🍂
🔻 هندوانه
_🍃🌺🍃_
یکی تعریف می کرد که مقرشونو تسخیر کرده بودن. بعد این آقا با دوستش قبل از اینکه عراقیا برسن تصمیم به فرار گرفتن.
این آقا اسلحه شو برداشت و شروع کردن تو بیابون دویدن که چشمش به دوستش افتاد دید به جای اسلحه هندونه🍉 ای رو زده زیر بغلش و داره می دوه.😂
از این وضعیت خندش گرفته بود و دوستش عصبانی شد که چرا تو همچین وضعیتی داری منو مسخره می کنی.
آنقدر دویدند و بعدا که آروم گرفتن، گفت چرا بهم خندیدی؟ دوستش گفت آخه تواین وضعیت به جای اینکه اسلحه برداری هندونه برداشتی!
جوابش جالب بود و دیدم حق با اون بوده.
او گفت، شاید تو اون بیابون از دست عراقیا بتونیم فرار کنیم اما از تشنگی نمی تونستیم جون سالم در ببریم.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/2
✨ ساعت 7/5 صبح، فرماندار آبادان، تلفنی تماس گرفت که برادرت تلفن کرده و گفتند به اتفاق آقای کیاوش مشغول کارهایی هستیم در ارتباط با جنگ، (این برادرم ابراهیم است که به اتفاق آقای کیاوش به تهران و فارس و جنوب رفته اند، به منظور گرفتن کمک و وسایل برای رزمندگان).
✨ ساعت نزدیکی های هشت [است] و منتظر شنیدن تفصيل اخبار از رادیو تهران هستیم.
آقایان صداقت و ربانی خراسانی هم الان که ساعت حدود ۹ صبح است، آمدند. چند دانه ای انار دارم. به آنها دادم. مشغول خوردن هستند.
........ آقایان موسوی و صداقت و ربانی برای کسب اطلاع بیشتری از اوضاع خرمشهر به طرف هنگ ژاندارمری رفتند و بنده به ستاد فرمانداری رفتم. فرماندار به هنگ ژاندارمری رفته بود. تلفن به هنگ کردم. فرماندار از اوضاع ناراحت [بود]. گفت: الان می آیم
✨ پس از حدود نیم ساعت، ایشان آمدند؛ فوق العاده ناراحت و عصبانی که خرمشهر مجددا در آستانه سقوط است؛ نیروهای دشمن تا نزدیکیهای پل آمده اند و از این لحاظ رفت و آمد به خرمشهر از طریق پل به غایت دشوار و مشکل است.
✨ سری به سرهنگ حسنی سعدی زدم. البته خونسردی خودش را حفظ کرده بود؛ اما جدا اوضاع بحرانی و خطرناک است. چند کلمه ای هم با ایشان صحبت کردم و همگی دست دعا به درگاه پروردگار [بلند کردیم] که خودش ابراز لطف و عنایت فرماید و این جمهوری اسلامی در حال تكون، به دست این عنصر خبیث و کثیف، صدام کافر، این طور دچار خطر شکست نشود.
وقت نماز، مثل هر روز به مسجد قدس رفتم. نماز را خواندم. بعد برادرم مرا به منزل آورد و برای آوردن مقداری آب گوشت به مسجد برگشت و الان از مسجد مراجعت کرده. به اتفاق آقایان موسوی، صداقت، مزارعی و فرزندانم محمود و مهدی و برادرم رسول می خواهیم لقمه نان و آب گوشتی بخوریم؛ اما همگی مضطرب و نگران وضع خرمشهر یا خونین شهر هستیم..
✨ خیلی سعی کردم به [/ با] دفتر امام در تهران تماس حاصل کنم که موفق نشدم. به فرمانداری تلفن کردم. از آقای دکتر شیبانی که آنجا بود، خواهش کردم از طریق تلفن فرمانداری با دفتر امام تماس حاصل کرده، پیام مرا راجع به اوضاع خرمشهر به عرض امام برساند. ایشان هم قبول کرد.
🍂
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/2
✨ از فکر خرمشهر نمی توانم فارغ باشم، تصور سقوط خرمشهر برایم کشنده است. آخر پس از یک ماه مقاومت و دادن این همه شهید، از پاسدار و سرباز و ژاندارم و تکاور و درجه دار و افسر و مردم عادی پیرزن و پیرمرد و اطفال صغير، و آن همه ویرانی اگر این شهر ساقط شود و پرچم صدام کافر جای پرچم جمهوری اسلامی در این شهر بالا رود، عکس امام خمینی - مظهر انسانیت - پایین آید و صورت نحس صدام - مجسمه رذالت و خباثت ۔ جایگزین آن گردد، چقدر جانکاه و روح فرسا خواهد بود. «ربنا افرغ علينا صبر و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين».
✨ آقای موسوی که فرزند خودش در خرمشهر است و امروز تاکنون خبری از او ندارد، فوق العاده به فکر فرو رفته و ناراحت است. حق هم دارد. خلاصه، این تفکرها مجال آسایش و آرامش را گرفته.
بعد از گوش دادن به اخبار ساعت ۲ بعد از ظهر، به هنگ ژاندارمری تلفن کردم و قضیه را جویا شدم. فرمانده عملیات اظهار داشت: اوضاع قدری بهتر است و آقایان نگران نباشند، ان شاء الله پیروز می شویم؛ که همگی گفتیم: الهی آمین.
ساعت حدود ۵ بعد از ظهر است. به اتفاق برادرم رسول به ستاد هماهنگی فرمانداری رفتیم. آنجا آقایان رشیدیان، صفاتی و نصراللهی نمایندگان مردم آبادان در مجلس شورای اسلامی هم بودند و همچنین آقای دکتر شیبانی قدری نشسته، و گفت و گویی به عمل آمد؛ که آقای رشیدیان کوشش داشت با تهران، آقای هاشمی رفسنجانی، تماس بگیرد که هر جا تلفن کرد، آقای رفسنجانی را نیافت. آقای فرماندار با لشکر ۹۲ زرهی اهواز تماس گرفت، وخامت اوضاع خرمشهر را تفصيلا بیان داشت، و همچنین با ستاد مشترک، و به تفصيل قضایا را شرح داد که آنها هم وعده مساعدت دادند.
✨ دیگر غروب است و وقت نماز مغرب و عشاء نزدیک. برای ادای نماز به مسجد رفتم. بعد از نماز که به منزل آمدم، دیدم آقایان حاج شیخ عبدالله محمدی و نوری و چند نفر دیگر هم منزل هستند. آقایان موسوی و صداقت هم بودند؛ همچنین آقای مزارعی.
✨ شامی که از کمیته ارزاق تهیه دیده بودیم، صرف کردیم. راستی فراموش کردم که آقای ربانی خراسانی هم بودند. بعد از شام و شنیدن خبر رادیو تهران، آقایان نوری و محمدی و سه نفر دیگر که همراهشان بودند، از منزل ما رفتند.
حدود ساعت ده خوابیدیم که صدای توپهای دورزن و خمپاره اندازهای عراق بلند شد؛ با شدتی کم سابقه. از شدت انفجار، عمارت منزل بقلی [= بغلی] در حال حرکت و تکان خوردن بود. خلاصه، تا صبح، هر لحظه شدتش بیشتر است؛ اما کجا خراب شده و تلفات و ضایعات چه اندازه است، تا حالا نمی دانم. بالاخره شب گذشت و روز آمد؛ اما چه شبی خوابی که نبود، چون که غرش توپ و این رعد و برقها، مجال خواب از همه ربود. تاکنون شب و روزی چون دیشب و امروز نبود.
✨ خوب حالا باید نماز را خواند. بالاخره سر و پا شکسته دو رکعتی به جا آمد. در حال نماز نیز چندین بار غرش توپ و موج انفجار، خانه را تکان داد. نماز را خواندیم و حالا صبحانه، نان و پنیری.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام و عرض عصر بخیر
این روزها دست نوشته های آیت الله جمی، امام جمعه آبادان حسابی به دل ما نشسته، ان شاالله برای شما هم همینطور بوده باشه.
در این نوشته ها می توان از حال و هوای روزها و ماه های نخست جنگ و جریانات لحظه ای جبههها و نیز استرس و اضطراب ها و نگرانی های شخصیت ها بخوبی آگاه شد و شرایط را درک کرد.
حالا گذشته از ارزش تاریخی این نوشتار، کار آیت الله که در آن شدت روزگار و رفت و آمدها و خستگی، چقدر برای تاریخ و آیندگان وقت می گذاشته و چند صفحه ای روزانه می نوشته واقعاً از توجه فوقالعاده ای برخوردار بوده و این همت قابل تقدیر و ارزش گذاری است.
وقتی به ایشان فکر می کنم، به یاد سرداران و عزیزانی می افتم که بعد از گذشت سی و چند سال از جنگ، هنوز به درک و ارزش ثبت تاریخی این جریان نرسیده اند و کماکان برای دعوت آنها به گفتن، باید وقت گذاشت و توجیه کرد و آخرش....
به یاد این مرد بزرگ، و در این غروب روزهای اربعینی فاتحهای نثارش کنیم.
🍂
👆فیلمی کوتاه در اوج درگيريهای مقاومت خرمشهر از شهید نوجوان و شجاع خرمشهری بهنام محمدی
@defae_moghadas
🍂
🔴 سلام 👋
صبح پنجشنبه تون خدایی
یهویی یاد روزهای اول جنگ افتادم
یادش بخیر همون روزهای اولی که به مسجد و بسیج رفتیم تا از شهر و خانه های عمدتا خالیش حراست کنیم.
اون روزا شهر به شدت زیر آتش خمپاره ها بود. روز اولم بود و نا آشنا. بچه های تدارکات با یک دیگ برنج که نمیدونم از کجا می آوردن، وارد مسجد شدند و در بشقاب های روحی برای افراد شام کشیدند.
شهید سرلک به شوخی می گفت از اون گوشتش هم برای ما اضافه کن.
هی نگاه می کردم ولی گوشتی نمی دیدم. با لبخندی که میزدند متوجه شدم که اسم برنج های شفته شده رو گوشت گذاشتن و مشتاقانه و با لبخند می خورن.
وقتی به اون روزها فکر می کنم هاله ای از مظلومیت ولی مملو از اراده و اقتدار از این بچه ها در ذهنم نقش می بنده.
اراده ای که از همون شکم های خالی سرچشمه می گرفت و با اون سن های کم مردونه عمل می کردن.
و وقتی با جریانات امروز مقایسه می کنم، شكم های پر رو می بینیم و اراده های ضعیف و تمایلات به همون دشمن رو.
والعاقبه للمتقین
🍂
🍂
🔻 ســهام خــیــامــ
بــهش مــی گــفــتــن: «آخــه تــو ڪــه پــســر نــيســتــی،چه جــوری مــی خــوای بــجــنــگــی !؟»⁉️
مــی گــفــتــ: دفــاعــ از وطــن ڪــه زن و مــرد و پــير و جــوان نــداره .هر ڪــس بــايد هرڪــاری ڪــه از دســتــش بــرمــياد ،بــڪــنــه.
بااينــڪــه ســنــش خــيلــی ڪــم بــود اصــلــا از جــنــگ و جــبــهه
نــمــی تــرســيد.
به ڪــســايی هم ڪــه مــی تــرســيدن مــی گــفــتــ: «وقــتــی دشــمــن اومــده
تــو شــهرتــون ،چــرا نــشــســتــيد و هيچ ڪــاری نــمــی ڪــنــيد !؟ همــه بــايد مــبــارزه ✊ ڪــنــن .»
❣(شــهيده ســهام خــيام 🙋
دخــتــرے از هویــزه)
ڪــانــالــ حــمــاســه جــنــوب
🍂🍂
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 4⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
در چند منطقه کار در دست واحد اطلاعات بود، به همین خاطر نیروهای جدید به این واحد معّرفی میشدند. دیگر اطلاعات، خودش دیده بان داشت. یک دکل هم در جزیره مجنون که آنجا عزیزان دیده بان فعّالیت داشتند و فقط اطلاعاتی که به کار ما می آمد را جمع آوری می کردند. وقتی واحد در چنگوله محور را تحویل گرفت، چند نفری به واحد ما اضافه شدند که چهره یک نفرشان خیلی برای من آشنا بود.
خاطرم هست روزهای اوّلی که ازآموزش تخّصصی توپخانه پادگان امام حسین ع تهران ترخیص شده بودیم و در اختیار پرسنلی لشگر قرار داشتیم تا ما را تقسیم کنند؛ مصادف شده بود با عملیات والفجر۲ درپیرانشهر. چند نفری بودیم که مستقیم به توپخانه معّرفی شدیم. از همان ابتداء بنده مخالف رفتن به این واحد بودم امّا فرصتی که از آن برای خارج شدن از توپخانه استفاده کنم پیش نیآمده بود. و هر بار هم که خدمت مسئول محترم پرسنلی وکارگزینی میرفتم و تقاضای تغییر واحد میدادم ایشان می گفتند که آموزش تخصّصی توپخانه برایت لازم است. با اینکه می دانستم حرفش صحیح است اما بر تقاضایم که من را از توپخانه به اطلاعات منتقل کنید، اصرار می کردم. برای این موضوع چندین بار با مسئول توپخانه مشاجره لفظی داشتم، تا فرجی حاصل شود. امّا عملیات بود و من هم با بچّه های قبضه خمپاره ۸۱ مأموریت بودم. تا اینکه شنیدم فرمانده پایگاههای بسیج شهریمان در پیرانشهر، مسئولیت ستاد لشگر شده است. با فرمانده واحد توپخانه یک دعوای زرگری راه انداختم و ایشان هم من را در اختیار واحد کارگزینی قراردادند. خدا رحمتش کند، وقتی به اطلاعات معرّفی شدم، رفتم از او حلالیت گرفتم.
سریع رفتم ستاد لشگر که در پیرانشهر بود، خدمت فرمانده پایگاههای شهری که من را میشناخت و با پا در میانی ایشان با مسئول پرسنلی وکارگزینی نامه معّرفی ام به اطلاعات را گرفتم.
و حالا مسئول کارگزینی و پرسنلی لشگر خودشان آمده بودند واحد ما. اتفاقا به تیم ما هم آمدند. به محض دیدنشان، سلام و علیک کردم و به ایشان خیر مقدم گفتم. وقتی خواستم در مورد قضایای قبلی صحبت کنم، اجازه ندادند و گفتند که، شما حق داشتید. گشت هایی در خدمتشان بودیم. ایشان در یکی از عملیاتها مجروح شدند و در زمره جانبازان عزیز این آب و خاک قرارگرفتند.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 5⃣1⃣
📝 خاطرات ارسالی
رزمندگان
بعد از چندین بار گشت در چنگوله، دیگر موانعی که متعلق به دوره طاغوت بود را رد کرده بودیم و بعد از دیدگاه گرگی یک مسیر صاف را طی می کردیم و بعد از عبور از میدانهای مین تله گذاری شده به ابتدای شیاری که ما بین 2 ارتفاع بود می رسیدیم و گشت تا بالای این شیار که ارتفاعات را به ۲ قسمت جدا میکرد، ادامه پیدا میکرد. سمت چپ که با لشگر ایلام دست میدادیم و ارتفاع سمت راست که با یکی از تیم های خودمان که پیزولی را شناسایی میکرد دست میدادیم.
یک بار سردار شهید چیت سازیان در جلسۀ مسئول تیمها گفته بودند که عراق به تازگی از سگهای فرانسوی برای کمک به سربازانش استفاده میکند.🐕(همان طور که میدانید عراق تنها به ما حمله نکرده بود. از تمام دنیا برایش کمک میرسید تا ما را شکست بدهد و این سگها یکی از صدها کمکی بود که کشورهای دیگر به صدام میدادند.)
ادامه دارد...
@defae_moghadas
🍂