eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرداران سوله 6⃣1⃣ 🔹دکتر ایرج محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• مدت زیادی در آبادان مانده بودم، کم کم با اغلب نیروهای مستقر در آبادان که مقیم آنجا بودند، در اثر رفت و آمد مکررشان به بیمارستان دوست شده بودم. مانند بچه های مخابرات ژاندارمری و افراد پلیس که خیلی هم صمیمی شده بودیم و به من کمک می کردند. از جمله این افراد، مرد بسیار شریف و انسان والایی بود به نام آقای صیادی که متأسفانه نام کوچک ایشان را فراموش کرده ام. خود و خانمش هر دو آموزگار بودند و یک دختر سه ساله داشتند. آقای صیادی رئیس شورای مساجد بود. چند نفر زیر دست او کار می کردند. مرتب برای ما نسکافه، کمپوت، سیگار و سایر مایحتاجی که تهیه آن در بازار آبادان مقدور نبود را فراهم می کرد. در فرصتی که پیش آمد به محل اقامتش رفتم. با خانواده اش در اتاقی که شبستان مسجد بود زندگی می کرد. بعد از اینکه از شدت جنگ کاسته شد، ایشان با تیم خود همت کردند و پشت پنجره های اتاق عمل و اتاقی که محل اقامت ما بود را تا بالای پنجره ها کیسه شن گذاشتند و چهل و پنج روز که از جنگ گذشت یک تیم جراحی و بیهوشی از تهران رسید و به مدت ده روز به ما مرخصی دادند که برای دیدن خانواده های خود و بردن مقداری البسه و لوازم ضروری دیگر به تهران برویم. پایان قسمت اول خاطرات دکتر محجوب ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 با سلام خدمت همراهان کانال حماسه جنوب عزیزانی که خاطرات سرداران سوله را دنبال می کنند، لطفا در خصوص این خاطرات پیام و نظر خود را مرقوم کنند. شناخت سلیقه مخاطب جهت هدایت مطالب کانال، از برنامه‌های ما می باشد که نیازمند همکاری همگان است‌. 🙏
🍂 🔻 مهدی: سلام خاطرات سرداران سوله خیلی جذاب است خواهشمندیم اینجور خاطرات رو ارسال کنید که بیشتر با زوایای ناشناخته جنگ آشنا بشیم 🔻جلالی: سلام علیکم حقیر عضو کوچکی از خیل عظیم رزمندگان دوران دفاع مقدس هستم ، خاطرات از جنس سردار سوله را کمتر شنیده بودم واقعاً جذاب وعالی بیان کرده اند بخش فراموش شده از جنگ را به زیبایی بیان کرده اند از شما بابت نشر این خاطرات کمال تشکر را دارم 🔻مرتضی: سلام خاطرات سردار سوله رو خوندم خیلی جذاب و شنیدنی بود تا حالا جنگ رو از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم ولی اسم کتاب بنظرم نا مانوس بود اگر اسم سرداران بهداری رزمی یا سرداران سفید پوش و یاسردارانی که در جنگ دیده نشدن بود بهتر ارتباط برقرار میشد ، با تشکر از کانال بسیار خوبتون 🔻..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 بررسی عملیات‌های دفاع مقدس 🔻 فتح المبین ۱۴ •┈••💠••┈• 🔅ارزیابی عملیات ابتکار عمل نیروهای خودی در عملیات فتح المبين، وضعیت را به سود ایران تغییر داد. ارتش عراق قبل از فتح المبين با حمله به نیروهای خودی در تنگه چزابه کوشید ایران را از اجرای عملیات منصرف کند ولی هنگامی که این حملات نتیجه نداد، سعی کرد علاوه بر ترمیم نقاط ضعف مواضع پدافندی خود، آرایش نیروهای ایران را بر هم زند اما این تلاش ها نیز تأثير تعیین کننده ای بر نیروهای خودی نداشت. محسن رضایی در این باره بر دو نکته تأکید می کند: «نخست اینکه طرح مانور بایستی متناسب با آخرین تغییرات دشمن باشد، لذا اطلاعات لازم است به روز باشد. باید تا آخرین لحظات تغییرات دشمن را درک کنیم و به تناسب آن طرح مانور را تغییر بدهیم. نکته دیگر پافشاری و تلاش برای تصرف نقطه یا نقاطی است که با تصرف آن تعادل دشمن بر هم می خورد. در عملیات فتح المبين آرایش دشمن به دو نقطه وابسته بود: یکی تنگه رقابیه و دیگری ارتفاع برغازه. لذا با نزدیکی به دو نقطه یاد شده، تمام جبهه دشمن متزلزل شد. طرح ریزی دقیق عملیات فتح المبين به خصوص در محور قرارگاه قدس - که در مرحله اول به وارد آمدن خسارت فراوانی بر دشمن و درهم ریختگی نیروهای عراقی منجر شد - یکی از ویژگی های مهم این عملیات بود که نقش تعیین کننده ای در کسب پیروزی داشت. در محور قرار گاه فتح نیز اقدامات مهندسی برای احداث جاده روی ارتفاعات میشداغ و تصرف تنگه رقابیه همچون تیر خلاصی به دشمن بود، چنانکه پس از آن نیروهای عراقی بدون درنگ دست به عقب نشینی زدند. به عبارت دیگر، با پیروزی عملیات فتح المبين تصور و باورهای دشمن درباره توان ویژه رزمی ایران و نیروهای خود دستخوش تغییر شد. پیش از این، دشمن نسبت به توان نیروی نظامی ایران تردید داشت و می پنداشت که نیروهایش می توانند مواضع اشغالی را حفظ کنند. به همین دلیل، دشمن در عملیات بیت المقدس نیز نتوانست مقاومت مؤثری از خود نشان دهد. علاوه بر این، غلامعلی رشید (معاون عملیات فرمانده كل سپاه قدرت تصمیم گیری فرمانده کل سپاه و توانایی وی را در حل معضلات اساسی عملیات در مرحله طرح ریزی و اجرای آن، ویژگی دیگر این عملیات خواند: «فتح المبين انصافا خیلی وسیع بود؛ در آن شرایط و در آن دوران سخت، این اراده فرمانده کل سپاه بود که توانست تصمیم گیری کند و این عملیات را انجام دهد. در حالی که بسیاری از فرماندهان تصمیم سرلشکر محسن رضایی را به آن شکل قبول نداشتند.» به عقیده غلامعلی رشید پس از عملیات طریق القدس تداوم حضور فرمانده کل سپاه در منطقه علاوه بر اینکه به انتقال نیروهای سپاه و تمرکز امکانات در جبهه ها منجر شد، در بعد عملیاتی نیز جرأت و شهامت طرح ریزی عملیات گسترده و به کارگیری نیروهای مردمی در مقیاس وسیع را به وجود آورد. ✵✦✵ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 گوشه هایی از خبر پراکنی و رسوایی های رسانه‌ها بعد از فتح خرمشهر :  🔅 بی بی سی: سقوط سریع خرمشهر به خصوص باعث سرافکندگی عراق شده است. طبق تخمین ۳۰ یا ۴۰ هزار سرباز از این شهر دفاع می کردند.  بی‌بی.سی که قبلا گفته بود «چنانچه ايرانيان در صدد بازپس گرفتن خرمشهر برآيند، سخت ترين «گردو» را برای شكستن برگزيده اند»، سرانجام ناچار شد سكوت خود را بشكند و طی گفتاری در روز پنجم خردادماه سال شصت و يك، يعنی دو روز پس از فتح خرمشهر توسط رزمندگان ايران اسلامی، حيرت زده اعلام كند: «از زمانی كه خبرنگاران غربی از نيروهای عراقی در خرمشهر ديدن كرده و از روحيه خوب آنها گزارش داده اند، بيش از سه يا چهار روز نمی گذرد كه ناگهان همه شهر از دست عراقی ها بيرون كشيده شد.»   در ساعت ده و پنجاه و پنج دقيقه بامداد چهارشنبه، چهارم خرداد ،۱۳۶۱ خبرگزاريهای بين المللی، در گزارشهايی كه با عنوان «بسيار مهم» از بغداد به سراسر جهان مخابره كردند، برای نخستين بار ضمن استناد به بيانيه نظامی صادره از سوی حكام بغداد، اعلام داشتند كه عراق «تلويحاً» به شكست خود اعتراف  کرده است. به نوشته وزير خارجه وقت جمهوری اسلامی ايران، خبرگزاری رسمی عراق ـ آی. ان. ا ـ طی يك اطلاعيه كوتاه ضمن آنكه از خرمشهر با عنوان «بندر خرمشهر» نام برد، اعلام كرد: «سخنگوی ارتش عراق اعلام كرده است بندر خرمشهر را ترك كرده و تا مرزهای بين المللی عقب نشينی كرده اند. خبرنگار عراق افزود كه عقب نشينی نيروهای عراقی، از روز يكشنبه اول خرداد ۱۳۶۱ آغاز شده بود.»   همين اطلاعيه تلكس بين المللی خبرگزاری عراق، عصر روز چهارم خرداد ۱۳۶۱ به صورت ديگری از سوی راديو از صوت الجماهير بغداد به اطلاع افكار عمومی عراق رسانده شد: «يك سخنگوی ارتش عراق اعلام كرده است كه نيروهای پيروزمند قادسيه صدام پس از آنكه تمامی حمله های قوای دشمن مجوس و نژادپرست فارس را در مناطق الخفاجيه (سوسنگرد) و الاحواز (اهواز) با اقتدار كامل دفع كردند... صبح روز ۱۹۸۲‎/۰۵‎/۲۴ (۱۳۶۱‎/۰۳‎/۰۳) در يك جابه جايی تحسين برانگيز، عقب نشينی تاكتيكی (!) خود را از جبهه محمره (خرمشهر) با موفقيت كامل انجام داده اند. اين دعاوی درست در شرايطی از راديوی دولتی بغداد پخش می شد كه خبرگزاری آمريكايی «يونايتدپرس» در ساعت بيست و چهار و بيست و دو دقيقه همان روز، در گزارش ارسالی خود، سربازان عراقی را در حال فرار توصيف كرد و نوشت: «... سربازان در حال فرار عراق، سرگرم گريختن از خرمشهر و مناطق اشغالی هستند.    پس از بازپس گیری خرمشهر توسط ایرانیان در ۲۷ مه ۱۹۸۲، آمریکا و اروپا ابتکارات متعدد را برای پایان دادن جنگ به کار گرفتند تا از سقوط صدام جلوگیری کنند. در واقع از دید آنها، باز پس گیری خرمشهر مساوی با سقوط صدام و سقوط صدام مساوی بود با به هم خوردن ثبات منطقه. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
عجب عطرِ دل انگیزی دارد این مهــر و این صفا که هر دم ، هر لحظه ، مرا یادِ شما می اندازد ... http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۵۳ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• چاره ای نبود، باید درگیر می شدیم. حالت گرفتیم، اما آنها پیش دستانه رگباری بستند و در شیارها غیب شدند. لحظاتی بعد صدای چند موتور تریل آمد. از مغرب آمده بودیم تا مغرب هم ایستادیم و هیچ خبری نشد. نیروها را جمع کردم و به عقب آمدیم. با وضع پیش آمده به حمیدزاده، معاون آقای مستجیری پیشنهاد استقرار دیده بان در منطقه را دادم. پرسید: چرا، چطور؟ گفتم: الان چند تیم نوبتی یا هم زمان در منطقه کار می کنند. اگر هر روز دو نفر از هر تیم تاریک روشن صبح در جای مناسبی پنهان بشوند و منطقه را کامل رصد کنند، می توانیم رفت و آمد عراقی ها را کنترل کنیم. جوابش منفی بود و به چند روز بعد حواله داد. موضوع را به حاج حسین همدانی و حاج جعفر مظاهری اطلاع داده و کسب تکلیف کرده بودند. فرماندهان دستور داده بودند: چند روزی گشت نروید! چند روز بعد از این دستور، آب ها که از آسیاب افتاد، گشت ها ادامه یافت. راه کار ما در شرف قفل شدن بود و دوباره دستور رسید: کفایت می کند و دیگر ادامه ندهید. اما ته دل من و محمدی رضایت نمی داد. همچنان اشرار یا عراقی ها می آمدند و ناگهان غیب می شدند و نمی دانستیم از کجا می آیند و به کجا می روند؟ دل نگران بودیم که اگر در عملیات به پشت مواضعشان رسیدیم و ناگهان به تپه ای، شیاری، جاده ای برخوردیم که در محاسباتمان نیامده چه اتفاقی برای نیروها خواهد افتاد! قبل از قفل شدن راه کار، برای رفع این دغدغه ها، قرار بر چک کردن مسیر گذاشتیم. با مسئولان کارها را هماهنگ کردیم تا شاید آن راه غیبی را پیدا کنیم. پیچیدگی منطقه عملیاتی سومار و تحرکات دشمن، فرماندهان عالی و تیپ را نگران کرده بود. آن روز در مقر کاشی پور فکر می کنم حمیدزاده مرا خواست و گفت: آقای روشنایی را می برید و از پشت تپه ساندویچی تمام ارتفاعات و مناطق دشمن را فیلم برداری کنید..‌! فردا صبح خیلی زود، آفتاب نزده حرکت کردیم تا قبل از طلوع در منطقه باشیم و با دید کافی و کامل دستور را اجرا کنیم. حمایل ها را بستیم. تفنگ امیر دوربینش بود. من هم دست چپ به گردن و کلاش به دست، راه افتادم. چون ممکن بود نوری از لنز دوربین انعکاس پیدا کند، سر دوربین فیلم برداری را داخل گونی کردم تا امیر با خیال آسوده کارش را انجام بدهد. امیر با دقت تمام خط را از ابتدا تا انتها دوربین کشید و فیلم گرفت درست مثل یک دوشکاچی که تیغ تراش می کند و چیزی را از قلم نمی اندازد. آخرهای کار دیدم که یک گروه گشتی عراقی از خط الراس خودشان آمدند و آمدند و سرازیر شدند به طرف ما. زدم روی شانه ی امیر که تقریباً زیر گونیِ استتار بود و گفتم: آقای روشنایی عراقی ها را دیدی؟ گفت: بله. گفتم: بله ات باقی(همیشه زنده باشی‌). بجنب برادر تا گیر نیفتادیم! او هم فرز و تیز ماموریتش را انجام داد. دو پا داشتیم، دو تای دیگر قرض کردیم و به مقر برگشتیم. گزارش کار را به حمیدزاده دادم. نماز ظهر و عصر که تمام شد، بچه های تیم آقا کریم مطهری هم سررسیدند و گزارش دادند: موقعی که ما داشتیم از دیدگاه پشت ساندویچی منطقه را دید می زدیم، یکی هم از آن طرف داشت ما را دید می زد‌! به قول لرها، دید به دید شده بید! کریم که همراه آنها نرفته بود، گفت: خیال کرده اید. چیزی نیست! گفتند: نه باور کنید. عراقی بود، دوربین داشت! من هم گفتم: آره آقای مطهری! بچه ها درست می گویند. صبح که رفته بودیم برای فیلم برداری، یک گروه عراقی از پایین آمدند. به اینها که پشت سرما به آنجا رفتند اطلاع دادم که مواظب باشند عراقی ها در منطقه اند. اما‌ آقا کریم قبول نکرد. دیده بان ها که رفتند گفت: آقا محسن! اینطوری می‌گویی، بچه ها پایشان سست می شود، می ترسند! گفتم: پایشان سست می شود یعنی چه؟ اگر آنها خبر داشته باشند با چشم باز می روند و گیر نمی افتند و نمی شود داستان ما و محسن عین علی که عراقی ها آمدند بالای سرمان. آخرین روز بهمن ماه ۱۳۶۳ فرمانده تیپ، حاج حسین همدانی، جانشین فرماندهی، حاج جعفر مظاهری، فرمانده اطلاعات عملیات، حاج رضا مستجیری، فرمانده طرح و عملیات، علی چیت سازیان به اتفاق فرماندهان گردان ۱۵۱ حسن تاجوک، گردان ۱۵۲ میرزا سلگی، گردان ۱۵۳ عین علی، گردان ۱۵۴ مهدی روحانی و گردان ۱۵۵ حمید رهبر برای توجیه نهایی از تپه ارتش آن هم در روز وارد منطقه تحت شناسایی عملیات شدند و منطقه را رصد کردند و برگشتند. آنها در راه بازگشت در یک جای دنج می نشینند و چای می خورند و به سلامت به مقر برمی گردند. فردای آن روز دو گروه برای شناسایی و کنترل چندباره وارد منطقه می شوند. گروه اول، از همان مسیر دیروزی می روند. راه بازگشت دلتا شکل بود، زیرا دو ارتفاع به موازات هم و بین آنها درّه ای فراخ که در نقطه های پایانی و خروجی تنگ و تنگ تر می شد، قرار داشت. متاسفانه آنها تقریباً در همان جای دنج که
روز قبل فرماندهان استراحت کرده بودند، در حین عبور کمین می خورند و درگیری آغاز می شود. مصیب مجیدی و علی محمد میرزایی با چابکی خودشان را بالا کشیدند و به مقر رسیدند و هراسان و نفس زنان گفتند: بیایید کمک. کمین خورده ایم و الان بقیه بچه ها گیر کرده اند!. من، علی محمدی، قاسم هادی ئی و ۹ نفر دیگر سریع اسلحه ها و حمایل ها را برداشتیم و سوار تویوتا به راه افتادیم. آن قدر قضیه جدی بود که حمایلها و بند کفش ها را سوار بر تویوتا بستیم و وارد منطقه حادثه و درگیری شدیم. زودتر از ما، آقای همدانی هم رسیده بود. بچه های تیم های قبلی سه تا برانکارد با خودشان می آوردند. کمی بعد حمیدزاده و مجیدی هم رسیدند و گفتند: به ما کمین زدند و درگیر شدیم. ما فرار کردیم، ولی از بقیه خبر نداریم. احتمالاً آنها زخمی یا شهید شده اند. برادر همدانی که تازه به قرارگاه برگشته بود، سریع دست به کار شد و سه گروه تشکیل داد... و محمد آلپور شهید شده بودند. حسن تاجوک نیز به سختی زخمی بود و بی هوش روی برانکارد افتاده بود. با آر پی جی و کلاش، بزن بزن سختی در می گیرد. چون در خشاب تفنگ محمد آلپور حتی یک فشنگ هم نمانده بود. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرداران سوله 7⃣1⃣ 🔹دکتر ایرج محجوب "بخش دوم" ⊰•┈┈┈┈┈⊰• 🔻مرخصی در وضعیت جنگی قبلا گروهی از پزشکان عمومی که در آبادان کاری نداشتند، اتومبیل های خود را به دکترهای دیگر سپرده و با یک اتومبیل به تهران رفته بودند. ما قصد داشتیم با اتومبیل های آنها به تهران برویم. نیروهای عراق در یک کیلومتری رودخانه بهمنشیر مستقر بودند. بخشی از جاده آبادان - ماهشهر دست عراقیها بود. تنها راه خروجی از آبادان، پلی بود روی رودخانه بهمنشیر، که آن منطقه را ایستگاه پل هفت می‌نامیدند. می‌بایست از روی پل می‌گذشتیم و پس از آن برای این که در دید دشمن قرار نگیریم، به سمت نخلستان های کنار کوی ذوالفقاری می‌رفتیم که حدود یک کیلومتر می‌شد. آن گاه در جاده خاکی در طول نخلستان، حدود سی کیلومتر به سمت ماهشهر رفته به نیروهای خودی می رسیدیم. بعد به سمت جاده ماهشهر رفته و بقیه راه را از طریق جاده آسفالت به ماهشهر طی می کردیم. قبلا عده ای از اهالی از جمله چند نفر از پرسنل شرکت نفت (شهید تندگویان) در جاده خاکی بین نخلستان، قبل از رسیدن به محل امن، اشتباها به سمت جاده ماهشهر رفته بودند که به دست نیروهای عراقی اسیر شدند و از سرنوشت آنها خبری به دست نیامد. خلاصه به ما مرخصی دادند. آمدم خانه، لباس برداشتم و به بیمارستان برگشتم. چند نفری که قرار بود به مرخصی برویم، هر کدام سوار یک اتومبیل شدیم و به ایستگاه پل هفت رفتیم. قرار بود، اگر از هم جدا افتادیم، در بیمارستان ماهشهر یکدیگر را ببینیم و از آن جا با هم حرکت کنیم. وقتی به ایستگاه پل هفت رسیدیم، با صف طولانی اتومبیل ها که قصد خارج شدن از آبادان را داشتند رو به رو شدیم. چهل، پنجاه تا اتومبیل قبل از ما منتظر عبور بودند. پاسدارانی که محافظ پل بودند گفتند اتومبیل ها را گل مالی کنیم. چون نور آفتاب ممکن است باعث برق زدن اتومبیل و شیشه ها شود. عراقیها آن را می بینند و هدف گله توپ قرار میدهند. قبلا هم چند اتومبیل را زده بودند. تمام بدنه و شیشه ها را گل مالی کردیم و فقط قسمتی از شیشه جلوی راننده را تمیز گذاشتیم ما داخل اتومبیل ها در صف منتظر نوبت بودیم. ابتدای صف، ابتدای خیابانی بود که عمود به بلوار منتهی به پل بود. مأمورین، جلوی ایستگاه پل هفت، راه اتومبیل ها را بسته بودند. هر چند دقیقه، چند اتومبیل که توی بلوار منتظر بودند را به مدخل پل هدایت می کردند. از این طرف، به سه یا چهار اتومبیل اجازه می دادند که وارد بلوار شوند. آنها را وسط بلوار نگه می داشتند. بقیه هم در خیابان منتظر بودند. هر بار اتومبیل ها قدری جلوتر می رفتند و منتظر نوبت می شدند تا به بلواری که به پل منتهی می شد وارد شوند. در مرحله اول توقف، یکی از ما که تکنسین رادیولوژی بود، در یک فرصت مناسب اتومبیلش را از صف خارج کرد و خود را به بلوار رساند. وقتی ما به بلوار رسیدیم، اتومبیل او را دیدیم که نزدیک پل است و چند دقیقه بعد با چند خودرو دیگر از پل گذشت و عازم ماهشهر شد. حدود دو، سه ساعت طول کشید که من نزدیک پل رسیدم. یک تریلی هم جلوتر از من توی صف بود. حدود سی یا چهل نفر، روی آن سوار شده بودند. پشت سر ما هم سی، چهل اتومبیل دیگر داخل خیابان بودند. همان توی صف اتومبیل های خود را گل مالی می کردند. پاسدارها به کسانی که از پل عبور می کردند، مسیر را می گفتند. آنها را راهنمایی می کردند که خیلی آهسته رانندگی کنند تا خاک بلند نشود. وگرنه نیروهای عراقی تصور می کنند که ستون نظامی در حال عبور است و آنها را می زنند. در این حین یک جیپ نظامی آمد رد بشود. راننده جیپ که پاسدار بود، من را شناخت. بیمارم بود و چند بار برای معالجه به بیمارستان آمده بود. نگه داشت. سلام علیکی کرد و گفت: «دکتر بیا سوار شو برویم خط.» بعد از چهل پنج، شش روز به مرخصی می رفتم. خندیدم و گفتم: شما بروید به سلامت.» ⊰•┈┈┈┈┈⊰• پیگیر باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۵۴ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• حاج حسین همدانی به حمیدزاده و مجیدی و ما گفت: شما در منطقه بمانید و آرایش بگیرید. در منطقه بگردید ببینید حاج رضا را پیدا می کنید؟ شاید اسیر نشده و در شیارها پنهان شده باشد... نزدیک ظهر شهدا و حسن تاجوک را به پای ماشین رساندیم. حاج حسین، علی محمدی و یکی دو نفر دیگر را همراه شهدا و تاجوک روانه کرد. در پی انجام دستور حاج حسین، در سه گروه هفت هشت تایی منطقه را قُرُق کردیم. دشت بانی جلو می رفتیم تا مبادا ناغافل همدیگر را بزنیم و ضمناً از هم باخبر باشیم. تپه ها و شیارها و گوشه های دنج را هم نگاه می کردیم. گشتی های عراقی رزمی بودند و همه چیز داشتند. پس باید حواسمان را حسابی جمع می کردیم تا در کمین نیفتیم. صدا می زدیم، حاج رضا، آقای مستجیری، مستجیری، تا بلکه بشنود و جوابی بدهد و از مخفی گاه بیرون بیاید. هر چه بیشتر گشتیم، بیشتر ناامید شدیم و حاج رضا پیدا نشد. دم دمای غروب علی محمدی پس از انجام ماموریتی که داشت، خسته و کوفته برگشت. پرسیدن: پس چرا آمدی؟ خندید. گفتم: مگر همراه شهدا نرفتی، برای کاری که به تو محوّل شده بود؟ باز خندید و گفت: آره رفتم. انجام دادم تمام شد. پرسیدم: پس چرا دوباره آمدی؟ گفت: راستش دلم نیامد از فیض شب زنده داری با شما محروم باشم...! مغرب شد. گفتند: شب را در منطقه بمانید. شاید حاج رضا بخواهد شبانه برگردد. به فاصله تیررسام بزنید تا راه را پیدا کند! شب تا صبح تیره‌ی چشمانمان کشید از بس کوه و کمر را نگاه کردیم و رسام انداختیم. شاید اگر به پیشنهاد بنده توجه می شد و دیده بان می گذاشتند، عراقی ها این جوری جولان نمی دادند و ما می توانستیم پیش دستی کنیم نه آنان. آنها با تعداد زیاد و تجهیزات کامل آمده بودند تا همه بچه ها را به اسارت ببرند. اگر این اتفاق روز قبل می افتاد، فاجعه ای بزرگ می شد...! متاسفانه حاج رضا اسیر شد و حسابی از خجالتش درآمده بودند تا برسد به عقب. در واقع حاج رضا و حسن تاجوک با هم اسیر شده بودند. تاجوک داستان خلاصه اش را برای ما تعریف کرد و گفت: من زخمی شدم. هیکل درشت و ورزشی مرا کول کردند و به راه افتادند. در بین راه خسته شده از خیر من گذشتند. دیدند تا خط خودشان خیلی راه مانده مرا به زمین انداختند و بستند به رگبار، خلاص! یک خشاب روی من خالی کردند. کار خدا بود. ناگهان سرم چرخید و تمام تیرها به کتفم اصابت کرد، ولی من احساس کردم که تمام کرده ام... در واقع حسن تاجوک این دلاور ملایری، هم زخمی می شود، هم اسیر و هم شهید! اسارت حاج رضا خسارت کوچکی نبود. قبل از شروع شناسایی ها، روزی حاجی مرا صدا کرد و خواست که با هم به جایی برویم. پشت فرمان نشستم و ایشان هم بغل دست من. در بین راه گفت: برویم حدّ لشکر حضرت رسول (ص) با فرمانده اطلاعات عملیات آنها قراری دارم. گویا زودتر سرقرار رسیدیم، اما خبری از فرمانده اطلاعات عملیات لشکر نشد. باید منتظر می ماندیم. سر صحبت باز شد. او با یک حال خاصی به من گفت: من از خداوند دو چیز خواسته ام، یکی آنکه مرا با کارهای بزرگ و سخت امتحان کند، جوری که این کارهای روزمره برایم پیش افتاده باشد. دوم آنکه اگر آن کار بزرگ و مشکل پیش آمد بایستم، مثلاً چه قدر سخت است آدم اسیر بشود و ببرندش. این چه ذلّتی است که انسان به خودش بدهد، همین طور بایستی و ببرندت! این حرف را زد و بعد از چند لحظه خودش جواب خودش را داد: استغفرالله ربّی و اتوب الیه، مگر باقر سیلواری را به همین راحتی اسیر کردند؟ او رزمی کار و یک تنه حریف پنج نفر بود، یعنی او ایستاد و بردندش؟ بالاخره اسیر شد. ملاقات انجام شد و برگشتیم و من به دلم افتاد که لابد یک چیزی به دل این مرد افتاده است. خط احد و سومار مثل تپه ماهورهایش فراز و نشیب و اتفاق زیاد داشت. هم زمان ما که در منطقه کار می کردیم تا زمینه عملیات فراهم شود، انبوهی از نیروهای استان همدان و سایر تیپ ها و یگان ها در پادگان ابوذر برای ماموریت لحظه شماری می کردند که جنگنده های دشمن، پادگان را به خون کشیدند. روز ۱۳۶۳/۱۲/۱۶ در ساعت ده و نیم صبح، ده ها فروند هواپیمای جنگنده عراقی به پادگان ابوذر حمله می کنند. شدّت حمله، پدافندهای هوایی را غافلگیر و منهدم می کند. هواپیماها با نبود ضدهوایی ها، می روند و برمی گردند. در عرض ده دقیقه ی مرگبار، صدها نفر از رزمندگان مستقر و در حال آموزش، زخمی و شهید می شوند و بیشتر ساختمانها و تاسیسات تخریب می گردند. فردای روزی که اولین موشک زمین به زمین ایران به بانک رافدین بغداد خورد (۱۳۶۳/۱۲/۱۹)، صبح زود هنوز نماز نخوانده بودیم که هواپیماهای عراقی وارد منطقه شدند. غرش هواپیماها منطقه را برداشت. آنها همه مقرها و سوله ها و چادرها را زدند، حتی هرجا، جای لاستیک ماشین و جاده بود! هواپیماها سه فروند بودند و در بالای کوه گچی به خوبی د
یده می شدند. یکی شان شیرجه زد روی ارتفاع و پدافند هوایی دود شد رفت هوا، بعد آمد مقرها را یکی یکی زد، از جمله مقر ما را که کنار جاده بود. خوشبختانه ما در زیر پل سیمانی رودخانه بودیم و آسیبی ندیدیم. عراق تصور می کرد موشک ها از این جا که نزدیکترین نقطه به بغداد است، شلیک شده است. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 بازتاب فتح خرمشهر ┄┅┅❀💠❀┅┅┄ 🔅 ادعای یک روزنامه آلمانی این بود که خطر پیروزی ایران و فروپاشی عراق موجب خواهد شد تا نظام‌های حاکم بر منطقه خلیج فارس پس از سقوط صدام تهدید شوند و این امر احتمال مداخله ابرقدرتها را به صورت مستقیم در جنگ در پی خواهد داشت. این روزنامه به طور مشخص علاوه بر آمریکا شوروی را هم ذکر می کند. ¤°•¤•°¤°•¤ 🔅 بعد از آزادسازی خرمشهر، آمریکا به کشورهای حاشیه خلیج فارس خصوصاً به کشورهای عربستان ، کویت ، امارات و قطر هشدارهایی می دهد. هشدار این بود که شکست عراق از ایران با منافع آمریکا سازگار نیست و قطعاً ما اقداماتی انجام خواهیم داد تا از این امر جلوگیری شود. در حقیقت نوعی اطمینان خاطر به کشورهای عرب جنوب خلیج فارس می دهند که آمریکا اجازه پیروزی قطعی در جنگ را به ایران نخواهند داد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 این کلیپ قبلا در کانال دوم حماسه جنوب، شهدا بارگذاری شده بود 🍂 مستندی جالب از شهید بهنام محمدی دانش آموز ۱۳ ساله که بعد از ۲ ماه جنگ و مقاومت در خرمشهر به شهادت رسید 🔻 به همراه تصاویر و مصاحبه دیده نشده از شهید بهمراه خاطرات سید صالح موسوی، مدافع خرمشهر http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
❣ سید صالح موسوی مدافع خرمشهر و رفیق و همراه شهید بهنام محمدی (معروف به رامبوی خرمشهر) 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا