سلام
باآرزوی قبولی طاعات و عبادات در ماه صیام
تشکر بابت زحمات ارزشمند شما در گردآوری آثار گرانسنگ دوران دفاع مقدس و معرفی مردان مرد مقاوم اسیر در دست خصم بعثی افلقی عراق.
به نظرم مجموعه نفیس وزیبای دوران اسارت دکتر چلداوی تفاوتهایی با سایر مجموعه های قبلی دارد. هر چند خاطرات سایر دوستان هم بسیار عالی و تاثیر گذار است.
تفاوت مقاومت هوشمندانه و تاثیرگذار برافراد موثر وغیر موثر اردوگاهها.
جذب هوشمندانه سایر افراد پیرامونی خود در جهت نیل به مقصود.
تحمیل اراده یک جوان شیعه طرفدار امام ونظام وپا پس نکشیدن از آرمانها.
و بعد از آزادی.. اراده قوی در ادامه تحصیل، موثر ومفید ورسیدن به جایگاه تاثیر گذاری بر دانشجویان واساتید از جایگاه عضو هیت علمی برترین دانشگاه ایران.
ماندن پای اعتقادات خود.
پشت پا زدن به زخارف دنیوی.
شنیده های زیادی پشت این شخصیت وجود دارد به نشر حداقلی از این بزرگوار اکتفا نفرمایید.
#نظرات
#یازده
🍂
سلام وشب بخیر
تشکر وامتنان فراوان از ارتباط صوتی جناب دکتر احمد چلداوی.
خیلی حض بردیم از کلام شیوای این عزیز
تشکر فراوان از جناب دکتر که قبول زحمت فرمودند،
پیشنهاد حقیر را به رای دوستان بگذارید که تقاضای دست جمعی به صدا وسیما بدهیم که برنامه ای تحت عنوان (با حماسه سازان دلیر اردوگاه ظلم بعث) دوستانی مثل جناب دکتر بیایند وستون نسل امروز دانش اموز، دانشجو ونسل جوان را مثل دفاع مقدس وشب عملیات در دست گیرند و نگذارند منافقینی مثل زیبا کلام ها این طوری جاده صاف کن سیاستهای فرهنگی استعمار در فرهنگ ما باشند و باعث تفرقه و جدایی نسل طلایی این مملکت از نظام شوند، مگر امروز ما در نبردی سخت از آن دوران نیستیم پس که بهتر از فرماندهان با تجربه ای مثل دکتر ، فکر می کنم عرصه دانشگاه برای این بزرگواران تنگ باشد.
ممنون وسپاس
عبدالعظیم اسماعیلی
#نظرات
#یازده
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۴۳
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 در بازگشت از مشهد، مستقیم آمدم تهران و رفتم دانشگاه. شکل و شمایل ظاهری دانشگاه فرقی نکرده بود. اول یک دل سیر دانشگاهی که از صمیم دل دوستش میداشتم را نگاه کردم. دوست داشتم به همه جاهایی که از آنها خاطره ای برایم مانده بود، دوباره سری بزنم و آن خاطرات را مرور کنم. به مسجد کوچک اما با برکت دانشگاه، به آزمایشگاه مدار با آن وسایل قدیمی و درب و داغونش که به سختی میتوانستی یک مقاومت را با دقت در آن اندازه گیری کنی
و به ...
اولین ترم رفتم دانشکده برق. کسی من را نمی شناخت، رفتم دفتر آقای دکتر وکیلی. چند دانشجو مشغول بحث با ایشان بودند. دم در ایستادم تا دور و برش خلوت شد. ایشان نگاهی انداختند و خیلی سریع نگاهشان را از من برگرداندند، اما بلافاصله انگار که چیز غریبی دیده باشند دوباره نگاهشان را به من دوختند. بدون توجه به محیط اطراف و دانشجوهایی که آنجا بودند به طرفم آمدند و همدیگر را در آغوش گرفتیم. لحظات شورانگیزی بود. تمام دانشجویان مات و مبهوت فقط نظاره گر این صحنه ها بودند و نمی دانستند در اطرافشان چه میگذرد. به دیدار برخی دیگر از اساتید رفتم و کم کم دانشجویان هم متوجه قضیه شدند، در حالی که میخواستم کسی متوجه حضورم در دانشکده نشود. دفتر فرهنگی دانشکده برایم مراسمی برگزار کرد اما این مقدمات خیلی حوصله ام را سر می برد. دوست داشتم سریع سراغ بحث و درسم بروم. به آموزش رفتم، و آمدنم را اعلام کردم. درخواست کردم چند واحد را در همین ترم پاس کنم. با اصرار به آنان قبولاندم که توانایی این کار را دارم. یک ترم نصفه نیمه با حداقل تعداد واحدها فقط واحد دادند. اولش توی خوابگاه دانشگاه تهران مهمان برادرم علی بودم اما مدتی بعد بچه های دفتر فرهنگی خوابگاهم را درست کردند و توی خوابگاه هم مراسمی با حضور رئیس دانشگاه جناب آقای دکتر طائب برگزار شد. در این مراسم بچه ها برای نشان دادن خوشحالی شان کف زدند که برای من بسیار تعجب آور بود. نمیتوانستم باور کنم کف زدن به عنوان ابراز خوشحالی در فرهنگ ما جا باز کرده باشد. سال ۶۵ که اسیر شدم مردم برای تشویق و هنگام شادی صلوات میفرستادند اما...
خودم را آماده کرده بودم برای دیدن خیلی چیزهای عجیب تر. همان موقع یکی از من پرسید: چند سال اسیر بودی قدری فکر کردم، هنگام اسارت ۲۰ ساله بودم و آن موقع ۲۴ سال داشتم. گفتم: حقیقتش ۲۰ سال اسیر بودم. او تعجب کرد. گفتم: من فقط چهار سال از همه عمرم رو آزاد بودم، آزاد از خودم و از دنیا و جاذبه هاش. تمام دارایی ما در اسارت در ته یک کیسه انفرادی جا می شد. هر وقت که ملک الموت برای قبض جانم میآمد با کمال میل پذیرایش بودم. این معنای واقعی آزادی است. اما حالا آن قدر به دنیا و داشته هایش تعلق خاطر پیدا کرده ام که حتی اگر ملک الموت با بشارت بهشت هم به سراغم بیاید مشکل بتوانم
از این همه تعلقات دل بکنم.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
به نام خدای توانا
و اما هر که دستی در کار داشته باشد خوب می داند که تهیه و استمرار در مطالب راهگشای مغفول مانده در باب دفاع مقدس چقدر سخت و طاقت فرساست .
خوانندگان همه مشتاق خواندنِ مطالب و واکاوی مسائل چرایی فتح ها و عدم الفتح های هشت سال دفاع مقدس هستند . و این یعنی حماسه جنوب در روشنگری و ارائه اسناد و مکتوبات حماسه های عشق و شهادت موفق عمل کرده است .
زمان به سرعت در حال گذر است . روزگاری نه چندان دور سربازانِ بی توقع اما شجاع خمینی کبیر در جبهه های جنوب و غرب کشور با دست خالی حماسه هایی آفریدند که وصف آن در قالب کلمات نخواهد گنجید . اما رسم زمانه این است . به مرور زمان جوانان ، به میان سالی خواهند رسید و سپس گرد سفید پیری بر روی موی سر و محاسن خواهد نشست . و حضرت عزرائیل با مهربانی جانِ رزمنده مجروح دفاع مقدسمان را خواهد گرفت .همچنانکه بسیاری از یادگاران آن روزگار بهشتی را پیش خدا برده است .پس ای دستندرکاران حماسه جنوب ، خدا به بهترینشکل ممکن به شما اجر دهد که نگذاشتید حماسه و حماسه سازان ، در غبار فراموشی ، محو شوند .
خدا یارتان باد و یا علی مدد .
• محمد ابراهیم بهزادپور
#نظرات
#یازده
🍂
سلام خدا قوت، طاعات قبول. مطالب کانال حماسه جنوب خیلی خوب ومفید هستند،دستمریزاد. مثلا، خاطرات دکتر چلداوی موضوع خیلی خوبی است برای یک فیلم تلویزیونی اگر اقدام شود. بنده در طول مسیر سفری از اصفهان به شمال به خاطرات آزاده وجانباز عزیز نوریان گوش میکردم خیلی خوب بود.
محمدعلی سبکتکین ریزی
#نظرات
#یازده
🍂
🔹 سلام علیکم
از زحمات شما بابت انتشار خاطرات خوب پرفسور چلداوی تشکر میکنم واقعاً خسته نباشید خداوند به شما اجر مجاهدان فی سبیلالله عنایت فرماید
• یزدان جلالی
🔹 سلام ودرود بر شما و مجاهدان راه خدا بسیار زیبا از بین تمام مطالب گروه بنده لحظه شماری میکردم تا قسمت جدید خاطرات پرفسورچلداوی را منتشر نمایید تا با دیدن ان از لحطه لحظه دوران اسارت رزمندگان درس بگیرم از زحمتهایتان کمال تشکر را دارم خداوند شما را با بنده حقیر با شهدا ورزمندگان با خلاص محشور نماید التماس دعا به همه دوستان
• رضا فقی زاده
🔹 سلام.خسته نباشید
کانالتون خیلی خوبه اما میتونه عالی هم باشد.
خاطرات برادر نوریان خیلی خوبند چون ساده وبی تکلف می گوید وبه بسیاری از سئوالات ذهن ما پاسخ می دهد .
من باچند آزاده مصاحبه داشته ام
هرچه بود کلیات گویی بود
اما برادرنوریان طوری خودمونی وبازبان محاوره ای می گوید که لحظه لحظه با اودرسلول ها وآسایشگاهها را حس می کنیم و فکر می کنیم درکنار اوهستیم.
با تشکر
• حمید حسن زاده
🔹 سلام علیکم؛خدا قوت خسته نباشید؛ یک نسخه از کتاب۱۱ خاطرات پروفسور حاج احمد چلداوی را با امضای خودشان چند سال پیش بعنوان یادگاری و هدیه دریافت نمودم.ولیکن فرصت مطالعه را پیدا نکردم.در طول مدتی که خاطرات ایشان در کانال درج میشد با دقت و حوصله مطالعه کردم خاطرات ایشان خیلی جذاب و شیرین بود.داستان فرار ایشان و دو تن از دوستان آزاده تکریت۱۱ را شفاها شنیده بودم ولی مطالب کانال را با دقت بیشتری مطالعه کردم.انشاءالله در انجام این امور موفق و مؤید باشید.🌹🌹🌹
• محمد سلیمانی آزاده تکریت ۱۱
در صورت امکان و صلاحدید آیدی بنده را در زیر پیام درج کنید.
@takrit11pw90
🔹 سلام علیکم
ضمن عرض ادب و احترام خدمت شما جناب جهانی مقدم
و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و تبریک به مناسبت عید سعید فطر
خاطرات پرفسور چلداوی از خاطرات ناب و ماندگار دفاع مقدس بوده
ای کاش این خاطرات رو در قالب یک کتاب به نسل امروز معرفی میکردند
از شما بابت ارسال خاطرات پرفسور چلداوی تشکر میکنم ان شاالله همیشه برقرار باشید. ارادتمند
• سیدرضا نعمتی
فارس ارسنجان
🔹 سلام و خسته نباشید، بنده یک جلد از کتاب آزاده سرافراز پروفسور چلداوی را در اختیار دارم و آن را مطالعه کرده ام، با این حال هر شب انتظار درج خاطرات ایشان را در کانال حماسه جنوب داشته و دارم ، دست مریزاد ، بسیار عالی، در برههای در جمع آوری خاطرات نیروهای درمان در دوران دفاع مقدس فعالیت داشتم (هرچند چاپ نشد) و شوق نسل جوان را برای آگاهی از آن دوران می دیدم ، ان شاءالله موفق و پیروز و عاقبت بخیر باشید
• عبدالرضا کرامت از نسل دفاع مقدس
#نظرات
#یازده
🍂
🍂
🔻 از کتاب
یازده / ۱۴۴
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 هنوز کمتر از یک ماه از آزاد شدنم نمیگذشت که در کلاسهای درس شرکت میکردم. تمام روز را به مرور درسها اختصاص داده بودم. در کلاسهای کامپیوتر هم شرکت میکردم. پیشرفت تکنولوژی در عرصه کامپیوتر برایم بسیار تعجب آور بود. هنگام اسارتم در سال ۱۳۶۵ در کل دانشگاه فقط یک کامپیوتر که آن هم فقط در دسترس یک اپراتور مخصوص بود و دانشجویان فقط از طریق اتاق پانچ و کارت پانچ، برنامه نویسی میکردند. اما الآن تعداد زیادی کامپیوتر در دانشگاه وجود داشت که در دسترس همگان بود. در کلاسهای آموزش کامپیوتر شرکت کردم، اما حرفهایش را نمی فهمیدم. از کلماتی استفاده می کرد که همه بلد بودند اما من معنی آنها را نمی دانستم. اولش میترسیدم سؤالهایم باعث تمسخر دیگر دانشجویان شود. اما کم کم به خودم گفتم مرد حسابی، خنده بچه ها که بدتر از کابل سه فاز بعثی ها نیست، اگه بخوای این جوری پیش بری به هیچ جا نمی رسی. هنوز چیزی از کلاس نگذشته بود که دست را بلند کردم و سؤالی پرسیدم که طبق پیش بینی ام همه را خنداند. اما من کوتاه نیامدم و باز هم در کلاس شرکت میکردم و سؤال هایم را می پرسیدم. اصرار داشتم مطلبی را نفهمیده باقی نگذارم. از هر چه نمی فهمیدم می پرسیدم و اصلاً نگران تمسخر سایر دانشجویان و از همه مهمتر عصبانیت استاد هم نبودم. برخی سؤال هایم آن قدر بدیهی بود که باعث تمسخر بچه ها میشد و بعضی از اساتید هم خیال می کردند دارم دستشان میاندازم. لذا عصبانی میشدند. برایم مهم نبود. در راهروی دانشکده قبل و بعد از کلاس از استاد سؤال میکردم. بچه ها از این همه تلاشم متحیر بودند. درس مدار منطقی را در آن ترم برداشتم. جالب است که از پیش نیازهای این دروس که قبلاً پاس کرده بودم مثل درس مدار و الکترونیک چیزی یادم نمانده بود. برخی دوستانم برای این که سؤالهای بدیهی و ساده ام را برای اساتید و دانشجویان توجیه کنند برای استاد سابقه ام را توضیح میدادند. اما من دوست نداشتم هیچ کس از سابقه ام باخبر شود. دوست داشتم همان گونه که در کنکور ورودی از مزایای رزمندگی برای ورود به دانشگاه استفاده نکرده بودم حالا نیز بی هیچ منتی و مثل بقیه با من رفتار کنند. در آن لحظات هیچ چیز به غیر از جبران مافات برایم اهمیت نداشت. علی رغم این که قبل از اسارت جزء نفرات برتر دانشکده و با معدل الف بودم، اما واقعاً پس از چهار سال اسارت، تقریباً همه چیز را فراموش کرده بودم.
دوستانم تقسیم کار کردند و هر کدام درسی را با من مرور می کردند. یکی الکترومغناطیس، دیگری مدار، اما اصل کار با خودم بود. سعی میکردم بیشتر از بچه ها برای رفع اشکال استفاده کنم. این گونه بود که به لطف الهی با سرعت در همان ترم تمامی این دروس را در کمتر از دو ماه دوباره مرور کردم و خود را به سطح علمی مطلوبی رساندم جوری که ترم دوم ۶۹ - ۷۰ معدلم ۱۷/۸۲ شد. تابستان هم در خانه دوام نیاوردم. شش واحد هم ترم تابستان برداشتم و با معدل بالای ۱۸ به اتمام رساندم. حالا دیگر شده بودم همان شاگرد اول دانشکده مثل قبل از اسارت.
•┈••✾○✾••┈•
پایان
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂