحظه جلوتر می آمد. کاری باید می کردیم تا تلفات به حداقل برسد و بچه‌ها فرصت طی کردن عرض اروند را پیدا می کردند. دو نفر از جانشینان گردان بهمراه یکی دو نفر از نیروها تصمیم به ایستادن کردند ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۵ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ قبل از ظهر بود که بالاخره بیسیم لشکر اعلام عقب نشینی کرد و از برادر معینیان خواست تا نیروهایش را به عقب هدایت کند. بين جانشینان گردان مشورت کوتاهی صورت گرفت که چه باید کرد؟ همراه مجروحین باید ایستاد یا به عقب رفت؟ یکی می گفت باید طبق فرمان لشکر عمل کرد و به عقب رفت، دیگری می گفت باید ایستاد و مجروحین را تنها نگذاشت و.... نهایتا هر کس به نظر خود عمل کرد. و چه اتفاق جالبی در این بین رقم خورد. آقای معینیان بعنوان یک فرمانده که می توانست باز هم در خدمت جنگ و جهاد باشد و در کربلای ۵ مجددا گردان را وارد عمل کند به عقب آمد و دو نفر دیگر با ماندن کنار مجروحین غیرت فرماندهی را بخوبی به نمایش گذاشتند. و ای کاش این تصمیم گیری ها از قبل آموزش داده می شد که در این شرایط بهترین تصمیم چه خواهد بود و چگونه باید عمل نمود! ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۶ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ گذشتن از عرض اروند با وجود تیربارهای دشمن شرایط را سخت کرده بود. برای رسیدن به ساحل خودی نیاز به زمانی حدود بیست تا سی دقیقه بود خصوصا اینکه نیروهای عراقی برای رسیدن به لبه اروند کمتر از بیست دقیقه وقت نیاز داشتند. جانشین های چهارم و پنجم گردان بهمراه مسعود سفیدگر و یکی از بچه‌های دزفول تصمیم به ماندن و مقاومت کرده بودند. هر چه بیشتر عراقی ها معطل می شدند، تعداد بیشتری از بچه ها به ساحل می رسیدند. خط آتشی با تیربار و کلاش در برابر پیشروی دشمن ایجاد شد و حرکت آنها را کندتر نمود. عراقی ها برای رسیدن به لبه اروند چاره ای جز از پا انداختن این چهار نفر نداشتند. لذا تصمیم گرفتند تا آنها را در محاصره انداخته و ابتدا تیربار را خاموش کنند. دایره محاصره لحظه به لحظه تنگ تر می شد تا اینکه بعد از بیست دقیقه به بالای سنگر آنها رسیدند و بر سر آنها خراب شدند و با قنداق ها به جانشان افتادند. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۷ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ دقیقا در همین لحظات، با خشونت هر چه تمامتر به عربی چیزهایی می گفتند که متوجه نشدیم ولی ما را به بیرون از سنگر برده و دست هایمان را بستند تا به عقب روانه کنند. ظاهراً دستور داشتند تا می توانند اسیر بگیرند و تعداد اسرای ایران و عراق را برای مبادله به یک حد برسانند. تمام فشارها را تحمل می کردیم ولی دلمان خوش بود که تعداد زیادی موفق شده اند خود را به ساحل ایران برسانند و این را از لابلای کلام آنها می فهمیدیم. ابتدا رفتار آنها با ما عادی بود ولی با مشاهده کشته های دیشب خود در گودالی که نزدیک ما بود رفتارشان خشن تر شد و برای اعدام ما دست بکار شدند. ما را سینه خاکریز در کنار هم قرار دادند و یکی که از همه خشمگین تر بود به عربی خطبه ای حماسی و غرایی خواند و گلنگدن کشید و به طرفمان شلیک کرد. بقیه داستان از زبان آزاده عزیز مسعود سفیدگر .....👇 ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۸ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ اغلب نیروها توانسته بودند تا قبل از اذان ظهر خود را به ساحل ایران برسانند، کم رمق و خسته از یک شبانه‌روز بیداری و تلاش و بدنهای سرد، وارد خاک ایران شدند و بوسیله خودروها و آمبولانس ها به درمانگاه های صحرایی و یا به محل های استقرار منتقل شدند. در مقر گردان کربلا شرایط دیگری حاکم بود. نفراتی که آمده بودند بسیار اندک و کم بودند. تعدادی به اتاقهای ساختمان چهارطبقه رفته و با پتویی در گوشه ای کز کرده و تعدادی با همان خستگی به دنبال کسب خبری از برادر، دوست، پدر و.... بودند. هیچ کس حال صحبت کردن نداشت و از عظمت فاجعه بهت زده شده بودند. با ورود هر فرد جدیدی به مقر، تحرکی ایجاد می شد تا کسب خبری کنند. دلهره و تلاطم در بین بچه ها به اوج رسیده بود.. هر چه به غروب نزدیک تر می شدیم هول و والای چشم انتظارها هم بیشتر می شد. گویی با تاریکی هوا، از آمدن دوستان قطع امید می کردند و هر لحظه ارزش سالی به خود گرفته بود. با تاریک شدن هوا تعدادی از نیروها نزد برادر پویا رئیس ستاد رفتند و اجازه خواستند تا برای آوردن پیکر مطهر حاج اسماعیل، خطر کنند و به جزیره سهیل بروند و او را بیاورند. گویا از اینکه فرمانده خود را در زمین دشمن جا گذاشته‌اند خجالت زده شده و به رگ غیرتشان برخورده بود. برادر پویا با این پیشنهاد مخالفت کردند ولی با اصرار بچه‌ها برای کسب تکلیف از سردار رئوفی به مقر لشکر رفته و پس از طرح موضوع، ایشان مخالفت خود را اعلام کردند و گفتند برای آوردن یک شهید منطقی نیست که شهید دیگری بدهیم. هرکس برود خونش پای خودش است. همان بچه‌ها با باری از غم بردوش به مقر بازگشتند و.... ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۲۹ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ روایتی دیگر 🔹 سید حسن کربلایی: با تغییر اوضاع و پیشروی عراقی‌ها، بالای سر زخمی ها رفتم و گفتم بچه ها هر کس می تواند راه برود بلند شود و نماند. آنجا بود که بعضی از بچه ها لنگان لنگان از آنجا بالا آمدند و وارد آب شدند و با شنا رفتند. بعضی هم که زخمشان سطحی بود و به امید قایق نشسته بودند بلند شدند و با کمک بچه های دیگر رفتند. برانکاردی که آقای آقایی روی آن بود را بلند کردیم. ایشان بمن گفته بود که کنارم نارنجک بگذارید و بروید ولی با کمک بچه ها رفتیم و او را تا کنار آب بردیم و در این حین یک قایق با اینکه تیر به طرفش شلیک می شد آمد. آب جزر شده بود قایق نمی توانست تا لبه خاکریز بیاید. ابتدای چولان ایستاد و ما در آن سیم خاردارها و باتلاق ها برانکارد را بلند کردیم و با کمک بچه ها که چهار نفر بودند در قایق قرار دادیم. غلامرضا نادری پیک حاج اسماعیل بود که جراحت زیادی داشت و لباس غواصی هم تنش بود. جسم سنگینی داشت و لباس غواصیش هم لیز شده بود. برانکارد هم نبود و با هزار زحمت و با کمک دو نفر از بچه ها از بالای خاکریز آوردیمش در معبر تا کنار آب بیاوریمش و هر طوری شده با خود ببریم. در ابتدای معبر بودیم که احساس کردیم عراقی ها دارند بالای سرمان می آیند. دقیقاً بالای سرمان بودند و با کلاش و تیر تیربار به طرفمان شلیک می کردند و تیرها در باتلاقها می خورد و گل ها را به صورت ما می پاشید. مجبور بودیم دراز کش نادری را بکشیم. به حالت چهار دست و پا شدم و گفتم که او را روی کول من قرار بدهید. بچه ها هر چه تلاش می کردند او را بلند کنند لیز می خورد. علی حمیدیان مقدم و محمد انجیل زاده (فرد حاضر در کلیپ فوق) با هزار زحمت او را بلند کردند و روی کمرم گذاشتند. من هم که لباس غواصی تنم بود و تا روی کمرم گذاشتند باز لیز خورد. در همین حین عراقی ها به ما نزدیک تر شدند و قبل از اینکه به ما برسند لحظه ای برگشتم و نگاهی کردم که موسی اسکندری را روی خاکریز، ایستاده دیدم که کلاه خود و لباس فرم هم تنش بود. ما بکار خودمان ادامه دادیم و دوباره برگشتم و کسی شبیه موسی اسکندری را دیدم که آمده در باتلاق که به عقب بیاید. (همین را هم به خانواده اش گفتم) و بعد متوجه نشدم که چه شد، چرا که در همان لحظه دو تیر از ناحیه پا و شکم خوردم و دیگر نمی توانستم کاری انجام بدهم. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۳۰ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ روایتی دیگر از رییس ستاد گردان 🔹 محسن پویا - کتاب ستاد گردان حوادث در آن لحظه اي كه دارد اتّفاق می افتد، خیلی انسان را می گیرد. به هر صورت، تصوّرش هم، بسیار سخت و سنگین است. الآن بعد از آن همه سال که آن صحنه ها را تعریف می کنم، واقعاً برایم قابل تحمّل نیست. صحنه های بسیار سختی بود. تا آن لحظه، هیچ خبر یا اطّلاعی از آقای معینیان و [نادر و رحیم ] نداشتم. در آن شرایط، خبردار شدیم که تعدادی از نیروهای گردان از محورهای دیگر برگشته‌اند و در شهر آبادان پخش هستند. تعداد زیادی از نیروهای یگان های مختلف هم، بعد از عقب‌نشینی، به دلیل نزدیکی به ساحل، در ساختمان فردوگاه [جمع] شده‌بودند. یکی از بچّه های مخابرات گردان به من گفت که آقای معینیان آمده و در اتاق هستند. بلافاصله به سراغش رفتم. در اتاق نشسته و یک پتو روی خودش کشیده‌بود. لرز زیادی به بدنش افتاده‌بود. چند لحظه پیشش ماندم، ولی حالش خوب نبود و بهتر دیدم تا استراحت کند. بعد از آن، سری به ساختمان های گروهان‌ها زدم تا وضعیّت را از نزدیک ببینم. اوضاع، خوب نبود و تعداد زیادی از نیروها هنوز به مقر نیامده‌بودند. معلوم نبود که آن طرف آب مانده‌اند یا هنوز به ساختمان نرسیده‌اند. حدود ساعت یک ظهر بود که گفتم هر چه سریع تر آماری از نیروهای گردان گرفته‌شود تا وضعیّت نیروها معلوم شود. چند نفر از بچّه‌های گردان را با ماشین فرستادم تا چرخی در سطح شهر بزنند تا اگر کسی را دیدند، به مقرّ بیاورند. آتش عراقی‌ها تا حدودی کم‌تر شده‌بود. آن روز، خیلی به ما سخت گذشت. هر لحظه، منتظر یک خبر بودیم. در اوّلین لحظه ای که آقای معینیان را دیدم، سراغ حاج‌اسماعیل را گرفتم. با بی‌حالی گفت: «حاج‌اسماعیل ماند.» این خبر، خیلی متأثّرم کرد، ولی مشکلات و خبر شهادت‌ها آن قدر زیاد بود که خبر شهادت حاج‌اسماعیل هم عادی شده‌بود. به پرسنلی گردان سپرده‌بودم که هر ساعت، آماری از گروهان‌ها بگیرند. تا شب، به تدریج به تعداد نیروهایی که به مقر می رسیدند اضافه می‌شد. هر چه به غروب نزدیک تر می‌شدیم، سکوت بیشتری بر شهر حاکم می شد. فضای بسیار سنگینی در سطح شهر حاکم شده‌بود و همه در التهاب این اتّفاق بودند. وضعیّت روحی بچّه‌های گردان خیلی خراب شده‌بود. خستگی توأم با یک شوک و اضطراب، بر نیروها حاکم بود. سراغ هیچ کس را نمی شد از آنها گرفت. هر کس در خلوتی استراحت می کرد. ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🌴 عبور از موانع - ۳۱ گردان کربلا در کربلای ۴ ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ روایتی دیگر از رییس ستاد گردان 🔹 محسن پویا - کتاب ستاد گردان بعد از نماز مغرب، پرسنلی گردان، اطّلاعاتی از آمار نیروهای گردان به من داد. این آمار نشان می داد که بالای صد و پنجاه نفر از نیروهای گردان، هنوز به مقر نیامده اند. این تعداد یعنی حدود نصف نیروهای گردان. این آمار، تعداد شهدا، مجروحین و اسرای گردان را مشخّص نمی کرد. فقط می دانستیم این تعداد از نیروهای گردان تا آن موقع، به مقر برنگشته‌اند. شهادت بعضی از آنها برای ما محرز شده‌بود، ولی باید جمع‌بندی می شد. با گرفتن اطّلاعات از نیروهایی که برگشته‌بودند، تا حدودی این اطّلاعات، دقیق می شد، ولی حدّاقل چند روز طول می کشید. التهاب عجیبی در شهر به وجود آمده‌بود. با شنیدن خبر برگشتن نیروها به شهر، بسیاری از خانواده ها و بچّه های مساجد برای کسب خبر می آمدند. هرکس سراغ ما می آمد، می گفتم: «هنوز آمار [دقيقي] موجود نیست.» به هیچ‌کس نگفتم که کسی شهید شده‌است، مگر این که شهادت او را به چشم دیده‌باشم و جسدش در دسترس باشد. علی رغم این که یک سری آمار در گردان گرفته‌بودیم، می گفتم فعلاً هیچ خبری نیست. *** گردان کربلا در این عملیات بیش از ۹۰ شهید ، قریب به ۱۰ اسیر و تعداد زیادی مجروح داد و در عملیات کربلای ۵ با مجروحین بانداژ شده ای که دوره درمان خود را هنوز کامل نکرده بودند مجددا حضور پیدا کردند و معرکه دیگری را تجربه نموند. پایان ┄┅═✼✦✦✼═┅┄ همراه باشید.. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂