eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 9⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان کانال حماسه غار هفتی در عقبه دشمن، قسمت تیغه پرتگاه ارتفاع ۱۰۶۵قرار داشت. قسمتی از جادّه سرپل ذهاب به جوانرود، از ارتفاعات ما بین ۱۰۶۵ و قراویز زیر دید دشمن بود که واحد مهندسی چند کیلومتر را با خاکریز از دید خارج کرده بود. سمت چپ باغ کوه یک راه فرعی از انتهای همان خاکریز باز میشد که بطرف تپّه ای که در نقشه توجیهی، تپّه طوطیان نام داشت، ادامه پیدا میکرد. یک امام زاده هم روی همان تپّه قرار داشت. تا آن قسمت زیر دید دشمن نبود و میشد در طول روز آنجا تردد کرد. بعد از امام زاده سر یک پیچ دیگر در دید بود و باید شب در آنجا تردّد میکردیم. مسئول تیم ما این قسمت را برای نفوذ به خاک دشمن انتخاب کرد. بعد از اینکه راهکار ما توسّط فرمانده واحد تأئید شد، اوّلین گشت را زودتر شروع کردیم تا نماز مغرب را آنجا باشیم و غذا را همان جا بخوریم و در تاریکی هوا حرکت کنیم. تقریباً ۱۵۰۰متری که جلو رفتیم به جادّه زیر باغ کوه رسیدیم. از آنجا هم ۱۰۰۰متری جلوتر به جادّه شوسه ای، زیر تپّه ماهورهایی که ابتداء آن از تنگه بشگان شروع میشد تا انتهای تپه ماهورهایی که دشمن برای تدارک واحدهای خودش که در آنجا مستقر بود رسیدیم. راهکار تیم ما تا انتهای جادّه تدارکاتی و تپّه ماهورها که دشمن هیچ سنگری نداشت ادامه پیدا میکرد. از آنجا دیگر در شیب ارتفاع ۱۰۶۵ می افتادیم، که باشیب ۵۰ شروع میشد و تا غار هفتی که کمی درسمت راست کشیده میشد و به شیب ۷۰ درجه و۲۰۰۰ قدم میرسید. درست در گرگ و میش هوا بود که به غار هفتی رسیدیم. از آنجا که در غار نه سنگری بود و نه تله گذاری ای؟ پس معلوم بود که عراقیها از آن غار خبر نداشتند!😃 نزدیکهای طلوع خورشید تا غروب و برگشت بخوبی عقبه دشمن پشت تپّه ماهورای که از سه راهی بشگان تا خاکریزی که جادّه خودی (سرپل به جوانرود) را از دید خارج میکرد، زاویه دید داشتیم. حتّی قسمتی هم از دشت ذهاب در دیدمان بود. برای رصد عکس العمل احتمالی دشمن، هر چند شب یک بار تا نزدیکی غار می رفتیم و سریع برمی گشتیم. بعد از اینکه استعداد نظامی دشمن را از تنگه بشگان وهوان تا انتهای سنگرهای ایذایی دشمن که تقریباَ گردانی مهندسی پشت تپّه ماهورها بود را رصد کردیم، دیگر راهکار هفتی را با گذاشتن چند تله برای جلوگیری از لو رفتن راهکار، قفل کردیم و همه توجیهات (گزارش کار،کالک، نقشه و ماکت) آن را تحویل فرماندهی دادیم. دیگر کار تیم در راهکار غار هفتی و طوطیان تمام شد و تیم ما در راهکار دیگر تیم ها به آنان کمک میکرد. ادامه دارد... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 0⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان کانال حماسه عملیات ولفجر ۵ ( چنگوله سال ۶۳) نزدیک بود و لشگر ما جزو لشگرهای عمل کننده ی در برنامه قرارگاه بود. کلّ کار را در سر پل رها و واحد بعد از برگشتن نیروها از مرخصی به سمت چنگوله عزیمت کرد. چنگوله، روستایی در حاشیه رودخانه، که اکثر خانه هایش بوسیله توپخانه دشمن تخریب شده بود. فقط یکی...دوتا خانه در کنار رودخانه، 70 درصدی سالم بودند و همان ها بعد از تعمیر توسط خودمان، مقر واحد اطلاعات شدند. کمی بالاتر از رودخانه، قسمتی از تدارکات وآشپز خانه لشگر برای چند واحدی که آنجا بودند، اتراق کرده بودند.🏕 تیم ها کم کم شکل گرفتند. مسئول تیم ها توسط فرماندهی، و بعد اعضا توسط مسئول تیم ها توجیه می شدند. کلّه قندی تنها ارتفاع بلندی بود، که دیدگاه برادران ارتش در آن مستقر بود. منطقه فوق که عملیات رزمنده گان اسلام در آن طرح ریزی میشد. از زمان طاغوت و شروع جنگ، هیچ تحّرک نظامی در آن نشده بود و تمامی موانع مرزی به سالهای ۴۲ متعلّق بودند. این برای ما خیلی خوب بود، چون موانع به روز نبودند امّا میدانهای مینی داشت که اکثراً با مین های چهل تکّه که ازسطح زمین ۱۵ سانتی فاصله داشتند، تله گذاری شده بودند. بقول بچّه های تخریب مین گوش کوبی بودند که تغیّیرات فصلی آنها را حسّاس کرده بود. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 1⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان کانال حماسه لشگر ما سمت چپ رودخانه چنگوله که از چند تپه ماهور به نامهای پیزولی و تقی مرده که در عرض حدود ۳۰۰۰ متری بود، تشکیل شده بود که چندین تپّه ماهور و شیارهایی متعدّد داشت. تیمها وقتی گشت می رفتند از نقطه رهایی تا خط اوّل دشمن که میل مرزی و مرز بین المللی بود، 18 الی 19 کیلومتر فاصله بود، که با برنامه ریزی فنّی و موانع گاهی مواقع، نیمه های راه به روز میخوردیم. بعد از چند بار دیدگاه رفتن تیمها که در چنگوله بخاطر مسافت زیاد، راهکارها هم پٌرجمعیت تر شده بود، کار با یک تیم ۸نفره شروع شد. حدود تقی مَردهِ به تیم ما داده شد. لشگرهای عمل کننده دیگری هم بودند که بچّه های اطلاعاتش با ما دست میدادند و مسئول تیم ما، آن قسمت را به اتّفاق شهید فضل الهی و جانباز عزیزمان جناب رفیعی شناسایی میکردند. بنده هم به اتّفاق شهید منصور احمدی پور که از بچّه های ملایر بود، سمت دیگر شیار تقی مَردِه را می رفتیم. و برادر مالمیر (جانباز عزیز) که ایشان هم ملایری بودند، وسط شیاری که هر دو تپّه ماهور را به هم وصل میکرد برای اینکه دشمن برای ما کمین نگذارد، کمین میکردند. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 2⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان یک شب شهید چیت سازیان فرمانده واحدمان برای رزمندگانی که در چنگوله برای شناسایی آماده شده بودند، جلسه توجیحی گذاشتند. این جلسه مربوط به منطقه تحویلی به ما از طرف قرارگاه بود. ایشان در آن جلسه فرمودند: محدوده گشت و شناسایی خط اوّله، امّا اگر توانستید و تا جادهّ آسفالته که تمام خطوط مرزی دشمن را در در سرتاسر جبهه هایش کشیده شده بروید، بهتر است. چون اگر زمانی عملیات مرحله دیگری داشته باشد، حدّاقل ما یک راهکار برای دسترسی سریع به جادّه داشته باشیم. بیس زیرسازی جادّه، پٌرازقلوه های ۵گرمی بود.تیم ما که شناسایی شیار تقی مَردِه و تپه های مشرف بر آن را در دست داشت، هرگز نمی توانست در عمق بعد از خط اوّل دشمن برود و باید هماهنگ با تیپ و لشگرهای کناریمان کار میکردیم. امّا تیمی که پیزولی را شناسایی میکردند تا جادّه رفتند و بعد از ۲روز دیگر برگشتند. ادامه دارد... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 3⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان بعد از اینکه محدوده خودمان را حسابی از دیدگاه نگاه کردیم، برای رفتن به گشت فردا شب، شروع به آماده کردن تجهیزات انفرادی و تیم مان شدیم. شب مسئول تیم مان برایمان صحبت کرد. در این شناسایی ۷ نفر بودیم و مسئولیت ها هم مشخّص بود. فردا ساعت های ۵ بعد ظهر از کنار رودخانه چنگوله که عمق کمی داشت و از دید دشمن هم دور بود، گذشتیم. آنجا منطقه ای رملی بود با داشتن درصد کمی از رطوبت باران، در آخرین روزهای بهمن ماه. امّا بچّه ها در آمادگی کامل بودند، با کفش های کتانی، و استتار شده با لباس بومی منطقه ایلام. ساعت حدودا ۱۰شب بود که به تپه گرگی رسیدیم. مسافت از آنجا تا سنگرهای دشمن که بر روی تپّه هایی که ارتفاع آنها به ۷۰۰ -۸۰۰ متر میرسید کم بود. جای خوبی برای دیدگاه تاکتیکی بود و حسّابی میشد سنگرهای دشمن را که بر روی ارتفاعات بود را دید زد. شب اوّل تا گرگی رفتیم و برای نماز و غذا و استراحت آنجا ماندیم. علّت جلو نرفتن تیم این بود که، شب از نیمه گذشته بود و زمان برای جلو رفتن و برگشتن نداشتیم. بعد از گرگی به سمت دشمن تمام مسیر صاف بود، ولی موانع برای ما نا آشنا و عبور از شیار فصلی که در اختیار دشمن بود، که در زمستان آب حاصل از بارشهای ارتفاعات از آنجا می گذشت، زمان بر بود. تازه بعد از آن هم چند ردیفی سیم خاردار حلقوی بود که باید آن را هم رد می کردیم. و بعد از آن هم به میدان مینی میرسیدیم که تأسیس آن به زمان طاغوت برمیگشت. پس اگر در روز آنجا به هر دلیلی می ماندیم، هیچ راهی را برای فرار از دید دشمن نداشتیم. ادامه دارد.... @defar_moghadas 🍂
🍂 🔻 4⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان در چند منطقه کار در دست واحد اطلاعات بود، به همین خاطر نیروهای جدید به این واحد معّرفی میشدند. دیگر اطلاعات، خودش دیده بان داشت. یک دکل هم در جزیره مجنون که آنجا عزیزان دیده بان فعّالیت داشتند و فقط اطلاعاتی که به کار ما می آمد را جمع آوری می کردند. وقتی واحد در چنگوله محور را تحویل گرفت، چند نفری به واحد ما اضافه شدند که چهره یک نفرشان خیلی برای من آشنا بود. خاطرم هست روزهای اوّلی که ازآموزش تخّصصی توپخانه پادگان امام حسین ع تهران ترخیص شده بودیم و در اختیار پرسنلی لشگر قرار داشتیم تا ما را تقسیم کنند؛ مصادف شده بود با عملیات والفجر۲ درپیرانشهر. چند نفری بودیم که مستقیم به توپخانه معّرفی شدیم. از همان ابتداء بنده مخالف رفتن به این واحد بودم امّا فرصتی که از آن برای خارج شدن از توپخانه استفاده کنم پیش نیآمده بود. و هر بار هم که خدمت مسئول محترم پرسنلی وکارگزینی میرفتم و تقاضای تغییر واحد میدادم ایشان می گفتند که آموزش تخصّصی توپخانه برایت لازم است. با اینکه می دانستم حرفش صحیح است اما بر تقاضایم که من را از توپخانه به اطلاعات منتقل کنید، اصرار می کردم. برای این موضوع چندین بار با مسئول توپخانه مشاجره لفظی داشتم، تا فرجی حاصل شود. امّا عملیات بود و من هم با بچّه های قبضه خمپاره ۸۱ مأموریت بودم. تا اینکه شنیدم فرمانده پایگاههای بسیج شهریمان در پیرانشهر، مسئولیت ستاد لشگر شده است. با فرمانده واحد توپخانه یک دعوای زرگری راه انداختم و ایشان هم من را در اختیار واحد کارگزینی قراردادند. خدا رحمتش کند، وقتی به اطلاعات معرّفی شدم، رفتم از او حلالیت گرفتم. سریع رفتم ستاد لشگر که در پیرانشهر بود، خدمت فرمانده پایگاههای شهری که من را میشناخت و با پا در میانی ایشان با مسئول پرسنلی وکارگزینی نامه معّرفی ام به اطلاعات را گرفتم. و حالا مسئول کارگزینی و پرسنلی لشگر خودشان آمده بودند واحد ما. اتفاقا به تیم ما هم آمدند. به محض دیدنشان، سلام و علیک کردم و به ایشان خیر مقدم گفتم. وقتی خواستم در مورد قضایای قبلی صحبت کنم، اجازه ندادند و گفتند که، شما حق داشتید. گشت هایی در خدمتشان بودیم. ایشان در یکی از عملیاتها مجروح شدند و در زمره جانبازان عزیز این آب و خاک قرارگرفتند. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 5⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان بعد از چندین بار گشت در چنگوله، دیگر موانعی که متعلق به دوره طاغوت بود را رد کرده بودیم و بعد از دیدگاه گرگی یک مسیر صاف را طی می کردیم و بعد از عبور از میدانهای مین تله گذاری شده به ابتدای شیاری که ما بین 2 ارتفاع بود می رسیدیم و گشت تا بالای این شیار که ارتفاعات را به ۲ قسمت جدا میکرد، ادامه پیدا میکرد. سمت چپ که با لشگر ایلام دست میدادیم و ارتفاع سمت راست که با یکی از تیم های خودمان که پیزولی را شناسایی میکرد دست میدادیم. یک بار سردار شهید چیت سازیان در جلسۀ مسئول تیمها گفته بودند که عراق به تازگی از سگهای فرانسوی برای کمک به سربازانش استفاده میکند.🐕(همان طور که میدانید عراق تنها به ما حمله نکرده بود. از تمام دنیا برایش کمک میرسید تا ما را شکست بدهد و این سگها یکی از صدها کمکی بود که کشورهای دیگر به صدام میدادند.) ادامه دارد... @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 6⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان یک شب که گشت را از بالای ارتفاعات شروع کردیم. از ابتداء شیار، بنده با شهید احمدی پور ارتفاع سمت راست را شروع کردیم و برادر مالمیر هم در وسط شیار، در کمین ماندند. مسئول تیم مان برادر مفرد و شهید فضل الهی و برادر رفیعی هم، ارتفاع سمت چپ را رفتند. شهید احمدی پور که دوربین دید در شب داشت جلو افتادند و بنده هم پشت سر ایشان قدم شماری کردم. وقتی به خودمان آمدیم که تا زیر سنگر نگهبانی عراقیها رفته بودیم، طوری که سرخی آتش سیگار نگهبان عراقی را میدیدیم.🚬 شهید احمدی پور با علامت دست مرا به نشستن راهنمایی کرد و خودش شروع به دیدن اطراف با دوربین دید در شب شد، که صدایی توجّه هر دومان را به خود جلب کرد. صدای سگ بود.🐕 این اوّلین باری بود که در گشت هایمان با چنین موردی مواجه میشدیم. ولی چون خبرش را از قبل می دانستیم، زیاد تعّجب نکردیم.😒 بله دیگر سرباز عراقی از وجود موجود زنده در اطراف خود مطّلع شده بود و با صدای بلند عربی، پشت سر هم کلمه "قف" را تکرار می کرد. در همین حین شهید احمدی پور عقب گرد کردند و با صدای آهسته به من گفتند: بلند شو فرار کنیم وگرنه باید اسیر بشیم. شهید احمدی پور دوربین دید درشب را محکم دور گردنش انداخته بود و هر دومان، با سرعت شروع به دویدن کردیم.🏃سرباز عراقی و سگ هم دنبالمان بودند. بعد از مسافتی خستگی توان دویدن را کم کم از ما گرفت، برادر احمدی پور گفت: بنشینیم چون سگ و سرباز را از سنگرش دور کردیم و شانس زنده ماندن مان ۵۰..۵۰ هست. توکّل بخدا کردیم و نشستیم. در آن لحظه اسلحه ما جز لطف الهی و یک سرنیزه چیز دیگری نبود.🗡 شانس آورده بودیم که تاریکی هم به کمک ما آمده بود. فاصله سگ و سرباز آنچنان نزدیک بود که احتمال درگیری با آنها بسیار زیاد بود. همه سکوت شب را صدای سگ و سرباز عراقی پُرکرده بودند.🐕 درست در۳ قدمی ما بودند. ما نشسته بودیم و آماده برای درگیری که یکباره تمام هیاهو و صدای پارس سگ و سرباز عراقی در۲ قدمی ما به سکوت مبدّل شد. ایستادند و سرباز عراقی با نگاه خود به چپ و راست، با سگ که بدون هیچ صدایی نشسته بود از جلو ما که بهت و ترس از درگیری و اسارت تمام وجودمان را فراگرفته بود، راه آمده خود را برگشته و رفتند. نمی دانم در آن لحظه چه شد، امّا سراسر لطف و امداد الهی بود به کمک ما آمد. وقتی که از دور شدن آنها مطمئن شدیم، با شهید احمدی پور به سمت بچّه ها شروع به دویدن کردیم. درسمت دیگر برادر مفرد مسئول تیم مان و شهید امیر حسین فضل الهی و حاج حسین رفیعی تا از سمت ما سر و صدا می شنوند، از ادامه گشت خود منصرف می شوند و به سمت برادر مالمیر برمی گردند. وقتی ما رسیدیم، آقای مفرد به اتفاق برادران منتظر ما بودند که با دیدن ما، بدون توقف به سمت عقب برگشتیم، که ناگهان صدای افتادن اسلحه کلاش شهید فضل الهی همه را در جای خود میخکوب کرد و همگی بدنبال اسلحه امیر حسین بودیم، تا پیدا شدنش باز حرکت را در تیم به جریان انداخت. همگی به خروج از منطقه فکر می گردیم و نفهمیدیم چطور شیار بالا آمده را پایین رفتیم. موانع و تله های مین چهل تکّه و سیم خاردارهای حلقوی را که ابتدا کار، با آن همه حسّاسیّت از آنها گذشته بودیم، حاج حسین رفیعی بدون برداشتن خراشی، مانند لودر شخم کرده بود!😳 وقتی تا پشت سیم خاردار حلقوی رسیدیم که از آنجا تا دیدگاه گرگی راهی نبود و تازه دشمن شروع به، زدن منور و گلوله های فسفری کرد. وقتی که پشت گرگی رسیدیم، عرق تمام سر و صورتمان را در برگرفته بود.😞😥 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 7⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان پشت دیدگاه گرگی توقّف نکردیم، فقط قوطی کنسرو های مصرف شده را ریختیم داخل کوله پشتی وسریع به راه افتادیم. در راه برگشت، فکر یک ساعت قبل بودم که چطور خدا ما دو نفر را نجات داد و خدا را شکر می کردم. از خطّ اوّل دشمن تا ابتدای شیار فصلیهایی که رودخانه فصلی تَقی مَردِه را تغذیه میکرد راه زیادی آمده بودیم و از دید دشمن هم خارج شده بودیم. هوا داشت روشن میشد و باید نماز صبح را تا قضا نشده بود می خواندیم. تمام قمقمه ها خالی بود .سریع با خاک تیمّم کردیم و نماز صبح را خواندیم.🌄 روی برگ بوته های کوچک،☘ بر اثر تغییرات دما، شبنم هایی بصورت قطره نمایان بود💦 و ما آنها را در قمقمه ام جمع میکردیم تا رفع عطشی بکنیم. یک برکه کوچک آت طرف تر بود که کنار جلبک هایی سبزرنگش چند تا قورباغه دیده میشد.🐸 رفتم از آب آن بردارم که آقای مفرد گفت: پسرالآن می رسیم رودخونه، تأمّل کن. همگی خسته شده بودیم و دلیلش بیشتر به این خاطر بود که؛ خاک های چنگوله رمل بود و وقتی با پوتین پا بر زمین میگذاشتی نیم متری فرو می رفتی و بیرون کشیدن آن در حالت خشک زحمت داشت، حالا چه برسد به مرطوبت بودنش. مثل گلی که ظروف سفالی با آن درست میکنند چسب ناک بود. حدود ساعت ۱۰صبح بود که به نقطه رهایی رسیدی. درکناررودخونه چنگوله، مرحوم محمد آقا بابا زاده منتظرمان بود. عادتش بود وقتی ناراحت ومنتظر میشد، دست به کمر میگذاشت و به چپ و راست راه میرفت. تا رسیدیم آقا مفرد مسئول تیم مون را بغل کرد و گفت: اتّفاقی که الحمدالله نیافتاده؟ چون از قضیه شهادت هانی ۲ ماهی یبشتر نمی گذشت، به من نگاهی انداخت وگفت: جواب باباتو چطور بدم؟ همه بچّه ها را بغل می کرد و می بوسید. بعد هم با یک ۲۰ لیتری آبی که عقب ماشین آورد، تمام بچّه ها را سیراب کرد. بعد رو به من کرد و گفت: پسر مشهدی اصغر این جبهه آمدن شما ها ثوابش از حج هم بالا تره. @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 8⃣1⃣ 📝 خاطرات ارسالی رزمندگان بعد از ظهر همان روز ازدیدگاه خبر دادند که عراقیها کلّ موانع راهکار ما را که دیشب حاج حسین رفیعی با پا شخمش کرده بود، همه را به روز و جدید عوض کرده اند. عراق مهندسی خیلی قوی و کارآمدی داشت، ۳ ساعته همه موانعی را که در راهکار ما بود را در روز روشن تعویض کرده بودند. فرداشب یک تیم گشت رزمی آماده، وارد راهکار شدیم. می خواستیم که عکس العمل عراقیها را در مورد دیشب بدانیم. و اینکه عراقیها راهکار را با گذاشتن کمین و یا موانعی غیر از موانع قبلی نبسته باشند. امّا از شانس خوب ما، عراقیها به درست کردن موانع قبلی بسنده کرده بودند. امّا داستان آن شب با لطف و نظر الهی و کمک حضرت بقیّة الله اعظم عج ا.. به خوبی تمام شد. و عملیات ولفجر ۵ با مدّاحی که برادر آهنگران دراردوگاه لشگر در شب عملیات انجام داد، آنچنان روحیه ای به نیروهای عمل کننده داد که عملیات به نحو احسن و با دستیابی به اهداف تعیین شده پایان پذیرفت. ماجرای آنشب که همچنان سوألی در ذهنم مانده بود، با شهادت شهید منصور احمدی پور روشن شد .ایشان در جایی که با یکی از دوستان بودند ماجرا را اینگونه تعریف میکند. که لحظه ای را که ما شروع به فرارکردین، ایشان شروع به خواندن آیة الکرسی میشود و... شهید احمدی پور واقعاً یک انسان وارسته و مخلص بود. دل پاک ومومنی داشتند. انشاءالله با مولا و سرورمان اباعبدالله محشور شود. پایان. @dafae_moghadas 🍂
🔴 دسترسی به مطالب گذشته کانال حماسه جنوب سنجاق شده 👈 خاطرات سردار علی ناصری 👈 خاطرات ملا صالح قاری 👈 خاطرات داریوش یحیی 👈 خاطرات جمشید عباس دشتی 👈 خاطرات سرهنگ کامل جابر 👈 خاطرات غلامعباس براتپور 👈 خاطرات مصطفی اسکندری 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 خاطرات عظیم پویا 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 خاطرات سید مهدی موسوی 👈 خاطرات جهانی مقدم 👈 لحظه نگاری عملیات 👈 امام جمعه آبادان 👈 خاطرات پرویز پورحسینی 👈 خاطرات دکتر احمد چلداوی 👈 خاطرات حسن علمدار 👈 خاطرات رضا پورعطا 👈 خاطرات سردار علی هاشمی 👈 خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 👈 خاطرات مهدی طحانیان 👈 خاطرات مرتضی بشیری 👈 خاطرات سردار گرجی زاده 👈 قرارگاه سری نصرت 👈 خاطرات حاج صادق آهنگران 👈 محموعه خاطرات کوتاه 👈 خاطرات میکائیل احمدزاده 👈 خاطرات خودنوشت دکتر بهداروند 👈 خاطرات کربلای۴ گردان کربلا 👈 خاطرات سید حسین سالاری 👈 خاطرات فرنگیس حیدرپور 👈 خاطرات محسن جامِ بزرگ 👈 دکتر ایرج محجوب 👈 عزت الله نصاری 👈 خاطرات پروفسور احمد چلداوی 👈 خاطرات اسدالله خالدی 👈 عزت الله نصاری 👈 خورشید مجنون (حاج عباس هواشمی ) 👈 عزت الله نصاری 👈 دکتر احمد عبدالرحمن 👈 شهید علی چیت سازیان 👈 سرگرد عزالدین مانع 👈 محمدعلی نورانی 👈 دکتر محسن پویا 👈 ناصر مطلق 👈 شهید محمدحسن نظر نژاد 👈 خاطرات یک رزمنده نفودی 👈 خاطرات شهید مصطفی رشید پور                •┈••✾❀○❀✾••┈• جهت دست‌یابی به این مطالب، متن آبی رنگ را لمس کنید و با استفاده از ⬆️و ⬇️ به قسمت دلخواه بروید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂