eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
4.9هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
51 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 کربلای ۴ خاطرات آزاده علیرضا معينی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 بالاخره خانواده متوجه شدند که بنده در کجا منتظر اتوبوس جهت اعزام می باشم. به آنجا آمدند و پس از دادن رضایت، با آنها خداحافظی کردم و سوار اتوبوس شدم و باتفاق سایر همسفران به میعادگاه عاشقان عازم شدیم. چند روز قبل از عملیات، خود را به خرمشهر رساندیم و به محل استقرار گردان رفتیم. زخم پایم تا شب عملیات بهبود‌ پیدا کرده بود. آماده حرکت به طرف خط مقدم شدیم تا با دستور حرکت، عملیات را شروع کنیم. من در گروهان مسلم و در دسته "غریب علی قائدی،"رفته بودم. درزمانی که به سمت خط می رفتیم متوجه شدیم که شخصی در خارج از خط نیروهای ما، در فاصله ای دورتر، با چراغ قوه در حال دادن علامت به نیروهای عراقی است.ِ چند نفر از ما مامور شدند که بروند و آن شخص خائن را به سزای عمل خودش برسانند. خط بسیار ساکت بود و هیچگونه آتشی حتی به صورت عادی هم از دو طرف شلیک نمی شد، تا اینکه یک خمپاره به سمت نیروهای ما شلیک و چند نفر از عزیزانی که منتظر عملیات بودند مجروح شدند. در این میان یک ترکش ریز هم نصیب بنده شد ولی به دلیل شور و اشتیاق عملیات گفتم که من مشکلی ندارم. در قسمت سینه هم احساس سوزش می کردم. بهرحال دستور عملیات صادر شد و همزمان با شروع عملیات، اروند ساکت، یک‌دفعه با آتش دشمن و منورها که شب تاریک را به روشنایی روز تبدیل کرده بودند و تمام گلوله هایی هم که شلیک می شد رسام بود و مماس با سطح آب به طرف ما می آمد. هنگام سوار شدن به قایق رسیده بود. چند نفر از غواصان فین‌شان گم شد و چند نفر هم مشکلات دیگری داشتند. ما جزو اولین قایق‌هایی بودیم که باید به دل دشمن می زدیم. قایق سنگین شده بود و چند نفر بایستی پیاده می‌شدند. چند نفری ازجمله شهیدان مرتضی شافع، قاسم جوکاران، جعفر جوکاران و بنده از قایق پیاده شدیم و با دیگر قایق‌ها رفتیم. هر قایق مشکلی داشت. شهید حاج کاظم حسینعلی پور به روی اسکله محل سوار شدن نیروها ایستاده بود و قایق‌ها را مدیریت می کرد. من سوار قایق ششم شدم و به یاری خداوند متعال موفق شدم که به آن طرف آب بروم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کربلای چهار / ۲ خاطرات آزاده علیرضا معينی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 بالاخره به یاری خداوند متعال بعداز چندین مرتبه سوار و پیاده شدن از قایق‌ها، در زیر آتش به آن طرف اروند رفتیم. ماموریت گردان ما، تصرف دژ اول بود. رزمندگان همیشه پیروز گردان فجر با استعانت از خداوند متعال با موفقیت توانستند جا پایی در آن طرف برای ادامه عملیات به دست بیاورند. همه نیروها آن طرف متمرکز شده بودند و موفق شدند ُدو قبضه چهارلولی که در آن محور روی اروند کار می کرد را خاموش کنند تا نیرو ها بتوانند عرض اروند را طی کنند. اما چهار لول هایی که روی اروند شلیک می کردند در سنگر های بسیار مستحکم بتنی قرار داشتند و اطراف آن نیروهای زیادی در سنگرهای دیگر با انواع سلاحهای جنگی و حتی با تانک، وظیفه محافظت از سنگر های اصلی را داشتند و همین امر باعث تلفات زیاد برای نیروهای ما می‌شد، تا اینکه بنده هم مورد اصابت ترکش از ناحیه هردو پا قرار گرفتم و در وسط دژ در کنار یک نخل سوخته افتادم. شهید ابوفاضل نظری با چفیه ای که داشتم یکی از پاهایم را بست، بعداز آن دیگر هرکدام از عزیزانی که مجروح و یا شهید می شدند به کنار من می آوردند و در اطرافم اطراق می کردند. تا آنجایی که ذهنم یاری می کند شهیدان محسن و عباس بینا، ایرج دهقان، سید هادی زهرایی ، کاظم پایدار، کاظم جهانتاب و علیرضا اسدزاده و چند عزیز دیگر در کنار من بودند. آخرین صحبت بنده با شهید کاظم پایدار این بود که شهید گفت، من هم کنار چهار لول مجروح شدم و لحظه آخر گفت دیدار به قیامت و شهد شیرین شهادت را نوشید. تمام بچه ها کم کم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و من هم کم کم داشتم بی رمق می شدم، هوا کم کم داشت روشن می شد و دیگر آه و ناله بعضی از عزیزان که کنارم بودند به گوش نمی رسید و تنها کسی که در آن جمع زنده بود بنده بودم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند باز می گردند نقش پرچمهایشان خورشید در خیابان رودی از رنگین کمان آواز می خواند آسمان دف می‌زند با هفت دست سبز و پنهان مردگان و زندگانش گرم همخوانی کاش برگردند یک شب، آسمان مردان خاکی پوش صبح رویانی که در باران آتش چهره می شستند کاش برگردند، دستمال خونشان را روی فرق چاک چاک خاک بگذارند ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند باز می گردند زخم های بی صدا گل می دهد، تنهای بی سر گُل دست ها گل می دهد پای برادر گُل ... ناگهان در ناگهانی از گل و لبخند باز می گردند بچه های «کاروان کربلا» در صبح بیداری بچه های «تنگ چزابه» «خطِ شیر» بچه های گریه های نیمه شب در رود «بهمنشیر» بچه های بی ریای «هور» بچه های غربِ غربت در شب «پاوه» بچه های گریه در «جشن حنابندان» بچه های «آه مادر، کاش وقت نامه خواندن بود»! بچه های «همسرم بدرود!» بچه های «کاش بودی، کاش می دیدی ...» بچه های «تا قیامت بر نمی گردیم ...» انتهای جاده ایثار بچه های «کربلای چار» این زمان، اما زخم ها جانی بگیرد کاش کاش طوفانی بگیرد کاش... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 برگزیده‌هایی که مثل امروزی به پرواز درآمدند ۴ دیماه سالگرد عملیات کربلای چهار ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 در سالگرد عملیات کربلای چهار یاد کنیم از همه شهدای مظلوم و آزادگان بی نشان این عملیات که ایستادگی را آموختند. چه خبر بود در اروند😭😭 مگر می‌شود براحتی فراموش کرد آنشب را؟! ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کربلای چهار / ۳ خاطرات آزاده علیرضا معينی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 برای مدتی از حال رفتم. موقعی به هوش آمدم که هوا روشن شده بود و ما وسط کانال افتاده بودیم. در یک طرف کانال نیروهای خودمان بود و طرف دیگر کانال بعثیون عراقی که هر دو طرف به هم می گفت شما محاصره هستید و تسلیم شوید و ما در وسط مانده بودیم تا اینکه سه نفر از بعثیون عراقی به نشانه تسلیم به طرف نیروهای ما آمدند و از ما که عبور کردند. خودم را بین شهدا بی حرکت قرار دادم و پس از عبور آن سه نفر متوجه شدم که هر سه مسلح هستند. از قصد شومشان متوجه شدم و گفتم من مجروح را بکشند بهتر از آن است که عزیزان را به رگبار ببندند. با اسلحه ای که داشتم خودم را آماده کردم برای شلیک. با حرکتی که کردم آن سه نفر پا به فرار گذاشتند و با توکل به خدا آنان را به سزای عمل‌شان رساندم و فرصت رسیدن به نیروهای خود را پیدا نکردند. شهید مسلم آشتاب که فرمانده ای آنجا را داشت مرا صدای زد و گفت هرچه توان داری سریعا حرکت کن و جای خودت را تغییر بده. اسلحه را عصای خودم کردم و به طرف بچه ها رفتم. شهید مسلم آشتاب باچفیه ای که داشت پای دیگرم که درحال خونریزی بود را بست و مرا به سنگری که کنارشان بود فرستاد و گفت ان‌شاالله امشب بچه ها به کمک‌مان می آیند. به سنگر بتنی که کنارمان بود رفتم. بچه‌هایی که تا آن موقع سالم مانده بودند بر حسب غیرت و مردانگی با امکاناتی کمی که داشتند تا آخرین توان جلو دشمن به دفاع ادامه می دادند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 توضیحات سردار سلیمانی، فرمانده وقت لشگر ۴۱ ثارالله در مورد عملیات کربلای ۴ "دشمن تصور کرد کربلای ۴، عملیات فریب بود" 🔸 حاج قاسم سلیمانی احتمالا همین یک بار بصورت زنده در تلویزیون آنهم ارتباط تلفنی، برای دفاع از عملکرد رزمندگان حاضر به گفتگو شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 چهره‌های مصممی که موفق‌ترین عملکرد را در عملیات کربلای چهار داشتند و جاده البحار را به تصرف درآوردند. گردان کربلای اهواز غواصان گروهان نجف اشرف آموزش آبی خاکی، پلاژ اندیمشک به فرماندهی سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 کربلای چهار / ۴ خاطرات آزاده علیرضا معينی ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 از پنجره جلو سنگر که به طرف نیزارها بود مشاهده کردم که شهیدان جعفر سکندری و ابوفاضل نظری که از نیروهای غواص بودند از کانال خارج شدند که به طرف نیزارها بروند. متاسفانه هردو نفرشان مورد اصابت تیربار دشمن قرار گرفتند و بین کانال و نیزارها به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. حلقه محاصره کم ‌کم تنگ‌تر می شد و چند نفر از رزمندگانی که مجروح شده بودند ویا صدمات دیگری دیده بودند به داخل سنگر آمدند تا اینکه بعثیون عراقی تقریبا نزدیک ما رسیدند. عده ای که در سنگر بودند پیشنهاد دادند که دیگر چاره ای نداریم مگر تسلیم که بنده گفتم من از ناحیه هردوپا مجروح هستم و توان راه رفتن ندارم و نمی توانم بیرون بیایم. در سنگر می ماندم تا اگر ان‌شاالله امشب نیروهای خودی برسند، اگر زنده ماندم که به عقب انتقالم می دهند و اگر هم خدا توفیق شهادت داد که بهتر. در آن موقع بچه ها خودشان را معرفی می کردند که پس از معرفی یک از عزیزانی که اهل استهبانات بودند بنام رضا ارادت که این بنده خدا از ناحیه هردو چشم مصدوم شده بود و بینایی نداشت هم اعلام کرد، من هم بینایی ندارم و در سنگر می مانم و با علیرضا تسلیم تقدیر می شویم. اگر هم قرار شد به عقب برگردیم و یا سرنوشت طور دیگر مقدر بود علیرضا می شود چشم من و من می شوم پای علیرضا. بقیه هم تصمیم گرفتند در سنگر بمانند. چند نفر از عزیزانی هم که هنوز توان دفاع را داشتند در حال دفاع و جلوگیری از پیشروی دشمن بودند. یکی از این رزمندگان شهید قاسم جوکاران بود که در آخرین لحظات مبارزه یک تیر دشمن به پیشانی مبارک ایشان اصابت کرد و در حالت سجده به داخل سنگر افتاد و به دیدار معشوقش امام حسین و همرزمان شهیدش رسید. حدود ساعت یازده بود که عراقی‌ها سنگر به سنگر جلو می آمدند و پاکسازی می کردند تا اینکه نوبت به سنگر ما رسید. متوجه شده بودند که در آن سنگر نیروهای ما هستند. ورودی سنگر ما یک پیچ داشت که مانع ورود تیر و ترکش به داخل سنگر می شد و جنس سنگر هم بتنی بود. در ابتدا اعلام کردند که از سنگر خارج شوید ولی کسی بیرون نرفت ابتدا یک آرپی جی به ورودی در سنگر زدند و پس از آن با تیربار اقدام به پاکسازی سنگر نمودند که دیگر بچه ها به ناچار تسلیم شدند. فکرش را هم نمیکردیم در ان لحظات از سنگر خارج شدیم. ولی یکی از عراقی ها داخل آمد و من را هم به بیرون سنگر انداخت و پس از آن با اشاره و تهدید اسلحه و سپس ضرب و شتم با قنداق اسلحه به تن مجروحم، وادار به حرکت شدم. به راه افتادیم و پس از طی مسافت کوتاهی تصمیم به کشتن من گرفتند. چند تیر هم به اطرافم شلیک شد و سپس اسلحه را روی پیشانیم گذاشتند و آماده شلیک شدند. در لحظات سخت، شروع به خواندن شهادتین کردم و ذکر یاحسین گفتن که یکی از درجه دارانشان مانع کشتن من شد. به آنها می‌گفت که نگاه به سن وسالش بکنید. اندازه بچه های شماست. چطور می خواهید او را بکشید و مسئولیت انتقال به عقب را خودش قبول کرد. در اینجا دیگر تنها شده بودم. افسر عراقی اصرار داشت که هر چه در توان دارم از خودم تحرکی نشان دهم. می گفت اگر برای رفتن به عقب حرکت نکنی تو را می کشند. می‌گفت من شیعه هستم و اگر مانع نشده بودم در همانجا تو را کشته بودند. به هر ترتیبی بود خودم را روی زمین کشاندم تا به پشت خط برسم. حدودا دو کیلومتر خودم را روی زمین کشاندم تا به بقیه عزیزان رزمنده که در کنار سنگر فرماندهی شان بودند رساندم و از آنجا بازجویی ها و ضرب وشتم‌های بعثیون عراقی شروع شد. آنها حتی به مجروحین هم رحم نمی کردند.. و سرنوشت پا را تا اسارت برد و دوران جدیدی در زندگی ما رقم زد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پایان @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 جزیره ام الرصاصِ عراق دیماه ۱۳۹۵ سی سال بعد از عملیات کربلای 4 هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن میگویند😭 و حدیث عشق می‌سرایند. این قطعه فیلم را فقط کسانی درک می کنند که کربلای۴ را درک کردند و لاغیر☝️ ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 یادش بخیر !! نمی‌دانم! شاید کلیسای آبادان این قدر که برای ما عزیز است برای خود ارامنه عزیز نباشد!         ‌‌‍‌‎‌┄═❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ عجب روزهایی بود! آن پرده های مخمل، آن مجسمه های مسیح و مریم مقدس! آن نمادهای مسیحیت ! آن فضا برای ما بیشتر شبیه فیلم ها بود. گاه و بی گاه بچه ها صدای پیانو را (درهم و برهم) می نواختند و هرکس از گوشه و کنار آوای زیبایی سر می داد! انگار که دسته ارامنه سرود و مناجات می خواندند! آن یکی با چفیه برای مریم مقدس روسری می‌بست! دیگری فرشته های برهنه بالدار را مستور می کرد!! دیگری وقت اذان صدای ناقوس را به.صدا در می‌آوردو... ...و چه می کشید از دست ما، حاج حمید دست نشان! 😔 که قرار بود بچه‌ها از آن مجل بیرو کند. حسن اسدپور        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ کانال رزمندگان دفاع مقدس @bank_aks @defae_moghadas  👈عضو شوید            ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂