🍂
🔻 من با تو هستم 6⃣1⃣
خاطرات سردار
سید جمشید صفویان
برادر شوهرم مرتب می گفت: «بابا کاش آرزو می کردی الآن خودش بیاد اینجا» با سروصدای ما پدر و مادرش که بعد از پیام امام از اتاق بیرون رفته بودند، آمدند داخل و با دیدن تصویر سید جمشید مرتب صفحه ی تلویزیون را می بوسیدند و گریه می کردند.
سید جمشید در بین صحبت هایش توصیه کرد که رزمندگان، جبهه ها را خالی نکنند. با شنیدن این توصیه با خودم گفتم هیچی، او هم آب پاکی را
ریخت روی دستمان. دیگر حالا حالاها نمی آید... عید هم بی عید
با دیدن تصویر سید جمشید، دلم بیشتر هوای او را کرده بود. یکی، دو ساعت بعد از تحویل سال همه رفتند شهید آباد ولی من اصلا حوصله نداشتم و تنها در خانه ماندم. وقتی برگشتند، غروب شده بود. من روی یک سکو وسط حیاط نشسته بودم. با خودم هم قهر بودم. وقت اذان بود و همه آماده شدند برای رفتن به مسجد. مادر شوهرم گفت: «میای مسجد؟ » با عصبانیت گفتم: «نه! حوصله ندارم. من همین جا میشینم تا بیاد..» چیزی نگفت. خداحافظی کردند و همگی رفتند مسجد از نماز که برگشتند هنوز همان طور روی سکو نشسته بودم. با اخم جواب سلام آنها را دادم. چیزی نگذشت که صدای زنگ در بلند شد، سه بار پشت سرهم. پدرش به من گفت: «بابا زودتر قهر می کردی..."
باورم نمی شد اما خودش بود. با لباس های خاکی و همان لبخند همیشگی که تمام دنیا را به من برمی گرداند. نزدیک تر که آمد، با لحن شوخ همیشگی گفت: «سلااام... خانوووم... خوبی؟ سلامتی؟ ما نبودیم خوش گذشت...
با آن قیافه ای که از چند ساعت قبل به خود گرفته بودم، خجالت می کشیدم که جلوی دیگران بخندم ولی احساس می کردم خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم.
آن پیام نوروزی اش شده بود باب جدیدی برای شوخی دوستان و آشنایان. هر کس او را می دید سربه سرش می گذاشت. می گفتند: «حالا دیگه شده ای ولیعهد خمینی و بعد از او تو پیام میدی...به رزمنده ها توصیه می کنی جبهه ها رو خالی نکنن ولی هنوز حرفت تموم نشده خودت راه افتادی و اومدی خونه؟!.. »
او هم با شوخی می گفت: «بابا! این پیام چند روز پیش ضبط شده، مال امروز که نبوده. من اون موقع! گفته بودم جبهه رو خالی نکنید، نه حالا... "
در اتاقمان که نشستیم، از تنهایی ها و دلتنگی هایم برایش حرف زدم و گلایه کردم. حرف هایم را که گوش داد، اول حکایت هایی از ائمه برایم تعریف کرد و بعد هم گفت: «خدا منو ببخشه اگه در حق شما کوتاهی می کنم. ان شاء الله که بتونم روزی جبران کنم و اگه هم نشد که جبران کنم و شهید شدم این قول رو به شما میدم که نیمی از اجر جهاد و شهادتم برای شما باشه به خاطر این سختی هایی که تحمل می کنی و طوری رفتار می کنی که من بتونم وظیفه ام رو انجام بدم.» بعد با آهی که کشید، حکایت یکی از نیروهایش را برایم تعریف کرد. گفت: «یکی از رزمنده ها، تک پسر بود، دو تا خواهر هم داشت. پدرشان رو در بچگی از دست داده بودند. مادرش مدام به من سفارش می کرد که من همین یه پسر رو دارم. با بدبختی بزرگش کردم... اگه از دستم بره دیگه کسی رو ندارم. تو رو خدا نذار به جبهه بياد.. با اصرار مادرش، اون رو از حضور در جبهه منع کردم و از او خواستم که در سپاه شهر خدمت کنه. روزی که برای مأموریتی به تهران رفته بود، در مسیر برگشت، ماشینش از جاده خارج شد. افتاد توی دره و به رحمت خدا رفت در حالی که تازه ازدواج کرده بود و همسرش باردار بود. این قضیه برام خیلی تأسف بار و دردناک بود... "
بعد توضیح داد که: «این طور نیست که اگه کسی به جبهه نرفت، از مرگ در امان می مونه. اگه زمان مرگ ما برسه، جبهه یا هر جا که باشیم مرگ به سراغمون میاد.»
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
❣
🔴 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
🔰 مثنوی زیبا و دلنشین
⏪ سرزمین از بلا، لابلا
جنگ سخت تیرگی با نور بود
آنطرف فرعون، این سو طور بود
آنطرف راهی که آغازش فناست
این طرف راهی که پایانش بقاست
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
در کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
┄┅═══✼🌸✼═══┅┄
🍂
🍂
❣یادش بخیر🤔✨
می گفتند دو نفری مکروه است ✨
✨
✨ زیر یک پتو خوابیدن😴
✨
✨
✨
بچه ها به شکل معجزه آسایی😏
مشکل رو حل کردند و ✨
✨
سه، چهار نفری زیر یک پتو می خوابیدن😢😢 ✨
✨
✨چه می شد کرد گاهی امکانات کم بود و تدارکات دیر می رسید. ✨
✨
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
منازل روستایی آبادان قبل از عملیات والفجر 8 سال 64 - نفر اول از راست شهید سید رحیم بن شاهی و نفر آخر شهید کریم اهوازی از شعدای گردان جعفر طیار (س) اهواز
@defae_moghadas
#نه_به_FATF
🍂
🔻 نان مردم دزفول
درزینی
فرمانده وقت گردانهای کرمانشاه
از خرمشهر حرکت کرده بودیم و شب تازه رسیدیم اندیمشک. می خواستیم به طرف دهلران برگردیم که صدای موشک هایی که دزفول را هدف قرار داده بود بلند شد. گفتند دزفول را موشک زدند.
صبح به بچه های گردان گفتم قبل از اینکه به دهلران برویم، بیایید سری برویم دزفول و اگر کاری از ما برمیاد انجام بدهیم!
حدود ۷صبح رسیدیم دزفول محل موشک باران .
دزفولی ها داشتند اشیاء باقی مانده را از زیر آوار بیرون می کشیدند.
وقتی ما رزمنده ها را دیدند دور ماشین ها با صلوات جمع شدند.
رفتم بالای سکو و از جنگ و مقاومت گفتم و اینکه شهر شما پشتیبان ماست و اگر نباشد چه خواهد شد و...
گرما گرم صحبت یک نفر از وسط جمعیت دست بلند کرد.
مکثی کردم.
گفت :پِی ای قِصا که بِکنی دیاره کسی هِیسی مِی جِبها. (ای جوان! از صحبت هایت معلوم است برای خودت کسی هستی)
اُمون کل ای قصانه دونیم.(ما همه این صحبت ها را میدانیم)
دونیم جنگه تلفات داره، جونی و مُولی...
دونیم وا مقامت کنیم سی دل(میدانیم جنگ تلفات جانی و مالی دارد) عزیزونمون که می خط مقدمن.
اما اُومون سی دل موندن یه چی مخیم.(جوان های ما در جبهه هستند و ما براى ماندن نیازهایی داریم) به مسئولین گووِی "نون" رسونن به شَر(شهر). نون می شر پیدا نم بووَ.(به مسیولین بگویید نان برسانند که اینجا کمبود است)
جمعیت صلواتی فرستادند و تایید کردند.
از سکو پایین آمدم و حدود ۱۲۰ نان یا بیشتر که داشتیم و یکی دو صندوق گوجه و خیار و یه حلب پنیر را آوردم جلو و گفتم به صف بشوید.
مردم به صف شدن!
به هرکس گفتم چند نفر هستید؟ 👈 "حتی یک نان اضافه تر هم نگرفت"👉
همه سه نفر، چهار نفر، یا پنج نفر می گفتن بعضیا هم عمدا کمتر.
به هر کدوم یک مقدار پنیر و گوجه و یک تعداد نان دادیم تا تمام شد و به همه رسید.
راه افتادیم سمت دهلران. بین راه بچه های گردان گرسنه بودند و کم کم نق زدن ها شروع شد که نان ها را دادید به دزفول خودمان گرسنه ماندیم.
یک دفعه دیدم یک نونوایی دارد پخت می کند.
راننده را گفتم بمان، رفتم دیدم هیچکس نیست .
گفتم نان میخواهم برای گردان. چیزی گفت و نان ها را به من داد.
تازه و گرم.
به هر کدوم از بچه ها یک نان دادم.
گفتم بشینید می خوام روضه بخونم.
اینبار روضه امام حسین(ع) نیست.
روضه ی نانِ مردمِ دزفوله!
شما نونِ سردِ بیات رو دادید به مردم موشک خورده بی خانمان... خدا بهتون نون تازه و گرم داد.
چیزی که نانوا به من گفت این بود :
" اینها نان مردم دزفوله، قراره ببرن واسه اونا، ولی اینا سهم شما، الان رزمنده ها واجب تر هستن."
و رزمنده ها اشک می ریختن و نان می خوردن.
دزفول اینگونه پایتخت مقاومت نام گرفت...
و امروز هم روز ایثار دیگریست...
یکدیگر را در موشکباران اقتصادی دریابیم.
مایحتاج دیگران را ولو اندک در منزل احتکار نکنیم.
سخت است ولی می شود تا ایثار نام بگیرد.
@defae_moghadas
🍂
#نه_به_FATF